چند نکته پیرامون کتاب صبر تلخ از محمد علی عمویی
درآمد
وقتی سه جلد کتاب خاطرات عمویی را می خوانی و کتاب را می بندی و فکر می کنی به این همه بی خبری و خوش بودن این آدم ها در دنیای خودشان می فهمی چرا این آدم ۲۵ سال زندان را تاب می آورد و می گوید من یک سرباز ساده حزبم.
گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.و زمان در سال ۵۸ فریز شده است و این ها دارند در حوزه های حزبی برای آدم های بی خبر از خودشان جهان را تفسیر می کنند.
از این همه بی خبری و توهم دانایی تعجب می کنی. همان لحن وهمان ادبیات که در جزوه منسوب به تورج حیدری بیگوند درنقد چریک ها نوشته و بکار برده شده است که خورشید تابان مارکسیسم لنینیسم از خانه حزب طلوع کرده است و می کند و کلید فهم مارکسیسم در دستان حزب توده و مختص حزب توده است .
در حالی که در تمامی این منم منم کردن ها معلوم نمی شود عمق مطالعات مارکسیستی این آقا چیست وکدام کتاب را خوانده است و فهمیده است وچند کتاب در توضیح وتببین مارکسیسم دارد،تمامی ادعا ولاف در غربت .که بله با فلان چریک حرف زدم استراتژی و تاکتیک احمد زاده را نخوانده بود و نمی دانست تئوری رد بقای پویان چیست .
او نمی دانست اماتو می دانستی وهم چنان توده ای بوده ای.حزب بلااشکال که می گویند یعنی این.
بی گزند و مصون از هر آزمونی پوپر اگر با عمویی روبرو می شد حتما کار دست خودش می داد. وتمامی این لاف در غربت در دهه هشتاد است در روزگاری که یک آدم اگر یک جو عقل در کله اش باشد حاضر نیست زیر پرچم این حزب بایستد و از مواضع حزب دفاع کند وبگوید چگونه شد که افسری با ۲۵ سال زندان با نام دکتر تبریزی ویک حزب با چهل سال سابقه حزبیت تبدیل شده بود به خبر چین یک حکومت اسلامی و چگونه دبیر کل یک حزب کمونیست می رود و یک سلطنت طلب را دستگیر می کند و برای گرفتن اعتراف با دادستانی هماهنگ می کند تا در خانه تیمی حزب خادم نامی را شکنجه کنند و فرماندهان نظامیش را به زندان می فرستد تا سرهنگ کبیری در هیئت یک تواب قطب زاده را به حرف بیاورد و بفرستد بالای دار.
واقعاً دستمریزاد حزب دو اشکوبه طراز نوین.
حزب طرازنوین
حزبیت یک حزب در چیست.؟این تمامی داستانی ست که حزب توده موفق به درک آن از روز نخست تاسیس تا روز فروپاشی نشد.
در دعوای آرداشس با رهبری حزب و اسکندری که چرا حزب کمونیست درست نکردید حزب توده درست کردید اسکندری استدلال می کند جنگ بود و شدنی نبود برویم از کمینترن اجازه بگیریم.
عمویی فکر می کند اگر سمیننکو یا پونوماریف بگوید حزب توده حزب طراز نوین است حزب توده می شود حزب طراز نوین طبقه کارگر. با حلوا حلوا گفتن عمویی نمی داند دهان کسی شیرین نمی شود .و حزب در زندگی وعمل واندیشه می شود حزب طبقه کارگر و طبقه کارگر در زندگی و شعار و خواستن واعتصاب و تشکل و رهبری جنبش پی می برد به حقانیت حزب خودش .
توهم دانایی
نادانی باجهل یکی نیست.هر آدم دانایی نسبت به زمینه ای نادان است.نمی داند.این ندانستن عیب نیست.نقص است.نادان می داند که نمی داند می پرسد ،مطالعه می کند و نادانی خود را به دانایی تبدیل می کند.اما توهم دانایی جهل مرکب است.نمی داند که نمی داند.فکر می کند که می داند. و دراین توهم دانستن است که خود و دیگران را به قعر نیستی می کشاند.یکی از بیماری هایی که گریبان حزب توده را گرفته است و او را رها نمی کند توهم دانایی ست.
عمویی در سرتاسر خاطراتش این گونه نشان می دهد که تمامی عالم بی سواد و نادان بودند و هرچه از عالم پیدا و ناپیدا بود در نزد حزب عیان و پول خرد جیب حزب بود.حزبی که سر جمع سواد و آموخته هایش می شد پرسش وپاسخ کیانوری وکیانوری خود می گوید نه او نه دیگران سواد چندانی در مارکسیسم نداشتند وتنها با سواد آن ها احسان طبری بود که آخرین شاهکارش از دیدارخویشتن است که سطح نازل درک او را از آدم ها نشان می دهد.
حزب بلااشکال
حزب بلا اشکال پروپاگاندای آدمی ست که با سر بزمین خورده است و مغزش آمده است در دهانش اما برای این که خودش را از تک و تا نیندازد می گوید چه کیفی دارد خوردن زمین با سر .
وقتی خاطرات عمویی را می خوانی که حزب چه ها که نبود و از عالم وآدم می آمدند و از حزب خط و رهنمود وبرنامه می گرفتند واین حزب بود که بابا شمل محله بود وهر کس در مخمصه ای می افتاد این حزب بود که بمیدان می آمد و آستین بالا می زد و طرف را از مهلکه بدر می برد.نمی گوید پس چرا می خواستند در کردستان دخلشان را بیاورند.
ادعاهای عمویی آدمی را بیاد لات های کوچه خلوت می اندازد .حزب تک نفره ای که روی شاخ سبیل کیانوری می چرخید و همه چشم و گوش وهوش و زبانشان منتظر بود تا رفیق کیا چه بگوید و همه منتر ومچل او بودند و او هم منتر ومچل رفقای عرق خور و خانم باز شوروی و آخر و عاقبتش چیزی شد که همگان می دانند.از کوزه همان تراود که در اوست
حزبی که حزب نبود
آخر چطور می شود حزبی که هم حزب کمونیست است وهم حزب طبقه کارگر فرد اول و دومش مدام آویزان رفسنجانی و آخوند شش لول بند بیت رهبری باشند.اینان دست در دست هم دیگر چون دوقلو های بهم چسبیده در حال دادن خبر به حکومت وهمراهی و همکاری تا جایی که آبرو و حیثیتی برای اعضا و هواداران حزب باقی نگذارند و بعد از خطی که از ب بسم الله ش تاتی تمتش غلط بوده است خط به خط دفاع کنی و مدعی باشی این خط برای تمامی دوران خطی درست بوده است و نفهمی که با سر بزمین خورده ای و مغزت آمده است در دهانت و هنوز بر این باور باشی که خط درست بوده است و از خود نپرسی اگر این خط خط درستی بوده است چرا هیچ آدم فهمیم و مغز درستی حاظر نیست زیر پرچم این حزب بایستد و با گردنی کشیده از کرده های حزب دفاع کند .
یک کتاب پر شود از منم منم کردن های حزبی آن گونه که به پنداری داری در یک حوزه حزبی برای یک عده ای هوادار از همه جا بی خبر پرسش و پاسخی حرف می زنی.و یک لحظه نیندیشی که اگر شما اینقدر گل پسر بودید پس کو دنبه تان و چرا هیچ موجود ذیشعوری حاضر نیست زیر پرچم شمابایستد و فحش بخورد.
حزب ساده لوحان
وقتی این خاطرات را می خوانی نمی دانی تعیین کنی کدام ساده لوح است یا کدام ساده لوح تر است ، کیانوری ،عمویی ،جوانشیر ،مهرگان یا پرتوی.
یک یاداشت را عمویی با خط خودش به کیانوری می دهد در مورد دکتر شاوردی مشاور رئیس جمهور کیانوری این یادداشت را نگه می دارد تا روز دستگیری ونمی دانی به چه کار می آید جز دادن به اطلاعات.وعمویی از خود نمی پرسد چه نیازی به نوشتن این یاد داشت وکیانوری ازخود نمی پرسد چه نیازی به نگه داشتن این یادداشت.
کمیته می رود خانه پرتوی و یک چمدان از اسناد حزب را با خود می برند.پرتوی می رود کمیته و می گوید من توده ای هستم و این اسناد هم متعلق به حزب توده است و آن ها می گویند بفرمایید این چمدان اسناد.و فردا روز از نو روزی از نو و پرتوی بر می گردد به رتق و فتق امور در تشکیلات مخفی.
راه می افتند بروند ضدانقلاب دستگیر کنند کیانوری و پرتوی.و خادم را می برند به خانه تیمی حزب برای بازجویی و شکنجه با هماهنگی با دادستانی و یک ساعت بعد همه دستگیر می شوند.سه ماه بعد دستگیر شدگان آزاد می شوند وپرتوی بر می گردد به تشکیلات مخفی.
می فهمند زیر نظرند دلخوش می کنند به دست فرمان چریک های منشعب و ماشین های پرسرعت،کوری عصا کش کور دیگر.
پرتوی دستگیر می شود کلید سازمان مخفی و نظامی را می دهند دست حیدر مهرگان که شناخته شده و تحت تعقیب است از او می گیرند می دهند دست هادی پرتوی یک احمق نمره یک به گفته عمویی از او می گیرند می دهند دست خسرو خوبان پرتوی.
برای روس ها سند و مدرک جور می کنند زیر گوش اطلاعات سپاه و در تهران با روس ها قرار اجرا می کنند.
روس ها می گویند کیانوری از ایران خارج شود مشتی آدم از همه جا بیخبر می گویند می مانیم و در ایران می میریم و حاضر نمی شوند از ایران بروند .می مانند تا به همه چیز گند بزنند.
دستکیری اول رخ می دهد می گویند کار حجتیه است و بزودی کیانوری نخست وزیر می شود.
خبر های بد از زندان بیرون می آید و جوانشیر بر این باوراست که امام اجازه نمی دهد حزب را سرکوب کنند نهایت کار با محدودیت و چند سال زندان سر وته قضیه بهم می آید از عمویی می پرسند خط حزب چگونه تدوین می شد می گوید نمی توانم بگویم. می پرسند چرا می گوید چون بقیه زنده نیستند تا از خود دفاع کنند.و آن چند نفر توده ای بی خبر از کار دنیا از عمویی نمی پرسند پس تو آمده ای در مقابل تاریخ و برای تاریخ چه بگویی وچه چیزی را روشن کنی .فردا تو هم می میری ومعلوم نمی شوددر آن حزب تکنفره چه گذشته است در حالی که مثل روز روشن است استالینیسم حاکم در حزب چیزی نبود جز یک نفر و بقیه .
خاموش محتشم
اگر وقت و حوصله بود جا داشت که خط به خط خاطرات عمویی را دنبال کرد و نوشت که حقیقت ماجرا چه بود.اما چه حاصل از صرف وقت و حوصله و اعصاب. برای داستانی که دیگر داستان نیست، تاریخی ست پر رنج و پر از نکبت که اعصاب را می ساید و روح آدمی را مکدر می کند.
اخلاق در حزب توده
موجود شریفی بنام سعید آذرنگ از تشکیلات مخفی حزب توده به شغل شریف جاسوسی در سازمان فدایی مشغول است.بو می برد اسناد پلنوم اول چریک ها در چاپخانه ای در حال چاپ است به موجودی با شرف تر از خودش خبر می دهد ؛رفیق کیا می گوید فوراً بروید و یک نسخه را بیاورید تا چاپ کنند و کمک کنند به فروپاشی چریک ها.چریک ها متوجه می شوند اما در لحظه آخر این سعید آذرنگ است که موفق از میدان بیرون می آید.
عمویی به استناد خاطراتش می گوید: به رفیق کیا گفتم این چه کاری ست من خودم از یک کانال دیگر این جزوه را بدست آورده ام.
دقت کنید !عمویی در خاطراتش نمی گوید جاسوسی بداست .نمی گوید خرابکاری بداست.نمی گوید این شیوه مبارزه ایدئولوژیک با یک سازمان چپ نیست.می گوید نیازی به رفتن و زدن وبردن نیست .من از یک کانال بهتری این جزوه را بدست آورده ام.
این بی اخلاقی را چگونه باید در کانتکست اخلاقی حزب توده تبیین کرد.؟ عمویی در دهه پایان عمرش در محضر تاریخ نشسته است. شهامت محکوم کردن این جاسوسی و خرابکاری را ندارد،نه او دارد و نه بقیه توده ای ها.
بدبختی عمویی و حزب توده در همین هاست.نمی دانند از کار غلط نباید دفاع کرد.باید محکوم کرد تا چشمانت به حقیقت گشوده شود.نگاه کنیم به سه جلد کتاب این بابا. این از بدبختی ماست که قادر نیستیم از خود انتقاد کنیم تا راه از بیراه روشن شود.
حزب توده یک سکت بود.اعضا یک سکت قادر نیستند حقیقت را ببینند.ایدئالیسم ذهنی مرض لاعلاج حزب توده و توده ای هاست. حقیقت آن چیزی ست که پدر کیا می گوید.اگر به عینه هزار بار ثابت شود این پدر کیا پدر حزب توده را در آورده است.
یک تغافل بزرگ
کتاب بر پایه یک تغافل بزرگ بنا می شود و این تغافل و تجاهل علت دارد و آن بفراموشی سپردن و انکار چسبندگی حزب به شوروی و دخالت و ابزار سازی حزب توسط روس ها بود .
در تمامی این سه جلد یک انتقاد آبکی هم نسبت به این موضوع نیست. داستانی که بر سر هر بازاری هست. این تغافل و این بی خبری و این تجاهل برای کسی که در پیرانه سر تن به مصاحبه داده است و باید با خود و تاریخ و مردم صادق باشد نوبر است اما علت دارد.
فرقه نه حزب
حزب یک سکت بود .بخصوص دوره بر آمدن کیانوری و کیا کیا کردن و پدر کیا شدن نورالدین کیانوری با آن سابقه مشعشعی که در تاریخ حزب و خاطرات اسکندری و کشاورز و دیگران مکتوب است .پس ما در این دوران با مومنین حزبی روبرو هستیم مومنینی که یک سرش راه توده است و یک سرش عمویی .
خوشمزه آن است که در مواردی که از او می پرسند درون هیئت سیاسی و کمیته مرکزی چه نظراتی مطرح بود با کمال شجاعت می گوید من نمی توانم بگویم .چرا؟برای این که بقیه نیستند و من در نبود آنها حق ندارم بگویم چه نظراتی در رهبری بوده است .این فرار بجلو این انکار و تن زدن از پاسخ به پرسش مشخص نشان از این دارد که عمویی بعنوان یک مومن حزبی حاضر نیست هیچ خدشه ای به استالینیسم پدر کیا وارد بشود .
بقول اسکندری روس ها از پلنوم ۱۵ ببعد آنقدر آب زدند در رهبری حزب که دیگر از رهبری چیزی باقی نماند.
منیم بیر تکلیف وار
بر گردیم به تغافل بزرگ عمویی .
پلنوم ۱۵ در جریان است اسکندری دارد گزارش دبیر کل را خطاب به پلنوم می خواند برخلاف عرف معمول غلام یحیی بر می خیزد و سخنرانی اسکندری را قطع می کند ومی گوید:رفقا منیم بیر تکلیف وار.
آن تکلیف چیزی نبود جز دستور برکناری اسکندری و بر گماری کیانوری. و بر همگان معلوم بود که این غلام یحیی نیست که حرف می زند بلکه این حزب کمونیست آذربایجان شوروی ست که دارد با آنها سخن می گوید.
حیف از وقت
اگر بحث با مومنین حزبی وگردانندگان این چند سکت باقی مانده از حزب توده و عمویی فایده داشت در برابر این سه جلد خاطره عمویی که بیشتر یک ضد خاطره است نور تابانده می شد بر تاریکخانه حزب. اما برای مومنین حزبی هر نوشته ای بی ثمر است.نگاه کنیم و ببینیم عمویی در پایان عمر و ۳۷ سال زندان هیچ فرقی با توده ای های سال ۵۸ ندارد .و دردنیای خودش سیر می کند. وبرایش تاریخ واقعی یعنی کشک و تاریخ آن چیزی ست که حزب روایت می کند.
کارنامه عمویی
اگر زندگی سیاسی عمویی را از سال ۱۳۲۴ در نظر بگیریم تا امروز چیزی نزیک به هشت دهه از آن روزگار گذشته است .باید این دوران طولانی را در دو ساحت بررسی کنیم :
ساحت عملکرد ها
و ساحت آرمان ها
در ساحت عملکر ها باید این دوران را آنالیز بکنیم تا بتوانیم در یک داوری منصفانه به هرکدام نمره خودش را بدهیم.
و اگر جز این باشد با یک کاسه کردن زندگی عمویی و خلاصه کردن در زندگی سیاسی حزب توده راهی نمی ماند جز آن که بر کارنامه او خط بطلان بکشیم وبا چوب بی انصافی او را از صحنه تاریخ حذف کنیم .
زندگی سیاسی عمویی را می توان به شش دوره تقسیم کرد :
دوره نخست
از هواداری از حزب توده و عضویت در سازمان افسران حزب شروع می شود تا دستگیری بعنوان یک افسر میهن دوست که جذب تنها سازمان چپ می شود.
در این دوران نمی توان انتقادی به عمویی بعنوان یک نظامی وارد دانست و انتقاداتی که به عملکرد حزب تا سال ۳۳ وارد است در مورد عمویی بعنوان یک عضو سازمان نظامی که نقشی دراین تصمیم گیری ها ندارد وارد نیست .
دوره دوم
از دستگیری تا دادگاه و گذرندان ۲۵ سال زندان تا روز آزادی در سال ۵۷.
در زندان و داگاه و بعد تا سال ۵۷ عمویی چهره خوبی ازخود نشان می دهد.
تحمل ۲۵ سال زندان از او چهره ای موجه در میان زندانیان سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی می سازد و از این جهت او نمره خوبی می گیرد.اما این یک وجه این دوران است وجه دیگر آن بر می گردد به آشنایی و نزدیکی او با چریک هایی مثل جزنی ،سورکی و ضیا ظریفی وتمامی کسانی که با نقد هایی یا از دل حزب توده بیرون آمده بودند یا در نقد عملکرد حزب به مبارزه مسلحانه رسیده بودند. عمویی فرصت خوبی داشت تا در این مدت به نقدی اصولی از مواضع غلط حزب برسد و حزب را در سه عرصه سیاست و تشکیلات و ایدئولوژی مورد حسابرسی قرار دهد.
عملکرد حزب در مورد نهضت دموکراتیک آذربایجان ،جریان ملی شدن نفت و دکتر مصدق کودتا و مهاجرت و نفوذ عباس شهریای در تشکیلات داخل کشور و نفوذ ساواک از طریق پسران یزدی در خانه رادمنش دبیر اول حزب و فرستادن اسناد حزبی به ایران حادثه های بزرگی بود که باید ریشه یابی می شد و با نقدی رادیکال طویله اوژیاس لایروبی می شد.
اما عمویی چه کرد؟.در خاطراتش می گوید من نقد هایی داشتم که باید رهبری حزب جواب می داد. و رهبری حزب هم هم می گوید باشد ما با تو همنظریم و در آخر منجر می شود به نوشتن یکی دو جزوه توسط جوانشیر.
اما سیر وقایع نشان داد که پیوستنش به باند کیانوری و گرفتن سهم خود از رهبری حزب نقد دندان گیری از گذشته حزب نداشته است و در تمامی این سال ها نتوانسته بود از یک مومن حزبی به یک مارکسیست وفادار به منش مارکس فرابروید.
دوران سوم
بر می گردد به آزادی در سال ۵۷ و عضویت در رهبری حزب تا دستگیریش در بهمن سال ۶۱
در این دوران هر چند حزب توده حزب نورالدین کیانوری ست و آدم هایی مثل عمویی و طبری و بقیه کارمندان و پیش برندگان خط کیانوری هستند اما از بار مسئولیت اوبه گفته خودش بعنوان ویترین حزب به هزار و یک دلیل چیزی کم نمی شود.در تمامی آن حزب تک نفره طبق روایت راویان ثقه تنها اخگر است(رفعت محمد زاده)آن هم خیلی دیر چند ماه مانده به یورش به حزب و آن هم به شکل غریزی که می فهمد حزب توسط کیانوی دارد به بیراهه می رود اما او وزنی در حزب نداشت تا بتواند در برابر کیانوری بایستد و زمانی هم که جرئت پیدا می کند و نیم خیز می شود و خط کیانوری را زیر سئوال می برد توسط ماله کشانی چون حیدر مهرگان سر جایش نشانده می شود.
این دوران دوران بره کشان کیانوری به سردمداری عمویی و طبری ست .عمویی در باوری بی چون چرا به خط کیانوری وارد کارهایی می شود که در شان یک کمونیست نیست . نام مستعار این دوره عمویی دکتر تبریزی ست .که بین جماران و مجلس و دادستانی انقلاب در رفت و آمد است.
عمویی سعی می کند این دوران را در کتاب خاطراتش صبر تلخ به شکلی توجیه کند. و از زیر بار موضعی صریح فرار می کند.هرچند در آخر معتقد است که خط با اگر و مگر هایی صحیح بوده است . وبه آن درجه از فهم و شهامت نمی رسد که بگویدآنچه انجام شده به تمامی غلط بوده است و آن کارها به تمامی در شان یک حزب و یک کمونیست نبوده است .
دوران چهارم
دوران دستگیری و مصاحبه و انحلال حزب و شوهای تلویزیونی ست تا روزگار آزادی.
از آن جا که ما از چند وچون دقیق آنچه که بر او گذشته است جز آن چه که خود می گوید بی خبریم بی انصافی ست که آن چه که او در این دوران تحت آن شرایط مرگبار کرده است را در کارنامه اش منظور کنیم وبه نقد او بنشینیم.
دوران پنجم
دوران آزادی ببعد اوست که کارنامه اش در نوشتن کتاب سه جلدی صبر تلخ و دُرد زمانه خلاصه می شود.
عمویی در این دوران نتوانست در قد و قامت یک چپ رادیکال ظاهر شود و تلاش کرد در هيئت یک توده ای مومن به رفع و رجوع شبهات بپردازد به شکلی که نه سیخ بسوزد ونه کباب در حالی که نسل جوان و تاریخ از او یک نقد رادیکال وگذشتن از حزب توده را می خواست.
اما از آنجا که در این دوران حزب از حیض انتفاع خارج شده است و نسل جوان از حزب و تاریخش گذشته است نیازی به داوری سختی در مورد کرده های عمویی نیست .از کوزه همان تراود که در اوست.عمویی در این دوران نتوانست از قالب یک سرباز حزبی خارج شود و اونیفورم یک ژنرال را به تن کند وبرود به سمت تشریح حزب در سه عرصه سیاست ، تشکیلات و ایدئولوژی و با نقدی رادیکال از حزب راه درست را به هواداران حزب نشان بدهد.این انتظار از عمویی با آموخته ها و دانش کم مایه اش از مارکسیسم انتظاری بیهوده بود .
یک باره بگویم عمویی جوانی و میان سالی و پیرانه سری را بخاطر خطی و حزبی گذاشت
که نوری و گرمایی به جنبش انقلابی نبخشید و هرچه بود خسران وتلف کردن استعداد ها و
نیروها بود .واین جای تاسف بسیار هست.
ساحت آرمان خواهی
اما اگر به نقد عمویی در ساحت کرده ها و ناکرده هایش بسنده کنیم و نپردازیم به حوزه آرمانخواهی او در حق آدمی که نزدیک به هشت دهه در میدان مبارزه بوده است و رنج های زیادی را تحمل کرده است بی انصافی کرده ایم.
شکی نمی توان داشت که عمویی بیست ساله که به حزب و شعارهایش جذب شد وبه عضویت سازمان افسران حزب درآمد در مخیله اش چیزی نبود جز بهروزی مردم ایران.
با همین نگاه ۲۵ سال زندان شاه را تاب آورد و با همین نگاه به رهبری حزب در سال ۵۸ پیوست و آن کرد که نمی بایست می کرد و ۱۲ سال زندان جمهوری را با تمامی رنج ها وسختی های استخوان سوزش تاب آورد و بعد از آزای رخت خویش از این غائله بیرون نبرد و باز به صحنه بازگشت تا شاید دری به حقیقت گشوده کند و در حد توان خود نوشت وگفت.هرچند ممکن است این گفتن ونوشتن در حد پسند و سلیقه ما نباشد.
باید ایستاد کلاه از سر برگرفت و به تلاش ها و رنج های آدمی که در مدت هشت دهه در فکر مردم خود بوده است نه آن گونه که ما می خواهیم یا می پسندیم بلکه بدان شکل که او فکر می کرد باید این گونه عمل کند تا مردم به بهروزی برسند احترام گذاشت.
عکس: محمدعلی عمویی