حافظ
صوفی شهر بین که چون لقمۀ شبه می خورد
پاردُمش دراز باد این حیوانِ خوش علف
گُلزخم های خانه...
شیخان نشسته بر تخت؛بی شرم وُ بی شرافت
بزازِ مذهبِ ظلم هذیان وُ هرزه آفت
شیطان چه رو سفیدست در پیشِ شیخِ وحشت
با وعده های رنگین بر خون کُنَد خلافت
زنگِ اذان جنایت قاضی مریض وُ میزان!
اعجازِ جاهلان شد شلاق وُ دار وُ زندان
انبانِ باد وُ نان اند این کودنانِ نادان
ننگین حکایتی شد ضحاک وُ این ضیافت
وعظ وُ کلامِ شیخان پوچ وُ پلید وُ رسوا
در چنگ وُ چنته اش چیست!حِقد وُ حَسَد حماقت
ویرانگرانِ ایران این خانه داده بر باد
غارتگرانِ قاری این مفسدانِ فتان
زالو صفت فقیه ست رزق اش زِ خونِ مردم
کابوسِ خاکِ خانه خصم ست وُ با لطافت
نشخوارِ شیخِ حَرّاف تردستی ست وُ حرف ست
در مزبله بِلُولَد این کرم وُ این کثافت
آخور شود چو دوزخ ای شیخِ خائن وُ خوار
گندابِ دین ات اینک بگرفته ات گریبان
شق القمر کُنَد شیخ در دزدی وُ رذالت
جیبِ خدا زَنَد شیخ با حیله وُ ظرافت
با روشنی به جنگ است این دیوِ ریوِ مزدور
تاریکی اش به جان است تزویر وُ زرق اضافت
با شعبده به بازار چندی برآمد این هول
فکرش فریب وُ انکار دستار وُ سُبحه دستان
آخوند را بخوانند خرچنگ وُ خرچُسونه
مُردابِ دین چه زاید جز زجر وُ این مخافت
این شیخِ شومِ شارع آتش به خانه افکند
جن می گریزد از او در بُعدِ بی مسافت
گلهای خانه کُشتید گلشن شده پریشان
هشدار شیخِ خونخوار!بنگر زنانِ ایران
جمعه 20 بهمن ماه 1402///9 فوریه 2024