حسین نوشآذر - هفت ساعت مصاحبه شبکه رو به افول «من و تو» با پرویز ثابتی فقط با هدف سفیدشویی ساواک انجام نشده است. تخلیه جنبش از نیروهای مردمی و مصادره دستاوردهای مدنی ملت ایران و بازتولید نهادهای سرکوبگر هدف اصلیست.
آیشمن یک تکنوکرات آلمانی طراز اول بود که در رأس ماشین کشتار نازیها قرار گرفت، ثابتییک تکنوکرات رده پایین بود که موفق شد به زودی در یک سازمان تازهتأسیس با سرنام ساواک که معمولاً تحصیلکردگان نخبه علاقهای به کار در آنجا نداشتند سلسله مراتب ترقی را به سرعت طی کند.
پرویز ثابتی در قاموس نهادهای اطلاعاتی ایران پدر معنوی حسین طائب به شمار میآید، منتها طائبی که ظاهرش مطابق ذائقه امروز ماست و با اینحال به بیان هانا آرنت: این ابتذال او بود که او را مستعد تبدیل شدن به یکی از جنایتکاران زمان خود کرد.
ثابتی درباره حقایق نامطلوب مانند تیرباران جزنی و یارانش در تپههای اوین و ابداع اعترافات تلویزیونی سکوت میکند، در فرازهایی هم مانند پرونده «توطئه علیه خاندان سلطنت» به تناقضگویی میافتد. برخی حقایق مانند حمایت بیدریغ ساواک از روحانیت شیعه و احداث مدارس اسلامی در جنوب شهر را نیز مسکوت میگذارد و امر اثبات شده شکنجه مخالفان را انکار میکند. سکوت، تناقضگویی و انکار روش او در مصاحبه با «من و توست».
رتبه و مقام ثابتی در ساواک به حدی بوده که به او «آقا» میگفتند. «آقا» اکنون «عالیجناب» نامیده میشود. نام مستعار او هنگام ترک ایران «عالیخانی» بوده است. او نه یک آیشمن که همان شخصیت رمان «زیردست» هاینریش مان است: دیتریش هسلینگ، کارمند کوشا در دوران پادشاهی ویلهلم در فاصله بین قرن نوزدهم تا بیستم. مطیع و فاقد شهامت مدنی.
حسین نوش آذر, پرویز ثابتی, در دامگه حادثه, مستند من و تو درباره ثابتی, ساواک
مصاحبه با پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک و رئیس ساواک تهران که در پنج قسمت و در پنج شب پیاپی از شبکه «من و تو» پخش شد، حرف تازهای نداشت و به یک معنا تکرار مکرر گفتههای او در «دامگه حادثه» بود که در سال ۱۳۹۰ در مصاحبه با عرفان قانعیفرددر شرکت کتاب در لسآنجلس آمریکا منتشر شده بود. هدف از تولید این مجموعه با مصاحبهکنندهای که در تاریکی قرار دارد و ما هرگز چهره او را نمیبینیم و صرفاً در یکی دو فراز صدای او را میشنویم، بیتردید «سفیدشویی» دستگاه امنیتی ساواک، به عنوان یکی از مخوفترین نهادهای اطلاعاتی وقت در خاورمیانه است.
پیام ثابتی در یک نگاه کلی، هم در مصاحبه «من و تو» با او و هم در آن کتاب این بود: ساواک در سرکوب نهضت ملی و مذهبی و جنبش چریکی موفق بود چنانکه در سال ۵۵ هیچگونه چالش امنیتی وجود نداشت و با اینحال به دلیل ملاحظات ژئوپولیتیکی آمریکا، حکومت پهلوی فروریخت. چون شاه گمان میکرد اگر مانند زمان ریاست جمهوری کندی عمل کند، با ایجاد «فضای باز سیاسی» میتواند از عهدهی کارتر هم برآید. پس بیاموزید: اکنون هم راه براندازی حکومت مستقر از مجرای لابی با آمریکا میگذرد. این دقیقاًمبتنی بر خط مشی سیاسی شبکه«من و تو» و لایههایی از سلطنتخواهان است. نفی و انکار نیروهای ملی و اصلاحات بطئی در درون از طریق قدرتیابی نهادهای مدنی و تشکلهای صنفی.بیحیثیت کردن نیروهای چپ که از دوران اصلاحات در حلقه «مهرنامه» تاکنون بیوقفه ادامه دارد و با شعار «مرگ بر سه مفسد: ملا، چپی، مجاهد» به سلطنتطلبان رسیده، ایستگاه اول است در این مسیر.
