لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-IX
مارکس در هیجدهم برومر لوئی بناپارت، جمهوری پارلمانی را بهعنوان فُرم سیاسی خاص سلطهی بورژوایی تعریف میکند: «(…) زیرا فقط با چنین شکلی بود که دو فراکسیون بزرگ بورژوازی فرانسه میتوانستند با هم ائتلاف کنند و بدینسان تسلط طبقهی خویش را بهجای تسلط یکی از فراکسیونهای ممتاز این طبقه در دستور روز قرار دهند» (MEW 8, 140، فارسی محمد پورهرمزان. ص. 72).
سلطهی احزاب در پارلمان بهمعنای کلاسیک شالودهریزی میشود. بهطور همهنگام پارلمان حزب بورژوایی را بهمعنای مارکسیستی آن سروسامان میدهد، یعنی برای بورژوازی این امکان را فراهم میکند که خود را بهعنوان یک طبقه «برای خود» شالودهریزی کند.
از این طریق عملکرد سیاسی پارلمان بلادرنگ بروزدهندهی نوع معینی دوسویگی است. زیرا پارلمان باید نظم بورژوایی را بهعنوان نظم اجتماعی مسلط تضمین کند و همهنگام بازتابدهنده و بیانکنندهی تناقضات بین فراکسیونهای بورژوازی باشد: «وقتی بورژوازی در هر تجلی حیات اجتماعی خطری متوجه «آرامش» میدید، چهگونه میتوانست خواستار آن باشد که رژیم فاقد آرامش، یعنی رژیم خاص خویش، رژیم پارلمانی، رژیمی را که به گفتهی یکی از سخنرانان بورژوازی در مبارزه و از طریق مبارزه زندگی میکند، در رأس جامعه نگاه دارد؟» (همانجا.، 153 / فارسی محمد پورهرمزان 91 – 92).
بورژوازی در برآمد خود به یک قدرت سیاسی باید بهطور همزمان در دو جبهه بجنگد: برعلیه فئودالیسم که آن را سرنگون میکند و برعلیه پرولتاریا که تهدیدش میکند: «پارلمانتاریسم فاصلهی زیادی با محصول مطلق پیشرفت دمکراتیک، پیشرفت نوع بشر و چیزهایی زیبا از این قبیل دارد – پارلمانتاریسم بیش از هر چیز فُرم معین تاریخی سلطهی طبقاتی بورژوازی و – وجه دیگر این سلطه – مبارزهاش با فئودالیسم است. پارلمان بورژوایی شور و پویایی خود را فقط تا زمانی حفظ میکند که تنش بین فئودالیسم و بورژوازی ادامه دارد». (Rosa Luxemburg, Sozialdemokratie und Parlamaentarismus, 1904, in: GW 1.2, Berlin/DDR 1970, 447-455, hier: 449).
در واژگان جنبش کارگری، واژهی پارلمانتاریسم، بدون مدنظر گرفتن تعابیر تحقیرآمیز، معرف فُرم پارلمانتاریستی حکومت، بهطور مشخصتر سؤاستفادهی نمایندگان پارلمان از جنبش کارگری است. این امر همیشه و هر بار مستلزم توجیهی خاص، عملاً مشروعیتدادن به آن مبتنی بر قضاوت مارکسی است که «توانمندی حزب کارگری (…) در خیابان، و احزاب خردهبورژوایی در مجلس مؤسسان» بود (هیجدهم برومر، MEW 8, 142 محمد پورهورمزان، 72).
این توجیه پارلمانتاریسم کارگری را میتوان از عملکرد دوگانهی پارلمانتاریسم بورژوایی استنتاج کرد.
بهلحاظ تاریخی: «پارلمانتاریسم برای جامعهی بورژوایی تمام محتوای خود را از دست داده است اما برای طبقهی کارگر در حال رشد یکی از توانمندترین و اجتنابناپذیرترین افزارهای مبارزهی طبقاتی تبدیل شده است. یکی از وظایف مبرم سوسیال دمکراسی این است که پارلمانتاریسم بورژوایی را از دست بورژوازی نجات دهد و برعلیه آن بهکار ببرد» (Rosa Luxemburg, aa. O., 451). در اینجا برای حزب کارگران مسئله بر سر آن است که وظایف تاریخی بورژوازی را انجام دهد که خود او قادر به متحقق کردن آن نیست. با این وجود [حزب] برای دوام حکومت خود محکوم به تاکید بر ویژگی اجباری قدرت دولتش است.
بهلحاظ تاکتیکی: بازنمایی عملکرد، تضادها بین جناحهای بورژوازی را میتوان به بازنمایی عملکرد و تضادهای طبقاتی تعمیم داد: «سوسیال دمکراسی پارلمانتاریسم (مشارکت در مجلس نمایندگان) را بهعنوان ابزاری برای روشنگری، آموزش و سازمانیابی پرولتاریا به یک حزب طبقاتی مستقل، بهعنوان ابزاری برای مبارزهی سیاسی برای رهائی کارگران ارزیابی میکند» (Lenin, Sozialdemokratie und Wahlabkommen, 1906, LW 11, 269). با وجود اینکه لنین درکش از هدفمندی مشارکت حزب کارگران در دوما را تغییر داد اما این امر را به توانائی پارلمان منوط کرد، آنهم در بازهی زمانی که طبقات متخاصم جامعه واقعاً در پارلمان نمایندگی میشدند: «در فرانسه مبارزهی طبقاتی واقعی فقط بین آن نیروهایی انجام میگیرد که در مجلس نماینده دارند و حتی نمایندگان این نیروها برای بازهی زمانی معینی کمابیش متناسب با <وزن> واقعی آنها در <مبارزه> است. در روسیه اما مبارزهی واقعی بههیچوجه بین نیروهایی انجام نمیگیرد که در دوما نماینده دارند (…). حکومت واقعی روسیه تقریباً هیچ نمایندهای ندارد» (رفیق پلخانف چه قضاوتی پیرامون تاکتیک سوسیال دمکراسی دارد؟، 1906 LW 10, 475f.).
بنابراین درک لنین از پارلمانتاریسم بهشدت نهادینه است، زیرا در تحلیل نهائی به زعم او پارلمان بنا به ماهیتش هیچ تفاوتی با دولتی ندارد که به آن تعلق دارد: «پارلمان بورژوایی حتی در دمکراتترین پارلمانِ دمکراتترین جمهوری در مالکیت سرمایهداران و قدرت آنها باقی میماند، ماشینی برای سرکوب میلیونها کارگر روزمزد توسط تعداد انگشتشماری از استثمارگران است. مادام که مبارزهی ما در چارچوب نظم بورژوایی انجام میگیرد، سوسیالیستها، مبارزان برای رهایی کارگران روزمزد از استثمار باید از پارلمان بهعنوان یک تریبون، نقطهی اتکاء برای تبلیغ، ترویج و کار سازمانیابی استفاده کنند» (Brief an die Arbeiter Europas und Amerikas, 1919, LW 28, 444). با اینحال احزاب کمونیست در دههی 1930 بهجای تحریم پارلمان، سنت پایهگذاری شده توسط سوسیال دمکراتهای آلمان مبتنی بر دفاع از پارلمانتاریسم را دنبال کردند که انگلس نیز در مقدمهی 1895 مبارزهی طبقاتی بر آن صحه گذاشت که به پارلمان نه فقط بهعنوان بازنمایی مبارزهی طبقاتی نگاه میکرد بلکه همچنین بهعنوان ابزاری مشروع برای گذار به سوسیالیسم.* این راهکار پارلمانتاریستی هرگز بهمعنای منتفی دانستن ضرورت «مبارزات کارگران» نیست که میتواند فرآیند گذار را تسریع کند و یا اینکه در مقابل تلاشهای اقتدارگرایانهی بورژوازی مقاومت کند. با این وجود تجارب نشان میدهند که در واقعیت امر دیالکتیکی بین مبارزات و قانونیت وجود ندارد و چیزی جز بنبست نیست، همانطور که مارکس در «هیجدهم برومر» آشکار کرد: «اگر مونتانی میخواست در پارلمان پیروزی به دست آورد، نمیبایست دعوت به سلاح کند. و وقتی در پارلمان دعوت به سلاح کرد، نمیبایست در خیابان بهشیوه پارلمانی عمل کند» (MEW 8, 143، فارسی محمد پورهرمزان، 76).
* این برداشت از نظر انگلس درست نیست. بعدها هال دریپر روشن کرد که برنشتین در نوشته انگلس دست برده است. در این مورد نگاه کنید به لینکهای زیردر تارنمای واکاوی
1 آخرین «وصیتنامه»انگلس/یک کمدی تراژدیک/ نویسنده: هال دریپر/ برگردان: ح.آزاد
2 مارکس و انگلس و به اصطلاح «چشم پوشی» از استراتژی انقلابی/ ح. آزاد