۱۴۰۳-۰۶-۱۶
مهرداد لطفی

نامه ای به محمد علی بهمنی

 

سلام

جناب بهمنی

 شنیده ام که مرده ای

ببخشید مرا

این روزها دیگر 

ذهنم مرا یاری نمی کند

راستش را بخواهید سر در نمی آورم

میان حقیقت و مجاز

 یا میان راستی با دروغ

یا میان شاعر با مفتش شعر 

 ببخشید 

 در اداره شما به مفتش شعر چه می گویند

 

گفتم ذهنم یاری نمی کند 

 گویا در سال ۶۰ بود

آن روزها به احتمال زیاد شما آنجا نبوده اید

یا بوده اید سعادت نصیب من نبود 

بگذریم 

حرف حرف می آورد

جوانکی رعنا بود

از همکاران شما در همان اداره

که ارشاد می کرد شعر های یاغی را 

او می گفت تو در شعرت قیام کرده ای 

اما من کجا و قیام بر علیه حکومت مستضفان

 من تنها گفته بودم

بر قامتی چو فرزین وقتی گلوله بارید 

در جشن دشمن خلق از شعف های و هو شد

فرزین عابری بود که از میدان ولیعصر می گذشت جرم دیگری نداشت

آن روز در میدان ولیعصر کارگران آمده بودند تا بگویند گرسنه اند 

 

یکبار دیگر هم

سال ۶۸ بود که بدنبال چند واژه ناب به اداره شما آمدم

سعادت نصیب من نبود تا به حضورتان شرف یاب شوم

جای شما شاعر گوگوش بود

بامداد بود که از جویبار آمده بود

مدام از من می پرسید چوپان را زدند گله پراکند،

یعنی چه

این گزاره از من نبود

 مسیح گفته بود

اما او مدام می گفت مگر تو مسیحی شده ای 

و این یعنی ارتداد

باور کنید ،حال و هوایم این روزها مساعد نیست

شب های خوابم نمی برد 

درد مدام درون سینه ام می پیچد و از چشمم بیرون می زند

در ضلع غربی میدان توپخانه بود که گفتم 

قلبم درد می کند 

هوای اتاقم سنگین است 

پنجره اتاقم را که جوش داد 

 با مشت سنگینش از یاد بردم که قبلاً چه گفته ام 

از اصفهان آمده بود و  ذال را با مخرج از ته گلویش تلفظ می کرد 

بگذریم جناب بهمنی

از هر طرف که می رویم به فصل گریه می رسیم

فهم و درک آینده یک ضرورت است

اما گاهی  اوقات یاد ها و خاطره هایی 

 فضا را مه آلود می کنند

مثل بر هم زدن کاه‌های قدیمی  

یا ماندن در گذشته  

حالا هم در بوق  کرده اند که شما مرده اید

من که باور نمی کنم 

همانطور که قبلاً خود گفته اید

«این شایعات، شیوۀ بعضی جراید است

یک صبح تیتر می‌شوم:

این شخص...

(بگذریم)

یک عصر:

خوانده‌اید... و تکرار زاید است»*

من فکر می کنم شما نمرده اید

و  هنوز دارید به شقیقه غزل شلیک می کنید 

باور نمی‌کنید، همین شعر شاهد است!

*

وام گرفته از شعری از محمدعلی بهمنی

 

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر