یادآوری :
مقالهٔ پیشِ رو که به تاریخ 25/03/2017(5 فروردین 1396) تنظیم و در چند سایت معین که به طور معمول با آنها همکاری داشته و دارم، در حدود همین تاریخ آورده شده، اکنون بدون هیچ تغییری و صرفاً با چند اصلاح ویرایشی، مجدداً در اختیار فعالان و دوستداران جنبش کارگری و سوسیالیستی قرار میگیرد. به چند دلیل این کار را ضروری و سودمند یافتهام:
1. حزبها و سازمانهای چپ، کم و زیاد، پس از نیم قرن فعالیت انقلابی، موسوم به «جنبش نوین کمونیستی»، هماکنون کاملاً در حاشیه جنبش کارگری و کشاکشهای طبقاتی و عرصهی فعلوانفعالهای سیاسی قرارگرفتهاند و از همین رو تأثیر بسیار اندکی بر جنبشهای کارگری و اجتماعی دارند.
2. ضرورت ارزیابی انتقادی از این فرایند فرساینده و گرانبار، به باور ما حیاتی و غیرقابل چشمپوشی است. این ارزیابی بایستی بتواند شرایط نفی این موقعیت ایستا ، بی آینده و متوهم را فراهم آورد.
3. این نفی مستلزم فراهم نمودن موقعیت ایجابی و جانشین، رهیافت تازهای در جنبش چپ و کارگری و سوسیالیستی خواهد بود؛ که ما آن را از جنبهٔ نظری و ترویجی، به عنوان یک گفتمان – دیسکورس – در نظر میگیریم.
4. ماهیت و پایههای این گفتمان، نقد دیدگاههایی است که سوسیالیسم و نظریه مارکس را ابتدا تبدیل به «ایدئولوژی» کرده و از این راه، طی بیش از یک قرن و به ویژه با سیطره بلشویسم بر جنبش ضدسرمایهداری کارگران در طی انقلاب 1917 روسیه و پس از آن، فاکتورهای فرعی و ثانوی و انعکاسی و تَبَعی هم چون حزب و سازمان، پیشاهنگ و رهبر و رهبری، روشنفکر و عنصر «آگاه» و خودِ مسأله آگاهی، حزب واحد و یا تعدد حزبهای کارگری، آگاهی و به ویژه آگاهی سوسیالیستی و چندین مقولهٔ تبعی و ثانوی دیگر را به شیوهای وارونه جایگزین حکومت کارگری، مبارزه طبقاتی، آگاهی طبقاتی، اصل خودرهایی کارگران، جنبش شورایی، خودانگیختگی جنبشها و به ویژه جنبش کارگری، دمکراسی مستقیم و مانند آن، کردهاند. به راستی که کارکرد ایدئولوژی همین وارونهسازی امر واقع و حقیقی است!
5. هماکنون نشانههایی اندک از این نفی، در جنبش چپ ایران پدیدار شدهاند. از لحاظ تاریخی و در مقیاس جهانی البته این امر به کهنسالی کل انترناسیونال 2 و 3 پیشینه دارد. ما خواهان این هستیم که به استقبال این رهیافت برویم. رهیافتی که با گفتمان خودانگیختگی جنبشهای طبقاتی – واقعیتی که از سوی بلشویسم و پیروان آنها در کل تاریخ سوسیالیسم اردوگاهی به تحقیر از آن به عنوان «جنبش خود به خودی»! یاد شده و یا بهتر بگوییم سرکوب گردیده - جنبش شورایی، دموکراسی مستقیم و بیبدیل، اصل خودرهایی کارگران و پایهگذاری قدرت کارگری و متحدان وی در ساختار حکومت و دولت کارگری و مانند آن تعریف و مشخص میگردد. پیروز باشید. ک.د 25 آپریل 2019/5 اردیبهشت 1398
سکتاریسم: بنیانها و نمودها
(پیشنویس بیانیه آنتیسکتاریسم)
سرآغاز:
سکتاریسم به عنوان یک دیدگاه و گرایش سیاسی- ایدئولوژیک، نوع ویژهای از سبککار و خاستگاه معین طبقاتی، اکنون سراپای تشکیلاتها و محافل چپ را در سیطره خود دارد. دیرگاهی است که این تشکلها یکدیگر را کمتر به این صفت موصوف و منسوب میکنند. علت شاید این باشد که آنان این ویژگی را کاملاً پذیرفته، درونی ساخته و جزء پرنسیبهای خود کردهاند؛ و یا شاید چون به خود مینگرند، همه اعمال و خصوصیات سکتاریستی رقیب را در خود میبینند و لذا اغلب و اجباراً دم فرو میبندند و از راهی و یا بیراههای دیگر با رقیب «تسویهحساب» میکنند. تسویهحسابی که دقیقاً سکتاریستی است و ربطی به طبقه کارگر ندارد
بعداً ما ریشهها و نمودها و نشانههای سکتاریسم را به بحث میگیریم. در اینجا فقط به ذکر دو نکته اساسی اشاره میکنیم. نکته اول این است که به باور ما قطب مخالف و متضاد سکتاریسم در یک کلام عبارت است از تشکل یابی پرولتاریا به عنوان یک طبقه. از این زاویه سکتاریسم به راهها و اشکال گوناگون در مقابل این تشکل یابی و اتحاد میایستد و جانسختانه از هستی طبقاتی دیگری پاسداری میکند. نکته بعدی که در جای خود در این نوشته مورد شناسایی و مداقه قرار میگیرد این است که انحرافات راست و «چپ» در جنبش کارگری که خود را در اشکال و مضامین رفرمیستی و آنارشیستی به نمایش میگذارد، حاوی میزان قابلتوجهی از معجون سکتاریستی هستند. بنابراین در هر دو انحراف بایستی به دقت ردپای این گرایش طبقاتی را شناسایی و به طور شایسته و درخور با آن مبارزه کرد.
سکتاریسم اغلب به عنوان یک گرایش ایدئولوژیک در نظر گرفته میشود و یا اینگونه ظاهر میشود. لذا در این زمانه به ویژه، فرقهها را به عنوان ساختار و مضمون عقیدتی و ایمانی این دستهجات در نظر میگیرند. ایدئولوژی یکی از آبشخورها و ستونهای مهم سکتاریسم و فرقهسازان است؛ اما واقعاً فقط این نیست و بایستی افزود که در میان ریشهها و منابع سکتاریسم، ایدئولوژی فقط یکی از چندین منابع و چشمههایی است که فرقهسازان به آن توسل میجویند تا بتوانند نیرو جمعآوری کنند و کار دیگری که هدف اصلی آنان است را سروسامان دهند.
برای چپ ایرانی، سوسیالیسمی که تبدیل به ایدئولوژی میگردد و طبقه کارگری که به خلق استحاله مییابد برای یک نسل، پوپولیسم را به ارمغان آورد. مبارزه پیگیر «مارکسیسم انقلابی» و فروپاشی سازمانهای پوپولیست، به طور موقت پوپولیسم را از دایره کنشگری خارج ساخت؛ اما دیرگاهی نپایید که مجدداً درهیئت و کالبد همان جریاناتی که برعلیه اش مبارزه کرده بودند، تبدیل به تاکتیک، سبککار و استراتژی گردید. گاهی لباس «چپ» را پوشید و زمانی از پنجره «راست» به سیاست گری پرداخت. اما در همه این تطورات، سکتاریسم، عنصر تغییرناپذیر و همیشگی دستگاه و کارکرد این «چپ» بوده است.
(الف) ریشهها و بنیانها:
ریشهها و علتهای چندی را میتوان در پیدایش و مانده گاری سکتاریسم در میان چپ ایران مشاهده کرد. کارکرد سکتاریسم در سبککار، چشمانداز انقلابی، نقش تودهها و طبقه کارگر در جنبش، نقش پیشتاز و پیشاهنگ، چگونگی پایهریزی و ایجاد حزب طبقه کارگر و به طور کلی سازمانیابی کارگران و زحمتکشان و جنبشهای اجتماعی و مانند آن، عرصهها و بنیانهایی است که در مجموع، ساختمان سکتاریسم در آنها شکل میگیرد و این گرایش و ویژگی را در میان احزاب و سازمانهای چپ، جانسختانه زنده نگه میدارد. سکتاریسم یک انحراف دیرپا و خطرناک در روند مبارزه طبقاتی کارگران علیه بورژوازی و نظام سرمایهداری است. بایستی آن را شناخت. نمودهای آن را تشخیص داد و پیگیرانه علیه همهٔ اشکال آن مبارزه کرد.
در زمرهٔ ریشههای سکتاریسم که به تقریب، در نمودها و کارکردهای آن هویدا میشود، بدون رعایت ترتیب اهمیت آنها، به قرار زیر است:
1 – سکتاریسم به نقش طبقه کارگر و زحمتکشان و مردم در تحولات اجتماعی و تاریخی، بهای لازم را نمیدهد. در حرف به آنها حق تقدم میدهد؛ اما در عمل، تودهها و کارگران پشت درهای تشکیلات سکتاریستی، بایستی در انتظار بمانند. سکتاریسم دوران «خلق گرایی» که بر فراز طبقات اجتماعی شکل گرفت و وجهه و عاملیت طبقه کارگر در سوختوسازهای نبرد طبقاتی را از محاسبات خود بیرون گذارده بود، در دوره اخیر، کماکان برای طبقه کارگر و تودههای زحمتکش فاقد برنامه، سبککار و تاکتیک نو به نو است و با در جا زدن و تکیه بر «هدایت از راه دور» و تبدیل تاکتیک عملی به شعارهای تکراری، از تأثیرگذاری بر طبقه کارگر و زحمتکشان ناتوان است.
2 – از این رو، سکتاریسم یک گرایش نخبهگرا و الیتپرور است و تمایز و شکاف میان نخبگان و تودهها را دایمی میسازد. تودهها در بهترین حالت بایستی به هدایت و راهنمایی گروه الیت و طبقهٔ ممتاز رهبری گوش بسپارند؛ از آنها اطاعت کنند و برای رهایی خود، به انقیاد و اسارت عنصر نخبه و گروه نخبگان تن بسپارد.
3 – بی اعتمادی به تودهها و طبقه کارگر، هم چنین بر درک و فهم عناصر و تشکیلات سکتاریست از انقلاب و جنبش، تأثیر میگذارد و یا از آن درک و فهم تأثیر بلاواسطه میگیرد. به این معنا، مفهوم انقلاب و تحول انقلابی در نزد آنها، محدود، تقلیل گرایانه، شکلی، آرمانی و تحت کنترل است. عنصر آزادی و خودرهایی طبقه و خلاقیت تودهها در آن اندک است. انقلاب برای آنان یک امر تحولی، میانجی و تجربی نیست. یک امر ایدئولوژیک و آرمانی است.
4 – درربط به مفهوم فوق، روند مبارزه طبقاتی در پیش سکتاریست ها، مبهم و غایب است و در نظریه سیاسی به طور کلی و تحلیل وضعیتهای متغیر سیاسی به طور مشخص، قادر نیست نقش محرک و تاریخ ساز مبارزه طبقاتی در دقایق و لحظات متغیر و متفاوت تاریخی را دریابد و به کار گیرد. از این رو فاقد تاکتیک و پرنسیپ های تاکتیکی و خط مشی عملی و راهنما میباشد. فقدان تاکتیک حلقه گمشده بی عملی و انفعال سیاسی است.
از این رو تحلیل و تفسیر سکتاریست ها تکراری، سطحی، کلی و قالبی است و به طور ایستا و راکد از چند برداشت کلی و ژورنالیستی- تبلیغی فراتر نمیرود. ضعف نظری در عدم دریافت دیالکتیکی از جامعه، سکون و رکودی را بر چشمانداز وی مسلط میکند که ده ها سال از پی هم تغییر نمیکند. سکون و بی تغییری و عدم تحول نظری و عملی در تشکیلات سکتاریست، دقیقاً باژگونه و منعکس کننده فهم ساکن و راکد از جامعه و جهانی است که در آن زیست میکند.
شکل به ظاهر انقلابی این رویکرد این است که جامعه و جهان را همواره در بحران، در آستانه انقلاب و فروپاشی ارزیابی میکند. این رویکرد البته مشخصهٔ دوران اخیر است. در دوره پیشین، ثبات جامعه و رشد سرمایهداری، به تشکیلات سکتاریستی این استنباط را القا میکند که جامعه و مردم یکسره در بی خبری، رکود و جهالت هستند و تشکیلات پیشتاز یا اپورتونیست است اگربا این رکود و سکون همراهی میکند و یا بایستی تاکتیک انفجاری و پیشتازانه را به عهده گیرد. در هر دو حالت، تحلیل سیاسی جامعه به صورت ایستا و متافیزیکی انجام گرفته است.
5 – فهم تشکیلات سکتاریستی از سوسیالیسم و مارکسیسم یک فهم ایدئولوژیک و مذهب گونه است. برای آنها سوسیالیسم محصول تجربهٔ تاریخی جنبش طبقاتی پرولتاریا نیست بلکه محصول کشف و آفرینش دانشمندان و دانشوران بورژوایی است که از اذهان عالیه آنان تراوش کرده است. از این رو سوسیالیسم بایستی از بیرون یعنی از نزد این نخبگان و روشنفکران -که گویا در طول زمان مأموریت این نقش تاریخی انتقال را به عهده دارند- به درون طبقه کارگر منتقل گردد. این درک که از کائوتسکی و بین الملل ۲ توسط پلخانف وارد سوسیال دموکراسی روسیه شد، بعداً توسط لنین در «چه باید کرد» (۱۹۰۲) تئوریزه گردید. مقولهای که لنین پس از آن دیگر به این دیدگاه بر نگشت؛ اما به عنوان ارثیه ماندگاری در نزد سکتاریست ها حفظ و نگهداری شد. این فهم و استنباط ایدئولوژیک از سوسیالیسم شرایط و موجبات عروج نخبهگرایی و تفکیک «روشنفکران انقلابی» و «انقلابیون حرفهای» را به بهترین نحو و شکلی فراهم میآورد.
6 – نکتهٔ پیش گفته در بند 5 دقیقاً مارا به نحوهٔ پیدایش تشکیلات سکتاریستی منتقل میکند. به این معنا که نحوه ایجاد تشکیلات سکتاریستی و فهمم تحزب در میان آنها دو روی یک سکه است. اگر پیشاهنگ طبقه در یک دوره طولانی به هر دلیل و در تحت هر شرایطی در خارج از طبقه کارگر زیست میکند، این تنها به شرایط سرکوب و اوضاع نامساعد سیاسی و اجتماعی مربوط نمیشود. وقتی که مبارزه سیاسی «پیشاهنگ طبقه» در بیرون طبقه و تودهٔ زحمتکش به هر شکلی ادامه مییابد و رشد میکند و احیاناً تبدیل به «حزب» میگردد، در قلمرو نظریه سیاسی ممکن است تغییر و تبدیلهای زیادی رخ دهد، اما اثبات اینکه این تحول تا چه میزان منعکس کنندهٔ تحول مبارزه طبقاتی میباشد و یا خود بر این مبارزه تأثیر گذارده باشد به یک اندازه مشکل است. اگر سوسیالیسم محصول تاریخی و نظری جنبش طبقاتی پرولتاریا در طی انقلاب صنعتی در اروپا است، انتقال و سازمانیابی آن در کشورهای دیگر و در دههها و سدههای بعدتر نیز، به طور کلی نمیتواند در خارج این طبقه معنا و مفهومی داشته باشد. رویکرد طبقات غیر پرولتری به سوسیالیسم و پیدایش انواع «سوسیالیسمهای دیگر» امری جداست و نمیتواند بهانه و دلیلی برای کمونیست معتقد به آموزههای مارکس، کارگر و فعال رادیکال و چپ کارگری باشد که حوزه و عرصه کنشگری و تحزب خود را به خارج طبقه منتقل نماید؛ امری که برای تشکیلات سکتاریستی همواره تکرار میشود و دیر یا زود در یک ساختار و سبککار و فهم از تحزب و سازمانیابی کارگران تئوریزه میگردد.
(ب) نمودها و نشانهها:
نمودها و نشانههای سکتاریسم را در چپ ایران به صورتهای زیر میتوان مشاهده کرد:
1 - تشکیلات و سازمان حزبی را به عنوان ظرفی برای تشکل و سازمانیابی کارگران نمیفهمد؛ بلکه آن را به عنوان ظرفی برای رهبری میشناسد. رهبری بر طبقه کارگر را جایگزین رهبری طبقه کارگر میکند. به جای این که ظرف و مظروف را به سوی یکسانی و اتحاد سوق دهد امکانات را برای حاکمیت ظرف بر مظروف فراهم میآورد. در تشکیلات سکتاریستی کارگران و طبقه جایی ندارند. آنچه هست اعضای حزب و سازمان سکتاریستی است. اصل حزبیت برای سکتاریست ها، امر طبقاتی و متشکل شدن پرولتاریا به صورت یک طبقه نیست. امر متشکل شدن در سازمان سکتاریست است.
2 - از این رو تشکیلات سکتاریستی فاقد سبککار کمونیستی است؛ سبککاری که بایستی بتواند شکلها و درجات مختلف جنبش و مبارزه کارگری و تودهای را تشخیص داده و تلاش خود را در جهت ارتقای سطح آگاهی تشکیلاتی و در راستای تشکل طبقاتی آن فراهم آورد. برای تشکیلات سکتاریستی سبککار ارجح عبارت است از جذب عنصرکارگری در سازمان و حزب و از این طریق تأمین «پیوند» میان «جنبش خود به خودی» با تشکیلات حزبی. برای آنها جنبش کارگری تا زمانی که از منویات و خط مشی حزب و سازمان مربوطه تبعیت ننماید، «جنبش خود به خودی» و فاقد آگاهی طبقاتی و نقشه مبارزاتی به حساب میآیند.
3 - تشکیلات سکتاریستی با توجه به دوعامل پیش گفته، قادر به تأمین و تحقق امر اتحاد و وحدت پرولتاریا در یک تشکیلات حزبی و یا پی ریزی و کمک به ایجاد تشکیلاتهای اقتصادی و اتحادیهٔ سراسری و یا ائتلافها وجبهه های بزرگ سیاسی در میان کارگران و متحدان طبیعی او با حضور شمار میلیونی این طبقات نیست. برعکس تشکیلات سکتاریستی به روشها و شکلهای مختلف یکی از موانع مهم حزبیت و تشکل یابی طبقه کارگر ایران است.
4 – سکتاریسم به عنوان یک گرایش سیاسی - تشکیلاتی و یک منش اجتماعی، به هر دو صورت راست و «چپ» پدیدار میشود. در پوشش نخبهگرایی و الیت سیاسی، بر منافع اقشار فوقانی بوروکرات و تکنوکرات، الیگارشی های مالی، مذهبی، فرهنگی و سیاسی استوار است. در پوشش «چپ» با توسل به فرقه گرایی و تبدیل سیاست به ایدئولوژی و مذهب و به همین طریق تبدیل سوسیالیسم به آرمان و ایدئولوژی بر منافع روشنفکران خرده بورژوا، کارکنان فکری شامل دانشجویان معلمان و استادان دانشگاه و نویسندگان و روزنامه نگاران و مانند آن متکی میباشد.
5 - آموزش و ترویج سوسیالیسم در میان طبقه کارگر در فعالیتهای سکتاریست ها جای چندانی اشغال نمیکند. آنها علیرغم نقش کلیدی وتاریخی که برای خود تعریف کردهاند- یعنی انتقال «سوسیالیسم» از «بیرون» به «درون» طبقه کارگر- عملاً در این زمینه فعالیت چشمگیر و دست اولی ندارند. تبلیغ مارکسیسم و سوسیالیسم برای آنها در حد کلیات و رئوس برنامه حزبی و سازمانی کاربرد دارد و از ترویج مبانی همین برنامهها در میان اعضا و هواداران و مخاطبان خویش غافلاند؛ و یا حداکثر به عنوان امری تزیینی، اتفاقی و هر از گاهی نگریسته میشود. میتوان به آشکارا مشاهده کرد که ترویج و آموزش مبانی سوسیالیسم، دستاوردهای مارکس و انگلس و لنین و سایر رهبران فکری سوسیالیسم و کمونیسم در داخل و بیرون این تشکلها، غایب و یا بسیار کم رنگ است. اینکه مبادی و عرصه این آموزش و ترویج در کجای کاریر سیاسی این احزاب و سازمانها تعبیه گردیده، ظاهراً ضرورتی ندارد. کارگران و فعالین جنبشها به محض اتصال به این تشکلها، آموزهها را دفعتاً فرا میگیرند و نیازی به مطالعه، آموزش و ترویج وجود ندارد!
فقر عظیم تولیدات فکری، رسانهای و تبلیغ و ترویج در عرصه مدیا و ابزارهایی که به اتکای پیشرفت تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی به وفور در اختیار تشکلهای سکتاریست است، حاصل بی توجهی مفرط آنها به ترویج سوسیالیسم در میان کارگران و پیشروان جنبش کارگری میباشد. هم اکنون بخش غالب این تولیدات، خارج از چارچوبههای احزاب و سازمانها انجام میگیرد و زراد خانه تئوریک سوسیالیستهای «آزاد» و «غیر حزبی» کار خود را انجام میدهند. سازمان و حزب سکتاریست دنیای جداگانهای دارد که ربطی به این فرآوردهها ندارد. نه نفی و نه اثبات! نه نقد و نه تفسیر!
نتیجهگیری:
مبارزه بیامان علیه سکتاریسم و تمامی جنبههای نظری، سیاسی و تشکیلاتی آن، امر مهم کمونیستها در پالایش و پایهریزی سبککار، تشکیلات، سیاست و تاکتیک پرولتری و انقلابی است. اتحاد مستحکم و منسجم پرولتاریا و زحمتکشان، متکی بر تئوری انقلابی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و تاریخی و خودویژه در هر یک از کشورها، در طی مبارزه علیه جنبهها، شکلها و پوششهای سکتاریسم در جنبش کارگری و جنبشهای عمومی و اجتماعی به پیش میرود و پیروز میگردد.
کاوه دادگری
25/03/2017 – پنجم فروردین 1396