۱۴۰۳-۰۷-۰۸

سامان - هلند

آیا کارل مارکس یک کمونیست رشدزدایی بود؟ نوشته: ام. برایان ناپولتانو - برگردان

 

عناوین: اکولوژی، مارکسیسم، اکولوژی مارکسیستی، فلسفه، سوسیالیسم. مکان: جهانی.

 

در شماره اخیر مانتلی ریویو، مایکل لووی مشاهده کرد که چندین سال گذشته شاهد «یکی شدن فزاینده‌ای از اکوسوسیالیسم و رشدزدایی بوده است: هر یک از طرفین  استدلال‌های طرف مقابل را به‌خود اختصاص داده‌اند، و پیشنهاد یک «رشدزدایی اکوسوسیالیستی» به عنوان زمینه‌ای مشترک آغاز به پذیرفته شدن کرده است»۱. منطق پشت این همگرایی نسبتا ساده است. از طرفی، یک اصل مرکزی اکوسوسیالیسم آن بوده است که هر پروژه قابل اجرای سوسیالیستی باید پایداری اکولوژیکی و برابری واقعی را به عنوان دو بخش وابسته به هم از یک وحدت دیالکتیکی دنبال کند۲. در چارچوب قرن بیست و یکم، این امر مستلزم کاهش مجموع توان عملیاتی ماده و انرژی متابولیسم (سوخت و ساز) اجتماعی جهانی و در عین حال ارضای نیازهای اجتماعی جهانی است. این امر به‌نوبه خود مستلزم  ایجاد همگرایی بین مناطق مختلف و بخش‌های اجتماعی از طریق کاهش‌ ضایعات مفرطی است که در سیستم سرمایه‌داری، توزیع مجدد ثروت اجتماعی و تصمیم‌گیری، نشر آزادانه دانش اکولوژیکی و نو‌آوری‌های فناورانه سودمند اجتماعی، و عملیاتی کردن اصول خود‌مختاری و خودمدیریتی ظاهر می‌شوند. از سوی دیگر مدافعان رشدزدایی به‌طور فزاینده‌ای دریافته‌اند که هر تلاشی برای گسست از تثبیت رشد اقتصادی و ایجاد جایگزینی، با مفهوم عادلانه‌تر از ثروت اجتماعی، مستلزم گسست قاطع با انباشت سرمایه به عنوان اصل نظم دهنده جامعه، و در نتیجه جایگزینی قابل ‌اجرا برای شیوه سرمایه‌داری کنترل متابولیک (سوخت و سازی) اجتماعی است. همگرایی حاصل، یعنی رشدزدایی اکوسوسیالیستی، نشان دهنده دو اصلا‌ح مهم برای تصورات غلط رایج است. از جنبه اکوسوسیالیستی، اصلاح‌گر رشد‌زدایی معرف یک پروژه آگاهانه، برنامه‌ریزی شده برای بازسازی متابولیک است، حال آن که در جانب رشدزدایی، اصلاح‌گر اکوسوسیالیستی به‌جای نفی ساده، و یکجانبه  رشد،  به پروژه‌ای دگرگون کننده اشاره می‌کند.  

 

در چارچوب همین همگرایی است که ترجمه انگلیسی کتاب پرفروش ژاپنی کوهی سایتو، سرمایه در آنتروپوسن، به‌تازگی با عنوان کند کردن (کاهش)Slow down:  مانیفست رشدزدایی منتشر شده است۴. این موضوع بیش از یک سال پس از  انتشار ترجمه انگلیسی مارکس در آنتروپوسن رخ می‌دهد، که - به طرزی گیج کننده- در اصل پس از کاپیتال در آنتروپوسن به ژاپنی منتشر شد۵.   مارکس در آنتروپوسن  به عنوان یک «متن آکادمیک» توصیف شده و  مارکسیست‌ها را هدف قرار داده است. در حالی که کند کردن Slow down مخاطبین وسیع‌تری را هدف می‌گیرد، که تنها در ژاپن بیش از پانصد‌هزار نسخه از آن به فروش می‌‌رسد. هردو کتاب تا حد زیادی در بحث کلی خود برای آن‌چه سایتو «کمونیسم رشدزدایی» نامیده، اما جنبه‌هایی از استدلال وی که  به طور خلاصه در یک کتاب ذکرشده و گاهی در کتاب دیگر به‌طور کامل‌تری پرداخته می‌شود  همپوشانی دارند. به عنوان مثال،  مارکس در آنتروپوسن عملا بحثی پیرامون این که چگونه کمونیسم رشدزدایی ممکن است از مبارزات اجتماعی موجود  و جنبش‌ها پدید آید ارائه نمی‌کند، و موضوع گذار را عملا دست نخورده باقی می‌گذارد. در مقابل، کند کردنslow down تعداد انگشت شماری از جنبش‌ها را شناسایی می‌کند که جنبه‌هایی از کمونیسم رشدزدایی را نشان می‌دهند یا به آن اشاره می‌کنند، از جمله شهرداری‌گرایی (منبع اصلی الهام بخش او)، شورش‌های کارگران مراقبتِ درمانی ، بوئن ویویر Buen Vivir، و حاکمیت غذایی. او با  استناد به قانون معروف ۳/۵ درصد اریکا چنووت و ماریا جی استفان که به الهام بخشیدن به شورش انقراض کمک کرد، استدلال می‌کند که تنها بخش کوچکی از جمعیت باید «صادقانه و بدون خشونت قیام کنند تا تغییری اساسی در جامعه ایجاد کنند». سایتو پیشنهاد می‌کند که این تعداد را می‌توان به راحتی با انواع جنبش‌هایی که وی ذکر می‌کند همراه با «افرادی که صمیمانه نگران تغییرات اقلیمی بوده و مشتاقانه متعهد به مبارزه با آن هستند، تامین کرد»۶.

 

رشد چیست؟  

از نظر سایتو،  تاثیر تاریخی که کارل مارکس بر اکولوژی و مبارزات ضد استعماری گذاشت «برای نشان دادن این که چرا غیر مارکسیست‌ها کماکان باید به علاقه مارکس به اکولوژی امروز اهمیت دهند کافی نیست. بلکه، اهمیت مارکس در این زمینه آن است که او ایده‌های خود را به منظور توسعه« چشم‌انداز ملموس‌تری از جامعه پساسرمایه‌داری» به پیش برد. جیزی که امروز نمی‌توانیم از آن چشم‌پوشی کنیم۷. بنابر این سایتو از کمونیسم رشدزدایی طرفداری می‌کند که ادعا دارد نه کشف خودش و نه یا نتیجه گفتگو بین جنبش‌هایی برای اکولوژی‌گرایی و رشدزدایی است، بلکه دیدگاه خود مارکس از جامعه پساسرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد. در ادعای این موضوع، سایتو مدعی‌ می‌شود که از کتاب اکوسوسیالیسم کارل مارکس خودش در سال ۲۰۱۷، که بر پایه تحلیل نظریه شکاف متابولیک مارکس تقریبا دو دهه پیش‌تر توسط جان بلامی فاستر و پاول بورکت ارائه شد فراتر می‌رود۸. سایتو، علیرغم دریافت جایزه معتبر یادبود ایزاک و تامارا دویچر در سال ۲۰۱۸، کتاب پیشین خود را ناکافی می‌داند زیرا «در حد اشاره به چگونگی فراخوانی برای توسعه اقتصاد پایدار که بخشی از اندیشه اکوسوسیالیستی مارکس بود متوقف ماند». این مانند اثر کوین آندرسون (به دنبال کارهای دیگران) که توسعه غیر اروپا-محوری اکوسوسیالیسم مارکس را نشان می‌دهد،  «اجازه می‌دهد تا مارکس به نسخه معاصر صحت سیاسی نزدیک‌تر شود»، لیکن به‌نظر سایتو، یک طرح مفصل کافی برای جامعه آینده که بر پایه رشدزدایی و کاهش سرعت (کند شدن) بنا شده، یعنی چیزی که وی مدعی است در نوشه‌های آخرین مارکس می‌توان یافت ارائه نمی‌‌کند۹.   

سایتو با فراتر رفتن، همچنین نشان می‌دهد که وی کمونیسم رشدزدایی را ذاتا رادیکال‌تر از اکوسوسیالیسم می‌بیند. این بدین خاطر است که «اکوسوسیالیسم امکان پیگیری بیشتر رشد اقتصادی پایدار را زمانی که تولید سرمایه‌داری غالب است رد نمی‌کند، (در حالی که) کمونیسم رشد زدایی معتقد است که رشد حتی در سوسیالیسم نه پایدار است  و نه مطلوب»۱۰. این تمایز به ظاهر ساده  بلافاصله پرسشی حیاتی را مطرح می‌کند که سایتو هرگز پاسخ نمی‌دهد: «رشد» بویژه در سوسیالیسم به چه معناست؟ سایتو در پاسخ به این پرسش نه تنها ناکام است، بلکه او مرتبا بین مفاهیم رشد، رشد اقتصادی،  بهره‌وری، و توسعه نیروهای مولده انسانی حرکت می‌کند، گویی همه آنها بر یک چیز دلالت دارند، که انجام نمی‌دهند.  

 

اگر منظور سایتو از رشد به معنای رشد اقتصادی باشد که از میانه قرن بیستم به عنوان افزایش در تولید ناخالص داخلی (GDP) یا درآمد جهانی تعریف شده، در آن صورت تاکید بر این که اکوسوسیالیسم چنین چیزی را تایید می‌کند یک اشتباه مقوله‌ای است. یکی از اولین اصول اکوسوسیالیسم لغو تولید ناخالص داخلی به عنوان استاندارد جهانی به نفع شاخص‌های کیفی توسعه انسانی و فعالیت‌های اقتصادی است۱۱.

 

اگر منظور سایتو از رشد عبارت از افزایش‌ها در توان مادی یا انرژی در سطح جهانی (یا در مقیاس‌های دیگر) باشد، پس پذیرش چنین رشدی نه تنها بستگی به پایداری بیوفیزیکی آن دارد، بلکه بستگی به نیازهای اجتماعی که قرار است تحت شرایط تاریخی خاص برآورده شوند نیز دارد. این معیارها را نمی‌توان قاطعانه تایید و نه قاطعانه از پیش رد کرد، بلکه بستگی به پویایی طبیعی و تصمیمات دموکراتیک اتخاذ شده توسط جامعه آینده تولیدکنندگان مرتبط که به آنها اشاره می‌کنیم دارد. این نیاز با قدرت یکسانی در مورد کمونیسم رشد‌زدایی و اکوسوسیالیسم اعمال می‌شود؛ اعلام همه‌ی رشد به‌عنوان شرّی کاهش‌ناپذیر، صرفا در مقابل آن ایدئولوژی قرار می‌گیرد که همه‌ی رشد را به عنوان خیری کاهش‌ناپذیر اعلام می‌کند۱۲. در هر دو مورد، رشد به یک انتزاع توخالی تبدیل می‌گردد، که هیچ رابطه‌ای با واقعیت ندارد.  

 

اگر منظور سایتو افزایش‌‌ها در بهره‌وری باشد-یعنی، افزایش‌ها در تولید نیروی کار به ازای هر واحد تولید –پس توصیف او از رشدزدایی اشتباه است. تئوری‌های جدید اقتصاد حالت پایدار، مانند نظریه هرمان دالی، نیازمند بهبود مستمر در بهره‌وری برای تضمین  فرصت‌های مداوم جهت توسعه کیفی هستند۱۳. همبستگی کنونی بین افزایش‌های بهره‌وری و توان عملیاتی ماده و انرژی، نشان می‌دهد که سرمایه دستاوردهای بهره‌وری و  پیشرفت‌های فناورانه را به مثابه ابزاری برای تشکیل سرمایه جدید به‌کار می‌گیرد، با این حال افزایش‌ها در بهره‌وری به‌طور خودکار به رشد  کمکی نمی‌کنند. آنها می‌توانند، به عنوان مثال، برای کوتاه کردن ساعات کار یا کاهش نیاز به مواد مورد استفاده قرار گیرند. بهبودها در بهره‌وری کار و کارایی کلی برای کاهش توان عملیاتی منابع مادی و ارتقا رفاه انسانی حیاتی هستند، به همان اندازه که رشدزدایی در رشد اقتصادی حیاتی است، گرچه در خدمت اهداف مختلف باشند.

 

توسعه انسانی پایدار نه تنها یک ضرورت است، بلکه هدف اساسی اکوسوسیالیسم و همان‌طور که می‌توان امید داشت رشدزدایی است۱۴. توسعه فناورانه عاملی کیفی است که می‌تواند جهت توسعه یا برای انجام کارهای بیشتر با امکان کمتر به کار گرفته شود. محکوم کردن بشریت به رکود نیروهای مولده‌اش، حتی در یک بافت اکوسوسیالیستی جایی که این نیرو از انباشت سرمایه حذف شده، سوژه‌های آرمان‌شهر آینده سایتو را، از امکان بودن آنچه که ایستوان مزاروش آن را «سوژه‌های تاریخی اصیل» می‌نامد انکار می‌کنند. زیرا آنها نمی‌توانند زندگی شخصی خود را تحت کنترل داشته باشند، از این دیدگاه که تحت سلطه بدترین نوع تصمیمات مادی مستقیم تحت حاکمیت کمبود غیر قابل درمان قرار دارند»۱۵. در واقع، از نظر مارکس، انسان‌ها خود مهم‌ترین نیروی مولده هستند، و توسعه آنها برای هر پیشرفت واقعی اجتماعی ضروری است. در حالی که حتی در محدود‌ترین معنای آن که ابزار‌های تولید از تولید کنندگان واقعی جدا شده باشند،  نیروهای مولده تحت سوسیالیسم نمی‌توانند ثابت و ساکن باقی بمانند، بلکه می‌بایستی در هماهنگی و تطابق با  بشریت به عنوان موجود خود- واسط طبیعت توسعه یابند.  جیسون هیکلJason Hickel مدعی است « پزوهش رشدزدایی، تغییرات تکنولوژیک و بهبود‌های کارایی را، تا حدی (حیاتی) که اینها از نظر تجربی امکان‌پذیر، از نظر اکولوژیکی منسجم، و از نظر اجتماعی عادلانه باشند دربر می‌گیرد» ۱۶. مشاهده افزایش‌های بهره‌وری یا پیشرفت‌ها در نیروهای مولده انسانی که ناشی از توسعه اجتماعی بشر یا بهبودهای فناورانه که به نحوی ذاتا بهره‌وری‌زا و در جهت رشد تصاعدی، و لذا مخالف اکوسوسیالیسم یا  اکوکمونیسم هستند، همان‌طور که به‌نظر می‌رسد سایتو در بحث خود مطرح ‌‌نماید، معادل سازی رشد‌زدایی با رکود واقعی خواهد بود.          

 

با توجه به آن که جایگاه کمونیسم رشد زدایی به عنوان بدیلی برتر برای اکوسوسیالیسم محور اصلی کل بحث اوست، ناکامی سایتو، در روشن ساختن این که منظورش از رشد، و در نتیجه رشدزدایی چیست، تعیین آن را بسیار دشوار می‌کند، چه رسد به ارزیابی، آن‌چه که او دقیقا  پیشنهاد می‌دهد. رد قاطعانه رشد، که در تمام شرایط تاریخی اعمال می‌گردد، حتی در سطح استراتژیک ناکافی است، چه رسد به این که به عنوان یک اصل راهنمای کمونیسم، که با تامین فرصت‌ها برای توسعه انسانی پایدار هر فرد اجتماعی سر و کار دارد در ارتباط باشد. بحران آنتروپوسن محصول رشد به عنوان یک اصل انتزاعی نیست. همان‌طور که هنری لوفور Henry Lefebvre جامعه‌شناس و فیلسوف بزرگ مارکسیست فرانسوی اشاره کرد،  یک جامعه عملا نمی‌تواند با رشد، یا تولید برای تولید،  به عنوان یک اصل راهنما عمل کند؛ «اگر به‌نظر می‌رسد که این کار را انجام می‌دهد، واقعا برای قدرت و سلطه تولید می‌کند»۱۷. به‌نظر می‌رسد ایدئولوژی رشدِ فوق‌الذکر، رشد را به سطح یک اصل ارتقا می‌دهد، لیکن در واقعیت آن را ، همراه با نیروهای مولده انسانی، تابع انباشت سرمایه می‌کند.

 

بنابر این، رد صریح سانتو از رشد به صورت انتزاعی، نسخه کمونیسم رشدزدایی او را رادیکال‌تر از اکوسوسیالیسم یا اکوکمونیسم  نمی‌‌کند، بلکه  کمتر، زیرا هم‌چنان به این نظر که رشد (growth)  یا معکوس آن رشدزدایی (degrowth)  یک اصل منسجم را تشکیل می‌دهد تا یک هدف استراتژیک پای بند است. او درست می‌گوید که رشد به معنای افزایش‌های بیشتر در کل توان متابولیک (سوخت و ساز) جهانی در حال حاضر نه پایدار است و نه از لحاظ اجتماعی ضروری، اما همیشه این‌طور نبوده، و  لزوما تا ابد ادامه نخواهد داشت، حال أن که رشد تصاعدی نامحدود یک قضیه ناممکن بوده و می‌ماند. تا آن اندازه که یک پروژه رشدزدایی اکوسوسیالیستی واقعا اجازه رشد را می‌دهد، این به‌خاطر خودش نیست، بلکه به این دلیل است که تولیدکنندگان مرتبط  تصمیم گرفته‌اند که چنین رشدی هم پایدار و هم از لحاظ اجتماعی ضروری است. بدین ترتیب، انتظار می‌رود چنین پروژه‌ای هر جا که این امر  پایدار و از لحاظ اجتماعی ضروری باشد، رشدزدایی یا حالت پایدار را دنبال کند. به‌طور خلاصه، هم رشد و هم رشدزدایی استراتژی‌هایی در پاسخ به شرایط مادی هستند تا اصول مطلق.

 

مسیر مارکس به سوی کمونیسم رشد زدایی

این ادعا که مارکس اولین کسی  بود که از کمونیسم رشدزدایی دفاع کرد  پرسش مهم دیگری را پیش می‌آورد: اگر دیدگاه مارکس از جامعه پساسرمایه‌داری با رد قاطعانه رشد در هر یک یا چند معانی نامبرده فوق‌ مشخص می‌‌شد، پس چرا عملا هر جریان مارکسیسم‌ تاکنون این جنبه مهم (و بالقوه کُشنده) اندیشه او را نادیده گرفته است؟ بیشتر استدلال سایتو در هردو کتابش یعنی مارکس در آنتروپوسن و کند کردن معطوف به این پرسش است، و پاسخی را که ارائه می‌کند اگر اصل نباشد هیچ چیز نیست. خلاصه، سایتو استدلال می‌کند که مارکس خود تا پس از انتشار اولین جلد کاپیتال در ۱۸۶۷ به دیدگاه کمونیسم رشدزدایی نرسید. سایتو مدعی است که اندیشه مارکس، در حین نوشتن کاپیتال، پیش از قرار گرفتن در معرض آثار وستوس فون لیبیگ و سایر دانشمندان علوم طبیعی، و همچنین پژوهش‌های جدید آنتروپولوژیکی (انسان شناسی)، با ترکیبی از پرومتئانیسم (پرومته‌گرایی)Peomtheanism  و اروپا-محوری Eurocentrism مشخص می‌شد. اینها دو ستون اقتصادگرایی را تشکیل می‌دهند که سایتو، با تکیه بر کارل پوپر،  به ماتریالیسم تاریخی نسبت می‌دهد.

 

سایتو پرومتئانیسم (پرومته‌گرایی) را که وی به جای بهره‌وری Productivism به‌کار می‌برد (به جای محدود کردن اولی به نسخه‌ افراطی دومی)، به‌عنوان «تایید خوش‌بینانه مدرنیزاسیون سرمایه‌داری تعریف می‌کند زیرا اختراعات فنی و علمی و نوآوری‌هایی که تحت رقابت بازار معرفی شده‌اند منجر به رفع فقر و کاهش ساعت کار کوتاه‌تر می‌گردند». شاید در به‌ رسمیت شناختن ضمنی پوچی مطلق پیشنهاد مارکس که همواره ادعا کرده سرمایه بدون آن که طبقه کارگر اصراری به انجام آن داشته باشد فقر را از بین می‌برد یا ساعات کار را کوتاه‌تر می‌کند، سایتو اغلب پرومتئانیسم و بهره‌وری را  با «نگرش مترقی تاریخ» مخلوط می‌کند، گویا باور به خود پیشرفت، ذاتا پرومته‌ای و بهره‌ورانه (تولیدگرا) است. مطرح گردیده که در تحلیل مارکس این دسته‌بندی‌ها به نحوی به همان موضوع اشاره می‌‌کنند۱۸. به همین ترتیب، همتای منطقی پرومته‌گرایی، برای سایتو، اروپا-محوری است، که «پیشرفت خطی تاریخ را پیش‌فرض می‌گیرد» و «به کشورهای سرمایه‌داری غربی با نیروهای مولده بالاتر توجه دارد که در مرحله تاریخی بالاتری قرار دارند»، به طوری که «دیگر کشورهای توسعه نیافته سرمایه‌داری باید همان مسیر اروپایی صنعتی‌شدن سرمایه‌داری را برای استقرار سوسیالیسم دنبال کنند»۱۹. او مطرح می‌کند که مارکس، حتی در آثار پخته و بالغ خود، یک پرومتیئن (پرومته‌گرا) Promethean بود زیرا وی اروپا-محور و اروپا محور بود چراکه وی پرومتیئن بود. 

 

در گزارش سایتو از ماتریالیسم تاریخی، که تقریبا به طور کامل  مبتنی بر تفسیر فناورانه- جبرگرایانه جی. آ. کوهن G. A. Cohen مارکسیست تحلیلی از مقدمه مارکس برای مشارکت در نقد اقتصاد سیاسی است، دو باور پرومته‌گرایی/ اروپا-محوری به این ایده‌ تبدیل می‌شوند که شیوه تولید متشکل از نیروهای مولده به اضافه روابط تولید است که اولی، به عنوان متغیری مستقل عمل می‌کند که افزایش دایمی آن باعث تغییراتی در دومی می‌شود. این همان مفهوم جبرگرایی اقتصادی است که متفکرین لیبرال اشتباها به مارکس نسبت داده‌اند. از نظر سایتو، به تبعیت از کوهن، این امر ظاهرا مارکس را به این فرض نادرست سوق داد که « افزایش  نیروهای مولده شرط لازم و کافی برای جامعه پساسرمایه‌داری است»، که به‌نوبه خود «منجر به نگرشی تولیدگرایانه (بهره‌ورانه) از پیشرفت تاریخی می‌شود که نیروهای مولده را به‌عنوان پیش‌ران اصلی تاریخ در نظر گرفته و قصد گشودن زنجیرهای آنها  از قید و بندهای سرمایه‌داری را دارد»۲۰. در این روایت، مارکس ساده‌لوحانه باور داشت که «انقلاب سوسیالیستی می‌تواند به راحتی مناسبات تولیدی را پس از رسیدن به  سطح معینی از نیروهای مولده،  با دیگری جایگزین کند»۲۱.

 

تفسیر از دیرباز بی‌اعتبار شده کوهن از مارکس، که تقریبا به‌طور کامل مبتنی  بر دو پارگراف کوتاه سال ۱۸۵۹ مقدمه‌ای بر یک مشارکت بود، مورد انتقاد شدید متفکرانی چون الن میکزینس وود و تری ایگلتون قرار گرفت. به دور از خوانش«سنتی»  ماتریالیسم تاریخی که سایتو  آن را به تصویر می‌کشد، این تفسیر عموما به عنوان نسخه‌ افراطی کاریکاتور فناورانه- جبرگرایانه‌ای خام از اندیشه مارکس در نظر گرفته می‌شود، که  بینش نافذ وی بیشتر روشی را برجسته می‌نماید که سرمایه به‌طور همزمان جنبه‌ای خلاق و مخرب را بیان می‌‌دارد۲۲. بهمین ترتیب ادعای سایتو مبنی بر این که اندیشه مارکس تا دهه ۱۸۶۰ میلادی اروپا-محور بود، بسیاری از ادبیات مارکسیستی موجود در این مورد را نادیده می‌گیرد، بویژه ارو-محوری Eurocentrism کلاسیک سمیر امینSamir Amin را که در آن این اصطلاح برای اولین بار معرفی شد. در حالی که سایتو قوم‌گرایی اروپایی European ethnocentrism را با اروپا-محوری واقعی قاطی می‌کند، سمیر امین اروپا-محوری را به صورتی دقیق‌تر به عنوان تحریفی فرهنگ‌گرایانه تعریف می‌کند که فرهنگ اروپایی را تحت عنوان ذاتا برتر درنظر می‌گیرد۲۳. اگرچه برخی نوشته‌های پیشین مارکس حاوی رگه‌هایی از قوم‌گرایی خاص می‌باشد، اما در هیچ نقطه‌ای نمی‌توان دیدگاه‌های او را  به‌طور مشروع اروپا-محور تلقی کرد، در عوض کل دیدگاه مارکس تاریخی است، نه فرهنگ‌گرا.

سایتو مدعی است که دیدگاه مارکس در حین تحلیلش از همکاری و تسلیم واقعی (در مقابل تسلیم رسمی) کار توسط سرمایه هنگام تهیه جلد اول کاپیتال  اساسا تغییر کرد. ادعای سایتو در اینجا عجیب است، زیرا، مارکس به اعتراف خود «نیروهای مولده سرمایه در رابطه با همکاری و تقسیم کار» را در گروندریسه مورد بحث قرار داده است، و هیچ توضیح روشنی وجود ندارد که چرا همکاری در آن‌جا کمتر از یک «شکل ابتدایی» تولید سرمایه‌داری بود تا در کاپیتال۲۴. به‌علاوه، مفهوم تسلیم واقعی کار، که در آن سلطه بر تصور و سازمان تولید از نیروی کار حذف شده  و از طریق دانش و فناوری، در مدیریت متمرکز گردید، در واقع در هیچیک از نسخه‌های جلد ۱ که در دوران زندگی مارکس و فریدریش انگلس انتشار یافت، به آن پرداخته نشده است. بلکه، این مفهوم در نتیجه  Resultate (در پیش‌نویس اولیه بخش هفتم جلد ۱ کاپیتال) توسعه یافت، که خود مارکس تصمیم گرفت آن را از کتاب حذف کند، و این که تا سال ۱۹۳۳ چاپ نشده بود۲۵.

با این وجود، سایتو، با خواندن بین سطور ، مدعی می‌شود که مارکس از نظر تاریخی شکل ويژه‌ای از همکاری و تسلیم واقعی کار توسط سرمایه را، با اثرات ناتوان کننده آن بر کار می‌‌دید، که در کنار هم  غلبه آسان بر نیروهای تولید سرمایه‌داری موجود را در گذار به سوسیالیسم ناممکن می‌سازند. این امر سایتو را به سمت ادعایی سوق می‌دهد که مارکس در نوشتن کاپیتال از ماتریالیسم تاریخی اولیه خود گسست کرده، و دیگر (گوبا) امتیازی به نیروهای مسلط بر روابط تولیدی نمی‌دهد. در واقع، به ما گفته میشود که مارکس  سرانجام به فرمولی رسید که در آن نیاز به «معکوس کردن ریشه‌ای دیدگاه ماتریالیستی تاریخی سنتی»- که به عنوان دیدگاه جبرگرای اقتصادی و فناورانه‌ای تعریف می‌شود که سایتو، با تبعیت از کوهن، ادعا می‌کند که خود مارکس پیش از انتشار کاپیتال -«در مورد رابطه واقعی بین نیروهای مولده و مناسبات تولیدی» به آن پای‌بند بود- را تشخیص داد. اکنون مارکس به عنوان مدعی دیده می‌شود که، مناسبات تولید تعیین کننده نیروهای مولده است، و نه برعکس۲۶. (در اینجا سایتو در توضیح خود از آن‌چه که وی «دوآلیسم متدولوژیک» (دوگانه‌گرایی روش شناختی) مارکس می‌نامد، این امکان دیالکتیکی‌تر را درنظر نمی‌گیرد که هم روابط تولیدی و هم نیروهای مولده هردو می‌توانند تعیین کننده یکدیگر باشند، حتی اگر یک عبارت  در این رابطه  تاثیر قوی‌تری بر دیگری بگذارد.

 

تنها  مدرکی که سایتو برای آن‌چه که چرخش چشم‌گیر در نگرش کلی مارکس مشاهده کرده و در رابطه با روابط و نیروهای تولیدی ارائه می‌کند بخشی از یک جمله مجرد در مقدمه کاپیتال است، که در آن مارکس «روابط تولیدی» (و اشکال رابطه) را با «شیوه‌ تولید» پیوند می‌زند،  حال آن که به صراحت به «نیروهای تولید» اشاره نمی‌کند. (سایتو این واقعیت را که «اَشکال رابطه» در تحلیل مارکس به جای «نیروهای تولید» به کار می‌رود نادیده می‌گیرد۲۷.) سایتو اضافه می‌کند که این امر ممکن است به‌عنوان یک «دعوای لفظی جزیی» رد شود، بویژه که هیچ چیز دیگری برای حمایت از آن وجود ندارد. با این وجود،  اصرار می‌کند که این امر دلیل بر «یک گسست قاطع با دیدگاه سنتی ماتریالیسم تاریخی» بوده، نشان‌ دهنده «یک تغییر ریشه‌ای در ارزیابی مارکس از ويژگی پیشرفته سرمایه‌داری» می‌باشد که او را به مرحله گذار اکوسوسیالیستی سوق می‌دهد۲۸. این واقعیت که مارکس به نحوی مطلوب از مقدمه سال ۱۸۵۹ خود در باره نیروها و روابط تولیدی در جلد اول کاپیتال، بدون طرح هیچ‌گونه تغییر اساسی در نگرش  نقل قول کرده، کاملا در بحث سایتو نادیده گرفته شده است۲۹.

 

سایتو این مرحله گذار تازه کشف شده را که توسط کاپیتال ارائه گردیده توصیف می‌نماید، که با پیشرفت‌های مهم در اندیشه مارکس مشخص شده است، زیرا وی ظاهرا شروع به تشخیص این موضوع نموده که «نیروهای مولده توسعه‌ یافته تحت شیوه تولید سرمایه‌داری پایه مادی برای پساسرمایه‌داری را فراهم نمی‌کنند»، بلکه در عوض  باید « همراه با شیوه تولید سرمایه‌داری ناپدید شوند». در این روند، «نیروهای مولده کار اجتماعی (همکاری) کاهش می‌یابند»۳۰. به‌نظر می‌رسد سایتو  این واقعیت را نادیده می‌گیرد که، از نظر مارکس، همه دگرگونی‌های تاریخی با آن‌چه قبلا رخ داده‌اند عمل می‌کنند، که حتی در یک انقلاب نیز گسست‌های روشنی وجود ندارند. اگر سوسیالیسم مجبور است از نیروهای خاص تولیدی مانند صنعت مدرن فراتر برود، در بیشتر موارد باید آنها را تغییر دهد و نه این که همه آنها را به کلی رها کند.

 

 با این حال، حتی در این مرحله، زمانی که گفته می‌شود مارکس تا حد زیادی ماتریالیسم تاریخی پیشین خود (نقش تعیین کننده نیروهای مولده) را رها کرده است، سایتو ادعا می‌کند که دیدگاه مارکس کماکان در پرومتئانیسم (پرومته‌گرایی) و اروپا-محوری پنهان غوطه‌ور بود.  لذا، علیرغم موضع آشکار ضد استعماری که در نوشته‌هایش در دهه ۱۸۶۰ میلادی مشهود است، سایتو ادعا می‌نماید که مارکس به قبول «حاکمیت استعماری از دیدگاه پیشرفت تاریخ بشریت به عنوان یک کل» ادامه داد، مدعی است که پرومتئانیسم و اروپا-محوری مارکس به‌طور کامل با تئوری شکاف متابولیک (سوخت و سازی) وی جایگزین نشد، و به ویژه در دیدگاه اروپا-محوری و رشد-محور ادامه‌دار او مشهود است۳۱.

 

 از آن جایی که قرار است شواهد اروپا-محوری در کاپیتال یافت شود، سایتو به هشدار مارکس در مقدمه چاپ اول کاپیتال پیرامون «کشوری که از لحاظ صنعتی توسعه یافته‌تر است، به کشور کمتر توسعه یافته، تنها تصویر آینده‌ خودش را نشان می‌دهد»، و  نظر وی در متن اصلی در رابطه با «معمای تغییرناپذیری جوامع آسیایی» اشاره می‌کند ۳۲. با این حال، همان‌طور که فاستر اشاره کرده است، و خوانش ساده این بیانات در زمینه‌های واقعی آنها را تایید می‌کند، هیچ‌یک از این عبارات ادعای سایتو را ثابت نمی‌کنند. در این مقدمه نظرات مارکس مستقیما خطاب به خوانندگان در آلمان است که احتمال داشت دچار وسوسه شده باشند تا نقد او را بر مبنای واقعیات شرایط آلمان، که به دلیل عدم توسعه صنعتی، هنوز به سطح  پولاریزاسیون طبقاتی آن زمان  انگلستان نرسیده بودند رد کنند. مارکس بعدها در زندگی خود، در مکاتبه با مارکسیست‌های روسیه، به صراحت این نکته را پذیرفته، نشان می‌دهد که بیانیه‌اش خطاب به اروپای غربی بود، و این که روایت او از تحولات آن‌جا نباید به عنوان یک اصل فرا-تاریخی خوانده شود. با این حال، سایتو، این  موضوع را به عنوان لاپوشانی مارکس رد می‌کند. به علاوه او ادعا می‌کند که نگرانی فوق‌الذکر مارکس در توضیح واگرایی غیر قابل انکار از نظر تاریخی بین رکود اقتصادی آسیا و رشد سریع اقتصادی اروپای غربی در زمان انقلاب صنعتی در قرن هیجدهم و نوزدهم او را به شرق‌شناسی Orientalism، و لذا اروپا-محوری متهم می‌کند. با این حال، مارکس تثبیت سرمایه صنعتی در اروپای غربی یا عدم موفقیت آن در آسیا را در زمان خود  به ویژگی‌های فرهنگی ذاتی نسبت نمی‌دهد. بلکه به عوامل تاریخی نسبت می‌دهد۳۳. در واقع، زمینه واقعی اظهارات مارکس، رکود جوامع روستایی است. در جاوه، که بسیاری از آنها، همان‌طور که مارکس در جای دیگری در کاپیتال اشاره می‌کند، در معرض خشونت‌های تجارت بردگی استعمار هلندی قرار گرفتند۳۴.

سایتو، بر مبنای این تفسیر نادرست، مدعی است که اکوسوسیالیسم مارکس در جلد اول کاپیتال به تئوری شکاف متابولیک (سوخت و سازی) منتهی می‌شود، که هم‌چنان «به‌طور غیر انتقادی مسیر تاریخی اروپا را به بقیه جهان نشان می‌دهد»۳۵. این امر تنها زمانی اصلاح شد که « مارکس واپسین» در ۱۸۶۸ تا ۱۸۸۳ یک «گسست معرفت شناختی به معنای آلتوسری» را تجربه کرد و «از اکوسوسیالیسم فراتر رفت» و «کمونیسم رشدزدایی» را پذیرفت۳۶. سایتو، ادعا می‌کند گسست معرفت شناختی که منجر به کمونیسم رشدزدایی می‌شود، در «فراخوان کارل مارکس برای «بازگشت» به جامعه غیر سرمایه‌داری» بازتاب می‌یابد، که نشان دهنده «رها شدن از ماتریالیسم تاریخی قبلی‌اش» و به رسمیت شناختن این است که «هرگونه تلاش جدی برای پیروزی بر سرمایه‌داری در جامعه غربی نیاز به یادگیری از جوامع غیر غربی داشته و باید اصل نوین اقتصاد حالت پایدار را یکپارچه ‌کند»۳۷.

 

سایتو، در کتاب کند کردن این سه مرحله از اندیشه مارکس را در یک جدول سازمان می‌دهد، که در این جا در نمودار ۱ بازتولید شده است.

 

موردی که سایتو برای گسست معرفت شناختی مارکس در دهه ۱۸۷۰ ارائه می‌کند شدیدا بستگی به خوانش‌های نسبتا پیچیده  نامه‌ای از مارکس که در ۲۵ مارس، ۱۸۶۸ به انگلس نوشته، و پیش‌نویس نامه ۸ مارس،  ۱۸۸۱ مارکس به ورا زاسولیچ در رابطه با سرنوشت کمون‌های روسی دارد۳۸. در نامه مارکس به انگلس، سایتو ادعا می‌کند که مارکس در آثار گئورگ لودویگ فون مائورر و کارل نیکولاوس فراس «همان گرایش سوسیالیستی» را شناسایی کرده است «که منظور مارکس از آن گرایش عینی به رخداد‌ سوسیالیسم در تحولات تاریخی است» بر این پایه ضعیف، سایتو نتیجه می‌گیرد که در سال ۱۸۶۸، مارکس پرومته‌گرایی قبلی خود را معکوس کرده بود و تشخیص داد که «کمون‌های پیشاسرمایه‌داری» بیان‌گر «ارتباط متقابل پایداری و برابری اجتماعی» است (گویی چنین ارتباطی در سراسر اندیشه مارکس مشهود نبود) و به ما گفته‌ می‌شود چرا: «مارکس در سال ۱۸۶۸ هم‌زمان شروع به مطالعه جوامع پیشاسرمایه‌داری و علوم طبیعی کرد»۳۹. بنا به گفته سایتو، مارکس پس از خواندن کتاب جامعه باستان هنری مورگان، که در آن با توصیف سزار از کمون‌های توتونی Teutonic به عنوان فاقد غیرت برای کشاورزی مواجه شد، در حالی که مخالف مالکیت خصوصی بود، دو اصل پایداری و برابری اجتماعی را به اقتصاد حالت پایدار گره زد، این نوع کمون کشاورزی «اساسا هر ساله همان چرخه تولید را تکرار می‌کرد». یعنی در واقع شیوه تولید سنتی دیرپای مارک (انجمن آلمانی اراضی) اقتصاد ثابت و چرخشی را بدون رشد اقتصادی تحقق بخشید، که زمانی مارکس آن را به عنوان ثبات قهقرایی جوامع بدوی بدون ‌تاریخ رد ‌می‌کرد۴۰. با این حال، آن‌طور که سایتو در این‌جا ادعا می‌کند، مورگان نخستین آشنایی مارکس با توصیف سزار از انجمن مارک آلمان برای اداره اراضی که به طور جمعی اداره می‌شد نبود، زیرا مارکس قبلا این منبع آلمانی Tacticus’s Germania  را در سال ۱۸۳۷ زمانی که نوزده سال داشت به آلمانی ترجمه کرده بود۴۱. به‌علاوه، در زمان مارکس مراجع جوامع «بدون تاریخ»، ارجاعات شفاهی(لفظی) بدون تاریخ نوشتاری بودند، نکته‌ای که در آن زمان اغلب بر آن تاکید می‌شد.

 

مزاروش در گزارش کامل خود از تحلیل مارکس پیرامون بازتولید کمونی (اشتراکی) در گروندریسه، پیوند اساسی بین برابری ماهوی و پایداری را تایید، و ادعای سایتو مبنی بر این که مارکس این ارتباط را تنها پس از سال ۱۸۶۸  برقرار کرده نفی می‌کند ۴۲. علاوه‌بر این، ادعای سایتو مبنی بر این که مارکس در ارجاع خود به «همان گرایش سوسیالیستی» در رابطه با مائوررو فرانس این دو اصل را با هم و به اقتصاد حالت-پایدار پیوند زد، در متن واقعی نامه مارکس به انگلس اثبات نمی‌شود. در عوض، مارکس در این نامه، یادآور شد که یافته‌های مائورر درباره  برابری طلبی باستان که «محققانی مانند مائورر از تایید آن بی‌‌اطلاع بودند» با «گرایش سوسیالیستی» عینی مطابقت دارد. مارکس در رابطه با فراس، که در همان نامه به‌طور جداگانه نامش مطرح می‌شود، یادآور شد که « بار دیگر یک گرایش سوسیالیستی ناخود آگاه»- گرایشی که فراس خود حتی تصور آن را نمی‌کرد- در مشاهده پیامدهای روند کشاورزی بدون نظارت آگاهانه و عقلانی آشکار می‌شود۴۳. تنها معنایی که در آن مارکس ارتباطی مشترک بین این دو پژوهشگر برقرار می‌کند آن است که آنها هردو از زمینه گرایش سوسیالیستی عینی ناآگاه بودند. هیچ چیز در این نامه یا جای دیگر نشان نمی‌دهد که تحول آرام نیروهای مولده در جوامع باستان خود را  به‌عنوان یک اصل راهنما به مارکس معرفی یا توصیه می‌‌نماید.  

 

یکی از نکاتی که سایتو به عنوان شاهدی بر اروپا-محوری مارکس ادعا می‌کند تضاد او با آنارشیست روسی میخاییل باکونین، همراه با لحن «تمسخر آمیز» وی در کاپیتال در برابر آلکساندر هرزن انقلابی پوپولیست- سوسیالیست، به همراه مرتجع آلمانی فرانز لودویگ ماریا، و بارون فون هاکستهاوزن- آبندبورگ است. هاکس‌هاوزن از اعضای شورای خصوصی پروس بود، که در سال‌های ۱۸۴۷-۵۲ مطالعاتی پیرامون روابط ارضی روسیه با حمایت مالی تزار نوشت. انتقادات مارکس از باکونین، که بخوبی شناخته شده‌اند، بسیار به دور از مسئله کمون روسی بودند و به دشواری می‌توان آنها را به عنوان اروپا-محوری توصیف کرد. به‌همین ترتیب، اتهامات مارکس به هرزن و هاکستهاوزن در چاپ اول کاپیتال(حذف شده در چاپ دوم)، که توسط سایتو نقل شده، ربطی با کمون کشاورزی روسی نداشت. در عوض،  آنها متوجه مسايل نژاد‌پرستی و سرکوب بودند. هرزن به پان-اسلاوی سمپاتی داشت و بارون هاکس‌هاوزن  طرفدار رعیت بود۴۴. سایتو ادعا می‌کند این واقعیتِ صرف که مارکس اصلا هرزن و ماکستهاوزن را نقد کرده است،  به این دلیل است که هردو  درباره میر روسی Russian mir نوشته بودند، نشان دهنده بی‌اعتنایی وی در قبال کمون روسی است. او می‌نویسد، بنابر این مارکس «اصلا توانایی انقلابی کمون‌های روسی را تشخیص نمی‌داد» و گواه این امر آن است که در همان زمان وی در حال نقد هرزن و هاکستهاوزن (درباره موضوعاتی کاملا متفاوت) مانند «کمون‌های کشاورزی میر      mir یا اوبشچینا  obshchina که هنوز در روسیه وجود داشتند» بود. در اینجا مفهوم آن است که اگر مارکس کمون‌های کشاورزی روسی را در این مرحله جدی گرفته بود، اعتراضاتی به پا-اسلاویسم هرزن، و همچنین دیدگاه‌های ارتجاعی‌تر هاکس‌هاوزن-یک اشرافی که زره پوشیده بود تا پرتره‌اش را نقاشی کنند ابراز نمی‌داشت. ۴۵.

 

مانور مشابهی را می‌توان از سوی سایتو در تایید وی از اثر آندرسن مشاهده کرد که پیشرفت اندیشه مارکس را به دور از قوم‌گرایی ethnocentrism اولیه‌اش نشان می‌دهد. در اینجا او تحلیل آندرسن را ناکافی می‌داند زیرا تنها به «یک جنبه از  ماتریالیسم تاریخی مارکس، یعنی «اروپا-محوری» می‌پردازد، و آن دیگری، یعنی بهره‌وری یا «مولدگرایی» را نادیده می‌گیرد» ۴۶. سایتو مدعی می‌شود که پیش‌نویس نامه مارکس به زاسولیچ در سال ۱۸۸۱، چرخشی رادیکال را در هر دو زمینه نشان می‌هد. سایتو، به عنوان شاهدی بر چرخش مارکس از اروپا-محوری، ادعا می‌کند که این پیش‌نویس‌ها نشان می‌دهند که مارکس تنها اکنون «صراحتا به قدرت کمون‌های روستایی روسی در ساختن تاریخ خود با جهش به سوسیالیسم مبتنی بر مالکیت اشتراکی (کمونی)  موجود بدون گذراندن فرآیند مخرب مدرنیزاسیون سرمایه‌داری اذعان کرده است».

 

سایتو مدعی است که شواهدی بر چرخش مارکس در مورد پرومته‌گرایی ادعایی‌اش در ارجاعات مکرر وی برای جایگزینی«مالکیت سرمایه‌داری با شکل عالی‌تری از نوع  باستانی مالکیت، یعنی مالکیت کمونیستی» وجود دارد، که مبتنی بر نقل قولی است که مارکس از نظرات مورگان در مورد حرکت جامعه به سوی «احیای آزادی، برابری و برادری اقوام باستان در شکلی عالی‌تر» بر می‌گیرد۴۷.  با این حال، چنین ارجاعاتی به سوسیالیسم مانند تحقق اشکالی عالی‌تر از اشکال مالکیت اشتراکی پیشاسرمایه‌داری یا غیرسرمایه‌داری در نوشته‌های مارکس در سراسر زندگی او نفوذ می‌کند. اگرچه  پیش‌نویس نامه‌ها به زاسولیچ به جایگزینی مالکیت سرمایه‌داری با مالکیت کمونیستی به عنوان شکل عالی‌تر نوع باستانی مالکیت اشاره می‌کنند، سایتو ادعا می‌نماید که «فراخوان مارکس برای «بازگشت» به جامعه غیر سرمایه‌داری ایجاب می‌کند که  هرگونه تلاش جدی برای غلبه بر سرمایه‌داری در جامعه غربی نیاز به یادگیری از جوامع غیر غربی و یکپارچه کردن اصل نوین اقتصاد حالت پایدار دارد»۴۸. سایتو، برای تقویت این ادعا به گزیده‌های معروف در یاداشت‌های قوم‌شناختی مارکس از بحث مورگان پیرامون «کمونیسم در زندگی» اشاره می‌کند-که سایتو آن را همانند «تکرار همان چرخه تولید سالانه» توصیف می‌نماید- که شامل نظرات مارکس در اشاره به شباهت‌ها به کمون‌های روسی می‌باشد»۴۹. به هر حال، نظرات مارکس، چیزی بیش از شناخت جنبه‌های مشترک در ساختار‌های تولید سنتی، غیر کالایی، و اشتراکی را که در سراسر آثار او تکرار می‌شوند مطرح نمی کند۵۰.

 

سایتو، استدلال خود را با تفاوت‌های ظریفی پیرامون میر روسی به عنوان نمونه‌ای از کمونیست رشدزدایی با طرح این که «مارکس خواهان حفظ کمون‌ روستایی آن‌ طور که وجود داشت نبود، بلکه از آن برای توسعه کمون‌ها بر بنیادهای حاضرشان با جذب فعالانه نتایج مثبت سرمایه‌داری غربی دفاع می‌کرد» ابراز می‌‌نماید. به هر حال، آنچه مارکس واقعا در پیش‌نویس سوم نامه به زاسولیچ گفت کاملا متفاوت از آنچه است که سایتو نقل می‌کند. به قول خود مارکس:

 

 

‌‌‌‌‍‍

مالکیت ارضی اشتراکی (در کمون روسی) پایه طبیعی برای تصاحب جمعی، و زمینه تاریخی آن را ارائه می‌کند-هم عصری تولید سرمایه‌داری- شرایط مادی آماد‌ه‌ای را برای کار تعاونی‌ به مقیاس بزرگ سازمان‌دهی شده در مقیاس بزرگ برای آن فراهم می‌آورد. لذا ممکن است دستاوردهای مثبت نظام سرمایه‌داری را شامل شود، بدون آن که زیر تیغ خِراج زوری یا «مالیات بیرحمانه» harsh tribute برود. ممکن است به تدریج کشاورزی در زمین‌های کوچک را با کشاورزی ترکیبی، به کمک ماشین جایگزین کند۵۲.   

 

بیانیه مارکس در این‌جا به دشواری نشان می‌دهد که او در کمون‌های روسی «اصل نوین اقتصاد حالت پایدار» را می‌دید۵۳. در عوض، وی مطرح نمود که نظارت جمعی(کمونی) بر پیشرفت‌های نیروهای مولده که در اروپای تحت سرمایه‌داری به دست آمد، می‌تواند به طور موثرتر توسعه کشاورزی روسی را تسهیل نماید، بدون آن که سرمایه «مالیات بیرحمانه» harsh tribute (خراج زوری) خود را اخذ نماید. ادعایی که این امر در هر صورت یک گسست معرفتی عمیق را منعکس می‌‌نماید که منجر به کمونیسم رشدزدایی می‌شود، تنها بر برون‌یابی‌های خارق‌العاده از برداشت‌های مارکس از دیگر متفکران متکی است، حال آن که ایده‌های خود او توسعه نیافته‌اند.

 

 با این حال، با این باور که او به‌طور قطعی گسست معرفتی مارکس را ثابت کرده است-هر جند شواهد او از یک ناپیوستگی بنیادی بسیار اندک، متمایلانه، و در بسیاری موارد ناسازگار با آنچه است که مارکس نوشت عملا وجود خارجی ندارد-  سایتو سرانجام از کوهن به‌خاطر ارائه  تفسیر بسیار متفاوتی از «مارکس واپسین» جدا شد. در این زمینه یک قطعه مهم، گزیده مشهوری از نقد برنامه گوتا وجود دارد، که در آن مارکس ادعا می‌کند:

٬٬

در مرحله بالاتر جامعه کمونیستی،  پس ازانقیاد بردگی فرد در برابر تقسیم کار، و در نتیجه نیز با ناپدید شدن تضاد بین کار ذهنی و جسمی؛ پس از آن که کار نه تنها به وسیله زندگی بلکه به نیاز اصلی زندگی تبدیل شد؛ پس از آن که نیروهای مولده نیز با رشد همه جانبه فرد، افزایش یافتند، و همه چشمه‌های ثروت مشترک به وفور جاری شد-تنها پس از آن می‌توان از افق باریک حق بورژوایی به‌طور کامل عبور کرد و جامعه بر روی پرچم‌های خود می‌نویسد: از هر کس بر اساس توانایی‌هایش،  به هر کس بر اساس نیازهایش،، .  

 

سایتو ادعا می‌کند که تداوم ظاهری بین این بیانیه،  که در مرحله فرضی کمونیست رشدزدایی مارکس نوشته شده، در واقع «گسست روشن» از آن‌چه است که او با تمسخر به عنوان «تایید ساده‌لوحانه مارکس از ثروت بی‌نهایت به لطف توسعه نیروهای مولده و تداوم سلطه مطلق طبیعت در گروندریسه» مشخص نموده است-که همان‌طور که فاستر، بارها نشان داده، تفسیر نادرستِ فاحشی است۵۴. بر خلاف پرومته‌گرایی که سایتو ادعا می‌کند در گروندریسه نشان داده شده (با جداکردن یک یا دو عبارت از بافت انتقادی- دیالکتیکی آنها)، در مخالفت با ارجاع مشخص مارکس به توسعه نیروهای مولده در نقد برنامه گوتا، سایتو می‌گوید که، دیگر «ما به ازای افزایش «صِرف» بهره‌وری نیست زیرا نیروهای مولده هردو هم کمّی و هم کیفی هستند» (که البته، بهره‌وری نیز همین‌طور است)۵۵. سایتو با ادعای این که مارکس خود بر سر ایستاده، معتقد است که افزایش‌های نیروهای مولده در تحلیل مارکس اکنون به «توسعه» این نیروها به معنای تضمین «فعالیت آزاد و خودمختار کارگران منفرد» اشاره دارد که در واقع می‌تواند به پایداری و اقتصاد حالت پایدار تا درجه‌ای که «این سازماندهی مجدد فرآیند کار ممکن است بهره‌وری را کاهش دهد» کمک نماید، گویی که کاهش بهره‌وری کار - به جای ارتقا و ترویج نیازهای انسانی بر انباشت سرمایه، هدف کمونیسم  بود۵۶.

 

اشاره به سرچشمه‌های ثروت مشترک که با وفور بیشتر جریان دارد در این‌جا نیز برای سایتو معنای جدیدی پیدا می‌کند. در این مورد، سایتو اشاره مارکس در آخرین نسخه جلد اول کاپیتال برای ایجاد «مالکیت فردی بر پایه دستاوردهای عصر سرمایه‌داری: یعنی همکاری و مالکیت مشترک زمین  و وسایل تولیدی تولید شده توسط خودِ کار» را از طریق توسعه انحصارات سرمایه‌داری توضیح می‌دهد. این امر، برای مارکس، سپس، مرحله «نفیِ نفی»، یعنی سلب مالکیت مصادره‌کنندگان را فراهم کرد،۵۷. سایتو، با این ادعا که «غنای ثروت‌های اجتماعی و طبیعی در اصل به معنایی که ارزشی نداشتند و برای اعضای جامعه قابل دسترسی بودند فراوان بود»، سرمایه را به تولید کمبود مصنوعی که «با تخریب کامل کمون‌ها ایجاد می‌شود» متهم می‌کند۵۸. سایتو به جای پیشرفت‌های فناورانه، مطرح می‌کند که مارکس در آن مرحله به ترمیم، یا آن‌چه را که سایتو نیز «شهروندی‌سازی خصوصی می‌نامد، یعنی، مدیریت شهروندی یا شهرداری» کمون‌ها به عنوان منبع اولیه ثروت فراوان می‌نگریست۵۹. (شهروندی همیشه شعار حق بوده است، زیرا، بنابه تعریف، کسانی را که غیر شهروند هستند مستثنی می‌کند).

 

با این وجود، هر قدر هم که ایده کمون‌های احیا شده ثروت اجتماعی فراوانی را فراهم آورده و با محور بحث مارکس مطابقت داشته باشد، باید اشاره کرد که این ربطی به متن اظهار نظر واقعی مارکس در مورد نفیِ نفی در عبارت نقل شده ندارد. با این حال، سایتو تفسیر مشابه‌ای با بیانیه مارکس در جلد سوم کاپیتال در مورد قلمرو آزادی را به کار می‌برد، و ادعا ‌می‌نماید که «گسترش `قلمرو آزادی‍‍‍‍‍‍‍‍` نیازی ندارد که صرفا به  نیروهای مولده روز افزون وابسته باشد. بلکه، هرگاه بر کمبود مصنوعی  سرمایه‌داری غلبه شود، مردم، که اکنون از فشار مداوم برای کسب پول و درآمد به لطف ثروت مشترکِ در حالِ گسترش رها شده‌اند، بدون نگرانی در مورد تغییر کیفیت زندگیشان، انتخاب جذابی برای کار کمتر خواهند داشت»۶۰. در این مورد، مارکس در واقع معتقد بود که «کوتاه کردن روز کاری» پیش‌نیاز اساسی برای گسترش قلمرو آزادی است، لیکن در چارچوب اصرار بر این که بهره‌وری کار عامل تعیین کننده مهم‌تری از طول کار روزانه در «ثروت واقعی  جامعه» است-یعنی، افزایش بهره‌وری، زمانی که به جای انباشت سرمایه معطوف به ارضای نیازهای اجتماعی شود، می‌تواند به نیازهای اجتماعی اجازه دهد که با کار کمتر برای همه ارضا شوند، به عوض آن که دوباره در تولید گسترش یابنده باز خورد شوند. درست همان‌طور که مارکس مطرح نکرد که افزایش‌های صِرف در بهره‌وری منجر به پایان کاپیتال پیش از ۱۸۶۸ می‌شود، برعکس وی اهمیت بهره‌وری در کاهش بارِ کار ضروری پس از  ۱۸۶۸ را رد نکرد۶۱.

 

 

 

دوگانه‌گرایی روش شناسانه در مقابل دیالکتیک‌ طبیعت

با کنار گذاشتن فقدان شواهد برای آن، این تصور از یک گسست رادیکال و وارونگی کلی در اندیشه مارکس آنقدر عمیق است که موجب شد وی ماتریالیسم تاریخی خود را رد کند و یکصد سال پیش از هرمان دالی از اقتصاد حالت پایدار دفاع کند که پاسخ چندانی به این پرسش  که «چرا مارکسیست‌های پیش از سایتو کمونیسم رشدزدایی را نادیده گرفتند؟» ‌نمی‌دهد، همان‌طور که او  آن را به «چرا مارکسیست‌های پیش از سایتو در تشخیص گسست معرفت شناسانه باورنکردنی که منجر به کمونیسم رشدزدایی در اندیشه مارکس می‌شود شکست خوردند؟» بر می‌گرداند. سایتو به دنبال آن است که این پرسش را با انداختن تقصیر به گردن دوست قدیمی، و روشنفکر و شریک سیاسی مارکس یعنی انگلس پاسخ بگوید. اگرچه سایتو تا حدی از رفتار مارکسیسم غربی با مارکس و انگلس انتقاد می‌کند، اما اعتراضی به بیرون انداختن مارکسسیت‌های غربی «انگلس و دیالکتیک مکانیکی طبیعت او از تحلیل آنها» ندارد. در عوض او  این امر را  « برای مارکسیست‌های غربی به منظور جلوگیری از نزول نظریه اجتماعی مارکس به ماتریالیسم خام مارکسیسم شورایی اجتناب ناپذیر می‌داند». با این حال، تاکید خود سایتو، همه جا، در رد ایده تقسیم کاری است که در آن مارکس بدوا بر جامعه تمرکز ‌می‌کرد، حال آن که انگلس بدوا بر دانش طبیعت/ طبیعی متمرکز می‌شد. این است آن چرایی  که، سایتو  ادعامی‌کند، این امر علاقه مارکس به علوم طبیعی را انکار می‌کند۶۲.

 

سایتو، علیرغم بیان آن که قصد او «سپر بلا کردن» scapegoat انگلس نیست، ادعا می‌کند که انگلس پروژه مارکسیستی را از دو جنبه هدایت نادرست کرد. نخست، سایتو ادعا می‌کند که انگلس  علاقه خودِ مارکس در علوم طبیعی را در مقدمه‌اش بر نسخه دوم آنتی دورینگ «پنهان» می‌کند، در حالی که دیالکتیک طبیعت خود را جانشین ترکیب ظریف‌تر مارکس از مونیسم هستی شناختی  و «دوآلیسم روش شناختی» می‌‌نماید۶۳.  در نتیجه این برداشت، به‌نظر سایتو، این انگلس بود که نتوانست از مفهوم مکانیکی «انتقام طبیعت» فراتر رود که تنها با دخالت کنترل فزاینده انسان بر طبیعت می‌توان از آن جلوگیری کرد. لذا انگلس ظاهرا «قلمرو آزادی» را به تسلط فزاینده کار بر طبیعت از طریق علم و فناوری محدود کرد، و هم‌زمان درک مکانیکی از جامعه را ترویج نمود. برعکس، مارکس به‌طور متواضع‌تری از «پروژه دیالکتیک ماتریالیستی که انگلس دنبال می‌کرد» دوری گزید. در عوض، مارکس ترجیح داد خود را به رابطه دوگانه بین متابولیسم اجتماعی و طبیعی در تطبیق با دوگانگی روش شناختی ادعایی خود محدود کند.

 

سایتو آنچه را که «روش دوآلیستی(دوگانه‌گرایانه)» مارکس می‌نامد به‌عنوان یک «جدا شدن و یکپارچه شدن صرفا اجتماعی (یا صوری، شکلی) و مادی (یا ماده)  به منظور تجزیه و تحلیل چگونگی تغییر و سازماندهی مجدد متابولیسم (سوخت وساز) بین انسان و طبیعت که تحت مناسبات اجتماعی سرمایه‌دارانه شکل گرفته» توصیف می‌نماید. این امر ظاهرا به مارکس اجازه داد که سرانجام قلمرو آزادی بزرگ‌تری را ارائه کند که شامل جنبه‌های زیبا شناختی، سرگرم کننده، همچنین دانش و فناوری، و در نتیجه، ساعات کاری کوتاه‌تر می‌‌شد، در حالی که به‌طور عجیبی گفته می‌شود انگلس در دیالکتیک طبیعت (و جامعه)  خود فاقد چنین بینشی است ۶۴. در مواجهه با اظهارات انگلس مبنی بر این که پیش‌نویس‌های آنتی دورینگ را برای مارکس خوانده است، و بیان می‌دارد که مارکس با پروژه طبیعت‌گرایانه دیالکتیکی وی و ارائه آن موافق بود، سایتو قاطعانه این مطلب را تحت عنوان این که «لزوما معتبر نیست زیرا این «تایید» تنها پس از مرگ مارکس ارائه شد» رد می‌کند-یعنی، انگلس دروغ گفت۶۵.

 

از نظر سایتو، انگلس نه تنها نتوانست ابعاد کامل نظریه مارکس در مورد متابولیسم را درک کند، بلکه عامدانه آن را کم اهمیت جلوه داد،  و آن‌چه  را که سایتو به عنوان تحریف ثانوی انگلس به تصویر می‌کشد تغذیه می‌کند، که به ویرایش و انتشار دو جلد دوم ناتمام کاپیتال از سوی او ارتباط دارد. سایتو ادعا می‌کند که انگلس خود قادر به درک «مفهوم شکاف متابولیکی در کاپیتال نبود بلکه طرح اولیه «تضاد شهر و روستا» که قبلا در ایدئولوژی آلمانی مطرح شده بود را حفظ کرد» ۶۶. این، همراه با تحریف‌های فرضی که ناشی از دیالکتیک طبیعت  انگلس است، باعث شد که وی ظاهرا دست نوشته‌های مارکس را به‌گونه‌ای اصلاح کند که نظریه‌های شکاف متابولیسم و متابولیکی را پنهان کرده، و به نادیده‌انگاری آنها پیش از قرن بیست و یکم کمک کند. سایتو همچنین ابراز تاسف می‌کند که پاکسازی دست نوشته‌های مارکس توسط انگلس این توهم  را ایجاد کرد که «سه جلد کاپیتال کم و بیش به شکل کنونی آن کامل هستند»۶۷.  او ادعا می‌کند، این امر کمک کرد تا مارکسیست‌ها از بردن بهره بیشتر از تحقیقات مارکس پس از سال ۱۸۶۸ دلسرد شوند،  که وی آن را مشکلی دایمی می‌داند، زیرا محققان خارج از آلمان و ژاپن که ظاهرا تا حد زیادی از اهمیت نسخه کامل مارکس- انگلس (MEGA) و شواهد گسست معرفتی با ماتریالیسم تاریخی که سایتو ادعا می‌کند در آن نهفته است بی‌اطلاع مانده‌اند. قطعا، سایتو کار چندانی برای  اثبات وجود چنین شواهدی انجام نداده است، همان‌طور که بحث او در باره کمونیسم رشدزداییِ فرضیِ مارکس به‌طور کلی به ندرت بر دفاتر گزیده‌ها و یادداشت‌های مارکس متکی است، جدای از دفترهای قوم‌‌شناسی که مدت‌هاست در دسترس بوده‌اند.

 

فاستر قبلا به‌طور کامل اتهامات سایتو علیه انگلس را رد کرده است، و خلاصه کردن آن در اینجا به منظور تشریح چند نکته مرتبط است تا پوشش دادن به تمامی نقد فاستر۶۸. در اینجا، فاستر به خود زحمت پاسخ دادن به این ادعای سایتو را نمی‌دهد که ویرایش انگلس از کاپیتال آن را خیلی پایان یافته نشان داد، چراکه این به راحتی با خواندن جلد‌ دوم و سوم جعل می‌شود. در عوض،  سه اتهام اساسی که سایتو مطرح می‌کند عبارتند از (۱) این که انگلس در مورد توافق مارکس با آنتی‌دورینگ دروغ گفت؛ (۲) این که انگلس نظریه شکاف متابولیسم و متابولیک مارکس را در ویرایش جلد سوم کاپیتال سرکوب کرد؛ (۳) این که انگلس مفهوم متابولیسم لیبیگ Liebig را نقد کرد. اینها با تلاشی برای تقویت رد دیالکتیک طییعت انگلس توسط مارکسیسم غربی پایه بندی می‌شوند.

 

اتهام اول، کاملا ساده، بی‌اساس، و مبتنی بر چیزی بیش از این ادعای بی‌دلیل و مدرک نیست که انگلس به احتمال زیاد در مورد رابطه‌اش با دوست همیشگی خود، با شناختی که ما از شخصیت انگلس داریم دروغ گفته است. این کتاب بیشتر درباره طول مدتی می‌‌گوید که درآن سایتو می‌خواهد برای تطبیق شواهد با تفسیرش تلاش کند تا درباره خود انگلس.

 

در واقع، انگلس تنها کسی نیست که سایتو او را متهم به فریب می‌کند در حالی که تفسیر وی برخلاف اظهارات صریح شخصیت مورد بحث است. سایتو در تلاشی برای نجات انتقاد گئورگ لوکاچ از دیالکتیک طبیعت انگلس و پیامدهای آن از تاملات خود-انتقادی خودِ لوکاچ در سال ۱۹۶۷ در مقدمه‌ای بر تاریخ و آگاهی طبقاتی، مدعی می‌شود که لوکاچ «تاریخ رشد روشنفکری شخصی خود را تحریف کرد». از این رو، در پیش رفتن لوکاچ تا حد تنبیه خود به دلیل شکست در پرداختن به مفهوم متابولیسم در اثر کلاسیک خود در سال ۱۹۲۳، سایتو ادعا می‌نماید، که   در پیشگفتار اثرش در سال ۱۹۶۷ از این نکته غافل شد که وی «قبلا» آگاهی خود از مفهوم متابولیسم را  در اثر منتشر نشده‌ای (اکنون معروف به نسخه خطی) ابراز داشته که در سال ۱۹۲۵-۲۶ نوشته شده است. این سپس به عنوان ابطال خود-انتقادی لوکاچ به دلیل ناکامی در گنجاندن مفهوم متابولیسم در تاریخ و آگاهی طبقاتی دو سال پیش از آن در سال ۱۹۲۳ در نظر گرفته شده است. لیکن، از آن‌جایی که نسخه خطی سال‌ها پس از تاریخ و آگاهی طبقاتی نوشته شده، گنجاندن مفهوم متابولیسم در آن‌جا نه انتقاد لوکاچ در مورد اثر کلاسیک او را بی‌ا‌عتبار می‌کند، و نه اتهام سایتو را که به نحوی «رشد روشنفکری شخصی» خود را تحریف کرد توجیه می‌کند۶۹.

 

سایتو -همان طور که گفته شد- در دفاع از اتهام از اروپا-محوری خود در کاپیتال، مارکس را که در اعتراض شدیدش به تلاش نیکولای میخائیلوفسکی به‌خاطر برگرداندن بیانیه کوتاه او در مورد تکامل سرمایه در اروپای غربی در مقدمه جلد اول کاپیتال به یک تئوری «فراتاریخی» که  برای همه ملت‌ها در سراسر جهان به کار گرفته می‌شود متهم به عدم صداقت می‌کند۷۰. بنا به‌ گفته سایتو، این مارکس بود، و نه میخائیلوفسکی، که در این‌جا اشتباه کرد: «میخائیلوفسکی کاپیتال را اشتباه نفهمید. برعکس، این مارکس بود که دیدگاهش را پس از سال ۱۸۶۸ میلادی تغییر داد» تا در پاسخ به میخائیلوفسکی عامدانه دیدگاهی تحریف شده از اثر خود ارائه کند۷۱. این واقعیت که سایتو  لازم می‌‌داند که سه نویسنده مختلف همچون مارکس، انگلس و لوکاچ را که برای تاریخ مارکسیسم مهم هستند، متهم کند که در ارتباط با  شیوه‌ای که در آن  می‌خواستند متون آنها تفسیر شود خود را نادرست معرفی کرده‌اند، چراکه اظهارات آنها متضاد با تفسیر خود سایتو است، قویا نشان می‌دهد که این تفسیر خودش است که نیاز به ارزیابی مجدد انتقادی دارد.

 

همان‌طور که فاستر اشاره کرده است اتهام دوم سایتو که انگس را هدف می‌گیرد، بیشتر نشان دهنده فرضییات فلسفی است که سایتو با آنها سر و کار دارد می‌کند ارائه اشتباه واقعی اندیشه مارکس توسط انگلس. مسئله اصلی در اینجا شیوه‌ای است که سایتو تلاش دارد مقولات متابولیسم طبیعی و متابولیسم اجتماعی را در دوآلیسم (دوگانگی) روش‌شناختی خود را، با متابولیسم طبیعی که نشانه میانجی مرتبه اول، یا طرف مادی دوتایی، و متابولیسم اجتماعی که نشانه میانجی مرتبه دوم (ثانوی)، یا طرف رسمی استمطابقت دهد. این درک نادرستی است از توضیح مزاروش درباره میانجی‌های مرتبه اول و دوم (ثانوی) است، در روایت مزاروش، میانجی مرتبه اول اشاره دارد به جنبه‌های ضروری میانجی متابولیسم اجتماعی  با متابولیسم جهانی طییعت که در همه جوامع مشترک است. در مقابل، مقوله میانجی مرتبه دوم (ثانوی) به شکل بیگانه شده ویژه‌ای اشاره می‌کند که در شیوه‌های مختلف بازتولید متابولیک اجتماعی به‌خود می‌گیرد. تحت سرمایه، میانجی‌های مرتبه دوم  بیگانه شده توسط مدافعان سیستم به گونه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند که گویی خود میانجی‌ها مرتبه اول هستند ۷۲. علاوه‌بر این، برای توصیف دیالکتیک‌، و به‌ویژه دیالکتیک‌ماتریالیستی،  از آن جایی که دوگانگی در سطح روش‌شناختی  یک دوآلیسم مشکل‌آفرین هستی شناسی و معرفت شناسی را نشان می‌دهد، و  از آن جایی که هدف فرآیند دیالکتیکی غلبه  بر دوآلیسم بدون  فرو رفتن در مونیسم خام است،  نادرست می‌باشد. یا «شبی که به قول معروف، همه گاوها سیاه هستند»۷۳.

 

 با این وجود، سایتو ، اصرار دارد که بر خلاف انگلس، «مارکس به وضوح دو نوع متابولیسم را متمایز کرد و در مقابل آن قرار داد-یکی اجتماعی و دیگری طبیعی-که نسبت به شکل‌گیری گسست در تعادل دایمی آنها در سرمایه‌داری هشدار می‌دهد». با این حال، در ایجاد این تمایز، سایتو در پیروی از مثال خودِ مارکس در برخورد با متابولیسم اجتماعی به‌عنوان فرآیندی نوظهور در متابولیسم جهانی طبیعت(به واسطه فراهم آوردن زمینه برای متابولیسم اجتماعی جهت ایجاد شکاف‌های درون متابولیسم طبیعت) موفق نیست۷۴. به روایت سایتو، دوآلیسم روش شناختی ادعایی مارکس بین موجودیت‌های جداگانه متابولیسم‌های طبیعی و اجتماعی، به این ختم شد که «مارکس متاخر»-در تضاد با هردو مارکس پیشین و انگلس-به‌طور فزاینده‌ای «از این احتمال که نابودی نیروهای مولده سرمایه به‌منظور تولید مستقل‌تر و  پایدار‌تر در سوسیالیسم دموکراتیک منجر به کاهش بهره‌وری اجتماعی خواهد شد» آگاه ‌شوند۷۵.

 

سومین اتهام یک شاه ماهی قرمز است. بر خلاف مجادله سایتو مبنی بر این که انگلس «نظریه متابولیسم لیبیگ را ارج نمی‌گذاشت»، حتی یک جمله وجود ندارد که در آن انگلس در این مورد لیبیگ را نقد کرده باشد. آن‌چه انگلس نقد کرد ویتالیسم یا حیات‌گرایی لیبیگ، و «فرضیه ٬زندگی ابدی٬ او بود، به این معنا که زندگی هیچ منشایی نداشته، لیکن همواره با اجزای شیمیایی خود موجود بوده است. این واقعیت که انگلس مدت کوتاهی پس از نقد دیدگاه‌های حیاتی لیبیگ در مورد ويژگی ابدی حیات، در بحث « تبادل متابولیکی  با محیط زیست طبیعی» اشاره کرد، هیچ ربطی به این ندارد که آیا انگلس قادر به درک اهمیت مفهوم متابولیسم بود (که متعلق به خود لیبیگ نبود، بلکه به‌طور کلی بخشی از بحث علمی بود)، که در واقع انگلس آن را عمیقا بررسی کرد۷۶.

 

 

 

نیروهای مولده-به کجا رفته- یا پژمرده می‌شوند؟

ایده نابودی نیروهای مولده سرمایه موضوع درک سایتو از شکاف متابولیکی و رابطه آن با سرنوشت نیروهای مولده انسانی را در دیدگاه کمونیسم رشد‌زدایی وی مطرح می‌سازد. توسل او به چنین نابودی و ادعایش مبنی بر این که این امر بهره‌وری اجتماعی را کاهش می‌دهد، به‌نظر می‌رسد که تصور کمونیسم رشدزدایی را به عنوان رد کامل همه توسعه نیروهای مولده انسانی تحت سرمایه تصور می‌کند، با احیا کمون‌ها  تنها تضمین در برابر این انحطاط رفتن به سوی شرایطی است که در آن «محرومیت، نداری صرفا عمومی شده، و با نداری مبارزه برای نیازها دوباره آغاز می‌شود، و همه مشاغل کثیف قدیمی لزوما می‌‌‌شوند»۷۷.

 

سایتو، علاوه‌بر این، به دنبال گسترش نقد هری براورمن Harry Braverman از شکاف بین تصور و اجرا (ويژگی مدیریت علمی تحت سرمایه انحصاری) به محکومیت بخش فنی کار در صنعت به‌‌صورت کلی‌تر است، و او را وادار به شکایت، برخلاف خود براورمن می‌کند، که «کارگران مدرن به تنهایی ناتوان از تولید یک محصول کامل به روش صنعت‌گران پیش از خود هستند»۷۸. سایتو، با این ادعا که ناتوانی ناشی از آن در  همه جنبه‌های زندگی روزمره نفوذ کرده است، این محکومیت را به‌‌‌طور وسیع‌تر بیشتر به صنعت و زندگی شهری گسترش می‌دهد.

 

بیشتر ما توانایی پرورش حیوانات یا صیدماهی برای خودمان و آماده کردن مناسب آنها برای مصرف را نداریم. در گذشته، مردم نه تنها می‌توانستند این کارها را انجام دهند، بلکه حتی می‌توانستند ابزار‌های لازم برای انجام آن را خودشان بسازند. در مقایسه با آنها، ما کاملا توسط سرمایه‌داری بلعیده شده‌ایم، فاقد توان حمایت از خود به عنوان موجود زنده هستیم. ما نمی‌توانیم بدون کالاها زنده بمانیم؛ ما دانش لازم برای زندگی در هماهنگی با طبیعت را از دست داده‌ایم. تنها کاری که هنوز می‌دانیم چگونه انجام دهیم این است که سبک زندگی شهری‌مان را  به کمک بهره‌کشی از پیرامون پیش ببریم۷۹.

 

آن‌چه سایتو دقیقا می‌خواهد با این مطلب بیان کند، به هر حال، شدیدا مبهم است، زیرا او همچنین تعداد گزیده‌هایی را اضافه می‌کند که چشم‌اندازها برای توسعه بعدی نیروهای مولده تحت سوسیالیسم را ناروشن می‌سازند. او به صراحت هر نظری را در نقدی که  بی‌درنگ در بالا نقل شد، رد می‌‌کند، وی «نیروهای مولده و پیشرفت‌های فناورانه  ببار آمده توسط سرمایه‌داری را انکار می‌نماید و انتظار دارد که همگان به طبیعت، زندگی‌بدوی، زندگی‌های روستایی بازگردند» و حمایت او از شهرداری‌گراییMunicipalism  قطعا با محکومیت کلی زندگی شهری ناسازگار خواهد بود۸۰. در مورد دانش ، سایتو اذعان می‌کند که کار تحت هر شیوه تولیدی مستلزم «تنظیم عقلانی قانون طبیعت» است۸۱. در موردفناوری، او به همین ترتیب اذعان می‌دارد که انواع کار ‌بالاخص نوع زیان آور یا طاقت فرسا علاوه‌بر توزیع عادلانه «باید به کمک فناوری‌های جدید کاهش یابند»۸۲. به‌طور کلی، سایتو با اعتباری که به یکی از  آخرین آثار  آندره گُرز Andere Gorz  می‌دهد مبنای تمایزی که بین فناوری‌های «باز» و «قفل کننده» می‌گذارد قاعده‌ای را وضع می‌کند. سرانجام، سایتو نیز استدلال خود را با اذعان به این که «درست است که در بعضی بخش‌ها تولید باید بهبود (نه رشد) پیدا کند زیرا بعضی بخش‌های مهم در حال حاضر در سرمایه‌داری توسعه نیافته‌اند» تعدیل می‌‌نماید. با این حال، او این بخش‌ها را محدود به آموزش، کار مراقبتی، هنر، ورزش، و حمل و نقل عمومی می‌کند، که ادعا دارد همه آنها در برابر «رشد نامحدود» مصون هستند، و بدین معنا امروز در حال تحقق یک اقتصاد ثابت می‌باشند» ۸۳.

 

همان‌طور که عنوان انگلیسی کتاب پرفروش کند کردن Slow Down نشان می‌دهد، این ایده‌ که گذر به سوسیالیسم مستلزم کند کردن قابل توجهی در تولید است، به‌نظر می‌رسد ویژگی کلیدی، هرچند مبهم،  کمونیسم رشدزدایی سایتو است. مهم آن که، این اصرار بر کند کردن برای سایتو دو کار انجام می‌دهد. علاوه‌بر توجیه جنبه «رشدزدایی» دیدگاه وی از کمونیسم، کند کردن تولید همچنین به جدا کردن مارکسیسم او  از مارکسیسم اتحاد شوروی کمک می‌کند. سایتو این منظور را در مقدمه نسخه انگلیسی کند کردن Slow Down بیان می‌کند، مدعی است که، «به‌جای سوسیالیسم دولتی غیر دموکراتیک که توسط بوروکرات‌های دولتی کنترل می‌شود، دیدگاهی دموکراتیک‌تر، برابری‌خواه‌تر، و پایدار‌تر از یک اقتصاد حالت پایدار نوین ثابت می‌کند که، با چشم‌انداز جامعه آینده مارکس سازگار است». سایتو ادعا می‌کند که سن او در انجام این تعهد یک مزیت است، وی استدلال می‌کند، که در سال ۱۹۸۷ به دنیا آمده، و «هرگز به اصطلاح سوسیالیسم واقعا موجود را تجربه نکرده است» (که با آن ظاهرا منظورش اتحاد شوروی است تا چین، کره شمالی، کوبا، یا ونزوئلا) و لذا تلاش نمی‌کند «به‌طور انعکاسی تاریخ شوروی را بر اندیشه مارکس تحمیل کند» ۸۴.

 

از قضا، بسیاری از مواضع که سایتو به مارکس اولیه، به عنوان تمایز با مارکس متاخر نسبت می‌دهد، مانند رکودگرایی دگماتیک و خطی که در آن هر کشوری باید برای رسیدن به سوسیالیسم از سرمایه‌داری بگذرد، و وسواس «با میل به کنترل (فیزیکی) طبیعت و جهان بیرونی، کاملا غافل از دیدگاه مارکسیستی اصیل در مورد تصاحب»- همان‌طور که لوفبرLefebvre  بیان داشت- بیشتر در هم خطی با  ژوزف استالین و نسخه‌های مارکسیسم جنگ سرد به‌نظر می‌رسد تا با اندیشه خود مارکس۸۵. همان‌طور که قبلا اشاره شد، ادعای سایتو، مبنی بر این که مارکس اساسا به «محدودیت‌های بیوفیزیکی» توجهی نکرد و مطرح نمود که تولید می‌تواند برای ارضا «خواست‌های اجتماعی» نامحدود تا بی‌نهایت گسترش یابد نه تنها اثبات نشده و بی‌پایه است، بلکه با خوانش دقیق‌تر متنی که سایتو ادعایش را بر آن می‌نهد، مورد مناقشه قرار می‌گیرد (همان بخشی ازگروندریسه که سایتو بر آن تمرکز می‌کند نیز آن جایی است که مارکس موانع و محدودیت‌های دیالکتیک خود را توسعه داد)۸۶. پیتر جی. استیلمن در ارزیابی مفاهیم ثروت توسط هم هگل و هم مارکس معتقد است که، تاکید هگل بر نیازهای معنوی و تاکید مارکس بر توسعه انسانی نشان می‌دهد که هیچیک از آنها از مصرف بی‌رویه دفاع نمی‌کردند، و هردو باور داشتند که «تعقیب تک نگر فراوانی نیز به دلیل اثر احتمالی آن بر طبیعت نادرست است». بنابر این، هردو «تبلیغات رایج مبنی بر این که بهره‌وری اقتصادی، مصرف، تولید ناخالص ملی، به درستی کیفیت شیوه زندگی کشور را می‌سنجند مضحک می‌دانستند»۸۷.

 

ادعاهای سایتو مبنی بر این که مارکس پرومته‌ای اولی مدافع رشد نامحدود بود، و این که مارکس در حال گذار (انتقالی) دومی یک اکوسوسیالیست بود، به همان اندازه نابهنگام هستند که ادعای وی در مورد سومی و مارکس رشدزدایی آخری، که سرانجام «اعتراف کرد که اصول اقتصاد حالت پایدار باید در جامعه غربی بازسازی شود»- در زمانی که حمل و نقل سریع‌السیر یا به معنای کالسکه‌ای بود که با تیمی ويژه‌ از اسب‌های تندرو (در مسافت‌های طولانی) رانده می‌شد یا با یک لکوموتیو بخار ۸۸. در هر سه مورد سایتو  اندیشه مارکس را بر حسب مقولات و مفاهیم تاریخی توصیف می‌کند که در زمان او وجود نداشتند، یعنی زمانی که سرمایه صنعتی هنوز در گوشه کوچکی از جهان محصور بود. به‌ عوض این که صرفا به خود مارکس مراجعه کند، به‌نظر می‌رسد توالی مارکس تولیدگرا  با مارکس اکوسوسیالیست و بعد با مارکس کمونیست رشدزدایی دنبال می‌شود، تا مراحل کلی را که سایتو در مجموع از آن طریق توسعه اندیشه مارکسیستی را  تصور می‌کند با دقت بیشتری منعکس ‌نماید.  

 

همان‌طور که کنت کیگارد اشاره کرده است، ايدئولوژی رشد تا اواسط قرن بیستم، زمانی که«نگرانی در مورد رشد اقتصادی به یک تمرکز نظری تبدیل شد»  ظهور نیافت، و منجر به این باور مسلط اما ناشناخته شد که «رشد اقتصادی و تغییر فناوری ما را از بدبختی نجات داده و کیفیت زندگی را بهبود می‌بخشد»۸۹. لفبرLefebvre مدت کوتاهی پس از اولین چالش علمی درباره رشد، در قالب گزارش محدودیت‌های رشد باشگاه رم، موضوع رشد را به یک تغییر تاریخی کلیدی  در نیروهای مولده بین زمان مارکس  و اواخر قرن بیستم ارتباط داد. لفبر با دفاع از هردو رشد بی‌نهایت یا صفر، با هم ایدئولوژی‌های معکوس رشد را شکل داد، که منعکس کننده شیوه‌ای است که در آن رشد و توسعه از هم جدا شده و با پیشرفت سرمایه انحصاری متضاد می‌شوند، که رشد اکنون توسعه بیشتر را تهدید می‌کند. برای فرار از این بن بست ایدئولوژیکی وی مطرح کرد که رشد می‌بایست به توسعه باز گردد تا «منحنی تصاعدی» سابق  قطع شود و رشد به عنوان «یک استراتژی به‌‌جای ضرورت اقتصادی» بازیابی شود۹۰.

 

 

 

کمونیسم رشدزدایی در برابر رشد‌زدایی اکوسوسیالیستی

 

با این حال، سایتو، این تغییرات تاریخی را دور می‌زند تا ضرورت کُند کردن یا رشدزدایی را در خودِ مارکس، صد سال پیش از انتشار کتاب محدودیت‌های رشد ردیابی نماید و او را از تمام زمینه‌های تاریخی جدا ‌کند. در اینجا گزارش سایتو درمورد کمونیسم رشدزدایی مارکس برای آن‌چه که وی «بازسازی جسورانه پساسرمایه‌داری مارکس پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که ضرورتی برای غنا بخشیدن به گفتگو‌ها با محیط‌زیست‌گرایی غیر مارکسی‌ و تصور امکان بقا انسان در آنتروپوسن» می‌نامد اساسی می‌باشد۹۱. سایتو دیدگاه مثبت خود از بازسازی پساسرمایه‌داری مارکس را در پنج اصل بنیادی، که  استدلال می‌‌نماید هر یک از آنها تولید را  کُند خواهد کرد خلاصه می‌کند:

(۱) گذار به اقتصادی مبتنی بر ارزش مصرف؛

(۲) کوتاه کردن ساعات کار؛

(۳)  لغو تقسیم کار یکنواخت؛

(۴) دموکراتیک کردن فرآیند تولید؛

(۵) اولویت‌بندی کار‌های ضروری؛

 

به اعتراف خود او، «این خواسته‌ها ممکن است در ابتدا شبیه خواسته‌های مارکسیست‌های سنتی باشند»  اما سایتو معتقد است که «هدف نهایی»، یعنی، «کاهش سرعت» خیلی متفاوت است۹۲. تا آن جایی که به‌نظر می‌رسد سایتو رشدزدایی را به‌عنوان یک اصل می‌بیند تا استراتژی، احتمالا وی در مورد این تفاوت در اهداف درست می‌گوید.

 

در گزارشی نظام‌مند‌تر که از کلیت بازِ پیکره مارکس بر می‌گیرد، بورکت Burkett قبلا همان اصولی را که سایتو بیان می‌کند به‌عنوان اصول مهم آن‌چه بورکت به صورتی دقیق‌تر به‌عنوان دیدگاه مارکس در مورد توسعه انسانی پایدار مشخص می‌کند، شناسایی نمود، که شرایط لازم برای رشدزدایی را در صورت نیاز بدون دیکته کردن آن در همه جا  ایجاد می‌کند۹۳. بورکت به همراه فاستر، گزارش بسیار دقیق‌تری پیرامون ارزیابی مارکس از توسعه نیروهای مولده تحت سرمایه ارائه کردند که با دقت بیشتری رویکرد دیالکتیکی مارکس به این موضوع را دنبال کرده، و هر دو جنبه مترقی و ویران‌گر آن را به‌عنوان لحظه‌های وابسته به یکدیگر ردیابی می‌نما‌ید۹۴. همان‌طور که بورکت اظهار داشت، مارکس به صورتی انتقادی پذیرفت که توسعه نیروهای مولده سرمایه‌داری به  با نفی «منطق کمیابی برای نابرابری‌های طبقاتی» و ایجاد گشایش‌های جدید در قلمروی امکان انسانی به «استعداد تاریخی» انسان کمک می‌کند. نتیجه،  مفهومی از «تولید (به‌عنوان) یک فرآیند اجتماعی گسترده‌تر» و «امکان روابط کمتر محدود بین انسان و طبیعت» است. به‌طور خلاصه، سرمایه پایه‌‌ای برای شرایطی ایجاد کرده که در آن، به گفته لفبر، «معلوم می‌شود که رابطه انسان با طبیعت  نه ابزاری بلکه رابطه‌ای هم-جوهری و هم-تعلقی است». از این دیدگاه، مارکس به‌طور مداوم به توسعه انسانی پایدار، حتی پیش از دهه ۱۸۷۰ میلادی توجه داشت۹۵.

 

تقسیم فنی یا افقی کار که، از نظر سایتو، انسان‌ها را ضعیف و ناتوان می‌‌کند، از نظر بورکت (و مارکس) روش دیگری است که در آن «سرمایه‌داری به لحاظ تاریخی تا آن‌جا که تولید را توسعه داده و اجتماعی می‌کند ، تا آن‌جا که در آن پیشرفت‌های بیشتر در تولید به‌عنوان سیستم ارضای نیازهای انسان که در درجه اول بستگی به توسعه جهانی افراد به‌عنوان موجودات طبیعی و اجتماعی دارد، مترقی است. اما  دقیقا این وظیفه‌ دوم است که مناسبات سرمایه‌داری به طور منحصر به فردی برای آن نامناسب هستند۹۶. مشروعیت تاریخی رابطه کار مزدی بر همبستگی بین کار فردی و ثروت اجتماعی استوار است، که سرمایه با  اجتماعی کردن فزاینده کار آن را تضعیف می‌کند، و در نتیجه  خود را در  موقعیت تضاد درونی قرار می‌دهد، زیرا شرایطی را ایجاد می‌کند که در آن «توسعه آزادانه هریک، شرط توسعه آزاد همه است». در همین حال، تداوم سلطه طبقاتی سرمایه و تصاحب فردی ثروت اجتماعی به‌طور سیستماتیک مانع چنین «توسعه آزادانه هریک» می‌شود۹۷-در مقابل، به‌نظر می‌رسد سایتو، از احیای استقلال  فردی و خودکفایی  در برابر کار اجتماعی حمایت می‌کند. این امر پرسش‌های مهمی را در مورد امکان سنجی برنامه‌ریزی جهانی لازم در  دیدگاه سایتو پیش می‌آورد.

 

همان‌طور که خود سایتو اذعان می‌کند، «برنامه‌ریزی اجتماعی برای ممنوعیت تولید اضافی و کثیف و توقف در مرزهای سیاره‌ای در حالی که نیازهای اساسی اجتماعی را ارضا می‌کند ضروری است۹۸. زمانی که همگرایی اخیر بین اکوسوسیالیسم و رشدزدایی عمدتا در موضوع برنامه‌ریزی و اجرای جهانی آن بوده است، سایتو هرگز توضیح نمی‌‌‌دهد که چگونه پیشنهادی برای آشتی نیاز به برنامه‌ریزی در هر سطحی از سطح عمومی تا جهانی با دیدگاه شهرداری‌گرای خود دارد۹۹. با توجه به روشی که در حال حاضر تولید در سراسر زنجیره‌های کالایی فراگیر جهانی توزیع می‌شود، تلاش برای کاهش و بومی‌‌سازی تولید بدون تلاش‌هایی برای برنامه‌ریزی جامع جهانی که از طریق تصمیم‌گیری مستقیم دموکراتیک در هر سطحی مطلع می‌شود صرفا تولید را  کُند نمی‌کند؛ بلکه آن را به یک توقف فجیع و فاجعه‌بار می‌‌رساند. در واقع مارتین هارت-لاندسبرگ اشاره کرده است که در میان خلآ و عدم قطیعت‌های متعدد که موضوع برنامه‌ریزی را احاطه کرده‌اند، «یک بینش قطعی این است که، به دلیل ماهیت پیچیده فرآیندهای اقتصادی، تغییر دگرگون کننده در یک حوزه به تنهایی امکان پذیر نیست۱۰۰. این بدین معناست که استقلال جمعی و خودمختاری در فرآیند تولید باید با همکاری و هماهنگی جهانی تکمیل شود. رشدزدایی اکوسوسیالیستی آغاز به برداشت و استخراج درس‌ها و ابزارهای مهمی از تجربه شوروی و چین کرده است، اما مشخص نیست که آیا سایتو مایل است آنها را با توجه به ضدیت کامل خود با اتحاد جماهیر شوروی و آن‌‌چه به‌طور منفی به عنوان «مائویسم اقلیم» اشاره می‌کند در بینش رشدزدایی کمونیستی خود بگنجاند۱۰۱.

 

هر چند ظریف، اختلافات بین تفسیر‌های بورکت و فاستر و سایتو مهم هستند، زیرا اولی به دقت از نابهنگامی تلاش برای تطبیق اندیشه مارکس با مقوله‌های تاریخی که در مورد آن صدق نمی‌کند اجتناب می‌ورزد. همان‌طور که فاستر در بحث اکولوژی (بوم‌شناسی) مارکس روشن می‌سازد، وی مدعی نیست که مارکس به معنای فنی محدودی که این واژه هم‌اکنون در آن معنا به کار می‌رود یک اکولوژیست بود، در حالی که با این وجود بر نتیجه‌گیری خود « که چشم‌انداز جهانی مارکس عمیقا، و در واقع به‌طور سیستماتیک اکولوژیکی بود (به تمام معانی مثبتی که امروزه این اصطلاح به‌کار می‌رود)، و آن که این چشم‌انداز اکولوژیکی ناشی از ماتریالیسم اوست»۱۰۲ تاکید می‌کند.– در کارهای اخیر، فاستر نشان داده است که این ماتریالیسم، ریشه در اپیکور دارد و حتی در پایان نامه دکترای مارکس جوان  نیز مشهود است، نه تنها اکولوژی را از پیش ترسیم کرد، بلکه به‌طور فعال از طریق تاثیر گذاری بر علوم طبیعی به توسعه آن کمک نمود-۱۰۳.

 

سایتو، در مقابل، معتقد است که مارکس خود ابتدا یک پرومته‌ای اروپا-محور، بعد یک اکولوژیست (که در آن اروپا-محوری و پرومته‌گرایی او به‌طور کامل فراتر نرفت)، و سرانجام، یک کمونیست رشد زدایی بود. به‌‌صورتی ظریف‌تر، اما نیز مهم‌تر، این نکات به تفاوت روش‌ شناختی مهمی بین رویکرد به اندیشه مارکس و معانی معاصر آن که توسط مارکسیست‌های بوم‌شناسی چون بورکت و فاستر تایید شده اشاره می‌‌نمایند که متمایز از  دیدگاه سایتو هستند. اولی تا حد زیادی در امتداد خطوط دو شرطی پیش می‌رود که لفبر معتقد بود قابل دفاع بودن احیا اندیشه مارکس را تعریف می‌کند، «برداشت از کلیت کار او در حرکتش، به جای حذف این یا آن اولویت»، و «پیوند مجدد این اندیشه به وکو Vecu، با مشکلات متعددی که در سایه می‌مانند»، تجربه زیسته‌ی دوران خودمان است۱۰۴.-بر این اساس، فاستر و بورکت  از دانشمندان و فعالین بی‌شمار دیگری الهام گرفته‌اند تا تئوری مارکس پیرامون شکاف متابولیکی را پذیرفته و فراتر از آن بروند، و با استفاده از این مفهوم برای پی‌گیری بینش‌ها و ایده‌های نو  فراتر از «عیب‌یابی» بروند، و در عوض برای «گشایش، راه گریز» انسانیت از سیستم سرمایه‌داری تلاش کنند۱۰۵. 

 

سایتو، در مقابل،  میانجی‌های زمان تاریخی را دور می‌زند و تلاش‌ می‌کند تا از «مارکس متاخر» یک اصل بی‌زمان رشدزدایی را استخراج نماید که به همان اندازه در زمان خودش و حال حاضر کاربرد دارد. علیرغم ادعای سایتو مبنی بر این که «رشدزدایی با سرمایه‌داری ناسازگار است، و اساسا یک پروژه ضد سرمایه‌داری است»، دورنمای تفسیر ایستای او از دیدگاه مارکس در مورد کمونیسم رشدزدایی که الهام بخش نوعی جنبش توده‌ای مورد نیاز برای ایجاد دگرگونی فوری است که بحران آنتروپسن آن را ایجاب می‌کند مشکوک به‌نظر می‌رسد- علیرغم تلاش او برای ادعای  شهر‌های بی‌باک، بوئن ویویر، لا ویا کامپنسیا، و دیگر جنبش‌ها مانند بسیج‌های رشدزدایی پیش از موعد-  مشکوک به‌نظر می‌رسد۱۰۶. در این‌جا مسئله این نیست که رشدزدایی «از لحاظ سیاسی غیر جذاب یا غیر موثر» است؛ بلکه این است که رشدزدایی، مانند رشد، نمی‌تواند به‌طور مشروع از سطح یک هدف استراتژیک به سطح یک اصل عملیاتی ارتقا یابد.

 

علاوه‌بر این، سایتو در تلاش برای رد مارکس اولیه تولیدگرای خود، کلا چندین استدلال را که برای بی‌اعتبار کردن مارکسیسم به‌کار رفته احیا  می‌کند. در هرحال به تقابل با مارکس پرومته‌‌ای برخاسته است، که در اثر قبلی خود به کنایه به دنبال دفن آن بود، و اکنون تلاش می‌کند تا مارکس کمونیست رشدزدایی نهایی و از لحاظ ایدئولوژیک تصفیه شده را  نجات دهد، در این تفسیر به‌نظر می‌رسد، مارکسِ اکوسوسیالیستِ در حال گذار تقریبا از نوسازی اکولوژیک حمایت می‌کند، و به نوعی دشمن تبدیل شده است. در این‌جا نه تنها مارکس از بستر تاریخی خود جدا شده، بلکه شواهدی که به نفع نجات و رستگاری او ارائه شده به قدری اندک است که شک و تردید در مورد این تبدیل تا حدی قابل توجیه است- به‌جز شواهد اثبات کننده اتهامات پرومته‌گرایی و اروپا-محوری که گوبا مارکس به آنها گرویده حتی کمتر معتبر است،  گرچه از نظر سیاسی برای مخالفان مارکسیسم مفید‌تر است.

 

تلاش‌های او برای تقسیم و انشعاب مارکس بدین شیوه، مشکلات مهمی را در مورد کلیت نقد او به سرمایه و جامعه سرمایه‌داری  به‌ بار می‌آورد، و این ادعای سایتو را در سایه قرار می‌دهد که «مارکس به‌روشنی یکی از معدود نظریه‌پردازانی است که نقد سیستماتیک نظام سرمایه‌داری را توسعه داده است».  بنابر این، ادعاهای پرومته‌گرایی و اروپا-محوری در مورد مارکس این ادعای سایتو را که «با نفی شتابزده میراث فکری مارکس،  نقد سرمایه‌داری به‌طور فزاینده‌ای دشوار می‌شود» را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. ایجاد یک جنبش‌توده‌ای سوسیالیستی برای سرنگونی سرمایه و امپریالیسم در حال حاضر با چالش دشوار مقابله با شعارها و تبلیغات  ضد کمونیستی‌ رایج روبروست. مشروعیت بخشیدن به اتهامات نامعتبر علیه اندیشه مارکس، و سنت‌های مارکسیستی که بر آن بنا شده‌اند، در مجموع تهدیدی در جهت تضعیف تئوری و پراکسیس ماتریالیسم دیالکتیک است. تقابل با سرمایه‌داری رشد-محور توسط کمونیسم رشد زدا-محور در دام وارونگی‌های خام و غیر دیالکتیکی  گرفتار می‌آید که در آن تاریخ با «گسست‌ها روشن» مشخص می‌شود. اکولوژی دیالکتیکی پیچیده‌تری با مفهوم توسعه انسانی پایدار اراٍئه می‌شود، که به‌صورتی دوگانه و در سطح اصل بر رشد در مقابل رشدزدایی تکیه نمی‌کند،  بلکه هدف آن توسعه انسانی -تاریخی است، که ریشه در مبارزه برای برابری ماهوی و پایداری اکولوژیکی دارد.

 

روشن نیست که سایتو،  با توجه به توضیح او در مصاحبه اخیرش مبنی بر این که «آنچه من خواهان آن هستم انقلابی شبیه انقلاب روسیه نیست. من فکر نمی‌کنم که بتوانیم با گرفتن قدرت این سیستم را بشکنیم....اما تغییر آگاهی و رفتار ما در زندگی روزمره فضای بیشتری را برای درخواست تغییرات رادیکال‌تر ایجاد می‌نماید. بدین ترتیب، فکر می‌کنم ما گذاری تدریجی به جامعه رشدزدایی خواهیم داشت» جنبشی توده‌ای برای سوسیالیسم را واقعا ضروری می‌بیند۱۰۷. زیر این ذره بین، ترتیب وارونه اصطلاحات بین «کمونیسم رشدزدایی» سایتو و همگرایی اخیر پیرامون «رشدزدایی اکوسوسیالیستی» ممکن است معرف وارونگی‌های اساسی‌تری باشد که به میان وسایل و اهداف اشاره می‌کند. در زمینه رشدزدایی سوسیالیستی، جیسون هیکل Jason Hickel اعلام می‌دارد که «رشدزدایی-چارچوبی که در دهه گذشته تخیل دانشمندان و فعالان را  باز کرده است- در بهترین وجه به‌عنوان عنصری در یک مبارزه‌ گسترده‌تر برای اکوسوسیالیسم و ضد امیپریالیسم درک می‌شود»۱۰۸. کمونیسم رشدزدایی سایتو، در مقابل، در بهترین حالت اکوسوسیالیسم را به‌عنوان پله‌ای در مسیر رشدزدایی می‌بیند. لذا، انقلاب اکولوژیکی که اکوسوسیالیسم را به همراه دارد-شکافی اجتماعی در پاسخ به شکاف متابولیک- با رشدزدایی به َعنوان بخش واقعی مبارزه، ظاهرا انحرافی نادرست است. در حالی که تجارب آزمون‌های سوسیالیستی تا به امروز به درستی نشان می‌دهند که وظیفه دشوار پایه‌گذاری سوسیالیسم قطعا با انقلاب سیاسی متوقف نمی‌شود، تجربه مداوم یک سیستم سرمایه‌داری به‌‌طور فزاینده ددمنش و بالقوه مرگبار قویا نشان می‌دهد که ساختن سوسیالیسم، کمونیسم، یا هر‌گونه رشدزدایی در آن‌جا کماکان نیازمند یک انقلاب اجتماعی است، و آن‌ که این تجارب نباید به سرعت  به عنوان خطاهای تاریخی صرف کنار گذاشته شوند. در واقع، با توجه به درس‌های همه‌گیری کووید-۱۹ و شدت فزاینده سریع بحران‌های اجتماعی-اکولوژیکی آنتروپوسن، به‌نظر می‌رسد هر آینده بشری در این مقطع بر یک دگرگونی رادیکال و انقلابی، به‌عنوان بخشی از یک روند طولانی‌تر گذار به سوی جامعه‌ای سازمان‌یافته حول اصول اساسا بازسازی شده توسعه پایدار انسانی می‌چرخد.

 

تذکر: اعداد ذکر شده با قلم قرمز به فارسی در متن کنار جملات یا پاراگراف‌ها مربوط به همان یادداشت‌های نویسنده می‌باشند که در پایان به لاتین و قلم مشکی می‌آیند. م.

 

یادداشت‌ها:

  1.  Michael Löwy, “Nine Theses on Ecosocialist Degrowth,” Monthly Review 75, no. 3 (2023): 156.
  2.  István Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time (New York: Monthly Review Press, 2008).
  3.  John Bellamy Foster, “Planned Degrowth: Ecosocialism and Sustainable Human Development—An Introduction,” Monthly Review 75, no. 3 (2023): 1–29; Brian M. Napoletano, Pedro S. Urquijo, Brett Clark, and John Bellamy Foster, “Henri Lefebvre’s Conception of Nature-Society in the Revolutionary Project of Autogestion,” Dialogues in Human Geography 13, no. 3 (2022): 433–52; Brian M. Napoletano, Brett Clark, John Bellamy Foster, and Pedro S. Urquijo, “Sustainability and Metabolic Revolution in the Works of Henri Lefebvre,” World 1, no. 3 (2020): 300–16.
  4.  Kohei Saito, Slow Down: The Degrowth Manifesto, trans. Brian Bergstrom (London: Astra Publishing House, 2024)
  5.  I read the two books in the same order that they have become available to English-language readers, starting with Marx in the Anthropocene and then reading the Spanish translation of Capital in the Anthropocene, which retains the original title, El capital en la era del Antropoceno, translated by Víctor Illera Kanaya (Barcelona: Penguin, 2023). I read this before the English translation was published, and so drew most of the quotations in this review from Marx in the Anthropocene to avoid the problem of double translation. Marx in the Anthropocene is the more developed theoretical work, while Slow Down is the more popular study, so my critique naturally focuses on the former, and refers to Slow Down mainly where it goes beyond the analysis in the former, or serves to clarify it.
  6.  Saito, Slow Down, 231–32. It is not clear here that Saito actually read Chenoweth and Stephan’s book, rather than the adulatory review by David Robson (“The ‘3.5% Rule’: How a Small Minority Can Change the World,” BBC, May 13, 2019). A brief perusal suggests that, rather than achieving any sort of lasting, fundamental, and global transformation, the authors are primarily concerned with advocating liberal principles of nonviolence to bring about regime changes in individual countries (the authors are affiliated with the Josef Korbel School of International Studies at the University of Denver/Peace Research Institute of Oslo and the U.S. Department of State respectively, and the book is part of the Columbia Studies in Terrorism and Irregular Warfare series), with outcomes somewhat questionably (and in some cases I am familiar with, incorrectly) classified as success, partial success, or failure. My brief search did not yield anything regarding a threshold of 3.5 percent, which Robson seems to have drawn from some of Chenoweth’s other work; see Erica Chenoweth and Maria J. Stephan, Why Civil Resistance Works (New York: Columbia University Press, 2011). Even granting, ab argumentum, Saito’s claim that 3.5 percent constitutes a sufficient critical mass in a global population of 8 billion people, this comes to 280 million, which is roughly twice the entire population of Japan, or equivalent to Indonesia’s population in 2024.
  7.  Kohei Saito, Marx in the Anthropocene: Towards the Idea of Degrowth Communism (Cambridge: Cambridge University Press, 2023), 172–73. Unless otherwise indicated, all emphases are in the original text.
  8.  Paul Burkett, Marx and Nature (New York: St. Martin’s Press, 1999); John Bellamy Foster, Marx’s Ecology (New York: Monthly Review Press, 2000); Kohei Saito, Karl Marx’s Ecosocialism (New York: Monthly Review Press, 2017).
  9.  Saito, Slow Down, 122–23.
  10.  Saito, Marx in the Anthropocene, 209.
  11.  Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time; Paul Burkett, Marxism and Ecological Economics (Chicago: Haymarket, 2009).
  12.  Henri Lefebvre, Toward an Architecture of Enjoyment (Minneapolis: University of Minnesota, 2014); Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time.
  13.  Herman E. Daly, Steady-State Economics (Washington, DC: Island Press, 1991), 253.
  14.  Nicolas Graham, Forces of Production, Climate Change and Canadian Fossil Capitalism (London: Brill, 2020).
  15.  Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time, 289.
  16.  Jason Hickel, “On Technology and Degrowth,” Monthly Review 75, no. 3 (2023): 44. Hickel is not an outlier in this respect; see also Giorgos Kallis, Christian Kerschner, and Joan Martinez-Alier, “The Economics of Degrowth,” Ecological Economics 84 (2012): 172–80.
  17.  Henri Lefebvre, Everyday Life in the Modern World (New York: Harper Torchbook, 1971), 47–48.
  18.  Saito, Slow Down, 101–2. Notably, Burkett explicitly discusses how Marx recognized that not even natural limits would compel capital to reduce the working day; see Burkett, Marx and Nature, 133–43.
  19.  Saito, Marx in the Anthropocene, 177; see also Saito, Slow Down, 102–5.
  20.  Saito, Marx in the Anthropocene, 154.
  21.  Saito, Marx in the Anthropocene, 156.
  22.  Ellen Meiksins Wood, Democracy Against Capitalism (Cambridge: Cambridge University, 1995), 108–45. See also Terry Eagleton, Why Marx Was Right (New Haven: Yale University Press, 2012), 49, 242–43; Lefebvre, Everyday Life in the Modern World, 195.
  23.  Samir Amin, Eurocentrism (New York: Monthly Review Press, 2009). It is noteworthy that Saito fails to refer to Amin’s Eurocentrism in either Marx in the Anthropocene or Slow Down, preferring to rely on Edward Said’s critique of Marx in Said’s Orientalism (1978) and ignoring Amin’s warning on “the dangers of applying the concept of Eurocentrism too freely” (Amin, Eurocentrism, 176; Edward Said, Orientalism [New York: Knopf, 2014; original publication date 1978]).
  24.  Saito, Marx in the Anthropocene, 150.
  25.  See Ernest Mandel’s introduction to the appendix on pages 942–47 of Karl Marx, Capital, vol. 1 (New York: Penguin, 1976).
  26.  Saito, Marx in the Anthropocene, 150, 155–58.
  27.  Marx, Capital, vol. 1, 90.
  28.  Saito, Marx in the Anthropocene, 153, 156; Marx, Capital, vol. 1, 90.
  29.  Marx, Capital, vol. 1, 175.
  30.  Saito, Marx in the Anthropocene, 156–57.
  31.  Saito, Marx in the Anthropocene, 184.
  32.  Marx, Capital, vol. 1, 91, 479.
  33.  John Bellamy Foster, “Marxian Ecology, East and West,” Monthly Review 75, no. 5 (2023): 1–12.
  34.  Marx, Capital, vol. 1, 916.
  35.  Saito, Marx in the Anthropocene, 184–85.
  36.  Saito, Marx in the Anthropocene, 6.
  37.  Saito, Marx in the Anthropocene, 208.
  38.  Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, vol. 24 (Chadwell Heath: Lawrence & Wishart, 2010), 346–70; Marx and Engels, Collected Works, vol. 42, 557–59.
  39.  Saito, Marx in the Anthropocene, 203. Saito seems to adopt an extreme stagist approach that conflates pre-capitalist European societies with all non-capitalist societies around the world.
  40.  Saito, Marx in the Anthropocene, 207.
  41.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 1, 17.
  42.  István Mészáros, Beyond Capital (New York: Monthly Review Press, 2000); Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time.
  43.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 42, 557, 559.
  44.  Hal Draper, The Marx-Engels Glossary (New York: Schocken Books, 1986), 89, 92.
  45.  Saito, Marx in the Anthropocene, 186.
  46.  Saito, Marx in the Anthropocene, 199.
  47.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 24, 362; Lewis Henry Morgan, Ancient Society or Researches in the Lines of Human Progress from Savagery through Barbarism to Civilization (Tucson: University of Arizona Press, 1985), 562.
  48.  Saito, Marx in the Anthropocene, 208.
  49.  Saito, Marx in the Anthropocene, 207.
  50.  See, for example, Marx, Capital, vol. 1, 98.
  51.  Saito, Marx in the Anthropocene, 195.
  52.  Marx, “Third Draft of the Letter to Vera Zasulich” in Teodor Shanin, Late Marx and the Russian Road (New York: Monthly Review Press, 1983), 121.
  53.  Saito, Marx in the Anthropocene, 208.
  54.  Saito, Marx in the Anthropocene, 231; John Bellamy Foster, “Marx’s Grundrisse and the Ecological Contradictions of Capitalism” in Karl Marx’s Grundrisse, ed. Marcello Musto (London: Routledge, 2008), 100–2.
  55.  Saito, Marx in the Anthropocene, 233.
  56.  Saito, Marx in the Anthropocene, 233.
  57.  Marx, Capital, vol. 1, 929.
  58.  Saito, Marx in the Anthropocene, 226.
  59.  Saito, Slow Down, 162.
  60.  Saito, Marx in the Anthropocene, 234.
  61.  Karl Marx, Capital, vol. 3, trans. David Fernbach (New York: Penguin, 1981), 571.
  62.  Saito, Marx in the Anthropocene, 48.
  63.  Saito, Marx in the Anthropocene, 49, 124, 192.
  64.  Saito, Marx in the Anthropocene, 55–67, 150, 156.
  65.  Saito, Marx in the Anthropocene, 51.
  66.  Saito, Marx in the Anthropocene, 57.
  67.  Saito, Marx in the Anthropocene, 176.
  68.  John Bellamy Foster, “Engels and the Second Foundation of Marxism,” Monthly Review 75, no. 2 (2023): 1–18.
  69.  Saito, Marx in the Anthropocene, 82; Georg Lukács, A Defense of History and Class Consciousness: Tailism and the Dialectic (London: Verso, 2000).
  70.  Karl Marx, “A Letter to the Editorial Board of Otechestvennye Zapiski” in Shanin, Late Marx and the Russian Road, 136.
  71.  Saito, Marx in the Anthropocene, 189.
  72.  Mészáros, Beyond Capital; István Mészáros, Marx’s Theory of Alienation (London: Merlin Press, 2005); Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time; István Mészáros, The Necessity of Social Control (New York: Monthly Review Press, 2014).
  73.  W. F. Hegel, Phenomenology of Spirit (Oxford: Oxford University Press, 1977), 9.
  74.  Saito, Marx in the Anthropocene, 119.
  75.  Saito, Marx in the Anthropocene, 249.
  76.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 25, 576–78.
  77.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 5, 49. As this comment in The German Ideology was written by Engels and the “productivist” Marx, Saito presumably would simply reject the entire argument regarding the development of the productive forces as a material precondition to communism as Promethean and Eurocentric.
  78.  Saito, Slow Down, 138.
  79.  Saito, Slow Down, 137.
  80.  Saito, Slow Down, 140.
  81.  Saito, Marx in the Anthropocene, 236.
  82.  Saito, Marx in the Anthropocene, 240.
  83.  Saito, Marx in the Anthropocene, 237–38. Saito’s suggestion that universities belong to a sector immune to efforts to increase productivity is somewhat difficult to reconcile with the way in which academic performance in many universities is increasingly evaluated on the basis of the numbers of indexed articles, courses, and students produced.
  84.  Saito, Slow Down, e11.9.
  85.  Henri Lefebvre, Introduction to Modernity (London: Verso, 1995), 192.
  86.  Saito, Marx in the Anthropocene, 237; Foster, “Marx’s Grundrisse and the Ecological Contradictions of Capitalism,” 100–2.
  87.  Peter G. Stillman, “Scarcity, Sufficiency, and Abundance: Hegel and Marx on Material Needs and Satisfactions,” International Political Science Review/Revue Internationale de Science Politique 4, no. 3 (1983): 307.
  88.  Saito, Marx in the Anthropocene, 237.
  89.  Kent A. Klitgaard, “Planning Degrowth: The Necessity, History, and Challenges,” Monthly Review 75, no. 3 (2023): 86.
  90.  Lefebvre, Toward an Architecture of Enjoyment, 133.
  91.  Saito, Marx in the Anthropocene, 250.
  92.  Saito, Slow Down, e331.1.
  93.  Paul Burkett, “Marx’s Vision of Sustainable Human Development,” Monthly Review 57, no. 5 (2005): 34–62.
  94.  Burkett, Marx and Nature; Foster, Marx’s Ecology.
  95.  Burkett, “Marx’s Vision of Sustainable Human Development,” 56; Henri Lefebvre, Metaphilosophy (London: Verso, 2016), e568.4.
  96.  Burkett, Marx and Nature, 189.
  97.  Marx and Engels, Collected Works, vol. 6, 506.
  98.  Saito, Marx in the Anthropocene, 242.
  99.  Foster, “Planned Degrowth.”
  100.  Martin Hart-Landsberg, “Planning an Ecologically Sustainable and Democratic Economy,” Monthly Review 75, no. 3 (2023): 114.
  101.  Saito, Slow Down, e133.8; Foster, “Planned Degrowth.”
  102.  Foster, Marx’s Ecology, viii.
  103.  John Bellamy Foster, The Return of Nature (New York: Monthly Review Press, 2020).
  104.  Henri Lefebvre, Hegel, Marx, Nietzsche (London: Verso, 2020), e265.9.
  105.  Lefebvre, Everyday Life in the Modern World, 150.
  106.  Saito, Marx in the Anthropocene, 245.
  107.  Kohei Saito, “Kohei Saito: ‘Degrowth Needs to Learn from Communism,’” Green European Journal (blog), October 5, 2023.
  108.  Jason Hickel, “The Double Objective of Democratic Ecosocialism,” Monthly Review 75, no. 4 (2023): 18.

 

ماخذ:

 

نقل از: مانتلی ریویو جلد ۷۶ شماره ۰۲ (ژوئن ۲۰۲۴)

 

 https://doi.org/10.14452/MR-076-02-2024-06

 

سامان

سپتامبر ۲۰۲۴- هلند

سامان - هلند

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر