سیزدهِ واپسین
به امیدِ آزادی وُ سرسبزیِ ایرانِ زیبا
لحظۀ بازآمدن از غربت است
لحظۀ دیدارِ تو وُ حیرت است
سیزده وُ سبزه وُ سالِ سپنج
چشمۀ نوشینِ لبت نعمت است
پنجرۀ چشمِ دلم سویِ تو
بی تو وجودم همه جا مِحنَت است
قاصدکی از تو خبر داد وُ گفت:
هستیِ تو از وطن ات عزّت است...
اشکِ من از دوریِ تو گُر گرفت
دیدن تو جانِ مرا رَجعَت است
سبزه گِره زد نگهِ سوگوار
نامه بیاور که یکی مهلت است
هلهله بر تاب وُ درختانِ یاد
فکرِ تو هر لحظه مرا رفعت است
بسته به جانِ تو همه جانِ من
روحِ سترگِ تو مرا حرمت است
آتشِ بُغض وُ تنِ بی تابِ من
سوختۀ حوصلۀ فرصت است
آینۀ ماهِ من وُ مونسی
از تو سخن گفتنِ دل شوکت است
عاشق وُ داغِ غمِ دیدارِ تو
دیدنِ رویِ تو مرا حسرت است
سال وُ مَه وُ روز وُ شب وُ انتظار
بی تو مرا علتِ من محنت است
داده نشانی که بیا بیقرار!
خانه پریشان شده در نکبت است
شهرِ من وُ کوچۀ من گم شده
رفتم وُ دیدم که زمان ظلمت است
یارِ من وُ یاور وُ همبازی ام
زندگی اش گورِ پُر از ذِلت است
فتنه فرارویِ افق غالب است
وحشت وُ نحسی همه جا آفت است
خانه دگر خانه نبود ای خدا
هرچه تو خواهی همه در غیبت است
کودکی وُ خانۀ مادر کجا!؟
روحِ تو گریان شده بی صحبت است
خاطرۀ خانه وُ آهِ درخت
زاری وُ اندوهِ زمین غفلت است
یادِ عزیزِ وطنم عطرِ مِهر
جانِ من وُ خانه همین تُربَت است
آنکه ترا دشمنِ دیرینه است
دشمنِ زیبایی وُ آن قدمت است
جوشنِ عشقی به تن اندیشه را
معرفتِ مادری ات فطرت است
روشنی ات خصلتِ خاصِ خدای
در تو بزرگی به خدا خِلقت است
سه شنبه 12 فروردین ماه 1404///1 آوریل 2025