دختر ماه آبان
دختر ماه آبان
۱
برهنه و تنها
تنهاتر از پرومته در دورترین صخره جهان
بی نام و بی نشان
در سردترین فصل زمین
آهوی دریا
دختر ماه آبان
بی کفش
بی کلاه
بی پیراهن
رهگذران بی تفاوت از کنار او گذشتند
و شبگردان بی رویا
بدنبال او پوزه می سائیدند
۲
دختر ماه آبان!
بگذار
پیراهن عروسی مادرم را بر تن زیبای تو بپوشانم
تا تو زیباترین بانوی جهان باشی
هوا دارد سرد می شود
و پوست نازکت آزرده می شود
نام ترا نمی دانم
اما می دانم پرندگان
برای تو چه ترانه هایی می خوانند
این روز بد شگون می گذرد
و دختران در میان شکوفه های هلو
عاشق می شوند
و نوازندگان دوره گرد در زیر چراغ های کنار شط
داستان ترا برای زائران رویت دریا می گویند
بعد از ما
شاعرانی می آیند
و در تن برهنه و زیبای تو
بدنبال کرامت های آدمی می گردند
۳
دخترماه آبان !
دستمال اندوهت را
در چشمه مهتاب بشوی
بگذار ماه بر گلوی زخمی ات بوسه ای زند
نگاه کن!
باد
گیسوان آشفته بید های مجنون را شانه می کند
و پری های جزایر مرجانی
در نی لبک هایشان
برای تو
افسانه ماهیگیران دریا های دور را می خوانند؛
حقیقت زنی ست زیبا
زیبا و برهنه
بابونه ای که سر بیرون می آورد از زمین
بارانی ست که بی امان می بارد و می بارد
و دشت های دور و نزدیک را زنده می کند
۴
خبر که پخش می شود
کلاغ که از سر روز می پرد
فکر که آشفته می شود
معلوم می شود
که اجنه های کور
از دروازه های دوزخ دارند بسوی زمین شلیک می کنند
و دختری از روزنه ای تاریک
برای چشم انداز روشن زندگی بوسه پرتاب می کند
باید دستی از آستین بر آید
و موریانه های ترس را از تار و پود زندگی دور کند
تا چراغ کنایتی از آگاهی آدمی نباشد
و آب و آینه
دل های تاریک ما را روشن کند
۵
سخن از رفتن و رسیدن نیست
سخن از ماندن و مردن است
سخن از نفس کشیدن در هوایی ست
که برهنگی کرامت آدمی ست
و غرور پلی ست که ما را به دشت های پر باران می رساند
چرا تردید کنم به رفتن
پرنده ای که از فراز برج های سپید
به شهر می نگرند
می داند
حق هرآدم از هوای تازه چیست
و چرا باید در این روزها برهنه شد
و اوراد عتیق را به سخره گرفت
۶
دختر ماه آبان!
برای شاعر شدن
چیززیادی لازم نیست
کافی ست شاعرانه راه بروی
برهنه شوی
تا اعتراضت بزرگترین شعر روز شود
حالا بلند شو
از سکوی کنار خیابان پائین بیا
نگاه کن به خیابان های جهان
و ببین
در جنگل این جهان
یک غزال برهنه
چگونه آرامش مرداب های جهان را بهم می زند
و تن می دهد به دندان های گرسنه
و سلاخانی که در کشتارگاه دارند چاقو ها و ساطورهای شان را تیزمی کنند
۷
روزنامه ها
از کنار نام تو گذشتند
بعضی نوشتند
بمبی در زیر لباس هایش پنهان کرده بود
بعضی دیگر گفتند
دیوانه بود
و اجنه ها از طریق ماهواره او را هدایت می کردند
و ماهواره ها با چهره شطرنجی تو
از روحی سخن گفتند
که در دانشگاه می گردد
و نام اعظمی را تکرار می کند
آزادی چیست؟
کتاب های درست را باز کن
ببین
چگونه کلمات جان می گیرند
و شبنمی می شوند بر سبزه و علف
و گل می شوند در دهان اطلسی ها
و شکوفه می شوند بر درختان سیب
و شراب می شوند در تاکستان های دور و نزدیک
و فاصله گم می شود میان دست ها و عاطفه ها
و رسیدن و رفتن
و عاشق شدن دیگر آرزویی محال نیست .