۱۴۰۳-۰۴-۲۳

رضا بی شتاب

بس کنید!

برای شریفه محمدی:بس کنید ای دشمنانِ زندگی ای دشمنانِ عشق...از کُشتارِ مردم بس کنید

نامِ ایران اشک در چشمِ جهان می آورد
عاشقانِ کُشته را اینک نشان می آورد
خانۀ گُل شد پریشان زآتشِ خشمِ شما
ترس وُ خاکستر نشان از آشیان می آورد
یادِ بیداد وُ عذاب وُ رنج وُ ماتم هایِ ما
در دلِ سنگینِ سنگی الامان می آورد
قصه ات آن کودکان در خواب کرد وُ وعده مُرد
مُردگانِ لامکان را در بیان می آورد
آرزوها جمله در کابوس وُ در زنجیر شد
یادِ مرگِ برگ وُ گلها در خزان می آورد
زیرِ آوارِ بلا بیهوده می کوشَد نَفَس!
زندگی خود ذوقِ پروازی به جان می آورد
در غبارِ خاطرِ یارانِ غایب بس قریب
سربلندیها غرورِ قهرمان می آورد
رازهای سرزمینِ عاشقان نشنیده ای!
حال بشنو کز دلِ عاشق عیان می آورد
در حضورِ ظلمت وُ هر لحظه در هول وُ هراس
وحشتِ ناباوری در هر مکان می آورد
انتقامِ واپسین بر خان وُ مان وُ جانتان
طُرفِه مرگی ناگهان وُ بی امان می آورد
گُلشنِ اندیشه ها را کُشته ای!اما زمان
گردشِ مرگی سترگ وُ رایگان می آورد
خانه زندان مردم آواره ولی این روزگار
تیغِ دردی هم ترا بر استخوان می آورد
روزگارِ ضجه ها وُ زجرها هم بگذرد
می وَزَد توفان فنایت در فغان می آورد
تکیه بر باد وُ سراب وُ کاخِ خونِ مردمان
خواری وُ زاری تزلزل را زمان می آورد
کاهنانِ کاهل وُ آدمکُشان را روزگار
در مدارِ بی مداری ناتوان می آورد...
یارِ آزادی نویدِ زندگی چون چشمه سار
روزِ شادی آبشاران ارمغان می آورد
در تنِ تنهایی ات تاب وُ تحمُل تازه شد
جانِ جانان مِهر وُ ماهِ مهربان می آورد
لاله ها آلاله ها وُ آن شقایق ها چه شد!
بنگر اینک رویشِ شعله دمان می آورد
روشنایی ها وُ شادی ها وُ جشنِ جانِ ما
بانگِ آزادیِ ما تا آسمان می آورد
در گمانی کُشته ای امیدِ ما اما ببین
شور وُ فریادی رسا از بیکران می آورد
این وجودِ سرزمینِ مهربان ایرانِ ما
کهکشانی از شجاعت پهلوان می آورد
زندگی زن: دانش وُ عشق وُ شعور وُ معرفت
جانِ شورانگیزِ عشقی جاوِدان می آورد
خانه در خُنیا وُ رقص وُ خنده های دلنشین
باز خورشیدِ دلِ مادر «کیان» می آورد...
سه شنبه 19 تیرماه 1403///9 ژوییه 2024

رضا بی شتاب

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر