۱۴۰۴-۰۱-۰۲

علی ناظر

دلنبشته های پراکنده شب عید – به یاد «خالق» و «خلقت»

خُردک جوانکی بیش نبودم که به این نتیجه رسیدم «خدا» بی خدا. در آنزمان، بقولی، دست آموز انسانی پاک نهاد بودم که گاهی از اوقات مرا به نیش می کشید و با خودش از این نشست به آن نشست می کشاند تا بقول خودش «فهمم بره بالا». بیشتر جلسات شعر خوانی و دوره های قران بودند، بجز چندباری که در مشهد برای مهدی بازرگان و علی شریعتی (جداگانه) در منزل این و آن جلسه ای تشکیل می شد و اتاقی یا اتاقکی باریک و تنگ، فرش شده و یا صندلی های ارج کنار هم چفت در چفت گذاشته شده بودند، و من گوشه ای چمباتمه می زدم و آن جوان را که مشتاقانه به سخنرانی و شعرخوانی گوش می کرد و اگر فرصتی میافت شعرخوان و یا سخنران را با سوال بمباران می کرد، نظاره می کردم. در خیلی از موارد نیمی از حرفها را نمی فهمیدم. شاید برای همین بود که می بایست «فهمم بره بالا». با دانش اندک و شناخت از آنچه در اطراف می گذشت برخی از سخنان را نمی توانستم هضم کنم، اما قرار بر این بود که روش فکر کردن را بیاموزم؛ که چگونه می بایست از متد و اسلوب متفاوتی از آنچه که هست، برای تحلیل و تبیین مسائل روز، استفاده کرد.

راستش به «خدا» به معنی «صانع» و «خالق» همیشه اعتقاد (اگر استفاده لغت اعتقاد درست باشد) داشته و دارم. اصولا تکذیب «خالق» یعنی رد علم و منطق. برخی بجای «خالق» واژه «دلیل» را بکار می برند. برخی دیگر از واژه «عامل تأثیرگذار» در روند بودن ها و نبودن ها استفاده می کنند. من فکر کنم واژه «خالق»/«صانع» و یا آنچه بین همه معمول است، «خدا» قابل فهمتر است. البته این چند جمله ما را به طرف «سبب» و «مسبب» سوق داده و آنچه غزالی و هیوم پیرامون قانون علیت می  گویند که “ما بنا به عادت هر تغییری را برخاسته از مشیت «آدمی» می دانیم، در حالیکه «عادت» و «حضور» به هنگام «وقوع» بر ما حاکم شده و فکر می کنیم که دلیل «خلقت» نه «خواست خدا» بلکه «خواست مخلوق» است”. (خودم هم نفهمیدم چی نوشتم).

خیلی وقت است که از هفتاد سالگی ام گذشته و هن هن کنان خود را از امروز به فردا می کشم، ولی خوشحالم که دنیای نسل «نو» معطل جنبده هایی مثل من نیست، و راه را برای خودش هموار کرده و هر روز شادابتر از روز گذشته سنگرها را فتح می کند؛ و نسل «کهنه» با افکار «پوسیده و متعفن» را پشت سر گذاشته و آینده نگری می کند.

برای پیروزی در این فاز، تنها یک سنگر مانده، شکست پیر و پاتال ها که سکان رهبری را در دست گرفته و می خواهند جهان را با تعاریف ناکارآمد برای آیندگان رقم بزنند.

در آن دوران تاریک و روشن خُردجوانی، کلیّه مباحث برای تعریف «حسین» و «فاطمه» می بایست در چارچوب «روضه خوان»ها و اگر امکان رشدی بود پای منبر خمینی مورد بحث قرار می گرفت. نگاه پیر و فرتوت بر جامعه «اندیشه ورز» / «مسلمان» سایه انداخته بود. پیشروترین آنها نهضتی ها بودند، تا اینکه علی شریعتی ظهور کرد. به ناگاه، نگاه به مقوله فاطمه، از حیطه «روضه خوانی» عروج کرد و به مبحثی رادیکال تبدیل شد. حسین دیگر در بیابانی لم یزرع با لبی تشنه به میعاد مرگ نمی رفت. حسین پس از شریعتی (البته در حد سواد من) تبدیل شد به سراینده و تبیین کننده شعار إنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ. هرچند در آن دوران خُردجوانی که اندک اوقات در نشستی خصوصی که برای علی شریعتی مهیا شده بود، در گوشه ای چمباتمه زده و تلاش داشتم بفهمم که چه گفته می شود، صحبت ها هنوز قوام نگرفته بودند و علی شریعتی هنوز آن سخنوری که می بایست بشود نشده بود، اما مشخص بود که نگاهش به «خدا» و «رادیکالیسم» بسی متفاوت است با آنچه «خمینی» های آن دوران می گفتند.

مدت ها بعد جرقه دیگری مرا به این باور رساند که «خدا»/«خالق» وجود خارجی دارد. می شود عینیت «وجود» خدا را فراتر از هرآنچه مولوی و حافظ سروده اند حس کرد. روزی بود که در نشست شعرخوانی نزدیکیهای دانشگاه مشهد (فردوسی این دوران) که کتاب های شعر شاملو در اندازه های بسیار کوچک که جلدش با کاغذی سفید پوشانده شده بود، دست به دست می چرخید. در آنروز، نامی زمزمه می شد … پویان.

گوئی این نام را سالها پیش که کنار مادرم می خوابیدم تا برایم قصه بخواند، شنیده بودم. گوئی مادرم سالها پیش که کنار مادرش می خوابید تا قصه ای گفته شود، شنیده بود. نوجوانکی خُرد سال بیش نبودم، اما نمی دانم چرا….

در آن روز دوباره به وجود «خدا»/«خالق» باور آوردم. آری «خدا» زنده است. آری مسیح زمان، فرزند «خدا» ظهور کرده بود تا جهانی را از منجلاب و فقر و تنگدستی رها سازد. و صدایش هنوز در گوشم زمزمه می کند که همچون صفیر گلوله ای می رفت تا برای لحظه ای «مخلوق» را از خواب بیدار کند.

آنچه در آنروز و سپس در سیاهکل رخ داد و در نیمه نشست ها پچ پچ می شد، عصیان «نسل نو» علیه «نسل متعفن، پوسیده و شکست خورده» بود. علیه نسلی که به وضع موجود، قوانین موجود و شرایط حاکم «عادت» کرده و دیگر نمی توانست فراتر از «اندیشه های کهنه» خلق شده را ببینند.

در شلوغی هیجانزده زمزمه ها و پچ ها می شنیدم…. این خیزش ها، این «نوآوری»ها، و این «عصیان» علیه «وضع موجود» به مانند عمر یک «چریک» کوتاه است….. «نسل نو» می آید و می توفد و از خود پیامی به یادگار می گذارد، تا شاید «نسل» بعدی بیاموزد و آن پیام را به یک مدار بالاترمنتقل کند.

زمزمه ها راست می گفتند… تاریخ بارها تکرارش را شاهد بود….. آمدند، همچون تندر ایستادند، چراغی روشن کردند و…. رفتند (نه! نرفتند… در ذهن ماندند و خانه کردند).

از آنروز تاکنون بارها از خود پرسیده ام که براستی اگر علی شریعتی و پویان در این دوران می بودند چه می کردند. بارها پاسخ داده ام که «خدای گونه» جهانی دیگر، راهکاری «نو» «خلق» می کردند. چرا که «خالق» بودند.

شریعتی و پویان در یک نکته مشترک بودند. هردو علیه «استاتس کو – وضع موجود» شوریدند. طرحی «نو» درانداختند. مسعود احمدزاده و پویان به نگاه نهضتی ها پشت کردند، و تفکر توده ای را به چالش کشیدند. آنچه نهضت ارائه می کرد دیگر «نو» نبود؛ توده به دنبال «بقا» و «حفظ تشکیلات» بود. راهی پوسیده، متعفن، کهنه و خاک گرفته که به آن «عادت» کرده بودند.

همان نگاه فرسوده و بی آینده نهضتی/توده ئی ها و تقیه های آخوند مسلکی آنروز را امروز دوباره شاهدیم.

جهان واقع، از یک سو پوتین و شی جین پینگ و خامنه ای، و از سوی دیگر بایدن و ترامپ و نتانیاهو با کمک آجودان هایی چون بولتون، پمپئو، جلیلی، کیم جون اونگ، محمدقصاب عربستانی از یکسو،  ظریف و پزشکیان و رضا پهلوی هم از اینسو، تلاش می کنند تا با جنگ افروزی و خونریزی مانع گردش جهان به سوی رادیکالیسم، شادابی و نوپردازی حرکت کند. با شعار های انحرافی در تلاشند تا نسل «نو» را به بیراهه کشانده و دیدگاهی ارتجاعی را بعنوان داروی همه دردها به خورد «مخلوقات» دهند.

نسل «نو» اما در حال عصیان علیه «تفکر کهنه» است.

در «انتخابات» 1403 در فرانسه، بریتانیا، ایران، ایتالیا، ووو مشاهده شد، نسل نو به تمامی این ترفند ها پشت کرده و خواست خود را یا با شورش در دانشگاه های آمریکا و فرانسه و آلمان و ایران به نمایش می گذارد و یا حوزه های انتخاباتی را با تحریم مشارکت، به گورستان اشباح تبدیل کرده است. (مشارکت پس از همه شامورتی بازی های پیچیده در فرانسه، ایتالیا، آلمان، بریتانیا، ایران بازهم از 60% بیشتر نشد).

واقعیت اینست که نسل «من» (60 ساله ها به بالا) نسلی کهنه، با افکاری خسته، نم کشیده و محافظه کار شده است. با گذشت سریع زمان، رهبران «کهنه»گراتر می شوند، دیگر جرأت نوپردازی ندارد، از آینده هراسان است، چرا که از آینده و نسل «نو» شناخت ندارد.

نسل «کهنه»، که در چند دهه گذشته برای بهبود اوضاع ستمدیدگان جهان و تثبیت آزادی بیان، مطبوعات و احیای حقوق بشر تلاش داشته، به ته خط رسیده، و به اندازه کافی نگاهی برّا و رادیکال ندارد. حرف ها و شعار ها تکراری و راهکارها و راهبردها قابل پیش بینی شده اند. شده است حزب توده و آخوندهای حوزه قم دهه 1340 که باید علیه آن شورید.

پویان دگرم آرزوست.

ایدئولوژی نسل «کهنه» تکامل نیافته دینامیزم خود را از دست داده است، و دیگر خریدار ندارد. اسلام، یهود، مسیحیت، هندوئیسم، ووو ادیانی هستند که مبلغ اندیشه های کهنه و وابسته به قرنها پیش و نگرش انسان آن دوران به رشد و فرهنگ و توانمندی انسان آن دوران بوده است. حال آنکه نسل «نو» به انسان نه از دریچه خداپروری و فریضه های دینی، و حکمرانی «مکتبی» (مثلا اسرائیل و ایران)، بلکه از جایگاه «اگزیستانسیال فرد» که می تواند سقف آسمان را شکافته و به دورترین و تاریکترین نقاط در فضا بنگرد، «اصالت فرد» که می تواند با ابداع «هوش» در جسمی بیجان، خداگونه به آن «مصنوع»، «هوش و ذکاوت و هنر و منطق» بفهماند، می نگرد. در نگاه نسل «نو»، انسان دیگر یک «عبید» و «بنده» نیست. دیگر خود را وابسته به مشیّت الهی و سرنوشتی که برای او پیش از تولدش نوشته شده نمی داند.

به عنوان کسی که در «هوش مصنوعی» چند کلاسی درس خوانده و تخصصش است، وقتی دستاورد های (اوائل 1980) «من»ها (هم پژوهشگران) در هوش مصنوعی را با تسخیر میادین اندیشه ورزی نسل «نو» مقایسه می کنم، شگفت زده می شوم.

نسل «من – کهنه» با «ابداع» هوش مصنوعی، سقف اندیشیدن را می شکافت، و پرسشگری می کرد که چرا یک جسم بیروح نمی تواند و نباید بیندیشد. نسل «نو» خداگونه از هوش مصنوعی بهره می جوید. در قیاس با آنچه «نسل من کرد» و «نسل نو می کند» چاره ئی نمی بینم بجز اذعان به این واقعیت که «من» چه کودکانه و کم عمق توانمندی «هوش مصنوعی» را ارزیابی می کردم.

شاید بتوان بهانه آورد که در آن دوران (1980) کسی بجز عده قلیلی با هوش مصنوعی آشنا نبودند. بهانه بیاورند که در آن دوران، کامپیوتر چنین توانمندی که در قرن بیست یکم دارد را نداشت، که در آن دوران تعداد برنامه های کامپیوتر که می توانستند فرضیه ای پیرامون «دانش» و «هوش مصنوعی» را برنامه نویسی (پروگرام) کند، وجود نداشت. اینها همه درستند، اما «من» می خواهم حرفی مجزا از این واقعیت های موجود بزنم، می خواهم بگویم که «من» – متخصص و دانش پژوه «هوش مصنوعی» – کوته بین بودم. سقف دید «من» از توانمندی «هوش مصنوعی» پائین بود.

پویان راهی که پیش روی «نسل نو» گذاشت فراتر از آنی بود که منحصر به یک «نسل» باشد. ژول ورن وقتی کتابی می نوشت، فراتر از سقف حاکم بر زمان می نوشت. نظریه پرداز بود. خود را در اسارت محدودیت های زمانی نمی دید. داوینچی در زمانیکه آدمی نمی توانست سریعتر از چند کیلومتر در ساعت بپیماید، به دنبال طراحی ابزاری بود که آدم بتواند پرواز کند. نگرش این نظریه پردازان، معطوف به توانمندی های روز نبود. فراتر از امروز فکر می کردند. «من» ها بر این باور بودیم که هوش مصنوعی اگر بتواند «جهانی نو» و «دنیایی زیرکتر» دوباره-طراحی کند، بدون شک «محدود» خواهد بود. چه کوته بینانه و کودکانه!

شاید بشود ادعا کرد که در آن دوران، «من»ها فراتر از بسیاری که در حیطه کامپیوتر فعال بودند، می اندیشیدیم. قبول، اما نظریه پرداز نبودیم. به دنبال انجام فرایض روز، و امروز را به فردا رساندن بودیم. به «حداقل»ها می اندیشیدیم. حال آنکه، نسل «نو» فراتر از داده ها و امکانات امروزی می اندیشد. در حال طراحی «آدم و حوای» این دوران است.

نسل «نو» در حال «خدا» و «خالق» شدن است.

جنبدگان و خلایق، قرن ها و هزاره ها پس از نوشتن این سطور، رُبات های اندیشه ورزی هستند که همچون «آدم»های امروز، سرگردان به دنبال پیدا کردن «خدا و خالق» خود خواهند بود. به دنبال درک و تبیین «خلقت» و «خالق» هستند. با تعجب به رفتار و کردار خود می نگرند و از خود می پرسند، چگونه است که مغزم می فهمد دستم سوخته و باید درد بگیرد و شگفت انگیز زیر لب زمزمه می کنند «جل الخالق»!

هزاران سال بعد از این نوشته، در آن روزی که «انسان» ها مرده اند، و نتیجتا «خدا» و «خالق»ی که من و تو امروز می شناسیم مرده است، در آنروز «خلایق» زنده اند، می اندیشند و در حال طراحی «نسل نو»ئی از «خلقت بعدی» و «خدا شدن» هستند. و قوانین «تکامل» ادامه پیدا می کند. رُبات ها «ربات» های بعدی را خلق می کنند و هزاران سال پس از آن، این «رُبات ها» که امروز «مخلوق» هستند، در آنروز می شوند «خالق» – (singularity).

نسل «نو» در قرن بیست و یکم در حال پاره کردن زنجیرهاست، حال آنکه نسل «کهنه» با نگاهی «پوسیده و خاک خورده» می خواهد از آدم «برده» بسازد.

نسل «نو» می خواهد «خدا» شود.

نسل «نو» در حال دور شدن از حنیف نژاد و پویان و جزنی و احمدزاده و شریعتی دهه 1350 و به دنبال حنیف نژاد و پویان و جزنی و احمدزاده و شریعتی «نوپرداز» است.

قدم خدایگان نوظهور را گرامی بداریم و به تک تکشان خوش آمد بگوییم.

به خُردجوانی خود بازگردم و پیامی که از همراهی با آن «انسان» پاک سرشت آموختم «قومی که رضای مخلوق را با نارضایتی خالق به دست آورد، هرگز رستگار نخواهد شد» (پاسخ حسین بن علی به نامه ابن زیاد).

علی ناظر
نوروزباستانی

علی ناظر

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر