علی خامنه ای:«نشستم روی پلّه، یک صحبت گرم و گیرایی کردم؛ قبلاً هم فکرش را نکرده بودم؛ خدای متعال همین طور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود؛ خیلی جلسۀ عجیبی بود، خیلی تأثیراتی گذاشت».
داد آخر آن خدا پندِ فرید
نم نمک بانگِ بُزک هم خوش دمید
گفت من آن ناخدایِ کشتی ام
از خدا آورده ام نُقلِ نوید
بهرِ بهروزی بهار آورده ام
از زمستانی سراسر ناامید
با خودم من چند چندم ای پسر؟
من به خود گُل میزنم این شد جدید
من همان موعودم وُ موعود من
وعده ها از جانبِ پنهان رسید
دیده ای کشف وُ کراماتِ مرا!
پشم وُ پیلیِ مرا دشمن خرید
مؤمنی چون من ندیده مسجدی
شعرهایم را بخوان آخر مجید
دستِ تابان وُ گریبان وُ عصا
من همان موسی وُ دستانم سپید
این یدِ بَیضَاء مرا شد معجزه
دستِ نورانیِ من دیدی سعید
من همان حلاّلِ مُشکل پشکِلم
من برای هر درِ بسته کلید
آنکه ذات وُ باطنِ ما را بدید
گوییا در خشتکش آخر رمید
من به معراجم خدا داند عزیز
این خبر حتماً شنیدی از برید
روز وُ شب با من خدا در گفتگو
با نصیحت های من از جا پرید
گفت وُ گفت آخر بپرسید ای علی؟
کیستی؛ ای کیسه کِش عقلم تپید!
ای علی دلاکِ دین گشتی پسر
چرکِ عقلم از چک وُ چانه چکید
من خدا بودم ولی آخر تو چه؟
خورده ام خرمایِ تو نَخلَم خمید
بَه بَه از راز وُ نیازت ای علی
تو خدایی! جانِ من سُویت دوید
به خداوندیِ تو ای شیرِ نر
شیره از تریاکِ تَر آمد پدید
ساقیِ کوثر تویی ای بی پدر
مزه باید از دهانِ تو چشید
هرچه رِشتم پیش تو شد پنبه زار
خشتک ات را بر سرت خواهم کشید
منبر از تِر تِر مُنوَّر کرده ای
ایکه ابریق از تو شد ریقِ امید
زر زرت زالو صفت ای زَر پرست
کله پوکا! کِرمَک ات تنبان درید
یا خلیفه «أَینَ بَیتُک»(1) سیدی!
ای فقیهِ قبر مَفقود ای فقید
خوش برقصی خانه ات آذین کنی
باجناقِ قاری ات از ره رسید؟
خشتک ات بر سر کنم عمامه ات
درسِ عبرت گیر آخر ای پلید
ایکه جنت را جهنم کرده ای
چون تو ملعونی جهان هرگز ندید
شیخِ کلاشی شُتُر تازی کُنَد
نوچه اش شیاد وُ در نقشِ مُرید
انتر وُ منتر منار وُ منبری
شیخ در کُشتار وُ سرقت شد وحید
چشمه و سرچشمه تان جویِ لجن
کَک برآمد مغزِ آقا را گزید
باد اندر معدۀ ملعونِ تو
گُنده گوزی هایِ تو هم خوش وزید
دوشنبه 17 دیماه 1403///6 ژانویه 2025
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-اَینَ بَیتُکَ=خانه ات کجاست؟