یک تکنوکرات رده پایین
مقایسه پرویز ثابتی با آدولف آیشمن، معمار هولوکاست دور از انصاف است. آیشمن یک تکنوکرات آلمانی طراز اول بود که در رأس ماشین کشتار نازیها قرار گرفت، ثابتی یک تکنوکرات رده پایین بود که موفق شد به زودی در یک سازمان تازهتأسیس با سرنام ساواک که معمولاً تحصیلکردگان نخبه علاقهای به کار در آنجا نداشتند سلسله مراتب ترقی را به سرعت طی کند.
توانایی او در تحلیل رویدادهای سیاسی در یک سطح کاملاً متعارف که در ساواک و در میان همکاران کممایه او نامتعارف جلوه میکرد و همچنین موفقیتش در نفوذ اطلاعاتی به تشکیلات تیمور بختیار راه ترقی را برای او هموار کرد و با این حال آنچه که هانا آرنت درباره آیشمن میگوید درباره او هم صدق میکند: اکثر آمران و قاتلان وقتی شغل و مقام و جایگاه خود را از دست میدهند رقتانگیز به نظر میرسند.
تصویری که در هفت ساعت مصاحبه شبکه رو به افول«من و تو» از پرویز ثابتی مقابل شومینه میبینیم، تصویر یک کارمند بازنشسته و یک پدر خانواده است که حالا خاطراتش را بازگو میکند و از توانایی بازنگری در خود کاملاً ناتوان است. از نگاه سرکش ثابتی جوان، از حالت عصبی و در همان حال خشک و رسمی و اداری او در نشستهای خبری، کمتر نشانی باقی مانده است و با اینحال او، این جسم سالخورده، همان کسی است که در پایاننامهاش در دانشکده حقوق به وضعیت مهجوران و معلولان در پیشگاه قانون علاقمند بوده و بعدها تیمور بختیار در بغداد را به کشتن داده، و در تیرباران جزنی و یارانش در تپههای اوین نقش داشته و در اینباره هم کاملاً سکوت میکند.
نفرت او از نویسندگان مخالف شاه، به ویژه از رضا براهنی و غلامحسین ساعدی به حدیست که وقتی از این دو سخن میگوید، بغض او بیرون میزند. هرچه با آب و تاب درباره سیاهکل داد سخن میدهد به همان اندازه درباره تعقیب و گریز باشکوه حمید اشرف در تهران که کل دستگاه سرکوب را به چالش کشید و همچنان از لحظههای حماسی باشکوه نهضت چریکی در ایران است سکوت میکند. از نفوذ به حریم خصوصی غلامحسین ساعدی با آب و تاب داد سخن سرمیدهد اما درباره حمایت بیدریغ ساواک از انجمن حجتیه، به عنوان یکی از ارتجاعیترین نهادهای مذهبی در ایران سکوت میکند و در همان حال اعتراف میکند که ساواک ناشر رساله روحالله خمینی بوده و به این ترتیب زمینه برآمدن نیروهای مذهبی مرتجع در مقابله با نیروهای مترقی عدالتخواه و مبارز و تقدیم تاج و تخت پادشاهی به عمامهداران برای تداوم نظام تبعیض و سرکوب را فراهم آورده است.ثابتی میگوید برخی از سران جمهوری اسلامی، کسانی مانند علی خامنهای و هاشمی رفسنجانی و منتظری و طالقانی در بازداشت ساواک بودند. اما ناگفته میگذارد که سازمان اوقاف در دوران پهلوی، زیر نظر ساواک در تمام شهرهای ایران به روحانیون و وعاظ ماهانه ثابت میپرداخت. درباره حمایت «دستگاه» از آیتالله شریعتمداری هم سکوت اختیار میکند. به این فهرست میتوان ایجاد مدارس اسلامی در جنوب شهر تهران را افزود.
بر اساس سند ساواک که از ۴ خرداد ۱۳۴۲ به جای مانده: «تجلیل از مذهب شیعه اثنی عشری مورد توجه خاص اعلیحضرت همایون شاهنشاه» است و «دولت نیز به پیروی از منویات همایونی در تبلیغ مذهب اثنی عشری حداکثر پشتیبانی را از روحانیون و علماء و وعاظ مینماید.»در این سند اما به اقتضای مسائل روز تذکر داده شده که روحانیت نباید با «سوءاستفاده از ایام عزاداری» برخلاف «مصالح مملکت» وعظ کند.
توزیع نشریه «مکتب اسلام» و تماس مأموران ساواک با روحانیون و «کارگردانان مساجد و تکایا» برای «بسیج مردم علیه کمونیسم» هم یکی دیگر از اقدامات ساواک در جهت تقویت نیروهای مذهبی بود. ایمان گنجی در مقالهای در اهمیت نشریه «مکتب اسلام» مینویسد:
«در نسل اول و دوم نشریه مکتب اسلام حامیان و مقامهای آینده جمهوری اسلامی همچون عبدالکریم موسوی اردبیلی، جعفر سبحانی، موسی شبیری زنجانی، محمد فاضل لنکرانی، محمدجواد باهنر، محمد حسین طباطبایی، عباسعلی عمید زنجانی، هادی خسروشاهی و ... فعالیت داشتند. حتی وقتی در ۱۳۵۵ نشریه توقیف شد، روحانیون توانستند با «میانجیگری» از آن سریعاً رفع توقیف کنند.»
من خود خوب به یاد دارم که در نُه سالگی مقالهای در نکوهش موسیقی در این نشریه خواندم با این استدلال که موسیقی اعصاب نوجوانان و جوانان را تضعیف میکند. «مکتب اسلام» در مدرسه ما در قصرشیرین به رایگان توزیع شده بود.
ثابتی درباره حقایق نامطلوب فقط سکوت نمیکند، در فرازهایی به تناقضگویی هم میافتد. رضا علامهزاده، یکی از بازداشت شدگان در ماجرای گروه دوازدهنفره که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان هم جزو آنها بودند به یکی از این تناقضها اشاره کرده است:
«چند سال پیش ھمین مقام عالیرتبه ساواک در مصاحبه با نوچهاش «عرفان قانعی فرد» در مورد پروندهی دستپخت خودش معروف به «توطئه علیه خاندان سلطنت» در صفحه ۲۸۹ کتاب «در دامگه حادثه» برای اینکه نقشش را در آن کمرنگ جلوه دھد میگوید:«من اینھا را شخصا ندیدم۔ خسرو گلسرخی ھم دادگاھش را سالھا بعد از اینترنت دیدم که از مارکس و امام حسین صحبت میکرد.» و برای محکم کارییک صفحه بعد باز تکرار میکند: «فیلم دادگاه را ھمینیک ماه پیش (سپتامبر ۲۰۱۰) دیدم.» حالا در قسمت سوم مستند سرھم بندی شدهی "تلویزیون منوتو" (در دقیقه ۶۰ تا ۶۶) به تفصیل از دستورات اعلیحضرت و برنامهریزی برای فیلمبرداری از جلسات دادگاه و پخش تلویزیونی آن حرف میزند و یادش میرود که قبلا ادعا کرده بود که فیلم آن دادگاه را تا قبل از اختراع اینترنت ندیده بود.»
کارمند پادشاه
ثابتی هم مانند آیشمن بلندپرواز است و مشتاق ارتقاء در دستگاه اداری ساواک اما او هم مانند آیشمن با حد و حدود خود آشناست و به خوبی میداند که هرگز به عنوان یک غیرنظامی دستگاه امنیتی ایران را به او نمیسپارند. نقشآفرینی او در ساواک را میتوان با نقشآفرینی حسین طائب در دستگاه اطلاعاتی سپاه و در جریان سرکوب اعتراضات از ۱۳۸۸ به این سو مقایسه کرد. او از جنس و جنم اسدالله لاجوردی نیست. یک بار به تأکید میگوید که در بازجوییها شرکت نداشته و جز چند بار برای ملاقات با زندانیانی همچون رضا براهنی به اوین نرفته است. او بیش از آنکه یک آیشمن باشد، در قاموس نهادهای اطلاعاتی ایران پدر معنوی حسین طائب به شمار میآید، منتها طائبی که در دانشکده حقوق تحصیل کرده و بعد به استخدام ساواک درآمده، به جای عبا و عمامه، کت و شلوار و کراوات میپوشد و ظاهرش مطابق ذائقه امروز ماست که از دیدن آخوند خسته شدهایم و با اینحالبه بیان هانا آرنت: این ابتذال او بود که او را مستعد تبدیل شدن به یکی از جنایتکاران زمان خود کرد.
در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷جامعه زیر تأثیر کانون ترقی در سمت گسترش روابط سرمایهداری متحول شد و طبقه متوسط در ایران رشد کرد، روند مدرنیزاسیون با اتکا به درآمد نفت و با دخالت بیشتر دولت در برنامهریزی اقتصادی ابعاد گستردهتری گرفت و تشکیلات اداری هم وسیعتر شد. ثابتی محصول این دوران است که با نام حسینعلی منصور و بعد از ترور او با نام امیرعباس هویدا درآمیخته. او به یک معنا محصول تکنوکراسی دوران منصور- هویداست و تا آخر هم با هویدا در ارتباط ماند. در رقابتهای مخرب هویدا با آموزگار و بعد از عزل نعمتالله نصیری و انتصاب ناصر مقدم به ریاست ساواک، همچنان به هویدا تکیه داشت. هنگام خروج از ایران هم، آخرین ملاقات او با هویدا بود. اگر آیشمن محصول جامعه صنعتی آلمان است، ثابتی محصول دوران زوال اشرافیت قاجار و برآمدن تکنوکراسی نوپا در ایرانِ در حال توسعه است. رد و نشانی از نفرت ثابتی تکنوکرات از قاجار را هم در مصاحبه «من و تو» با او میتوان سراغ گرفت. نفرت او از قاجار از جنس نفرت پهلوی از اشرافیتیست که اصالت خود را به رخ فرزند در سوئیس تحصیلکردهی پادشاه جوان میکشید. از جنس نفرت شاه از اشرافزادگانی مانند محمد مصدق و علی امینیست که نسب آنها به قاجار میرسید و از نخستوزیران قدرتمندی بودند که شاه در جوار آنها «آریامهر» جلوه نمیکرد. به یک معنا او که فرزند یک دامدار سنگسریست، کارمند پادشاه است. در مصاحبه با «من و تو» هم با افتخار میگوید که یک کارمند عادی نبوده که بتوان بدون اذن شاه او را برکنار کرد. رتبه و مقام و جایگاه او در ساواک به حدی بوده که به او «آقا» میگفتند. نصیری را هم طبعاً این لقب خوش نیامده بود و با اینحال برایش قابل تحمل بود، چون او را زیردست میدانست. «آقا» اکنون «عالیجناب» نامیده میشود. نام مستعار او هنگام ترک ایران «عالیخانی» بوده است.
عالیجناب سرافکنده
«عالیجناب»اما درباره حادثه کفشفروشی در خیابان شاه عباس تهران که در جریان آن محافظ همسر او، برادرزن یک قاضی را با اسلحه کمری به قتل رساند سکوت میکند. او یک آقا و عالیجناب سرافکنده است که فقط درباره پیروزیهایش میتواند سخن بگوید. یکی از سرافکندگیهای او نحوه فرار از ایران با نام مستعار است. ثابتی ادعا میکند که کارمند او بلیط هواپیما را به نام خودش خریده بوده، در هواپیما اما او را هنگام بررسی بلیطها میشناسند و پرواز مدتی به تأخیر میافتد. این اتفاق تا مدتها ذهن او را مشغول میکند.
بخشی از سرافکندی ثابتی در ساز و کار انکار شکنجه توسط او در مجموعه پنج قسمتی «من و تو» نهفته است. علاوه بر اسنادی که از شکنجه مخالفان زیر نظر مدیر کل امنیت داخلی در کمیته مشترک منتشر شده و همچنین خاطرات زندان سیاسی در دوران پهلوی دوم، میتوان به مواردی مانند کشته شدن مهندس حسن نیکداوودی در اثر شکنجه در زندان قزلقلعه اشاره کرد که اسناد آن در صلیب سرخ جهانی قاعدتاً باید وجود داشته باشد و در دفاعیات شکرالله پاکنژاد (از رهبران گروه فلسطین) در دادگاه نظامی هم آمده است.
شکرالله پاکنژاد هنگام محاکمه در دادگاه نظامی درباره شکنجه در ساواک و اعدام مصنوعیاش میگوید:
دربدو ورود به زندان اوین بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکترحسینزاده و بیگلری مشهوربه مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت میز نشانده و از من خواستند بنویسم کمونیست هستم و به کار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجهدارآمده و مرا روی زمین خوابانیدند و با شلاق سیمی سیاهرنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. درجریان زدن شلاق من دوباره بیهوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من به راه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همین جا خاتمه یافت و روزدوم عیناً تکرارشد.»
او در ادامه این گزارش به تداوم شکنجه در روزهای بعد با دستبد قپانی، کشیدههای مکرر و سرانجام اعدام مصنوعی اشاره میکند:
«همان روزسوم تقریبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوین بیرون کشیده و به داخل باغ زندان بردند. درحالیکه چشمهایم همچنان بسته بود، مرا به جلو میراندند. صدای عطارپور و بیگلری را شنیدم که پچپچ کردند و گاهی میشنیدم که درباره من حرف میزدند. قارقار کلاغها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقها و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بیگلری جلادان ساواک که مرتبا همدیگر را دکترو مهندس صدا میزدند سخت آزاردهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عدهای همراه با دستورهای خشکی که صادر میشد، روشن میکرد که جوخه اعدام را صدا زدهاند.
نگاه کنید به مقاله بهروز ستوده
سیاستهای حقوق بشری جیمی کارتر که سبب اعزام هیأتی از صلیب سرخ جهانی به زندانهای ساواک و دیدار و گفتوگو با زندانیان شد، از شکستهای «عالیجناب» است. او در «دامگه حادثه» میگوید:«آنها (انقلابیون) موقعی شیر شدند که شکار گرگ ممنوع شد.» در مصاحبه با شبکه «من و تو» هم همین مضمون را با آب و تاب بیشتری تکرار میکند و در همان حال گلایهمند است که چرا پادشاه گزارشهای او مبنی بر ضرورت شدت عمل در برخورد با مخالفان را جدی تلقی نمیکرده است. با آغاز روند فروپاشی، قدرت او هم رو به فروپاشی گذاشته است. هانا آرنت یادآوری میکند که شر که نه عمق دارد و نه بُعد هرگز نمیتواند رادیکال باشد. شر فقط میتواند افراطی باشد. پرویز ثابتی هم افراطیست. در جلسه هیأت دولت به جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت پیشنهاد بازداشتهای گسترده را میدهد. آموزگار پاسخ میدهد: «جواب نهادهای حقوق بشری را چه بدهیم؟» میگوید این وظیفه نخستوزیر است. وظیفه او شکار گرگهاست و وقتی که زندان عملاً تعطیل میشود و او را هم از کار برکنار میکنند، از افتخارات اوست که پادشاه برای آگاهی از سابقه و پرونده صفر قهرمانی یک بار دیگر به او مراجعه میکند. او نه یک آیشمن که همان شخصیت رمان «زیردست» هاینریش مان است: دیتریش هسلینگ، کارمند کوشا در دوران پادشاهی ویلهلم در فاصله بین قرن نوزدهم تا بیستم. مطیع و فاقد شهامت مدنی. هنر او اما این است که خود را از زیردست امثال نصیری به زیردست پادشاه برکشیده و با اینحال همچنان زیردست است. بغض و عداوت او با کسانی مانند رضا براهنی و غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی را شاید از این طریق بتوان درک کرد.
این نخستین بار نیست که چریکهای فدایی خلق ایران هدف حملات مقامات و سازمانهای امنیتی قرار میگیرند. فضل تقدم با نهادهای اطلاعاتی حکومت اسلامیست. در بهار ۱۳۸۷ کتابی به نام «چریکهای فدایی خلق از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷» توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بر اساس پروندههای بازجویی ساواک که تنها در دسترس ماموران وزارت اطلاعات و وابستگان به آن قرار داشت منتشر شد. این کتاب هم مانند اظهارات ثابتی یکسونگرانه و مغرضانه بود. همدستی و تبانی جمهوری اسلامی و کسانی مانند ثابتی در مقابله با نیروهای عدالتخواه به هیچوجه جای تعجب ندارد.
چه در آن زمان و چه در زمان انتشار مصاحبه قانعیفرد با ثابتی و چه اکنون که مصاحبه هفت ساعته شبکه «من و تو» با ثابتی منتشر شده، نیروهای چپ همواره با وظیفه بازنگری در حوادث آن ایام درگیر بودهاند. زمانی که هانا آرنت در سال ۱۹۶۳ «آیشمن در اورشلیم» را منتشر کرد، جامعه یهودی هم بیش و کم با چالش بازنگری در گذشته و تشخیص سهم جامعه یهودی در کشتار مواجه شد. میزان توانایی شخصیتهایی که در نهضت چریکی مشارکت داشتند در پاسخگویی به این نیاز در خنثی کردن تبلیغات رسانهای و خروج از دور باطل شاه – آخوند تعیین کنندهاست.
۲ دسامبر۲۰۲۳/۱۱ آذر ۱۴۰۲
به نقل از رادیو زمانه