پرسش در پرانتزپرسشی است که قاعدتن باید پیروان
لنین که معتقدند عملکردهای استالین در چارچوب
آموزه ها و عملکردهای لنین نبود بلکه برخلاف این
آموزه ها و خصوصن برخلاف شش- هفت سال
رهبری « داهیانه لنین» در قدرت بود به آن پاسخ
دهند، اما از آنجا که آنها به هیچ پرسش زیر سوآل
برنده و چالشگرانه ای پاسخگو نیستند و بالاخص به
دلیل فقر تئوریک ازاینگونه بحث های نیازمند
استدلال اقناعی فرار می کنند، من با استناد به
شواهد نظری و عملی به آن پاسخ می دهم و نشان
خواهم داد لنین چه در نظر و چه در عمل همان
استالین بود و اگر زنده می ماند همان کارهایی را
در حزب و درجامعه می کرد که استالین کرد. چرا
که هم او و هم استالین بنیانگذاران تشکیلاتی بودند
که به اعتراف خود لنین پایه و بنیادش نه بر «
دموکراتیسم مسخره» بلکه بر « اطاعت بی چون
و چرای میلیون ها نفر از یک نفر» است که شامل
اعضای حزب و تشکیلات هم می شود. اطاعت بی
چون و چرایی که فقط در تشکیلات های اداره شونده
به شیوه ی نظامی پادگانی وجود دارد. از این رو،
لنینیسم را باید در همین چارچوب حزبییت نظامی
پادگانی دید و به ارزیابی و قضاوت عملکردها و
فرمان های « بی چون وچرا» ی اش پرداخت. چرا
که لنین برخلاف ادعای اش نه انقلابی و سوسیالیست
بلکه کودتاگرو فرمانده پادگان کوچکی به نام حزب
وپادگان بزرگتری موسوم به« شوروی سوسیالیستی
» بود.
لنین کودتاگربود، نه انقلابی و نه سوسیالیست:
هیچ نظامی کودتاگری نمی توانست به اعتبار
تاریخی انقلاب به طور عام و انقلاب سوسیالیستی
به طور خاص این چنین لطمه ای بزند که لنین و
لنینیست هازده اند. کودتای فرقه ای راانقلاب، و دار
و دسته ی کودتاگر را پرولتاریا نامیدن، از زمان
مارکس وانگلس وتدوین فرمولاسیون علمی تاریخی
انقلاب به این سو، این نارواترین و درواقع بدترین
ردیه ای است که با نام مارکسیسم به حیثییت
مارکسیسم و علمییت و تاریخییت انقلاب ازسوی
لنین و پیروان و جانشینان اش وارد شده است.
از نظرگاه مارکسیستی وماتریالیسم تاریخی، انقلاب
اجتماعی نقطه ی آغاز یک تغییر و تحول بنیادی
نخست در انتقال مالکییت ابزار و وسایل تولید، و
درنتیجه در شیوه ی تولید و توزیع در جامعه با پیش
آهنگی طبقه ای صورت می گیرد که تاریخن جامعه
را نمایندگی می کند. بنا بر تاکید آن فرمولاسیون ،
انتقال مالکییت وشیوه ی تولید وتوزیع نوین زمانی
صورت می گیردکه شرایط تولید ومناسبات تولیدی
در جامعه ی معیین یعنی پیش نیاز و پیش زمینه ی
انقلاب، در عالی ترین تراز پیشرفت باشد.
انقلاب اجتماعی را ضرورت تاریخی به جامعه
تحمیل می کند و نه اراده و میل این یا آن فرد و این
یا آن دارودسته ی مسلح، اگر چه آگاهی از این
ضرورت که از طریق دانش تئوریک- اثباتی به
جامعه القا می گردد، درعمل تبدیل به اراده ی قانون
مند و کارساز می گردد. چراکه انسان ها هراندازه
هم « انقلابی» وتحول خواه باشند- یا درواقع چنین
ادعایی داشته باشند-، تا شرایط اجتماعی اقتصادی
و سیاسیجامعه برای وقوع انقلاب آن هم
سوسیالیستی موجود نباشد هرگز چنان اتفاقی نخواهد
افتاد. به بیان دیگر،انقلاب به اراده نیست بلکه هم
اراده و هم انقلاب تابع قانون مندی حاکم بر تکامل
اجتماعی اند که در تئوری های مارکسیستی بازتاب
علمی عقلانی یافته است. فرقی هم نمی کند انسان
تئوری دان باشد و خلاف آن عمل نماید، یا اساسن
شناخت تئوریک از جامعه و تاریخ نداشته باشد،
نتیجه ی هردو یکی است: ایجاد اخلال در مناسبات
سیاسی اجتماعی و تکامل تاریخی. زیرا تئوری از
پراتیک تاریخی انسان کارورز اندیشه ورز برآمده
و در فرایند فعالییت تولیدی مناسباتی- یا اقتصادی
سیاسی – به پراتیک باز می گردد تا آن را اندیشه
مندانه تر،آگاهانه تر و برآیند و نتیجه اش انسان را
یک گام درتحقق اهداف تاریخی اش به پیش ببرد.
لنین نه تئوری دان ونظریه پردازبودونه به دیالکتیک
و تکامل قانون مند جامعه ی انسانی به مثابه
وحدتی ارگانیک- تاریخی اعتقاد داشت. او فعال
سیاسی دارای تشکیلات دربسته ی مخفی کار
محدودبین و درخود فرقه ای و ضد رژیم حاکم
بود که اراده ی راهگشا به قدرت فردی- فرقه ای
به گفته ی اوآبدیده درمبارزه را جایگزین عملگرایی
( پراتیک) اجتماعی تاریخی تکامل گرایانه نمود و
با عاریت گرفتن و در واقع سوء استفاده از واژه
گان واصطلاحات مارکسیستی واز جمله انقلاب ،
خود و دارودسته اش را مارکسیست جا زد در حالی
که در عمل به هیچ یک از آموزه های مارکس و
انگلس پای بندی نشان نداد و بلکه بر خلاف این
آموزه ها عمل نمود. از این رو،به رغم ادعای لنین
و لنینیست ها که مدعی اند مارکسیست و کمونیست
عملگرا هستند ، اتفاقن در عمل( رهبری سیاست و
اقتصاد جامعه) بودکه معلوم شدآنها نه مارکسیست
اند ونه کمونیست، چراکه: عمل آنها درست خلاف
ادعاهای شان نتیجه داد و در ادامه اش خود به مانع
بزرگی درراه تکامل هم جامعه ی خودی وهم دیگر
جامعه های انسانی تبدیل گردید.
تاکیدهای مکررم بر تئوری به آن دلیل است که اولن
هر ایده و نظر و تحلیلی که برتئوری اتکا نداشته و
به آن استناد اثباتی نکند کم ترین اعتبار کاربردی
وعملی ندارد وفقط شعاراست، خصوصن که نویسنده
وتحلیل گر ادعای مارکسیست بودن هم داشته باشد،
ثانیین به خواننده نشان دهم آنچه لنین درقدرت
وبعدتر استالین درروسیه واتحاد شوروی کردند نه
بر طبق تئوری های مارکسیستی( ماتریالیسم
دیالکتیک و تاریخی) بلکه تمامن بر خلاف وحتا در
تقابل با این تئوری ها بود،که مهم ترین شان از جمله
عبارت اند از: رهبری مادام عمروبلامنازع یک
تن برحزب و بر حکومت و جامعه ، محروم نمودن
زنان از رهبری حزب و دولت و حکومت وحتا
ازوزارت، وجانشین گزینی رهبر در قدرت، که
همه نمودار یک سلسله مراتب فرمان فرمایی
نظامی پادگانی برآمده از ایدئولوژی واپس گرای
فئودالی- پدرشاهی مردسالارند.( نمونه ی این نوع
حاکمییت با ایدئولوژی عقب مانده از دوران را ما
در جامعه ی خودمان داریم ).
انتخاب رهبر توسط رهبر یا به توصیه و وصییت
او، نشان دهنده ی بی اعتقادی هم رهبر در قدرت
و هم جانشین او به آزادی انتخاب واهانت به شعور
شهروندان و کل جامعه و به معنای استبداد و فعال
مایشایی رهبر اصلی و جانشینان غیر منتخب او
است. استالین یکی از گزینه های پیشاپیش انتخاب
شده ی لنین در وصییت نامه ی معروف اش بود که
بعد از رسیدن به قدرت تعهد « رفیقانه» حزبی
داشت وصییت ها( فرمان ها و ایده های مکتوب
او) را که خود لنین به دلیل مرگ زودرس اش
موفق نشد به طور کامل درجامعه پیاده کند، به آنها
عمل نماید. در واقع این ایده ها یا فرمان های
پدرسالار حزب،« چراغ راه نمای» استالین در
تمام دوران حاکمییت بی منازع اش بودند که او
خود را همچون « فرزند وفادار» موظف به اجرای
آن ها می دانست. استالین که بعد از مرگ لنین با
کودتای حزبی و کنار زدن دیگر وصییت شده گان
لنین با هم دستی چندتن ازرفقای عضو پولیت
بورو- یا مجمع تشخیص مصلحت میلیونها نفر
توسط یک باند سی چهل نفره که خودشان نیز
گوش به فرمان آن رهبر همه کاره بودند - به
قدرت رسیده بود، در دهه ی 1930 برای آنکه
اقتدار خود را یک تنه و بی منازع سازد همان
رفیقان و همدستان را یکی یکی به اتهام های واهی
و از جمله خیانت و نوکری امپریالیسم به محاکمه
کشید و اعدام نمود، یا به قول ما ایرانی ها سرشان
را زیر آب( استخر!) کرد. آیا استالین خودسرانه
دست به چنین« رفیق کشی» زد؟ نه! زیرا لنین بنابر
ماهییت فرقه گرایانه وانحصار طلبانه واستبداد
منشانه اش قبلن جواز این رفیق کشی را صادر کرده
بود. آنجا که نوشت:« برای اداره کردن جنبش توده
ای افرادی لازم اندکه به خصوص فعالییت سیاسی
تمام وقتی را پیشه ی خود کرده و با شکیبایی و
سرسختی خود را انقلابیون حرفه ای بار آورده
باشند. یک سازمان مستحکم انقلابی با فعالان
حرفه ای تمام وقت را می توان سازمان توطئه گر
هم نامید. این چنین سازمان توطئه گری وقت آن
را ندارد که به اشکال مسخره و بازیچه ای
دموکراتیسم فکر کند. این چنین سازمانی برای آن
که گریبان خود را از دست یک عضو ناشایست
خلاص کند از هیچ گونه اقدامی – حتا ترور- روی
گردان نخواهد بود. در روسیه یک افکار عمومی
به قدر کافی جاافتاده وجود دارد که می گوید
هرگونه انحرافی از وظیفه ی تشکیلاتی را باید بی
امان وبا بی رحمی تمام مجازات نمود. دموکراتیسم
یعنی این{!!}.( چه باید کرد، مجموعه آثار، جلد اول
. ترجمه ی پورهرمزان،ص. 322- 328 ). بعدتر
استالین با اعدام « اعضای ناشایست حزب» یعنی
مخالفان درون حزبی خودش! به این فرمان لنین
عمل کرد.
استبدادمنشی وفعال مایشایی کیش شخصییت پرستی
، در ذات انحصارطلبی فرقه سالارانه و حزبییت
سلسله مراتبی فرمانفرمایانه از بالا به پایین به شیوه
ی نظامی پادگانی نهفته است، که این راهم استالین
از « رهنمودهای داهیانه ی لنین» به ارث برد و به
کاربست. ازجمله ترور رفقای حزبی را به بهانه ی
« جاه طلبی» و « نااستواری» فقط به تشخیص
رهبری که علم غیب در فهم نیات و مقاصد درونی
اعضای حزب هم دارد! آنچنان که لنین هم چنین
درکی از رفاقت حزبی داشت که نوشت« جاه طلبان
و افراد نااستوار به هیچ وجه نباید از جانب ما{
یعنی خودش به عنوان فرمانفرمای بلامنازع، و
بعدتر جانشین وصییت نامه ای اش!} انتظار جاه
ومقام داشته باشند بلکه باید همیشه در انتظار
شکنجه و اعدام باشند». استالین درقدرت چنین
توصیه ی « داهیانه» ای را کلمه به کلمه و سطر به
سطر تا پایان عمر خود و حاکمییت بی رقیب اش
اجرانمود. اصولن، در احزاب لنینی- بلشویکی که
سلسله مراتب فرمانفرمایانه به شیوه ی نظامی
پادگانی حاکم است، جاه طلبی و مقام پرستی یک امر
طبیعی و رایج است. تجربه ی تاریخی هم نشان داده
یک دلیل اصلی انشعاب ها وفرقه فرقه شدن های
مداوم چنین حزب هایی همین جاه طلبی و مقام
پرستی افرادی است که سرکرده گی جانشین
توصیه شده ی رهبر مرده را بر نمی تابند و دست
به کودتا یا انشعاب و جدایی از حزب مادر می
زنند. در همین ایران ما هم وجود چندین حزب و
دارودسته ی لنینیست دلالت بر جاه طلبی و مقام
پرستی ارضاء نشده ی افراد حزبی دارد.
بسیار خوانده و شنیده ایم از قلم و زبان لنینیست ها
که اگر ما به قدرت برسیم آنچنان دموکراسی یی در
جامعه بر قرار می کنیم که بشرییت تاکنون نظیرش
را ندیده است. اما، به راستی و در واقعییت عینی و
عملی آن « دموکراسی بعد از این» ی که پیروان
اندیشه و عمل لنین- و استالین- وعده می دهند و به
ادعای آنان نظیرش درهیچ دوران و زمانه ای وجود
نداشته چگونه دموکراسی یی است که حتا مارکس و
انگلس هم از آن بی خبر بودند؟ خیالبافی نکنیم و
مشخصه ها و مختصات « آن دموکراسی» را که
هم اکنون هم در روسیه و چین و کره ی شمالی و
کوبا برقرار است از قول لنین در سال 1921
یعنی چهارسال بعد از به قدرت رسیدن اش بخوانیم:
« ما باید با تمام نیرو از روش های استبدادمنشانه
در روسیه ی وحشی{ روسیه ای که قرار بود با
انقلاب بلشویکی! از روی تکامل قانون مند
اجتماعی و تاریخی بجهد و با معجزه ی لنین و
رفقای اش به سوسیالیسم وکمونیسم جهش نماید در
سال 1921 یعنی چهارسال بعد از انقلاب هنوز
وحشی و نامتمدن است!} دریغ نورزیم و از به
کارگیری بی رحمانه ترین کارزار علیه مخالفان
یعنی آنارشیست ها و اس.ار. های چپ نهراسیم.»(
جلد سوم همان کتاب همان ترجمه. ص.27-28).
چکا یاجاسوسخانه ی بلشویکی برای شکار مخالفان
حزب و حکومت به فرمان لنین تاسیس و در زمان
استالین به اوج کارآمدی و قدرت اش رسید. لنین و
بلشویک ها طبق معمول حکومت های استبدادی
جاسوسان را از میان « سربازان گمنام» یعنی
افراد ناآگاهی برمی گزیدند که به دلیل فقر مالی و
فرهنگی تن به هرکاری می دادند. اواین جاسوسخانه
را بازرسی کارگری و دهقانی نامید تا به اصطلاح
به آن وجهه ی انقلابی دهد ونوشت : « بازرسی
کارگری ودهقانی باید 300 تا 400 نفررا در
برگیرد واین افراد از جهت شرافت{؟!} و وفاداری
به حزب و حکومت مرتبن مورد آزمایش قرار
گیرند. این گروه ویژه ی بازرسی و تفتیش باید فوق
العاده کاردان و کاملن آزمایش شده و قابل اعتماد
باشند و حقوق زیاددریافت کنند{ وفاداری وشرافت
به علاوه ی حقوق زیاد به جاسوسان و خبرچینان
گرسنه و ناآگاه برای محافظت از حزب و حکومت!
عجب دموکراسی وعجب سوسیالیسمی!} اعضای
کمیسیون مرکزی تفتیش – یا جاسوسان رده بالا-
موظف اند حتا اعضای پولیت بورو( دفتر سیاسی
حزب ) را بدون توجه به مقام تحت نظر داشته
باشند .» ( جلد سوم. ص.2022-2026. درون
کروشه ها از من است.). مگر استالین غیر ازاین
کارها راکرد که رفقای حزبی و کارگران و دهقانان
را به جرم مخالفت با شخص خود و حزب و
حکومت تحت امرش به زندان انداخت، روانه ی
اردوگاه های کار اجباری نمود یا اعدام کرد، و
شوروی را تبدیل به یک زندان وشکنجه گاه بزرگ
نمود جناب لنینیست! لنین بود که چنین امریه ای
صادر کرد و بعد از او استالین راه و روش او را
ادامه داد:« رویکرد ما به منشویک ها- یعنی رفقای
دیروزش- و طرفداران روزنامه ی نوایاژیژن و
اس. ار.ها وکلیه ی عناصر مخالفی که حالاحالاها
دست و پاگیر ما خواهند بود تبعید آنان ازاین
اردوگاه کار اجباری به آن اردوگاه خواهد بود و این
برخورد ادامه دار خواهد بود. رفتاری هم غیر از
این با آنها نمی شود کرد.».( جلد دوم. ص 1376).
در تمام دوران حاکمییت بی منازع لنین و استالین
تمام روزنامه های مستقل یا حزبی غیر بلشویکی
و حتا خود احزاب غیر بلشویک تعطیل شدند و
حزب بلشویک ماند و رهبر فعال مایشاء آن.
امروز، شاید برای ما ایرانی ها شناخت ازلنین و دار
و دسته ی بلشویک اش دیروبی فایده باشد، اما بدون
شک شناخت از لنینیست هایی که در کمین قدرت
سیاسی درایران وپیاده کردن ایده ها و عملکردهای
لنین و استالین هستند برای پیش گیری از تکرار
رویداد 57 و پیامدهای آن بسیار آموزنده است.
به یاد داشته باشیم که خمینی هم پیش از کسب
قدرت وعده ی دموکراسی و آزادی بیان و آزادی
احزاب و مطبوعات داد، اما ایرانی ها توجه نداشتند
که دموکراسی و آزادی های سیاسی در ذات فرقه
گرایی و کیش شخصییت پرستی نیست، و نتیجه
همان شد که در این چهل و چندسال حاکمییت
اسلامی برسر جامعه ی محروم از دموکراسی و
آزادی های بی قید و شرط سیاسی آمده است. این ها
همه یعنی این که نباید فریب فرقه سالاران کیش
شخصییت پرست راخورد و دموکراسی وآزادی های
سیاسی تاریخی دورانی مرتبط با آن باید از درون
سازوکارهای دموکراتیک نهادمندی برآید که در
تقابل با استبداد حاکم به هر طریق ممکن و در
دست رس خود جامعه استقرار بی بازگشت یافته
باشد. در حالی که دموکراسی یی که فرقه سالاران
وعده می دهند حد و حدود دارد و حد و حدود آن
را رهبر بی منازع فرقه تعیین می کند و نه ساز و
کارهای تاریخی دورانی خود جامعه.