میتوانم این بار
میدانم
میدانم که این بار می توانم بخندم
اگر این سیمهای خاردار
دست از حوالی لبهام بردارند.
اگر
آن خانه ی قدیمی
دوباره باغچه داشته باشد
درخت
عطر
اگر دوباره مادربزرگ داشته باشد آن پنجرهی رو به شمعدانی.
میخندم اگر
این قابهای عزادار
از دیوار پایین بیایند
برگردند سرِ زندگیشان
میخندم یک روز
که گنجشکهای سقفِ همسایه
آوازشان را به یاد آورند
و هیچ گیاهی از کوچهی بالا
بوی باروت و خردل ندهد
میخندم آنروز
که دار، درخت شود
دار و درخت شود این تهرانِ ابری
میدانم
می خندم اگر
استخوانِ لای زخم نباشند "اگر" های لانه کرده روی زبانم
"کاش"های ریشه داده در دلم...
عمرم به خنده قد خواهد داد
اگر آلزایمر
دامنِ پیری را بگیرد
و نشانی موهایم را
هیچ برفی پیدا نکند
تا قد راست کنم
برای روزِ برگشتن تو
که خنده را به یادم میآوری...
پوریا اشتری
میتوانیم بخندیم
اگر دهانبندهای خاردار
را با تکاپو از لبهایمان برداریم!
اتحاد بازنشستگان
@etehad_bazn