۱۴۰۳-۰۹-۰۱

خدامراد فولادی

برخی کلید واژه های فلسفه ی مارکسیستی

( آنچه ندانم گرایان از مارکسیسم نمی دانند و باید بدانند)

توضیح: نزدیک به صد وهشتادسال از پیدایش ِ مارکسیسم در جهان و هشتاد و سه سال از آنچه مارکسیسم- لنینیسم گفته می شود در ایران می گذرد. این مارکسیسم-لنینیسم که در واقع صرفن لنینیسم است و کم ترین قرابتی با مارکسیسم ندارد، اختراع ِ« توده ای»ها بود تابا تعبیر و تفسیرهای دلخواهی از آموزه های مارکس و دست بردن در این آموزه های فلسفی- تئوریک بتوانند فرقه گرایی و قدرت طلبی و سرکرده گی ِخودبرجامعه را توجیه نمایند. من پیش از این در نقدهای مفصل ام بر لنین و لنینیسم این دستبرد ها به گنجینه ی اندیشه گی ِ مارکس را با نقل ِ قول هم از مارکس و هم از لنین نشان داده و اختلاف ِ دیدگاه ِ شان راثابت کرده ام. اینک می خواهم از زاویه ی دیگر تفاوت ِ تعبیر و تعریف های نادرست ِ ریشه ای توده ای- لنینیست ها را در مهم ترین موضوع ها و کلیدواژه های مارکسیستی  به خواننده گان نشان دهم و ثابت کنم توده ای لنینیست ها نه تنها از تئوری های مارکس درک و فهم ِ درستی ندارند بلکه تا آنجا که توانسته اند آنها را به خدمت ِ قدرت طلبی ِ خود در آورده و کژدیسه و وارونه کرده اند.

پیش در آمد:

منظور از کلید واژه، واژه ها، اصطلاحات، مفاهیم، و تعاریف ِعلمی- اثباتی است که به خواننده در فهم ِ  فلسفه ی مارکسیستی( ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی) یاری می رسانند. این کلید واژه ها را من به نقل از مارکس و انگلس، یا برداشت های خودم از آثار ِ آنان تنظیم کرده ام.

ورود به بحث:

تولید:

ما، انسان را موجودی کارورز ِ اندیشه ورز می دانیم. مفهوم ِ مستتر در کارورزی تولید است، و مفهوم ِ مستتر در اندیشه ورزی، شناخت شناسی ِ راهگشا به دگرگون سازی ِ جهان. در واقع، این تولید ِ اجتماعی است که ایجاد کننده و ایجاب کننده ی شناخت ِانسان هم از طبیعت و هم از خود ِ انسان در مفهوم ِنوعی-تاریخی ِ آن می شود.( تولید یعنی: ساختن و ایجاد کردن یا پدیدآوردن ِ چیز یاچیزهایی که در طبیعت و جامعه موجود نیستند و انسان ها با کار و فعالییت و صرف ِانرژی،آن ها را با استفاده از مواد و عناصر ِ موجود در طبیعت برای ادامه ی حیات ِ فردی و نوعی ِ خویش به طور ِهدفمندانه و نقشه مندانه ایجاد می کنند و به کار می گیرند).به عبارت ِ دیگر، تولید یا کار ِ اندیشه مندانه و نقشه مندانه و غایت مندانه ی انسان، مکمل ِ تولید ِ خودگردان و خودسامان ده و قانون مندانه ی طبیعتهم هست. این نوع فعالییت ِ دگرگون ساز ِ دراز زمان ِ اجتماعی-تاریخی،درفرایند ِشناخت ِ انسان از قوانین و ساز وکارهای طبیعت در عین ِ حال یک کلیدواژه ی مهم برای ورود به جهان بینی و جهان شناسی ِ علمی-عقلانی ِ مارکسیستی هم هست. به همین دلیل،من تولیدرابه عنوان ِنخستین کلیدواژه برای شناخت ِفلسفه ی مارکسیستی می دانم و از آن آغاز میکنم.

بی دلیل نبود که مارکس هردو کتاب ِمهم ِ خود یعنی گروندریسه و سرمایه راازتولید آغاز کرد. مارکس ِ ماتریالیست ِدیالکتیک اندیش به این واقعییت ِ علمی تاریخی اشراف داشت که تولید آغازگاه ِ پیدایش ِ انسان وجامعه ی انسانی و ایجادگر ِتکامل ِاجتماعی است.همچنان که به همان دلیل می دانست که تکامل ِ طبیعت( پدیده های طبیعی) از ساده به پیچیده نیز ، محصول ِ فرایند ِ دراز زمان ِترکیب ِ عناصر و مواد ِساده به پیچیده در اشکال ِ گونه گون ِ آنهاست. به عبارت ِ دیگر، مارکس تولید ِ اجتماعی یا به بیان ِ دیگر آغازگاه ِ هستی ِ اجتماعی ِ انسان را برآمد ِ وحدت ِ مادی سیستمی ، و ادامه ی تولید ِدیالکتیکی تکاملی ِ طبیعت می دانست وبه همین دلیل بودکه هردوکتاب ِ مهم ِشناخت شناسانه اشاز جامعه ی انسانی را به تبعییت ازساز وکارها و کرد وکارهای دیالکتیکی- تکاملی ِ طبیعت از تولید آغاز کرد. یعنی، شناخت ِ فلسفی( نظرورانه) را با دو علم ِ جامعه شناسی( انسان شناسی) و طبیعت شناسی پیوند زد. چرا که این، هستی ِ اجتماعی ِ انسان هاست که در فرایند ِ تکاملی ِ دوران به دوران اش آگاهی و شناخت ِ  اجتماعی ِ آنان از قوانین و ساز و کارهای طبیعت و جامعه را بر می سازد، و هستی ِ اجتماعی نیزهمان تولید ِ اجتماعی است. با چنین درک و برداشتی از تاریخ ِ تولید به طور ِ عام بود که مارکس در همان ابتدای گروندریسه نوشت:«موضوعی که پیش ِ روی ماست و با آن آغاز می کنیم، تولید ِ مادی است.». در اینجا مارکس ، تولید ِ مادی می نویسد و نه صرفن تولید ِ اجتماعی. چرا که تولید ِ مادی نظر به کلییت وعامییت ِتولید دارد که شامل ِتولید ِ اجتماعی هم می شود. همچنان که تاریخ در مفهوم ِ عام و کلی ( فلسفی- جهان شناختی) ِآن هم شامل ِتاریخ ِطبیعت دراشکال ِمتنوع ِ آن می شود و هم شامل ِ تاریخ ِ جامعه ی انسانی. ازاینجاست که درادامه می نویسد :« هرچه قدر ژرف تر در تاریخ فرورویم، خواهیم دید که فرد و فرد ِ تولید کننده، بیش تر وابسته و بیش تر در حکم ِجزیی از یک کل ِ بزرگ تر است.  نخست به صورت ِ کاملن طبیعی جزیی ازیک خانواده،و سپس جزیی ازاشکال ِگونه گون ِجامعه های انسانی ». این برداشت ِجزء ازکل وخاص ازعام را مارکس سراز خود و بدون ِنگرش ِ شناخت مندانه ی علمی-فلسفی برجسته نکرد، بلکه دقیقن ازهمبسته گی یا وحدت ِمادی سیستمی،و نیز وحدت در عین ِکثرت ِ جهان ِ مادی در کلییت ِ همبسته ی طبیعی- انسانی ِ آن برداشت کرده بود. مارکس در همین جا گریزی به تفاوت ِ دیدگاه ِ ماتریالیستی دیالکتیکی خود و دیدگاه ِ ایده آلیستی- مذهبی ِ امثال ِ پرودون می زند تا نتیجه بگیرد که ماده و تولید ِ مادی تاریخن مقدم بر ذهن و ایده و تفکر و شناخت است. « پرودونکه از سرچشمه ی تاریخی ِ تولید بی اطلاع است،به اساطیر( دین ومذهب) متوسل شده و معتقد است که فکر و ایده پیش ازآنکه درجهان ِ واقعی درنتیجه ی کار وتولید پیدا شود،به صورت ِ حاضر وآماده( ساخته وپرداخته)،پرومته واربه ذهن ِانسان ها خطور می کند.»( برداشت هاتااینجا از: گروندریسه،ترجمه ی پرهام- تدین، ص 5 تا 8). در ادامه ، مارکس وارد ِ بحث ِ انتزاعی یی می شود تا نشان دهدکه تولید ِاجتماعی همچون تولید مادی در طبیعت ،هم عام و کلی، وهم خاص و جزیی و مشخصاست که البته عام و کلی موخر بر و انتزاع شده از خاص و جزیی ِمشخص است، چه درتولید ِطبیعی و چه در تولید ِ اجتماعی، و نتیجه می گیردکه هم در تاریخ ِ طبیعت و هم در تاریخ ِ انسانی هیج چیز یا پدیده ای جاودانی و ابدی نیست و آنچه جاودانی و ابدی است خود ِماده ی در حرکت است که شامل ِ تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسانی است که بخشی از تاریخ ِ طبیعت است. وحدت ِ همبسته و همپیوسته ای که محصول ِ ناگزیر ِ تکامل ِ ماده ی در حرکت است. « تولید به معنای عام یک انتزاع است،اماانتزاعی عقلانی که چون به کشف وشناخت ِ عناصر ِمشترک ِپدیده ها می پردازد ما رااز دوباره کاری نجات می دهد. با این حال،این مفهوم ِعام ومشترک که از طریق ِمقایسه به دست می آید، درعمل مرکب و متشکل از پاره های گونه گون است و تعینات ِ مختلف و متفاوت دارد که برخی به همه ی دوران ها و برخی به دوران ِ معینی تعلق دارند. همچنان که برخی تعین های تولید هم در جدیدترین و هم در قدیمی ترین دوران ها مشترک هستند. به عنوان ِ مثال، سرمایه به مثابه ِ یکی از ابزار ِتولید در تمام ِ دوران های تاریخ ِ تکامل ِ اجتماعی حضور دارد که خود محصول ِ کار ِ عینییت یافته است. از این رو، می توان سرمایه را هم از روابط ِ عام ِ همیشه گی ِ تاریخ ِ مشترک ِ طبیعت و جامعه ی انسانی تلقی نمود.»( نقل از: گروندریسه،پرهام، تدین. ص8 و 9).

مارکس در ادامه، روندهای گوناگون ِتولید ِاجتماعی را همچون تولید در طبیعتکه در اشکال ِ عینی و تاریخی ظاهر می شوند بنابر درک ِ ماتریالیستی اش، کلییتی همبسته و همپیوسته می داند و می نویسد:« زهی خام اندیشی و فقدان ِ درک ِ درست ِ علمی-تاریخی که درکلییتی به همپیوسته وارگانیک، روابطی تصادفی و پیوندهایی صرفن ذهنی مشاهده کرد و توضیح داد.( همانجا. ص12).

تمام ِ تاریخ ِ فلسفه را زیر و رو کنید، فیلسوفی نمی یابید که پیوندها و روابط ِمادی- تاریخی ِجهان یعنی کلییتی همبسته را اینگونه از ساده ترین شکل و حالت آغاز وگام به گام و مرحله به مرحله تا پیچیده ترین شکل و حالت ِ غایی ِ آن توضیح داده باشد. دقیقن همچون خود ِتکامل ِ تاریخی ِطبیعت و تاریخ ِ انسانی. مارکس در گروندریسه و بعدتر در کاپیتال، تمام ِ مفاهیم ِ علمی-اثباتی ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی را به کارمی گیرد وبا محک ِتجربه( پراتیک ِ تولیدی اجتماعی) می سنجد تا بحث ِخودرا همچون دیگر فیلسوفان در چنبره ی مفاهیم ِ صرفن ذهنی – ایده آلیستی گرفتارنسازد و ذهنییت ِ بازتاب یافته از عینییت ِ مادی را با استدلال های ایجابی اثباتی به طور ِ همزمان به گونه ای پیش ببرد که حاصل اش اثبات ِ دیالکتیک ِحاکم بر طبیعت و جامعه ی انسانی و القا و فهماندن ِآن به خواننده باشد. این که در تز ِ یازدهم از تزهایی در باره ی فوئر باخ می نویسد « فیلسوفان تا کنون جهان را به اشکال ِ مختلف تعبیر و تفسیر کرده اند، در حالی که هدف تغییر ِ جهان است»، ناظربه همین درک و برداشت ِ ماتریالیستی دیالکتیکی ِشناخت شناسانه و هدف مندانه وغایت نگرانه ی راهگشا به دگرگون سازی ِ جهان است.

از نظرگاه ِ تکامل گرایانه ی مارکس،اینهمانی ِ از پیش اندیشیده وآگاهانه ونقشه مند ِتولید و مصرف، نمودار ِ ،اینهمانی ِ حرکت ِ قانون مند و جهت مند و غایت مند ِماده در اشکال ِ گونه گون ِ طبیعی ِ آن هم هست. آنجا که می نویسد:«تولید، مستقیمن مصرف هم هست. هم مصرف ِذهنی( ازپیش اندیشیده) و هم مصرف ِ عینی. فرد نه تنها استعدادهای خود را در تولید گسترش می دهد، بلکه آنها را به مصرف هم می رساند. یعنی در عمل ِ تولید به کار می گیرد. درست همانگونه که تولید ِ مثل ِ طبیعی، مصرف ِ نیروهای حیاتی است. از این رو، عمل ِتولید، عمل ِ مصرف را در تمام ِمراحل ِدگرگونی های آن در خود نهفته دارد. به طوری که می توان گفت: تولید مستقیمن مصرف و مصرف مستقیمن تولید است.{ رابطه ی دوسویه و تنگاتنگ ِ تولید- مصرف در فرایند ِ کار ِ هدف مند و غایت مند ِ انسان که  در تغذیه ی انسان و دیگر جانداران به صورت ِ جذب و دفع ِ مواد ِ طبیعی به خوبی قابل ِ مشاهده است ، که مواد ِ طبیعی وارد ِ بدن شده، تجزیه و ترکیب می شوند، سپس با دفع ِ مواد ِ اضافی به طبیعت باز گشته و مجددن به فرایند ِ چرخه ی تولید وارد شده و تبدیل به مواد ِ غذایی می شوند. فرایندی که در زنده گی ِجانداران مدام تولید و باز تولید می شود}. درادامه ی همین بحث مارکسمی نویسد:« مصرف ،به طور ِبی واسطه نوعی تولید است. درست مانند ِ طبیعت که درآن مصرف ِ عناصر و مواد ِ شیمیایی، تولید ِ گیاه را در پی دارد. یا در تغذیه که نوعی مصرف است، انسان با مصرف ِ غذا در عین ِ حال بدن ِ خود را می سازد و تولید می کند.{ و نتیجه گیری ِ مارکس از این فرایند:} از این رو، تولید و مصرف به طور ِ بالقوه و بالفعل هریک هم خودش و هم غیر ِ خودش است{ یا هرهستی ِ منفردی هم اینهمانی و هم در عین ِ حال این نه آنی ِ خودش است. چراکه : در خود ِ عمل ِ حرکت ِ دیالکتیکی ِ ماده- یا چیز و پدیده ی مشخص- تغییر و دگرگونی از اینهمانی به این نه آنی وجود ِ بالقوه و بالفعل دارد}.»( گروندریسه. ص14 و 15. داخل ِ کروشه از من است).   ادامه دارد

 

خدامراد فولادی

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر