۱۴۰۳-۱۰-۱۹

مهسا اسدالله‌نژاد: در ستایشِ رقصیدن


چندی پیش ویدئویی از رقص نرگس محمدی به همراه دیگر زندانیان زن در زندان اوین وایرال شد. در فضای مجازی واکنش‌های زیادی برانگیخت. سلطنت‌طلبان گفتند نرگس محمدی دارد وضعیت زندان‌ را سفیدشویی می‌کند، جمهوری‌اسلامی‌گرایان هم گفتند ببینید اوضاع زندان‌ ما چقدر خوب است و نرگس محمدی را در خصوص توضیحاتی که پیش‌تر درباره‌ی وضعیت زندان داده‌بود، به دروغ‌گویی متهم کردند. خلاصه دو سمتِ طیف سود خود را از وایرال‌شدن ویدئو بردند. دربرابر اما طیف خاکستری‌ وجود داشت که زیر لب پچ‌پچ‌ می‌کرد و یواشکی از دیگری می‌پرسید که آیا رقص نرگس محمدی را دیدی؟ تلویزیون دیواری را دیدی؟ توو زندان چه رقصی به راه انداخته‌اند، دیدی؟ تازه گوشی هم دارند. در مواجهه با این طیف خاکستریِ لب‌گزان و پچ‌پچ‌کنان عده‌ای هم به‌درستی از لزومِ شادی در مبارزه گفتند. آن‌ها تلاش کردند تا شادی در مبارزه را تئوریزه کنند و نشان دهند هرچقدر که زندان‌بان غم و غصه می‌پراکند، زندانی با انتشار شادی درواقع مبارزه می‌کند.

به نظرم می‌رسد یک چیز دیگری هم هست که در این شکل از پاسخ‌گویی مغفول مانده‌ است. آیا مسئله‌ی لب‌گزندگان و پچ‌پچ‌کنندگانْ شادی بود؟‌ یا دقیق‌تر بپرسیم: آیا آن‌ها از تماشای شادی در زندان متعجب مانده بودند؟ هم آری هم نه. می‌خواهم کمی درباره‌ی «نه‌» بگویم. این طیف خاکستری مسئله‌اش «صرفاً» تعجب از شادی در زندان نبود. مسئله‌اش تنها این نبود که زندان آنقدرها هم جایِ سخت و دشواری نیست و نباید زیادی شلوغش کرد. بلکه این تعجب منشأ دیگری هم داشت. درواقع از قسمی سلسله‌مراتب در ارزش‌ها هم ناشی می‌شد. سلسله‌مراتبی که ذهن را در برابر بدن می‌نشاند. و بعد چنین صورت‌بندی‌ای با خود دارد: آدمی که فکر می‌کند که نمی‌رقصد. آدمی که فکر می‌کند دونِ شأن‌اش است که برقصد. آدمی که مبارزه می‌کند، با ایده‌های والایش درگیرِ رقص نمی‌شود. رقص متعلق به بدن است. بدنی که پیش‌تر، در قسمی سلسله‌مراتب در ارزش‌ها، ارزشِ خود را به ارزشِ ذهن باخته است. آدم‌های معمولی می‌رقصند. مبارزان، اندیشه‌ورزان، زیادی جدی‌ها که بدن ندارند. بدنِ آن‌ها از ذهن‌شان جا مانده‌ است. بدن آن‌ها یا رنجور و بیمار است یا اصلاً نیست. بدنِ مبارزان، و احتمالاً اندیشه‌ورزان، درخورِ رنج‌کشیدن است. اگر بخت‌یار باشند می‌توانند رنجِ بدن را نشان بدهند؛ حال یا با کوبیدنِ مشتی بر دیوار یا امتناع از خوردن غذا، و اگر بخت‌یار نباشند این رنج را بی‌هیچ نشانه‌ای با خود حمل می‌کنند.

تماشایِ رقص نرگس محمدی و دیگر زندانیان، اتفاق مهمی را در حس‌ورزیِ تماشاکنندگان رقم می‌زند. مبارزانی که می‌رقصند، زندانیانی که می‌رقصند. آن‌ها سلسله‌مراتب در ارزش‌ها را به سخره می‌گیرند و تصویرِ جدیدی از مبارزه پیش می‌کشند. رانسیر می‌گوید رقص پیوند بی‌مثالِ هنر و زندگی‌ست. ما هم باید بگوییم رقص پیوندِ بی‌مثال اندیشه با زندگی‌، مبارزه با زندگی‌ست. آرمان را به زندگی می‌دوزد و در لحظه‌ای پیش از چه باید یا چه نباید، جداییِ اندیشیدن و زندگی را بی‌اعتبار می‌کند. رقصی بی‌هدف، هم‌چون قسمی وسیله‌یِ نابِ بدن، ایجادِ سلسله‌مراتب در بدن‌هایِ معمولی و بدن‌هایِ رنجور، اندیشه‌هایِ پَست و اندیشه‌هایِ والا و هر دوگانه‌ی ارزشی از این دست را از کار می‌اندازد.

مهسا اسدالله‌نژاد

اتحاد بازنشستگان
@etehad_bazn

 


یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر