۱۴۰۳-۰۵-۱۰

رضا بی شتاب

آینۀ آه...


در سوگِ برادرم جواد بی شتاب

گفتم که دگر مرثیه ای ساز مکن یار
در خلوتِ من نیست کسی جز دلِ بیمار
در سوگِ تو باران به درِ خانه ام آمد
در هق هق وُ در گریه وُ درمانده زِ رفتار
گفتا که برادر زِ جهان رفت رفیقا
در خویش شکستم چو پریشان وُ گرفتار
ای آه!شکستی تو چرا آینه ام را؟
ای آینۀ روحِ من وُ وسعتِ دیوار
من مانده وُ درمانده وُ ره بسته زِ هر سوی
دنیا همه جا تیره وُ تارست وُ نگونسار...
خانه قفسی شد دلِ من سخت بلرزید
غم آمد وُ بر جانِ من آویخت چو آوار
آیینه وُ آه وُ منِ آواره؛برادر!
بی من به سفر رفتی وُ دل مانده زِ گفتار
کم بود مگر دوریِ تو ای همه جانم!
کز زندگی آزُرده وُ رفتی تو به یکبار
مادر به پدر گوی که مهمانِ تو آمد
ای وای که من مانده درین حسرتِ دیدار
در سینه نفس تنگ شد وُ غصه برآمد
در خواب ببینی تو دگر چهرۀ دلدار
تنهایی وُ این غربتم اندازه ندارد!
اندوهِ تو چون هَمدَم وُ دلسوز وُ عزادار
در سوز وُ گُدازِ غمتِ از پای فتادم
من در تب وُ تاب وُ همه زاری؛تو به تیمار!
در اشکِ تو دیدم همۀ رنجِ جهان را
انگار تو بودی همه جا در تب وُ بیدار
هر جا که نگه کردم وُ هر گوشه گذشتم
رخسارِ تو در جلوۀ جانانه پدیدار
در خاطرم آمد همۀ عُمرِ گذشته
جز یادِ تو کس نیست مرا مونس وُ غمخوار
در دفترِ فکرم همه جا عکسِ تو دیدم
در آینۀ آه ترا دیدم وُ اسرار
بیماریِ من دم به دم افزون وُ دلم خون
اما تو کنارم بنشستی چو پرستار
در شادیِ من شوقِ تُو بیش از من وُ دل بود
گویی که ترا شادیِ من بُرده به گلزار
هر لحظه مرا دیدنِ تو هدیۀ جان بود
مرگ آمد وُ رفتی وُ سخن مانده چه بسیار
اکنون چه کُنم سوگِ تو در آتشم افکند
می سوزم وُ می سازم وُ در درد گرفتار
سه شنبه 9 مردادماه 1403///30 ژوییه 2024

رضا بی شتاب

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر