خمینی
بخشی از یک شعر ِ بلند
هان ای دل ِ عبرت بین
از دیده نظر کن هان
اعمال ِ خمینی را
آیینه ی عبرت دان
پاریس چو بود ایشان
می گفت که آزاد اند
هر« طایفه» هر« دسته»
گر من بروم ایران
از آن پدر و فرزند
جز این دو نشد حاصل
ویرانی ِ ایران و
آبادی ِ قبرستان
بینید چو نعلین ام
شد وارد ِ مهرآباد
آباد کنم یک دم
کوره ده و شهرستان
دیگر نستانم پول
سوگند به اجدادم
نز بابت ِ آب و برق
نی بهر ِ دوا درمان
سرکرده ی ملایان
در داخل ِ « طیاره»
یک باره فراموشش
شد، آنهمه وعدستان
پرسید: گزارشگر
دارید چه احساسی
گفتا که ندارم هیچ
احساس بدین سامان
اکنون چه عجب داری
کاندر همه ی ایران
نوحه است و عزا برپا
از زوزه ی ملایان
بعد از چهل و اندی
از کثرت ِ گورخوابان
سرتا سر ِ ایران شد
تبدیل به قبرستان.