۱۴۰۳-۰۲-۲۴

خدامراد فولادی

ستایش ِ مارکس و انگلس از دستاوردهای تاریخی ِ نظام ِ سرمایه داری

 

( مارکسیسم: فلسفه ای که از نو باید خواند و شناخت)

نخست برای پیشگیری ازبرداشت ِنادرست ازعنوان ِ مقاله براین نکته مهم تاکید کنم که ستایش ِمارکس وانگلس از دستاوردهای سرمایه داری به هیچ وجه به این معنا نیست که آنها خواهان ِ بقای این نظام بودند، بلکه درست برعکس، با درک ِ ماتریالیستی دیالکتیکی وخصوصن ازموضع ِماتریالیسم ِتاریخی و تکامل ِجامعه و تاریخ ِانسانی بود که  یقین ِ کامل داشتند که نظام ِ سرمایه داری در تکامل ِ خود ضرورتن به نظام ِ سوسیالیستی و دوران ِ کمونیسم فرا خواهد رفت و از این رو، دستاوردهای این نظام فراهم سازنده ی پیش نیازها و پیش شرط های تولیدی و به بیان ِ دقیق تر نیروهای مولد ِ آن نظام و آن دوران بوده و در نتیجه تحقق بخش ِ تکامل ِ آتی و غایی ِ تاریخ ِ انسانی خواهند بود. مارکس و انگلس صرفن با چنین بینش ِ تکامل گرایانه ای بود که دستاوردهای نظام ِ واقعن موجود ِ سرمایه داری را ارج گذاشته و تحسین می کردند. خلاصه آنکه: ستایش ِآنها از نظام ِسرمایه داری درکلییت ِ تولیدی مناسبتی اش نه احساسی وندانمگرایانه بلکه کاملن آگاهانه و شاخت مندانه و غایت نگرانه بوده است. موضوع وهدف ِاین نوشتار نیز بازخوانی ِمختصری در حد گنجایش ِ یکی دو مقاله همراه با نقل ِ قول از مارکس- انگلس در مقاطع ِ مختلف ِ اندیشه ورزی و نظریه پردازی است. حال برویم سر ِاصل ِ مطلب:

مارکسیسم،علم ِشناخت از قوانین ِعام و خاص ِحاکم بر تکامل ِ طبیعت و جامعه ی انسانی است. بر طبق ِاین علم،  تکامل، فرایندی است مراحلی از حرکت ِ تضادمند و دیالکتیکی ِ یک پدیده ی مادی ِ مشخص از ساده ترین تا پیشرفته ترین و پیچیده ترین حالت و وضعییت ِ آن پدیده، و فرارفت ِ قانون مند و نظام مند ِ آن که از نقطه ای آغاز و پس از گذران ِ تمام ِ مراحل ِ تکاملی و تاریخی اشبا گسست و پیوست های متوالی از یک نظام و دوران به نظام و دوران ِ پس از آن،در بالاترین مرحله پایان می یابد. تکامل، چه در طبیعت و چه درجامعه ی انسانی بیش ازیک مسیر و راستای گذار ازمراحل ِ متوالی ندارد، اگرچه این مسیر و راستای واحد می تواند پیچاپیچ و زیگزاگی اما در عین ِ حال تابع ِ قوانین ِ عامشمول ِ حاکم بر کلییت ِپدیده است. به عنوان ِ مثال در مورد ِ نظام ِ سرمایه داری که موضوع ِ اصلی و محوری ِ این بحث است، مارکس با توجه به همین مسیر و راستای ِ دیالکتیکی- تکاملی ِ مشخص است که می نویسد:« سرمایه{ یا نظام ِسرمایه داری} چون بنا بر قوانین ِ پدید آورنده و نگهدارنده اش روی پای خود ایستاد ، خودگردان و خود سامان ده و خود تنظیم گر می شود». این خودگردانی و خود سامان دهی و خود تنظیم گری ِبرآمده از و متکی بر قانون مندی ِ حرکت ِدیالکتیکی – تضاد مند ِ سرمایه، بیان کننده و نشانگر ِحتمییت و قطعییت ِمسیر و راستای فرارفتی ِبرگشت ناپذیر و تغییر ناپذیر ِ تکامل ِ غایت مند ِنظام ِسرمایه و سرمایه داری است. این حرکت ِ قانون مند ِتکاملی همچنین به این معناومفهوم است که آنچه لنین و لنینیست ها« راه ِرشد ِغیر ِ سرمایه داری» می نامندکم ترین جایگاه واعتباری در فرایند ِتکاملی ِجامعه ی انسانی وماتریالیسم ِتاریخی ِ مارکس و انگلس ندارد.

از دیدگاه ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیکی- تاریخی، جایگاه و نقش ِ انسان ها در هر مرحله از فرایند ِ تکاملی ِ یک پدیده ی معین عبارت است از شناخت ِ علمی- عقلانی  از قوانین ِ حاکم برهمان مرحله از تکامل و تعمیم ِاین قوانین به کلییت ِمادی-سیستمی ِ آن پدیده به منظور ِ آماده سازی ِ شرایط ِ گذار به مرحله ی بعدی. به این دلیل کهانسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز همین که قوانین ِ حاکم بر کرد و کارها و ساز و کارهای یک پدیده ی ناشناخته ی در خود و برای خود را به شناخت ِ خویش در آورده و از آن ِ خویش کرد، می تواند آن را به هرگونه که می خواهد به سود ِ خود به کار گیرد و دگرگون سازد. فلسفه ی مارکسیستی هم غیر از این نمی کند که قوانین ِ کشف شده ی تاریخ و جامعه ی انسانی را جمع بندی نموده و در خدمت ِ دگرگون سازی ِ خود ِجامعه به طور ِتئوریک آموزش و ترویج دهد. تئوری و آموزه ای که هم جهت گیری و جنبه ی خاص ِ طبقاتی در یک مرحله ی خاص و معین از تکامل ِ جامعه دارد و هم جنبه ی عام ِ انسانی در تاریخ به طور ِ کلی. با این توضیح ِ ضروری که همان جنبه و کارکرد ِ طبقاتی نیز تاریخن در راستای تکامل و در خدمت ِ همه ی انسان ها هم هست و آنگونه که برداشت ِ نادرست شده استاختصاص و انحصار به مثلن طبقه ی کارگر ندارد. چراکه طبقه ی کارگر مانند ِ هر طبقه ی تاریخی ِ دیگری در یک فاز ِمعیین از تکامل ِتاریخ، کارگزار ِ توسعه و تکامل ِ ابزار و نیروهای مولد و فرابرد ِ شان به مرحله و دوران ِ عالی تر است، و نه از آن ِ خود نمودن ِاقتدارمندانه و اربابانه ی مادام عمری ِ این نیروها و دستاوردهای اجتماعی- تاریخی. زیرا که خود ِ طبقه ی کارگر نیز یکی از « نیروهای» همبسته ی تولید و مهم ترین ِ آنهاست.

با چنین شناختی از تاریخ و جامعه ی انسانی بود که مارکس و انگلس نظام ِ سرمایه داری را حلقه ی رابط ِ تکامل ِقانون مند و نظام مند به نظام و دوران ِ عالی تردانسته و حفظ و به کارگیری ِ دستاوردهای تاریخی ِاین نظام را به سود ِ جامعه تنها راه ِگذار به سوسیالیسم و کمونیسم ارزیابی نموده اند. آنها تا پایان ِعمربراین ایده ی شناخت مندانه وغایت بینانه از نظام ِواقعن موجود ِسرمایه داری وتاکید ِتئوریک بر حفظ ِ دستاورهای آن به مثابه ِ پیش نیازهای ضروری ِ جامعه ی سوسیالیستی و کمونیستی باقی ماندند. و در واقع می توان گفت که از آن کسانی نبودند که« نمک را بخورند و نمکدان را بشکنند!» که در اینجا منظور از نمک هم کلیه ی دستاوردهای صنعتی- تکنیکی و مناسباتی ِ نظام ِ سرمایه داری است ازآغازگاه ِپیدایش، تا گذار ِمراحلی تکاملی ِ آن به مرحله و دوران ِ عالی تر است.

   ادامه دارد

 

 

 

خدامراد فولادی

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر