۱۴۰۳-۰۵-۱۹
مهرداد لطفی

نام درست او رستم فرخ هرمزد است نه رستم فرخزاد

 نام درست او رستم فرخ هرمزد است نه رستم فرخزاد. فرخزاد برادر اوست که عده ای  به اشتباه اورا پدر رستم گرفته اند .در حالی که پدر او فرخ هرمزد بود.

 تبار او

پدر او فرخ‌هرمزاسپهبد خراسان و آذربایجان و پدربزرگش وندوی خزانه‌دار خسرو پرویزبود.

جنگ قدرت در خاندان سلطنت

  وندوی به‌دست خسرو پرویزکه خواهر زاده او بود کشته شد.خسروپرویز مصمم بودبرادر 

وندوی، ویستهم را بکشد که وی به خراسان گریخت و غائله ای بر پا کرد. 

در سال‌های پایانی واپسین جنگ ایران و روم، رستم و فرخ‌هرمز در برابر خسرو پرویز شوریدند و به امپراتور روم، هراکلیوس، اجازه دادند تا وارد آذربایجان شود و حتی آتشکدهٔ آذرگشسپ را نیز غارت کند.

متعاقب این حادثه توطئه ای بر علیه خسرو پرویزتوسط سه خاندان مهران و اسپهبدان  و خاندان باگراتونی شکل گرفت شیرویه که پیش از آن در زندان بود آزاد شد و به کمک اسپد گشنسپ وارد تیسفون شد و پدرش را زندانی کرد و با نام قباد دوم برتخت نشست و به پیروز خسرو، دستور داد تا تمام برادرانش را اعدام کند. سه روز بعد، شیرویه به مهرهرمزد دستور داد تا خسروپرویز را نیز اعدام کند اقدام بعدی شیرویه این بود که فرخزاد برادر رستم را در شهر استخر زندانی‌ کند .

شش ماه بعد شیرویه بمرض طاعون درگذشت و عده ای مرگ اورا به سمی می دانند که شیرین به او خوراند.با مرگ شیرویه، فرخ هرمز، به‌همراه فرزندانش فرخزاد و رستم، در بخش‌های شمالی اعلام استقلال کردند. پیروز خسرو در جنوب کشور اعلام استقلال کرد. در شمال و جنوب نیزآتش شورش زبانه کشید.

جنگ قدرت در خاندان ساسانی و کودتای شیرویه و سه دهه جنگ بی حاصل با روم و یک طاعون بزرگ که باعث مرگ نیمی از جمعیت میانرودان شدشاهنشاهی ساسانی را وارد بزرگ‌ترین بحران تاریخ خود کرد. 

و در نهایت  آزرمی‌دخت، دختر خسرو پرویز، در تیسفون به تخت نشست. واین نه نشانه برابری زن و مرد در ساسانیان که نشانه به پایان رسیدن نسل شاهزادگان مرد در این خاندان بود .همه در کودتای شیرویه اعدام شده بودند.

فرخ هرمز پدر رستم  برای یکپارچه کردن شاهنشاهی و وجهه قانونی بخشیدن به فعالیت‌هایش، از آزرمی دخت  خواستگاری کرد. آزرمی‌دخت که با این در خواست موافقتی نداشت به سیاوخش مهرانی ،نوه بهرام چوبین،دستور داد تا مخفیانه فرخ هرمزد را به قتل برساند. با مرگ پدر ،رستم اسپهبد جدید خراسان و آذربایجان شد.به تیسفون رفت و آزرمی‌دخت را به قتل رساند و پوراندخت را به تخت نشاند.اما پیروز خسرو بر پوران شورید و رستم با پیروز به توافق رسید که یزدگرد سوم، نوه خسرو پرویز به تخت بنشیند.

نبرد بزرگ قادسیه

یزدگرد به تخت نشست و طلایه داران اعراب مسلمان به مداین رسیدند و کار به جنگ کشید یزد گرد فرماندهی این جنگ تاریخی را به رستم فرخ هرمزد سپرد.

رستم مخالف جنگ بود و تلاشی بسیار کرد با مذاکره اعراب مسلمان را به مدینه باز گرداند که تلاشی بیهوده بودوعلت داشت رستم درک روشنی از آنچه در بیابان های عربستان گذشته بود نداشت  و کار به نبرد در قادسیه رسید .

از وزیدن طوفان شدید شن به سمت سپاه ایران و از جا کنده شدن سایبان تخت رستم وپناه گرفتن رستم  درپشت یک اَستَر وپاره شدن طناب بار این استر توسط هلال‌بن علفه وافتادن بار بر روی رستم  و شکستن مُهره‌های پشتش می گذریم و دنبال این داستان نمی رویم که اگر رستم خود را به رود عتیق می رساند وهلال او را نمی کشت چه می شد،دست می شوئیم.   دولت ساسانی چون امرود فاسدی بر درخت دیر یا زود با بادی که از شمال یا جنوب می آمد بر زمین می افتاد .این سقوط سقوطی ناگزیر بود.

اما کشته شدن رستم شکستی بزرگ برای سپاه سی هزار نفره ساسانی بود که یا تسلیم شدند ویا به آب زدند و با نیزه اعراب کشته شدند ،به گفتهٔ طبری  کسی از سی هزار تَن زنده نماند. 

پس از مرگ او سرداران بزرگ دیگری مانند پیروز خسرو، شهروراز جادویه، مردانشاه، سیاوخش و موتای دیلمی به خاک افتادند و در فرجام نهایی  یزدگرد سوم،  در سال ۶۵۱ به اشاره ماهوی سوری به دست آسیابان فرومایه ای کشته  شد و اعراب مسلمان به خراسان رسیدند و دولت معظم ساسانی پس از چهارصد و سی و یک سال به پایان خود رسید. 

در شاهنامه از سه نامهٔ رستم فرخ‌هرمز یاد شده‌است:نامه به سعد ابی‌وقاص،نامه رستم فرخزاد به یزدگرد سوم،نامهٔ آخر وصیتنامه‌اش به برادرش

بینیم حکیم طوس در وصف خصوصیات رستم فرخ‌هرمزد چه می گوید 

عمر سعد وقاس را با سپاه                  فرستاد تا جنگ جوید ز شاه

چو آگاه شد زان سخن یزدگرد              ز هر سو سپاه اندر آورد گرد

بفرمود تا پور هرمزد، راه                      بپیماید و برکشد با سپاه

که رستم بُدش نام و بیدار بود               خردمند و گُرد و جهاندار بود

ستاره‌شمُر بود و بسیارهوش              به گفتارش موبد نهاده دو گوش

برَفت و گرانمایگان را ببرد                 هر آنکس که بودند بیدار و گرد

برین گونه تا ماه بگذشت سی             همی رزم جستند در قادسی

بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی   سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی

بدانست رستم شمار سپهر                ستاره‌شمُر بود و با داد و مهر

همی‌گفت کاین رزم را روی نیست         رهِ آبِ شاهان بدین جوی نیست

بیاورد صلّاب و اختر گرفت                 ز روز بلا دست بر سر گرفت

یکی نامه سوی برادر به درد               نبشت و سخنها همه یاد کرد 

دگر گفت کز گردش آسمان                پژوهنده مردم شود بدگمان 

ز بهرام و زهره است ما را گزند           نشاید گذشتن ز چرخ بلند

همان تیر و کیوان برابر شدست           عطارد به برج دوپیکر شدست 

که زین پس شکست آید از تازیان         ستاره نگردد مگر بر زیان

                         پادشاهی یزدگرد بخش دوم 

 با نگاهی به همین ابیاتی که حکیم طوس برای ما بیادگار گذاشته است می توان به ضرس قاطع گفت رستم فرخ هرمزد مرد این میدان نبود .تمامی بر و بازویش به گرد پای سرداری  چون بهرام چوبینه نمی رسید او کسی نبود که بتواند این جنگ سرنوشت را رهبری کند . 

از خاندان بزرگ ساسانی چیززیادی باقی نمانده بود .تتمه قدرت و هیمنه این خاندان معظم در خوشگذرانی های خسرو پرویز و کودتای شیرویه به فنا رفته بود.روزگار رو به ادبار بود.

علائم سقوط مشهود بود و نیازی به رمل واسطرلاب و نگاه کردن به حرکت کواکب نبود .

دیگر در خاندان ساسانی نه از اردشیر دادگر و دراز دست خبری بود نه از سرداران بزرگی چون بهرام چوبینه  وقتی درفش کاویانی بدست سپهبدان دست سه وچهاری چون رستم فرخ هرمزد می افتد هر ناظری با هوشی متوسط می فهمید فرجام نهایی این نبرد چیزی جز شکست نخواهد بود اما وظیفه یک سپهسالار که درخطیر ترین لحظات یک ملت پرچم سپهسالاری و درفش کاویان را بردست گرفته است  نگاه کردن به حرکت ستارگان و سعد و نحس بودن کواکب نیست.گیرم بداند شکست سرنوشت محتومی ست اما او وظیفه دارد با تمامی قدرت و توان این نبرد تاریخی را تا جایی که ممکن است به پیش ببرد و اگر قرار است فرجام نهایی این نبرد شکست باشد شکستی با افتخار با کمترین هزینه را به دوش مردم خودش بگذارد.تا این مردم بتوانند روزگاری دیگر بر پله امروز بایستند و بیگانگان را از سرزمین خود برانند.

رستم فرخ هرمزد سرداری بود که پیش از نبرد شکست خورده بود نه از اعراب تازه مسلمان

که از تقدیر گرایی خودش.از بی خبریش از پویه درونی تاریخ،از ویژه گی و درایت یک فرمانده خوب ، که چه زمانی بجنگد و چه زمانی عقب نشینی کند از شناخت هرچه بیشتر از دشمن،از بر آورد نیروهای در میدان و نیروهایی که در دوران بعد آماده آمدن به میدان هستند.کافی بود خط نبرد به خراسان منتقل می شد،کافی بود یزدگرد به منطقه دیلمان و طبرستان برده می شد.

رستم فرخ هرمزد باید به این فهم می رسید که شکست در میدان نبرد تمامی داستان را رقم نمی زند قدرت و برتری نظامی یکی از مولفه های قدرت است .این استقرار قدرت است که به اشغال طول عمر می دهد.

کافی بود یزدگرد کشته نمی شد و رستم بعنوان سپهسالار زنده می ماند .بودن امید مقاومت کمک می کرد طبقه دهقانان در بست بخدمت اعراب تازه مسلمان در نیایند و اشغال پا سفت نمی کرد و مجبور بود مار به سوراخ خود برگردد.

ماندن اعراب بمدت شش قرن بر می گشت به باز تولید مولفه های قدرت، مردمی که کار می کردند و دسترنج شان توسط منشیان و مستوفیان و دهقانان ایرانی محاسبه وگرفته می شد و سوار بر بار شتران راهی بغداد می شد و اشغال تداوم می یافت.

نگاه رستم به نبرد با اعراب تازه مسلمان نگاهی استراتژيک نبود.نگاهی برای امروز و فردای نبرد بود.  

قدرت و مولفه های قدرت

 برتری قدرت نظامی یکی از مولفه های قدرت است تمامی مولفه قدرت نیست مولفه اصلی قدرت در استقرار قدرت است.

و استقرار قدرت بستگی مستقیم دارد با قابلیت های فرهنگی و اقتصادی وسیاسی مردم.

  جلوه اصلی قدرت در فتح سرزمین های فتح شده نیست .درچگونگی و مدت استقرار قدرت فاتح است.و این که این استقرار موفق بشود مولفه های خود را مدام باز تولید کند.

رستم ازاین فهم دور بود که مهم در فردای شکست جلوگیری از استقرار حکومت اشغالگران است.اگر کمک منشیان و مستوفیان و دهقانان ایرانی نبود این استمرار ممکن نبود.

استمراری که رگ حیاتش وابسته بود به قابلیت های دهقانان و دبیران و مستوفیان برای مدیریت یک امپراطوری بزرگ .و اگر جز این بود این فتوحات دیری نمی پائید و جنگاوران فاتح باید از همان راهی که آمده بودند برمی گشتند.‌ قابلیت یک جامعه مغلوب در همکاری با فاتحین و کمکش در استمرارحکومت فاتحین  یکی از مولفه  های اصلی قدرت بود.

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

۱۴۰۳-۱۲-۰۸

در اینکه رستم فرخ هرمزد مرد جنگ نبود شکی نیست، از اینکه اگر سپهبدی چون بهرام چوبینه زنده بود ، هرگز تازیان توان مقاومت نداشتند نیز شکی نیست.
اما با عقب نشستن س‌اه ایران به خراسان و پیشنهادهای شما در مورد زنده ماندن رستم فرخ هرمزد موافق نیستم
اما خوشحالم که بالاخره یک نفر در مورد رستم فرخ هرمزد آقازاده پارتی که تنها هنرش آقازاده بودن بود و بس ، حرف زد