۱۴۰۲-۱۲-۲۰

منوچهر تقوی بیات

پیشکش به دوست و هم میهن گرامی؛ فاتح شیخ الاسلامی (چاوه)

غزل ۳۶۴

بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

۱- ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
۲- در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
۳- سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
۴- در دل ندهم ره پس از این مِهر بتان را
مُهر لب او بر در این خانه نهادیم

۵- آن بوسه که زاهد ز پی اش دست فرا داشت

از روی صفا بر لب پیمانه نهادیم
۶- در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
۷- چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر این [آن] گوهر یک دانه نهادیم
۸- المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که خرد پرور [لقب عاقل] و فرزانه نهادیم
۹- قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

 

درباره ی این غزل – این غزل در بیشتر دیوان های چاپ شده هشت بیت و یا کمتر از هشت بیت دارد. در برخی از دیوان های چاپی و نیز دیوان حافظ به کوشش پرویز ناتل خانلری، این غزل چنین آغاز می شود؛ «ما حاصل خود در سر خمخانه نهادیم ...». در کتاب شرح سودی هم مانند دیوان حافظ به کوشش دکتر یحیی قریب این غزل نُه بیت دارد. مسعود فرزاد در کتاب حافظ صحت کلمات و اصالت غزل ها( س تاپایان ی) در صفحه ی ۹۸۶ برای این غزل ( غزل ۵۵۴ ) نُه بیت نوشته است. در آنجا درباره بیت پنجم چنین می نویسد:«...جالب بلکه عجیب است که این بیت فقط در [نسخه] م در میان منابع خطی من یافت میشود. [آنچه را که در میان این چارچوب [...] می بینید نوشته من است.]در میان منابع چاپی من [نسخه های] ل ق و همچنین حواشی خلخالی و پژمان آن را ضبط کرده اند. پس م که یگانه منبع خطی من است که آن را ضبط کرده است خدمتی به حافظ کرده است. این بیت ثابت میکند که یک بیت اصیل حافظ که نخسین بار در ۸۹۳ هجری قمری ضبط شده است ممکن است از همه ی نسخ ساقط شود و فقط بار دیگر در ۱۳۲۲ هجری قمری ( یعنی  ۴۲۹ سال بعد !) در نسخه ای ظاهر شود. وضع ضبط متن حافظ تا این اندازه مغشوش بوده است، و ما بیش از پیش باید متوجه باشیم که تکیه بر اقدم یا اغلب نسخ کافی نیست. بلکه باید اول هر چه در هر جا به حافظ منسوب است یکجا جمع آوری کنیم و سپس به قضاوت انتقادی دربارۀ فردفرد آن موارد بپردازیم.

باری م  یگانه منبع من است که اینجا «دست به ما داشت» ضبط کرده از این حیث نیز خدمتی به حافظ کرده است. تبدیل « به ما» به « فرا » تصحیح قیاسی مختصر من است که با راهنمایی این ضبط منفرد در  م صورت گرفته است.

البته معنایی که منظور حافظ است این است که زاهد دست خود را پیش آورد تا ما آن را ببوسیم. این معنی بوسیلۀ « به ما داشت » درست رسانده نمیشود و بنظر من اصلا « فراداشت» بوده است. چنانکه همه ما با « فراراه داشتن چراغ» در عبارت مشهور سعدی آشنا هستیم.

اما « داد به ما دست » و « دست به ما داد »  که دو نسخه  بدل دیگر هستند در برابر متن حتی در برابرم [ !؟ ] ضعیف بلکه مغلوط هستند. « دست دادن » به معنی امروزی ( مصافحه ) البته منظور نیست. و « دست دادن » در اصطلاح حافظ به معنی « حاصل شدن » است. بطور خلاصه معتقدم که قرائت منفرد در  م  « به ما داشت » اساسا صحیح است و با اصلاح مختصری که در آن صورت بگیرد و عبارت « فراداشت » بشود متن رضایت بخشی بدست می دهد...».  

این غزل با شماره ی ۳۶۴، در دیوان حافظ به کوشش دکتر پرویز ناتل خانلری، هشت بیت دارد. بیت بالا که مسعود فرزاد در رج پنجم آورده است در دیوان حافظ خانلری نیست. غزل ۳۶۴ در دیوان خانلری چنین آغاز می شود؛ « ما حاصل خود در  سر خمخانه نهادیم». گویا حاصل حافظ هم شراب بوده که در سر خمخانه جای گرفته است!. درباره ی این غزل و دیگر سروده های حافظ، سعدی، رودکی، فردوسی و سرایندگان فارسی زبان رازی هست که سربلندی فارسی زبانان را در بر دارد و آن این که این سروده ها به ایرانیان پروانه و روادید سخن گفتن و به کار بردن آن ها را تا آنجا می دهد که خمینی و خامنه ای و حکومت اسلامی هم یارای جلوگیری از آنان را ندارند.

از آن جایی که در گیر و دار انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خمینی فتوا داده بود که موسیقی ( حرام)؛ ناروا و ناپسند است ناگهان در ۱۳۶۰ شهرام ناظری آواز سر داد « ما درس سحر در ره میخانه نهادیم». فتوای خمینی نتوانست با سخن حافظ رویارویی کند. سخن حافظ با آوای رسا و پسندیده ی شهرام ناظری سراسر ایران را فرا گرفت. میخانه و خمخانه هم راه را بر ایرانیان گشودند و محصول و بازده درس سحر و نیایش هم بی معنا شد. زیرا رودکی، فردوسی، حافظ و بزرگان فرهنگ ایرانی بیش از هزار سال است که پروانه ی این بی پروایی را به همه ی پارسی زبانان داده اند.  

بیت نخست غزل۳۶۴

۱- ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
      محصول دعا در ره جانانه نهادیم
درس سحـر؛ درس و گفتگویی است کـه طـلاب به هنـگام بامداد پس از دعـا و نمـاز بـه آن می پرداخته اند. میخانه؛ در دیوان حافظ میخانه پنجاه بار آمده است. جایی است که در آنجا باده و می، می فروشند. در دیوان خانلری نوشته شده است؛ [ «ما حاصل خود در سر خمخانه نهادیم ...»، حاصل مترادف است با محصول که در پاره ی دوم بیت آمده است. حاصل از محصول به دست می آید یعنی تا محصولی نباشد حاصلی نمی تواند باشد که حافظ پیشاپیش در سر خمخانه بگذارد. خمخانه جایی است که خم های شراب را در آنجا می گذارند. "در سر خمخانه" یعنی برای خمخانه یا بالای آن، حاصل خود را برای خمخانه نهادیم معنای روشنی ندارد کدام حاصل؟ افزون بر این شراب را در میخانه می نوشند نه در خمخانه.]. نهادیم؛ به مانای گذاشتیم، در دیوان 11 بار آمده است. نهاد یک بار هم به معنای؛ سرشت و ذات آمده است. محصول؛ این واژه در دیوان حافظ کاربرد چندانی ندارد و  به مانای (مانند) فرآورده و دست آورد است. دعا؛ این واژه در دیوان تا ۵۳ بار شمرده شده است؛ یعنی نیایش، ستایش، آفرین و ... جانانه؛ این واژه را در دیوان تنها ۶ بار می توانیم ببینیم و به مانای دوست، یار، و یا کسی که به اندازه ی جان دوست داشتنی است.

چکیده ی بیت نخست غزل ۳۶۴

ما گفت و گو و نیایش های بامدادی خود را به خاطر میخانه، رها کردیم و دست آورد نیایش و نماز را هم به زیر پای دوست ریختیم و بی ارزش کردیم.

بیت دوم غزل۳۶۴:
۲- در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
    این داغ که ما بر دل دیوانه  نهادیم

خرمن؛ توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند، انبوه هرچه که هست. این واژه در دیوان ۱۸ بار دیده شده است. زاهد؛ به مانای پرهیزکار، پارسا و کسی است که با خودستایی می گوید و ادعا می کند این جهان را به هیچ می شمرد.  واژه ی زاهد از نگاه حافظ ناخوشایند و ناپسند است و در دیوان ۳۷ بار به چشم می خورد و در بیشتر جاها مانند اینجا پست شمرده می شود: «زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست 1/72... »، «زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه  7/84 » و ...  عاقل؛ در دیوان 12 بار آمده است و یعنی خردمند، دانا، باهوش و... "زاهد عاقل" یعنی زاهدی که می گوید که خداشناسی و زهد او بر پایه ی عقل است!!! "در خرمن صد زاهد عاقل"؛ یعنی هر آنچه که صد زاهد عاقل دارند. آتش؛ پدیده ای است که با سوختن هوا و گازها پدید می آید، در دیوان حافظ 83 بار آمده است. داغ؛ این واژه 12 بار در دیوان دیده می شود و به مانای، نشانه، نشان سوختگی از آتش، آتش گداخته، آتش سوزان، غم کسی یا چیزی است و... دل؛ در دیوان حافظ با ماناها و ساختارهای گوناگون 607 بار به کار رفته است. در اینجا دل بیشتر درون و قلب معنا می دهد. دیوانه؛ صفت نسبی است یعنی کسی که مانند دیو است. در اینجا دیوانه یعنی شیدا، عاشق، بی خرد، نادان، خُل، بی دانش و ...

چکیده ی بیت دوم غزل۳۶۴

این آتش گداخته ای که ما بر قلب شیدای خود نهادیم، هستی صد زاهدی که خود را دانا می دانند به آتش می کشد و می سوزاند.

بیت سوم غزل۳۶۴
۳- سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
      تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

سلطان؛ یعنی پادشاه، سلطان به همین معنا 21 بار در دیوان دیده می شود. ازل؛ زمان بی آغاز، دیرینگی، زمان همیشگی و ... این واژه 29 بار در دیوان آمده است. ازل با زروان خدای زمان یا زروان آکرانا در فرهنگ باستانی ایران می تواند همسنگ و برابر باشد. سلطان ازل را می توان همان زروان آکرانا دانست. "حلقه ی پیر مغان از ازلم در گوش است 2/102" گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو ـ آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم 7/329" یعنی دانش آن را ندارم که در هوشیاری سخنی از عهد ازل بگویم. سلطان ازل خداوند و یا سرنوشت هم می تواند باشد. گنج؛ زر و سیم و چیزهای گرانبها که در زیر زمین و جایی پنهان شده باشد، این واژه 34 بار در دیوان حافظ آمده است.. غم؛ به معنای اندوه، رنج، غصه و ... عشق؛ یعنی دوست داشتن، شیفتگی، دلدادگی. گنج غم عشق؛ اضافه استعاری است، غم عشق به چیزی گرانبها مانند شده است. تا روی ... نهادیم؛ تا روی آوردیم، تا راهی شدیم به ... تا رفتیم به ... منزل؛ خانه، سرای، جا، سامان، جایگاه فرود آمدن و... ویرانه؛ جای ناآباد، بیغوله، جایی که خراب و ویران است.

چکیده ی بیت سوم غزل۳۶۴  

از آن هنگام که ما پا به جهان ویران نهادیم پادشاه زمان بی کرانه ( سلطان ازل، خداوند یا خدای زمان) یا سرنوشت، دارایی نهان شده ی اندوه عشق و دوستی را به ما داد.

بیت چهارم غزل۳۶۴
۴- در دل ندهم ره پس از این مِهر بتان را
       مُهر لب او بر در این خانه نهادیم

دل؛ در رده دوم در بالا معنا شده است. مِهر؛ دوستی، عشق، خورشید، خدای دوستی، میترا، ماه هفتم سال و ... بتان؛ یعنی چند بت، بت ها. بت به مانای تندیس سنگی، معشوق، جانان، صنم، دلدار و ... هم هست. مُهر؛ ابزاری از چوب، لاستیک و فلز که بر روی آن کنده کاری می کنند و با فشار دادن آن روی کاغذ، یا پارچه می نویسند و یا می نگارند. مُهر لب او یعنی لب او را مانند مُهر بر روی در خانه ی دل نهادیم.

چکیده ی بیت چهارم غزل۳۶۴ 

پس از این دوستی هیچ دلدار یا معشوقی را در دل خود راه نمی دهم زیرا مُهر لب یار خود را بر روی در دل خود گذاشته ایم و تنها او به دل ما می تواند راه یابد و بس.

بیت پنجم غزل۳۶۴

۵- آن بوسه که زاهد ز پی اش دست فرا داشت

        از روی صفا بر لب پیمانه نهادیم

بوسه؛ گذاشتن دو لب را بر روی لب کسی، دست کسی و یا چیزی که گرامی است. بوسه را ماچ هم می گویند. ز پی اش؛ یعنی از پی آن، به دنبالش. دست فراداشت ( یا دست به ما داشت) یعنی دست را بالا آورد یا دست را پیش آورد( یا دست را به ما داد). از روی صفا؛ یعنی از سر صفا، به دلیل صفا. صفا؛ یعنی یک رنگی، مِهر، آشتی، خلوص، پاکی، خوشی و... لب؛ کناره ی دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند، محل یا جای ورود به هر چیز. پیمانه؛ جام شراب، ساغر، اندازه،  و به عربی کیل و اکیال.

چکیده ی بیت پنجم غزل۳۶۴ 

بوسه ای که زاهد دستش را دراز کرد تا بر آن بگذاریم ما آن بوسه را بر لب جام شراب نهادیم.

بیت ششم غزل۳۶۴


۶- در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
      بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
خرقه؛ گونه ای روپوش بلند، ردا، شولا، پارچه و ... منافق؛ به مانای دورو، کسی است که گفتارش با رفتارش یکی نیست، ریا کار، نفاق افکن، کافر و ... بنیاد؛ به معنای پایه، پی، شالوده، آغاز و ... شیوه؛ یعنی روش، راه، گونه، هنجار، روند و... رندانه؛  مانند رند، از روی رندی، در هیئت و شیوه ی رندان. در رند معنایی فراتر از آنچه مردم کوچه و بازار و عوام، امروز از آن می فهمند داشته است. رند به ویژه در دیوان خواجه ی شیراز به معنای مردم آزاده، آزاد اندیش، آگاه و خوشبخت است. همای، سیمرغ، رخ، فرخ، سرو روان ، گنج روان، خواجه، شاطر... لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم محیل و زیرک ... غدار ... و نیز منکر، لاابالی، بی قید ... منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل، هوشمند، هوشیار و ...

چکیده ی بیت ششم غزل۳۶۴ 

بیش تر از این نمی شود ردا و روپوش درویشان و مردمان فقیر را پوشید و دورویی و ریاکاری کرد برای همین ما شیوه ی یکرنگی، رندی و آزادگی را آغاز کردیم و پی گرفتیم.

بیت هفتم غزل۳۶۴
۷- چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر این [آن] گوهر یک دانه نهادیم

کشتی؛ یعنی هر دکه یا ساختمانی که روی آب روان می رود و بر آن بار می نهند و یا مردمان بر آن سوار می شوند. سرگشته؛ سرگردان، آواره، در بدر، آشفته، شوریده و ... کشتی سرگشته یعنی یک کشتی که سرگردان است و بدون انگیزه و راهنما از این سو به آن سو می رود. گوهر یک دانه یعنی گوهری که مانند آن نیست و بسیار گرانبها و ارزشمند است.
چکیده ی بیت هفتم غزل۳۶۴ 

از آنجایی که ما جان خود را در راه آن گوهر بی مانند از دست داده ایم این کشتی سرگشته ی تن ما چگونه می تواند بی انگیزه و هدف سرگردان بر دریا برود.

یت هشتم غزل۳۶۴
۸- المنه لله که چو ما بی‌ دل و دین بود
آن را که خرد پرور [لقب عاقل] و فرزانه نهادیم
المنه لله؛ یعنی سپاس خدای را. بی دل و دین؛ یعنی کسی که عاشق می شود و به کسی دل می دهد و سپس دین خود را نیز از دست می دهد. لقب؛ نام خانوادگی، فرنام، کنیه. عاقل؛ در رج دوم به این معنا پرداختیم.

چکیده ی بیت هشتم غزل۳۶۴

سپاس خدای را که کسی را که ما خردمند و دانشمند می نامیدیم مانند خود ما عاشق و بی دل و دین بود.

بیت نهم غزل۳۶۴
۹- قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
     یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

قانع؛ یعنی خشنود، خرسند، دل خوش، سازگار و ... خیال؛ به معنای پندار، گمان، اندیشه و... یارب؛ یعنی خدایا. همت؛ به مانای خواست، پشتکار، کوشش و... نهاد؛ یعنی سرشت، دل، بنیان، گوهر و ...

چکیده ی بیت نهم غزل۳۶۴

خدای من، ما چه گدا و کم کوشش بودیم و چه گوهر بی ارزشی داشتیم که مانند حافظ به پندار تو دل خوش بودیم.

چکیده ی غزل۳۶۴:

این غزل مانند بیشتر سروده های حافظ از جانانه یا مردم سخن می گوید. بانو زهرا شمس یدالهی در نخستین پایان نامه ی دکتری خود با گستردگی فراوان به آن می پردازد و در پایان نامه دوم خود به زبان فرانسه زیر نام " پژواک شعر حافظ در فرانسه ...".

[  Le retentissement de la poésie de Hafez en France – Réception et traduction] در صفحه ی 135 می نویسد: « ... در دیوان حافظ 723 تصویر را برشمردم که انسان را تصویر می کند. بیشتر این تصویرها یعنی 412 مورد از آن ها جانان یا دلدار معنا می دهد...»  

در رج نخست غزل، حافظ درس سحر و محصول دعا را در راه جانانه  و دلدار خود می گذارد. او آتش داغ عشق خود را بیش از توان صد زاهد عاقل می داند. می گوید از آغاز جهان این داغ و این غم با ما بوده تا هنگامی که پا به این جهان خاکی گذاشتیم. چون این داغ و مُهر عشق دلدار را بر در خانه ی دل نهادیم مِهر دیگری را در دل خود راه نمی دهیم. دستی که زاهد از روی غرور به سوی ما دراز کرد تا بر آن بوسه بگذاریم، ما بوسه را بر لب جام شراب نهادیم. چون نمی خواستیم ردای دوریی بر تن کنیم، ردای یکرنگی و رندی را برای خود برگزیدیم. با آن که جان خود را در راه آن گوهر بی همتا نهادیم در شگفتیم که  چگونه کشتی تن ما سرگشته و بی هدف پیش می رود. سپاسگزاریم از این که کسی را که خردمند و فرزانه می دانستیم مانند خودمان عاشق و بی دل و دین بود. از این که مانند حافظ با پندار یار دلخوش بوده و تلاشی در راه رسیدن به او نمی کرده خود را از خود بیگانه و کم همت می نامد و سرزنش می کند.

منوچهر تقوی بیات

هجدهم اسفندماه 1402 خورشیدی برابر با 8 مارس 2024 میلادی

منوچهر تقوی بیات

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر