۱۴۰۲-۱۰-۱۲

خدامراد فولادی

کمونیسم چیست ، کمونیست کیست

 

سال نو میلادی را به همه گان شادباش می گویم

 

کمونیست چه کسی است، و آیا هرکس خود را انقلابی و طرفدار طبقه ی کارگر نامید یا
حتا کارگر بود واقعن و حقیقتن کمونیست و انقلابی است؟
این، مارکس و انگلس بودند که برای نخستین بار در ١٨٤٦ یعنی ١٧١ سال قبل در
ایدئولوژی آلمانی و در نقد فویر باخ، ماتریالیست عملگرا و کنشگر را کمونیست نامیدند.
اما آنها بر این تعریف کلی و تعبیرپذیر نایستادند و بعدتر در مانیفست کمونیست میان
مدعیان رنگارنگ خودکمونیست نام و کمونیست های واقعی خط فاصل و فاضل کشیده و
آنها را برحسب گرایش ها و باورها یا هدف ها و عملکردها دسته بندی نموده تا کمونیست
واقعی و راستین را از کمونیست غیرواقعی و دروغین یا حتا ضد کمونیست
خودکمونیست نام جدا سازند. (هم ایدئولوژی آلمانی و هم مانیفست کمونیست کار مشترک
مارکس و انگلس است.)
درواقع امروزه ما برای تشخیص و جداسازی کمونیست راستین از دروغین، به دلیل
کثرت مدعیان و مدعاها پیش از هر قضاوتی باید شناخت عام از کمونیسم و چیستی آن را
ملاک قرار داده و تفاوت کمونیسم راستین یعنی علمی و ماتریالیستی و کمونیسم دروغین
یعنی غیرعلمی و ایده آلیستی را تعیین نموده تا سپس برپایه ی این تفاوت گذاری قادر به
تشخیص اصلی از بدلی یا به بیان دقیق تر جداسازی کنشگر ماتریالیست از کنشگر ایده
آلیست گردیم.
کمونیسم در اساس و به طور تاریخی و شناخت شناسی، تئوری و نظریه است چون هنوز
به واقعیت تبدیل نگردیده. منظور مارکس و انگلس هم از این که می گویند کمونیست
ماتریالیست عملگراست، تاکید عمدتن و خصوصن بر تئوری ماتریالیستی به مثابه شناخت
علمی از جهان یعنی طبیعت و جامعه ی انسانی با هدف دگرگون سازی آن است.
تئوری ماتریالیستی به دلیل خصوصیت پیش بینی کننده اش می تواند پیشاپیش نتایج
پراتیک انسانی – اجتماعی را هم در کوتاه زمان به طور تقویمی وهم در دراز زمان به

2

طور تاریخی، و حتا به دقت علوم ریاضی درصورتی که شرایط مادی تحقق اش کاملن
فراهم و در دست رس و دید رس علم و نظروری باشد درهرزمان تاریخی پیش بینی نماید.
اما این به آن معنا نیست که تئوری به تنهایی قادر است به طور ذهنی وصرفن مفهومی
هدف و غایتی را که تحقق اش علاوه برپراتیک وعمل اجتماعی مشروط به وجود پیش
نیازهای مادی است متحقق سازد.
از سوی دیگر،یک خطای مهم در عمده کردن پراتیک و نقش اصلی و یگانه را به آن و
عامل ذهنی یا اراده ی فاعل عملگرا یا سوبژکت عمل دادن، فهم نادرستی است که
خودمارکسیست نامان دروغین از تز یازدهم مارکس درباره ی فویر باخ، و بحث روبنا و
زیربنا در ایدئولوژی آلمانی دارند. خصوصن یازدهمین تز مارکس در نقد فویر باخ که
می گوید: «فیلسوفان تاکنون جهان را به شیوه های گوناگون تعبیر و تفسیر کرده اند درحالی
که مساله ی اصلی دگرگون سازی جهان است.»
در ایدئولوژی آلمانی بود که تغییر جهان به کمونیست های عملگرا یا ماتریالیست های
پراتیکی نسبت داده شد و همین موجب سوءتفاهم ها و سوءتعبیر و سوءاستفاده ی ایده آلیست
های متافیزیکی اراده گرا از این تز گردید.
درک و برداشت ایده آلیستی متافیزیکی و عملگرای حرفه ای - چریکی با خواندن این تز
عمدن و آگاهانه چشم بر این واقعیت و حقیقت می بندد که مارکس و انگلس در همان
ایدئولوژی آلمانی و بعدها در تمام نوشته های مشترک یا مستقل شان بر رابطه ی دوسویه
ی پراتیک و تئوری تاکید کرده اندو اینان نمی دانند و نمی خواهند بدانند که همانگونه که
پراتیک و خصوصن پراتیک علمی پدیدآورنده ی تئوری است، همان گونه هم تئوری به
مثابه فرمولاسیون عام الشمول تکامل تاریخی و اجتماعی،یا به بیان دقیق تر ماتریالیسم
تاریخی، در روند این تکامل قادر است بر پراتیک پیشی گرفته و مسیر و مراحل گذار آن
را تعیین و مشخص سازد تا جامعه ی انسانی ناچار به تکرار تجربیات از سرگذرانده نشود
یا به بیراهه و کژراهه نرود و بتواند مسیر دقیق تکاملی اش را بشناسد و با قطعیت و
اطمینان به پیش رود.
تبدیل فرمولاسیون دقیق و علمی تکامل چه در شناخت طبیعت و دگرگون سازی آن، و
چه در عرصه ی جامعه به عنوان بخش جدایی ناپذیر تکامل طبیعت- من حیث المجموع
یعنی ماتریالیسم دیالکتیک وماتریالیسم تاریخی- به یک ایده ی محض و محدود نمودن آن به
دگم ایده آلیستی متافیزیکی ی سوبژکت اراده مند و عنصر ذهنی، معنایی جز تبدیل

3

کمونیسم علمی به کمونیسم تخیلی ندارد. به این دلیل واضح که ماتریالیسم مورد نظر
مارکس و انگلس یعنی ماتریالیسم دیالکتیکی که مارکس و انگلس آن را ماتریالیسم جدید
می نامند تا آن را از انواع ماتریالیسم غیردیالکتیکی مجزا و مشخص سازند، باهرگونه
اراده گرایی مافوق سازوکارهای قانونمند طبیعت و جامعه ناخوانایی دارد و با آن به
شدت در ستیز است.
اگر مارکسیسم تغییر را مشروط به پراتیک می سازد، از آن رو نیست که اراده ی ناقانونمند
و معجزه گر را وارد کردوکارها و مناسبات تاریخی انسان ها با طبیعت و با همدیگر
سازد، بلکه به این جهت است که هیچ پراتیکی بی نیاز از شناخت، و هیچ شناختی برنیامده
و بی نیاز از پراتیک نیست. هم شناخت یا تئوری شناخت در پراتیک محک می خورد، و
هم پراتیک با راهنمایی تئوری شناخت راه اش را دقیق تر و با اطمینان به سوی غایتی که
جامعه ی انسانی بر طبق قوانین حاکم بر تکامل تاریخی اش به سوی آن در حرکت است
ادامه می دهد و آن را پشت سر می گذارد تا به عالی ترین چشم انداز تاریخ یعنی دوران
کمونیسم برسد.
اینهمه یعنی این که: کمونیست واقعی یا ماتریالیست عملگرای دیالکتیک اندیش، کمونیسم
را نه صرفن یک آرمان دور از دست رس که باید با ظهور یا وجود یک نجات دهنده ی
مافوق قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ و معجزه گر مسیحا دم عینیت یابد، بلکه به مثابه
یک دوران و عالی ترین دوران تاریخ انسانی و از این رو از منظر تکاملی، قانونمند،
ضرورت مند و غایت مند می نگرد که تحقق اش در گروی پیش شرط های کاملن آماده ی
مادی یعنی نیروهای مولده ی کاملن پیشرفته و مناسبات انسانی متناسب با آن برای گذار
به آن دوران است.
از این رو، هر بینش و تفکری که بر این باور است که برای تحقق کمونیسم هیچ ضرورتی
به پیش نیازهای مادی نیست بلکه اراده و عمل گروهی از افراد سیاسی کار حرفه ای
برای تغییر وضعیت موجود و برقراری کمونیسم کافی است، بینش و تفکری ایده آلیستی و
تخیلی است.( کمونیست اهل عمل یعنی کسی که در مسیر شناخت و شناساندن کمونیسم
به مثابه عالی ترین دوران و غایت تاریخ تلاش می کند ، و این تعریف به معنای تفنگ به
دست گرفتن و برای کسب قدرت سیاسی جنگیدن نیست. مگر مارکس و انگلس با تفنگ به
جنگ سرمایه و سرمایه داری رفتند یا کمونیسم را آموزش دادند؟).

4

از نگاه مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی، حقیقت همواره یکی و مشخص، و آنهم ماده
ی در حرکت در اشکال گونه گون پدیداری و عینی تکامل یابنده از ساده به پیچیده ی آن
است. شناخت قوانین حاکم بر این اشکال گونه گون برای دگرگون سازی شان، حقیقت
تئوری و راه نمای عمل انسان ها از آغاز تا فرجام تاریخ است. این حقیقت یگانه و
مشخص راه نمای عمل فقط می تواند با نام واحد فلسفه ی علمی مشخص گردد. فلسفه و
عملی که تنها یک کارگزار تاریخی دارد و آن انسان آگاه و عملگرای تاریخی است که
وحدت دهنده ی کمونیسم در تئوری و پراتیک اجتماعی و تحقق بخش غایت تاریخ است.
درحالی که از نگاه فرقه ها و سوبژکت های اراده گرا به تعداد افراد و فرقه ها حقیقت و
حتا ماتریالیسم وجود دارد، و کمونیسم نیزنه یک غایت قانونمند و ضرورت مند برای تحقق
آزادی نوع انسان، که ده ها و صدها غایت نامشخص و ناقانونمند است که برای تحقق و
رسیدن به آن ده ها وصدها راه وروش به تعداد سوبژکت های اراده گرا و عملگرا ی
معجزه گروجود دارد.
خلاصه آنکه، کمونیست واقعی از دید مارکس و مارکسیسم باید:
١.ماتریالیست و ماتریالیست دیالکتیکی باشد.
٢.عملگرا باشد و ماتریالیسم اش را در عمل دگرگون ساز از پست به عالی و از عالی به
عالی تر به کار گیرد و به آن جنبه و سوگیری اثباتی و پیشرفت گرا دهد، و نه جنبه ی
صرفن نفی کننده و واپس گرا.
٣.از این رو، تکامل گرا باشد. یعنی وضعیت و مرحله و شرایط مادی کاملن پیشرفته ی
موجود را سکوی جهش به مرحله ی عالی تر بداند و جامعه را با نظروری و آگاهی رسانی
با نظرات و ایده های تکامل گرای خود موافق سازد تا خود جامعه و در پیشرفته ترین
حالت آن طبقه ی کارگری که در این دوران کارگزار و سوبژکت تاریخ است این ایده ها
و نظرها را در بُعد اجتماعی و نه فردی یا فرقه ای و گروهی، مادیت بخشد و تبدیل به
پراتیک نماید تا بتواند سوسیالیسم کوتاه زمان را بدون وقفه به کمونیسم همیشگی تاریخ
بدون طبقه و بدون دولت پیوند دهد.
این است تفاوت ماهوی و تاریخی کمونیسم علمی و کمونیسم تخیلی از منظر تئوریک، و
کمونیست واقعی و کمونیست جعلی از جایگاه پراتیک انقلابی.

5

توضیح: هرشناخت راستینی شناختی علمی است. کمونیسم نیز ازآنجا که بر شناخت از
قوانین حاکم برتکامل تاریخ استوار است دارای اعتبار علمی و اثباتی است و از این رو ،
در بحث های نظری برای آن که با کمونیسم تخیلی – ایده آلیستی و الهیاتی- آخرالزمانی و
دیگر کمونیسم های غیر علمی اشتباه نشود وبه دلیل علمییت در پراتیک تاریخی اثبات
شونده اش ضرورتن باید آن را کمونیسم علمی نامید.

خدامراد فولادی

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر