چه بسیار دیر, چه ناکافی - بخش دوم
(2) |
در نقد کتاب:
"بررسی زمینه ضربات سالهاي 1354 و 1355
و ناگفتههائی از تاریخ چریکهاي فدائی خلق ایران"
پویان کبیری
آبان 1403- اکتبر 2024
چه بسیار دیر، چه ناکافی! (2)
در نقد کتاب:
"بررسی زمینه ضربات سالهاي 1354 و 1355و ناگفتههائی از تاریخ چریکهاي فدائی خلق ایران"
پیشگفتار:
چند صباحیست که کتابی تحت عنوان "بررسی زمینه ضربات سالهای 1354 و 1355 و ناگفتههائی از تاریخ چریکهای فدائی خلق ایران"توسط رفیق اشرف دهقانی به رشتهی تحریر درآمده است که به نوعیمیتوان آن را تلاش ایشان در تکمیل نوشتهیقبلیشان به نام "شکلگیری چریکهای فدائی خلق و نقد تاریخ جعلی"تلقی نمود.
مضافن، اخیرن ایشان مصاحبهای در مورد این کتاب با نشریهی"پیام فدائی"انجام دادهکه لازم است تا ابتدا بانگاهی مختصر به این مصاحبه، به برخی مطالب عنوان شده در آن پرداخته و سپس به خود کتاب و نقد آن بپردازیم.
رفیق دهقانی، هم در کتاب اخیرشان و هم در این گفتوگو سعی نموده است تادر نقش یکپژوهشگر_مورخبیطرف ظاهرشود!!؟جدای از بیان و تکرار مسائل کلی در مورد کتاب، دو نکتهی مهم و قابل بحث در این مصاحبه مطرح شده است.یکی برچسب سطحینگری به برخی افرادو دیگریشِکوه از عدم برخورد دیگران به کتاب مورد اشاره و نقد در این نوشتاراست.
رفیق دهقانی در این پرسش و پاسخمیگوید: "همه کوشش کتاب مورد بحث کشف روندهای طی شده در سازمان و بر این مبنا آشکار ساختن نظرات و خط سیاسی حاکم، چگونگی سازماندهی نیروها و منطبق با آن ساختار تشکیلاتی در مقطع ضربهها بوده است. اما متأسفانه برخی افراد با نگرش سطحی خود هر حرکت مثبت یا منفی در سازمان را با این یا آن شخصیت توضیح میدهند.در حالی که اگر چه عملکرد شخصیتها کاملاً در حرکت تاریخی نقش دارند و در این کتاب نیز الزاماً نقش شخصیتها
و عملکرد آنها مطرح شده است ولی نقطه تمرکز کتاب به نظرات سیاسی حاکم بر سازمان و حرکتهای عملی منتج از آن نظراتمیباشد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در ابتدا باید پرسید که آیا برایکشف حقیقت از دل واقعیتی که پنجاه سال از آن میگذرد، برای تشخیص روندهای طیشده در سازمان، برای آشکار ساختن نظرات و خط سیاسی حاکم بر آن و چگونهگی سازماندهی نیروها و ساختار تشکیلاتی متناسب با آن که نه در مقطع آن ضربات، بلکه از سالها قبل توسط حمید اشرف در سازمان به اجرا درآمده بود،واقعننیاز به یک کار"پژوهشی ژرف"داشت،آنهم برای فردی مثل شما که صرفن یک محقق و تاریخنگاربیطرف و جدا از این بستر نبوده و نیستید!؟
تقریبن تمام اسنادی که شما در این "پژوهش" به آنها استناد میکنید، اسناد به جا مانده از خود سازمان است که برایدهههای متمادی در دسترس عموم و پیش چشم همهگان از جمله شماقرار داشتهاند!
تنها نکاتی که در این کتاب تازهگی دارند، بیان بازهم بسیار دیرهنگام خاطراتی بس مهم از سوی رفیق دهقانی و یا از قول دیگران میباشد! آیا زمانگفتن و مکتوب نمودن چنین خاطراتی با این میزان از اهمیت در رابطه با حمید اشرف و دید محدود و صرفنتاکتیکی وی از مبارزهی مسلحانه که از رفیق کبیر عباس مفتاحی در زندان نقل شده است، بایستی امروز باشد!؟و نباید در زمان و مقطع بینهایت مهم و اثرگذار آن یعنیسالهای58_57بازگو و به اطلاع جنبش رساندهمیشد!!؟
آیا آنخاطرهای که در صفحهی 150 کتابدربارهی بحث بین رفیق نسترن با حمید اشرف بر سر متشکل کردن طبقهی کارگر یا کل خلقعنوان میکنید، مبنی بر اینکه:"...، حمید اشرف روی متشکل کردن طبقه کارگر در حال حاضر تکیه داشت و رفیق نسترن میگفت که طبقه کارگر در بطن مبارزه کل خلق میتواند متشکل شود."و اضافه میکنید که: "به یاد دارم که رفیق حمید در پاسخ به رفیق نسترن با لحنی که در آن نوعی تمسخر بود گفت "خلق، خلق"!!"، که بهخوبیحاکی از درک درست رفیق نسترنو نگاه وتفکر غلط حمید اشرفدر اینباره بوده است راباید اینک که همه چیز به فنا رفته است، مطرح نمائید!؟(تأکیدها از نگارنده این متن)
همین یک نکته، چه در آن زمانو چه در همهی آن سالهای طولانی سپری گشته تا به اکنون، برای اقناع نمودن شما و هر فرد دیگری که مبانی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک را میشناخت، کافی بود تا به نگرش و درکغلط حمید اشرف و عدم باور او بهبنیانهای تئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک پی ببرد!
اما رفیق دهقانی! متأسفانه شما نه در آن مقطع به این موضوع حیاتی پیبردید و نه حتا اینک بهطور کامل به آن وقوف پیدا کردهاید! البتهدر کتاب اخیرتانمیتوان مشاهده کرد و از بین سطور آن چنین برداشت نمود که تا اندازهای به ابعاد آنواقف شدهاید، اما قطعنآن را مبنا و میزانی برای تحلیل و تفسیردقیق و موضعگیری قاطع نسبت به نقش عملی ویرانگرحمید اشرف در سرنوشت اندوهبار سازمان قرار نمیدهید و آن را صرفن یک "خطای تئوریک" میدانید و مینامید!؟
اینتعلل شما در بیان حقایق تاریخ واقعی سازمان و تأخیر در مطرح نمودن نظرات،خاطرات و عدم اعلام موضع قاطع در این باره که عمریست شما و همهیآنهائی کهحقیقتن دل در گرو آن سازمان پُرافتخار داشته و در گیرودار مسائل مربوط به آن و پیامدهای فرجامناگوارآن بودهاند، به چه معناست وچه مبنای ضروری و قانعکنندهایمیتواند داشته باشد وبهراستی از کجا ناشی میشود!!؟
مضافندر پاراگرافنقلشده در فوق، شما با تناقضگوئی از یک طرف افرادی که هر حرکت مثبت و منفی در سازمان را با این یا آن شخصیت توضیح میدهند، متهم به سطحینگریمیکنید و از طرف دیگر و بلافاصله پس از آن تأکید میکنید که عملکردشخصیتها کاملن در حرکت تاریخی نقش دارند و به همین دلیلشما نیز در کتابتان الزامن نقش شخصیتها و عملکرد آنها را مطرح کردهاید!!؟
به هر حال، چه بپذیریم و چه نخواهیم کهبپذیریم، واقعیت این است کهنظرات، خطمشیها، خطوط سیاسی، ساختارهای تشکیلاتی، اشکال مختلف سازماندهی،تاکتیکها و استراتژیها و بسیاری مسائل دیگر در یک سازمان، حزب یا تشکیلات انقلابیهمهگی طی پروسهها یا روندهای معینی اتخاذمیگردندکه این یا آن شخصیت(ها)، این یا آن فرد(افراد)مشخص،آنها را تبیین و ترسیممیکنند و به همراهدیگر افراد(اعضاء)برای به انجام رساندن آنهادر عمل تلاش مینمایند. روندهای طیشده هرگز قائم به ذات نبوده و نیستند و خودبهخود شکل نمیگیرند و طی نمیشوند!، بلکه محصول تفکر و عمل معین اشخاصمشخصاند!
واضح است که یکی از تفاوتهای بزرگ رهبران نظری با رهبران عملی دقیقن در جوشش اندیشه است. رهبران تئوریک واقعی کمونیست با نگرشدیالکتیکی خود،با تحلیل مشخص از شرائط مشخص، تئوری انقلابی را مهیا میسازند و تئوری انقلابی پتانسیل راهگشائی، بنبست شکنی و پیشاهنگی و پیشروی به سوی تحقق اهداف انقلابی را به رهبران عملی باورمند و رهروان صادق آن تئوری که تلاش میورزند تا آن اندیشه و تئوری را در عرصهی عمل متبلور نمایند، منتقل و امکانپذیرمیسازند.
این مهم را رفقای کبیر تئوریک ما، پویان و احمدزادهبهدرستی به انجام رساندند و با راهگشائی خویش، افق روشنی را در برابر مبارزین راستین راه انقلاب و تودههای کارگر و زحمتکش جامعهیتحتسلطه ایران در آن مقطعترسیم نمودند.
امابرخلاف آن و در تضاد با آن،از یک سو جزنیسعی داشت با وصل خویش به سازمان و ادای رهبری تئوریک درآوردن با تفکریغیردیالکتیکیبرمبنای ذهنیت"حزبتودهای" خویش بهاصطلاحتزها و تئوریهائی را مطرحنماید که هیچ پایه و اساس واقعی و عینیتی با شرائط مشخصجامعهنداشتند. از سوی دیگر، حمید اشرف نیز با تلاش خود برای به عمل درآوردن آن نظرات اپورتونیستی و تصورات غلط ذهنی و همگون خود با آن، دست به کوششی بیحاصلکه از پی آن جز ناکامی و تباهی چیز دیگری به بار نیامد، زد!
انحراف سازمان از خط اصولی و انقلابیاولیهی آن، حاصل خطای ناخواسته و غیرعمد"تئوریک" حمید اشرف یا به تعبیر اشتباه، اما با منظور و آگاهانهیشما "رهبری" از تئوری انقلاب ایران یعنی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک نبود. حمید اشرف نه از روی "خطای تئوریک"، بلکه با توجه به نوع نگاه و نگرش و درکی که از ابتدا هم در این رابطه داشته و برای رفقای بنیانگذار نیز مشهود بوده است، با آگاهی و در صحت عقل نظرات جزنی را که همسو با خود بود و آنها را "راهگشا"میدانست، اتخاذ و طی فرآیندی چندساله در روندهای نظری و عملی سازمان به اجراء درآورد.
هم جزنی، با آن تفکرات و تربیت غیرکمونیستی و اپورتونیستی خود که متأثر و مبتنی بر نظرات "حزب منحط توده"بودکه بایستی آن را "حزب ضدتوده" نامید، دقیقنمیدانست که از چه سخن میگوید و هم حمید اشرف بر تضاد و تناقض آنچه که جزنیمیگفت و وی در عمل پیاده میکرد، با آنچه که رفقای بنیانگذار گفته و تأکید نموده بودند، واقف بود.
بیتردید از سال 51 به بعد، عدم وجود و حضور عینی رفقای تئوریک باورمند به نظرات اولیه در مرکزیت سازمانمهمترین و اصلیترینزمینهی مساعد تشکیلاتی برای شکلگیری انحراف و استحالهی سازمان که در نهایت به دگردیسی کامل آن ختم شد، بوده است.
جزنی با آن دیدگاههایبهغایت انحرافی خود و حمید اشرف و همهی آنهائی کهدر عدول از اصول وی را همراهی کردند، با عمل به آن نظرات اپورتونیستی مخرب، آن افق روشن فردا را بهسیاهی محض تبدیل نمودند!
رفیق دهقانی! مگر در نقد نوشتهیقبلیتاناز مستولی شدن نظرات بهغایت اپورتونیستی بر سازمان چریکهای فدائی خلق ایران سخننگفتیم و اثرات زیانبار، مخرب و غیرقابل جبران آن را متذکر نشدیمو تأکید ننمودیم کهعاملین اصلی آن در دو عرصهی نظری و عملی، جزنی و حمید اشرف بودند!
همچنین، مگرمهمترین دلائل و زمینههای این امر را هم: ازبین رفتن زودهنگامهمهی رهبران، نظریهپردازان، اعضاء و کادرهای اولیه، ظهور ایدههای انحرافی و گسست از نظرگاهها و مواضع رادیکال کمونیستی، عدم ادامهی گسترش هرچه بیشترمبارزهی مسلحانه در سطح جامعه(شهر و روستا)، جاری نبودنمبارزهی ایدئولوژیک در تشکیلات و نبود سیستم آموزشی و امنیتی ایدئولوژیک در سازمان، نفوذ عوامل ستون پنجم دشمنان کارگران و زحمتکشان("حزب ضدتوده" و پیروانش) به درون سازمان و شکلگیری روندی که به تولید و بازتولید آن در بطن مبارزات انقلابی خلق ما انجامید، اعلام نکردیم و از مبارزه با بختک اپورتونیسم و رویزیونیسم که سایهی نکبتزای آن به جزسالهای اولیهی شکلگیری سازمان بیبدیل چریکهای فدائی خلق همواره بر فراز جنبش نوین کمونیستی ایران گسترده بوده، سخن نگفتیم!
علاوه بر آن،مگرتأکید نکردیم که عدم حفظ رهبران تئوریک، یکی از مهمترین ضعفهای اساسی سازمان بودو این موضوع درواقع پاشنهی آشیل آن بود و یا به صراحت نگفتیم که درحقیقت، این جنبش انقلابی را نه ماشین سرکوب و تا بُندندان مسلح دشمن حقیر و درمانده، که نفوذ ایدههای منسوخ و غیرانقلابی و خزیدن عوامل اپورتونیست و رویزیونیست به درونآن ازپای درآورد!
مگر نظرات سیاسی یا بهاصطلاح تئوریک جزنی را که با کمک بیدریغ حمید اشرف بر سازمان مستولی و حاکم گشت و نتایج عملی حاصل از آن عدول از اصول را هم با ذکر جلوههائی از آن در عرصههای تئوریک، سیاسی، تشکیلاتی و مبارزاتی کهبه انحراف، استحاله و دگرگونی ارتجاعی سازمان منتج شد را نگفته بودیم که حال، شما در تقابل با سطحینگری و برای بیان و اثبات ژرفنگری خویش میگوئید:"...، برخی افراد با نگرش سطحی خود هر حرکت مثبت یا منفی در سازمان را با این یا آن شخصیت توضیح میدهند...".(همان مصاحبه، تأکیدها از نگارنده این متن)
همانطور که پیشتر نیز قید شد، آیا شما در این کتاب، جدای از بیان دیرهنگام برخی خاطرات شخصی خود و عدهای دیگر، بهغیر ازمطالبی که در فوق و در نقد نوشتهی قبلیتان بدانها اشاره شد و همچنین موارد و مطالبی که در متن این نوشتاربه آنها پرداخته خواهد شد، به چیز دیگری که ورای این مسائل باشد، پرداختهاید؟!
علاوه بر این، در مصاحبهی مذکوراز عدم برخورد افراد و جریاناتی که خود را به غلط وابسته به تاریخ سازمان میدانند و سعی بیهوده داشته و دارند که خود را اینگونه بشناسانند، گلایه کرده و از این که در مورد کتاب شما به "تاکتیک توطئهی سکوت"متوسل شدهاند، ابراز ناخرسندی و شِکوهمینمائید.عجیب است که تعجب میکنید! آیا فراموش کردهاید که اینان همان مارانبدخطوخالاند!مُشتیبِزهکار و راهزن سیاسی، چه توقعی از آنان دارید!؟
بهطورکلی، این نوع برخورد یاعکسالعمل امر جدیدی نیست واتفاقنخود شمانیز چه به عنوان یک فرد و چهبه مفهوم یک تشکل،متأسفانه همین کار را با دیگران انجام میدهید! شوربختانه این مسئله، دهههایمتمادیست که به یک نُرمتهوعآور درپهنهی سیاسی و فیمابین افراد وتشکلات تبدیل شده است.
در سپهرسیاسی_مبارزاتی ایران، هر فرد و هر جریانی خود را به غلط محور عالم و بهتر و برتر از دیگری میداند و مسئلهیهیچیک از آن افراد و جریانات همدرحقیقت خود انقلاب و پرداختن به حل مسائل آن نیست! اینان در هراس از فروریختن چنین تمایلات و تصورات ذهنی بیاساسیکه خوددر مورد خویشساختهاند و هر یک آن را تنها برایخودروا میدارند،بهطورکلیدرگیر مباحثه ومبارزهی ایدئولوژیک نشدن را چه در درون آن جریان و چه خصوصنبا دیگران تبدیل به یک قاعدهی عمومی ناسالم و مشمئزکنندهکردهاند!
جامعهی طبقاتی ایرانبا پیشینهیقرنها ستم و استبدادفئودالی، با بیش از یکصدوپنجاهسال استعمار وتحتسلطهگیکه منجر بهعقبماندهگی اقتصادی، سیاسی و فرهنگیآن شده است،حاصلاش در روابط اجتماعی و سیاسی افراد و نیروهای سیاسیبهتر از ایننمیشود! جای تأسف عمیق است کهحتا آنانی که خود را در حرفکمونیست وپیشرو مینامند، در عمل از این امر مستثنا نیستند!
نزد مدعیان دروغین مارکسیسم و کمونیسم در ایران که کم هم نیستند، خصائص مهم و عام یک تشکیلات کمونیستی یعنیسانترالیسمدموکراتیک، اصل انتقاد و انتقاد از خود و مبارزهی ایدئولوژیک سالم یا به تعبیری جدال اندیشهها چه در عرصهی درون تشکیلاتی و چه در عرصهی برونی آن، نه برای کاربست عملی سازندهیآنها در راستای پیشبرد امر انقلاب یعنی دگرگونی سیاسی_اجتماعی، بلکه تنها برای زینت کلام است که مقبول و زیبایند!؟
************************
مقدمه
همانطور که در نقد نوشتهی قبلیرفیق دهقانی("شکلگیری چریکهای فدائی خلق و نقد تاریخ جعلی")گفته شد، آن نوشته علارغم کمبودها، تناقضات و عدم موضعگیری قاطع انقلابی در برابر عوامل و عناصری که در رابطه با چگونهگی شکلگیری سازمان پُرافتخار چریکهای فدائی خلق ایران دست به تحریف تاریخ زدند و با ارائهی تاریخی جعلی، ابتدا زمینهی وصل جزنی به این جنبش را فراهم و سپس رسوخ تفکرات انحرافی وی و در نهایت تسلط و جایگزین کردن آن به جای تئوری انقلابی حاکم بر سازمان نقش داشتند، اگرحتا به همان صورت هم دههها قبل نگاشته و ارائه میگردید، میتوانست نقشی مثبت در جنبش کمونیستی ایفاء نماید!
علاوه بر این، در همان ابتدای نقد آن نوشته گفتیم که آن نوشتار، اینک گرچه همچون نوشدارو بعد مرگ، ولی به هر حال حاکی از شکستن تابوئی به قدمت حدود نیم قرن است و منظور از آن نیز شکستن دیرهنگام تابوی انتقاد از افکار و عملکرد جزنی نزد رفیق دهقانی و طبعن اعضاء و فعالین جریانی است که در آن فعالیت میکنند.
در آنجا تأکید شد کهحمید اشرف نه یکتئوریسینکهیکپراتیسین بود واساسنهیچیک از رفقای گروه جنگل تئوریسین نبودند. همچنین قید شد، زمانی که به یک پراتیسین تئوری ناب مارکسیستی_لنینیستی منطبق با شرائط مشخص را دهید و البته به شرط آن که او بدان باوری راسخ و پایدارداشته باشد، منجر به عملکرد انقلابی او و پیشبرد امر مبارزه و انقلاب میگردد.
اما هرگاهبه همان فرد و هر فرد پراتیسین دیگری تئوری انحرافیاپورتونیستیداده شود و وی به آن باورمند باشد، بدون شک در عمل منجر به بیراهه رفتن فرد، تشکیلات، جنبش و در نهایت جامعه شده و فاجعه به بار خواهد آورد و ما در مورد حمید اشرفهمهگی به عینه دیدیم که متأسفانه چنین شد!
و در انتهای آن نقد هم گفتیم که اگر نیم قرن زمان بایستی سپری میشد تا تابویجزنی، آنهم تازه با حفظ حرمت او بهعنوان"فردی خودی، مبارز و انقلابی"؟!، بلاخره از سوی رفیق اشرف دهقانی شکسته شود، احتمالن یک قرن بایستی بگذرد تا برای ویتابوی حمید اشرف نیز چنین شود!
اما خوشبختانه به فاصلهی نسبتن کوتاهی از آن نوشته یعنی چندسال و نه یک قرن!، اکنون رفیق دهقانیمجددن مبادرت به انتشار کتابی جدید در این خصوص نموده است.اینبار اما،تحتتأثیر هر امر یا عاملی هم که بوده باشدو البته بیان آن هم چندان مهمنبوده ونیست، ایشان طی پژوهش و نگاهی عمیق و نه گفتار و نگرشی سطحی،به کشف روندهایطیشده در سازمان که به انحراف واستحالهیآنانجامید و نابودی آنرا رقم زد، بلاخرهپیبُرده و بدان نائل آمدهاند!
در آغاز این گفتار، پیش از پرداختن به موضوعات قابل بحث در این باره، بایستی گفت که مطالب و مباحث کتاب مورد بحث در واقع همانند پازلیست که گرچه همهی قطعات آن در خود متن وجود دارند، اما به دلائل پیدا و نهان،مهمترینقطعهیشکلدهندهی تصویرنهائی توسط نگارندهی آن آگاهانه در جای مناسب خود قرار داده نشده است.به همین سبب،درواقع یگانه هدف و سعی و تلاش این نوشتار در راستایقراردادن آن تکه یا قطعهیتکمیلکننده وتعیینکنندهی مورد بحث در جایگاه درست وواقعی آن میباشد.
کتاب جدید رفیق دهقانی در مقام مقایسه با نوشتهیقبلیاش، متأسفانه این بار هم علارغم تلاشایشان برای این که بسیار مبسوط و همهجانبهتر به موضوع بپردازد، ما همچنان با برخی ابهامات، تناقضات و نتیجهگیریهای اشتباهی که منجر به عدم موضعگیری صریح و قاطع این رفیق در برخی موارد شده است، روبرو میشویم که در ادامه بدانها خواهم پرداخت.
قبل از آن، لازم به قید است که علل و عوامل مختلفی که سازمان انقلابی چریکهای فدائی خلق ایران را به آن حال و روز اسفبار و دگردیسی و اضمحلال رساند، برای بیش از پنجدهه در برابر دیدهگانهمهگان از جمله ایشان به وضوح مشهود بوده و نیازی هم به چشم مسلح نداشته و ندارد تا بتوان آن را رؤیت و درک نمود. البته بدیهیست کهبهطورکلیمشاهده و درک هر موضوع و پدیدهای تنها یک بخش از قضیه وارائهی تحلیل دقیق و درست وموضعگیری روشن و قاطع نسبت بدان،بخش دگر و مهمترآن است.
این کتاب در مجموعیکی ازنوشتارهائیست که در رابطه با تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران ازسالهای پسپیدایش تا انحراف، استحاله و اضمحلال آن با نگاهی نه فقط جانبدارانه، بلکهدرعینحال ایرادی و نهانتقادی به رشتهی تحریر درآمده است. البته رفیق دهقانی در سراسر کتاب، گویا برای این که خدشهای به شخصیت"انقلابی" حمید اشرف وارد نشود و "بیاحترامی" به وی صورت نگیرد،بهطورکلی از کاربردکلمهیانتقادپرهیز نموده و به جای آن کلمهیایراد(ات) را بهکاربُرده است!؟
اما نکتهی مهم و مثبت کتاب این است که پروسهی استحاله و فروپاشی آن سازمان بیبدیل در تاریخ مبارزاتی معاصر ایران را بهدرستیبر محور عدم پیروی و تداوم راه اصیل و اولیهیچریکهای فدائی خلق که توسط بنیانگذاران کبیر آن ترسیم شده بود،خصوصنجنبهیاستراتژیک مبارزهی مسلحانهمورد بررسی قرار داده است.
البته رفیق دهقانی مقطع این رخداد بسیار مهم را اواخر سال 1353 و با ورود تمام عیار نظرات جزنی به سازمان اعلام مینماید، اما در واقع نقطهی آغازین آن را باید اوایل تابستان سال 1351یعنی دقیقن پس از به اسارت درآمدن رفیق گرانقدر عباس جمشیدیرودباری و ورود جزوهی"آنچه یک انقلابی باید بداند"جزنی به درون سازمان دانست.
یکی از مستنداتی که به خوبی نشان میدهد که جرقهی انحراف سازمان در سال 51 زده شد و نه در سال 53، انتشار اولین شمارهینشریهی"نبردخلق" است کهپس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی،در بهمنماه سال 52منتشر گردید. ردپای انحراف و عدول از تئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک در این شمارهی آن نشریه و بهطورکلی در تمامی شمارههای بعدی آن قابل مشاهده است.
جای بسی تعجب است که رفیق دهقانی،علارغم در اختیار بودندادهها و اسناد موجود در این زمینه و یادها و خاطرات شخصی خود و افراد دیگر در اینباره و با توجه به زمان بسیار طولانی که سپری گشته است،در سالهای اخیر لب به سخن گشوده و در این خصوص دست به قلم بُرده است!؟
واضح است که برای این رفیق،(باتوجه به خاطرات عینی خود وبراساسهمهیفاکتهای مستندوشفاهی مرتبط با تاریخ سازمانکهدر این کتاب به آنهااستناد وآنها را مورد تأکید قرار میدهد)، این مسائل اموری نیستند که وی به تازهگی با آنها آشنا شده یا برخورد کرده باشد و لذا فرصت کافی برای تفکر، تفحص و پژوهش ژرف در این خصوص را نداشته است، بلکه مسئله بر سر عدم درک ضرورت این موضوع و بیاطلاعی از درجهی عظیم اهمیت آن تا همین اواخر بوده!؟ که خوشبختانه بلاخره بر ایشان آشکار شده است!در عین حال، علت و عواملی که باعث اطلاع وی از درجهی عظیم اهمیت این موضوع شدند نیز همچنان نامعلوم است و رفیق دهقانی نه در این نوشته و نه در نوشتهی قبلی بحثی از آن نمیکند!؟
به هر حال، مایهی تأثراست که درک ضرورت چنین امر مهم و درواقع حیاتیتا به این حد نیازمندگذشت زمان بوده است،آنهم برای رفیق دهقانی که خود در بطن برخی قضایا و مسائلاولیهی مربوط به سازمان چریکهای فدائی خلق ایرانچه قبل و چه پس از فرار از زندان قرار داشته است.
علاوه بر این مشخص نیست که چرا و به چه دلائلی رفیق دهقانی یکبار برای همیشهآنچه کهدر رابطه با تاریخ سازمانمیداند رانمیگوید ودانستههای شفاهی خویشرا نه به یکباره و طی نوشتهای مفصل و همهجانبه، بلکه طی چندین نوشته و در فواصل زمانی گاه طویل و گاه کوتاه از یکدیگر مطرح مینماید و تنها بهارائهیگوشههائیاز این تاریخو نه همهی آنمیپردازد و تحلیل و موضع مشخص و قاطع خود در مورد عامل اصلی به انحراف و نابودی کشاندن سازمان را هم به شکل شفاف و عریان بیان نمیکند!؟
این واقعن اسفبار و موجبخُسرانی بزرگ بوده که هنوز هم پس از گذشت بیش از پنج دهه و در شرایطی که دیگر دیرزمانیست سازمانی به نام "چریکهای فدائی خلق ایران" وجود عینی ندارد، نه فقطتودههای مبارز کارگر و زحمتکش، بلکه حتا افرادی که سالها دل و جان در گرو آن سازمان پُرافتخار تاریخ جنبش کمونیستی ایران داشتهاند، به علت نبود وعدم امکان دسترسی به منابع و مأخذهای مطمئنی که دربرگیرندهیمجموعهی تمام و کمال تاریخ واقعیآنباشند، همچنان در بیاطلاعی نسبی از تاریخ حقیقی آن و در معرض انواع و اقسام تاریخهای جعلی در این خصوص که کم هم نیستند،قرار داشته و دارند!
بیش از نیم قرن گذشته است و برای نمونهدر رابطه با صفبندی درون زندان مابین زندانیان مرتبط با سازمانهنوز که هنوز است بجز کلیات، مشخص نیست که دقیقن چه گذشت! از آنجا که مسائل زندان و رفقای زندانی آن برهه جزئی لاینفک از تاریخ سازمان میباشند، بنابراین مسائل و مباحث مطروحه در زندان و چگونگی برخورد افراد در آن رابطه یکی دیگر از نقاط تاریک تاریخ سازمان است!
یا برای مثال، ما هنوزدقیقننمیدانیم که چرا "غبرائی" که یکی از اعضایبیخودماندهگان مرکزیت سوم و باند مرکزی تبهکار حاکم بر سازمانی بود که هیچ سنخیتی با سازمانپویانها و احمدزادهها نداشت و تنها نام آن را به دروغ یدکمیکشیدند، در رابطه با حضوررفقاکریمیان و صبوری در آن سازمان به شما گفت که:"...، درمورد رحیم کریمیانچندان نظر مثبتی وجود ندارد ولیمیتوانیم در مورد او صحبت کنیم. اما عبدالرحیم صبوری نمیتواند به درون این سازمان بیاید".
آیا این مطلبی که در مورد رفیق رحیم کریمیان وموضوعی که در رابطه بارفیق صبوری تحت این عنوان که میگوئید: " نمیدانم چه تصوری از این رفیق و چه ترسی از او داشتند."،به چه معناست؟ آیا علت آن دفاع سرسختانهی این رفقا از تئوری سازمان در برابرجزنی و دیگراپورتونیستهایدنبالهرو او در درون زندان نبود؟ اگر بود، چرا آنهائی که از این موضوع مطلعاند چیزی نه در گذشتهو نه درشرائط کنونیبه جنبش وتودههانگفته و نمیگویند!؟ (نقل قولهای فوق از صفحات 397 و 398 کتاب، تأکیدها از نگارنده این متن)
نمونهای دیگر،نقلقولمفصلیست که در صفحهی 149 کتاب آوردهاید که البته از زبان رفیق سنجری نقل شده و مشخص نیست که چرا وی پس از گذشت این همه سال چنین خاطرهی مهم و تعیینکنندهای را بیان و مکتوب نموده است!؟ زیرا موضوع بسیار مهم مستتر در این نقلقول یعنی فقدان دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه نزد حمید اشرفبهواقع منشاء و محور بسیاری از نگرشهای انحرافی و سیاستهایغلطیست که در فقدان رهبران تئوریک واقعی از سال 51 به بعد از سوی وی اتخاذ و آگاهانه در ساختار تشکیلاتی، خطمشی مبارزاتی و در کل پراتیک سازمان به کار گرفته شدند و متأسفانه پیامدهای منفی و نابودگراجتنابناپذیر آن به سازمان تحمیلگردید.
به قول لنین کبیر،کمونیستها در روند پیشبرد مبارزات انقلابی خویش از بیان حقیقت هراسی ندارند و نبایستی هم داشته باشند، حتا اگر دشمنان از آن سواستفاده نمایند!بابیانحقیقت و نشر قاطع آندر زمان مناسبمیتوان به پیشرویجنبش کمونیستی واعتلایمبارزات انقلابی خلق یعنی طبقهی کارگر و اقشار زحمتکش جامعه برعلیه دشمنان یاری رساند. اما رفیق دهقانیاین امر را نهبهطور کامل و در زمان مناسب بهکارمیبندد و نه بهطرزی اصولی یعنی با قاطعیت! به همین دلیل نیز موضعگیری کلی وی در این رابطه چه در نوشتهی قبلی و چه فعلی ناقص و از شفافیت و صراحت کلام لازم برخوردار نیست.
در کتاب جدید ایشان، ما به شکل مشخصتر و با ابعاد گستردهتری با موضوع انتقاد از افکار و اعمال جزنی و پیروان وی، البته همچنان با تأکیداشتباه و بیمورد بر "مبارز و انقلابی دانستن آنان"!؟ روبرو میشویم. تا حدی که اگر چه دامنهی آن به ردههای بالای سازمان نیز کشیده میشود، اما اینبار نیز به شکلی مبهم، ناکافی و غیرصریح طوری مواضع اعلام وبه گونهای مسائل طرح و مورد بحث قرار میگیرندکه مبادا یک وقت تابویحمید اشرف در ذهنیت خویش و از سویویتمامن شکسته شود و احیانن"توهینی" به شخصیت "انقلابی" او در انظار صورت پذیرد!؟
در مجموع میتوان گفت کهرفیق دهقانی در این کتابعُمدتنبهدفاع غیراصولی از حمید اشرف پرداخته و با بیان مستقیم و غیرمستقیم،صرفن"ایراداتی"را به وی مطرح مینماید ودرحقیقت فاقد هرگونه انتقاد صریح و رادیکال از حمید اشرف است.
در خصوص جزنی، تمامی تلاش رفیق دهقانی در این کتاب این است که نشان دهد و اثبات نماید که نظرات جزنیغلط، انحرافی، اپورتونیستی، تودهای و غیرمارکسیستی و غیرمنطبق با شرائطجامعهی ایران بودند و منشاء انحرافات "رهبری" و "سازمان"اساسن همین امر بوده است.
و درعینحال،علارغم اعلام و تأکید برمسائل و مباحث درستی مانند روش جزنی برای نقد نظرات رفقای بنیانگذار سازمان، وصل خویش به سازمان بهمثابهبنیانگذار آن و تلاش برای تسلط تئوریک بر سازمان به عنوان تئوریسین آن کههمهگیفرصتطلبانه و مغایر با اصول اخلاقی انسانی و کمونیستی بودند، اما و شگفتا کهخودِجزنی را اپورتونیستنمیداند و نمیخواند و از نظر ایشان او یک "مبارز و انقلابی" بوده است!؟
رفیق دهقانی حتادر رابطه با دیگرانی مانند بهروز ارمغانی و همپالگیهایش کهدرحقیقتچرخهی استحاله و دگردیسی کامل سازمان با اینان شتاب گرفت و تکمیل شد و"تودهای" بودن آنان مثل روز روشن و محرز بوده و خود ایشان هم به آن اذعان دارد، اما حیرتا که آنان را هم"مبارز و انقلابی"مینامد!!؟
این چه معادلهایست؟ چگونه میشود که یک نظر و عقیدهای تا به آن حد اپورتونیستی و تا به آن درجه دارای تأثیرات منفی در سرنوشت یک سازمان انقلابی باشد، اما حاملان و فاعلان آن چنین نباشند!؟
باری، رفیق دهقانی در این کتاب علارغم اشاره به موارد ومستنداتی که هر کدام به تنهائی برای اثبات این که حمید اشرف مسئول مستقیم رسوخ اندیشههایغیرانقلابی بیژن جزنی به درون تشکیلات و غلبهی نظری و عملی اپورتونیسم راست بر سازمان بوده کافیست، اما در کمال ناباوری به دفعات بسیار هرجا و هربار که در متن مورد نظر با توضیحات مفصل خویش به این نقطه میرسد که طبیعتن بایستی با بیانی صریح از حمید اشرف به عنوان کسی که نه تنها سرمنشاء ورود نظرات انحرافی و اپورتونیستیجزنی به درون سازمان بوده، بلکه با بکارگیری آنها در ساختار سیاسی، تشکیلاتی و خطمشی مبارزاتی سازمان یا به بیان کلی در تئوری و پراتیکآن نام ببرد، آگاهانه به شکلی سربسته و گُنگ این موضوع بسیار مهم را تحت عناوینی کلی مانند "سازمان"، "رهبری سازمان"و "سرپیچی رهبری از تداوم راه اصیل چریکهای فدائی خلق ایران" بیان میکند.
درمجموع رفیق دهقانی طوری به تجزیهوتحلیل مسائل و روندهای مورد بحث در کتاب و نتیجهگیری از آنها میپردازد که پنداری این فقط جزنی و یاران تودهای او بودند که سازمان را به آن روز انداختند و حمید اشرف ربط و دخل آنچنانی نسبت به این مسائل نداشته است و همانطور که گفته شد تنها ایراداتی که آنهم گویا بر اثر اشتباه و خطا رخ داده بودند را بر وی وارد میداند!
همانطور که اشاره شد،بهطورکلینوشتار رفیق دهقانی فاقد هرگونه جنبهی انتقادی و اعتراضی مستقیم به حمید اشرف است و در کل فقط وصرفن"ایرادات بسیاری" را به وی وارد میداند، نه بیشتر و ای بسا کمتر!
درحالی که باید ازحمید اشرف به عنوان مسبب اصلیبه گِل نشستن، فرسایش و نابودی کِشتی سازمان پُرافتخارچریکهای فدائی خلق ایران که بادرایت و نبوغ، با رنج و زحمت بسیار و با خون بهترین وصادقترین فرزندانفرزانهی این خلق دربند ساخته شده بود و در دریای متلاطم و خونینمبارزهی طبقاتی با دشمنان کارگران و زحمتکشان، با شکوه هرچه تمامتر بیرق سرخ آنان را به اهتزاز درآورده بود،نام ببرد.
به هرحال، در این کتاب گرچه ما شاهد فرو ریختن کامل تابو و کیش شخصیتی که از حمید اشرف نزد این رفیق و بسیارانی دیگر به اشتباه شکل گرفته نمیباشیم، اما تَرَک برداشتن جنبههائی مهم از آن را میتوان در بین سطور آنمشاهده نمود.
لازم به ذکر است که پرداختن به این موضوع در شرایط کنونی، بیتردید آن نتیجه یا نتایج مثبت و تحولآفرین مبارزاتی که میتوانست در زمان مناسب آنیعنی در بطن و متن شرایط مبارزاتی آن روزگار جامعه داشته باشد را امروز به هیچوجه ندارد و در بهترین حالت تنها برای ثبت در تاریخ، تجربه اندوزی و احیانن فراگیری و عبرت آیندهگانی که در راه انقلاب و تحول و دگرگونی انقلابی جامعه قدم خواهند گذاشت، میتواند مفید و مؤثر واقع گردد!
قبل از پرداختن به متن اصلی، بایستی بهایننکتهی مهم هم اشاره کرد که در این نوشتاربهطور مشخص به ضعفها، معایب و کمبودها و کاستیهای سازمان از مقطع پیدایش تا زمانانحطاط آننمیپردازد، زیرا این دست مسائل را قبلن و مشخصن در نقد نوشتهی قبلی ایشانگفتهام و رفیق دهقانی نیز در کتاب خویش به خوبی به برخی ازعمدهترینآنها پرداخته است. لذا در این نوشتار، تنها به مواردیخواهم پرداختکه هر کدام از آنها به تنهائی و در مجموع در روند تحولات منفی سازمان و سرنوشت فاجعهبار آننقشی بسیار مهم و تأثیرگذارداشتهاند.
پیش از پرداختن به متن اصلی، ابتدا بهصورت کلی و تیتروار بهسرفصلها و مواردی اشاره خواهد شد که هر کدام به تنهائی نشانهای از انحراف و سیراستحالهیقهقرائی سازمان بوده و در مجموع حاکی از دگردیسی،پسرفت و انحطاطآنمیباشند.
سپسسعی خواهد شد که بابررسی تفصیلی هر موردکهاتفاقن تمامیفاکتهای عینی مربوطبه آنها نیز در همین کتاب رفیق دهقانی درج گردیدهاند، ضمن نقد نقطه نظرات،برداشتها و تفاسیری که رفیق دهقانی از هر یک از این موارد ارائه داده است،به نتایج واقعی و مواضع صریحی که در رابطه باهرکدام و در مجموع میتوان گرفت، پرداختهشود.
لازم به قید است که به جز مسئلهیجزنی و نظراتاش،همهی این مسائل و موارد، درواقع تصمیماتییکجانبه و خودسرانهبودند که توسط حمید اشرف اتخاذ و به همراه یاران تودهایجزنی اجرائی شدند و فرجام غمانگیز و تأسفبار سازمان را رقمزدند. پیش از پرداختن به این پارامترهای بسیار مهم،توضیح دو نکتهی دیگر نیزضروریاست.
یکی آن که، برخی از این موارد و مباحث و فاکتهای آن مربوط به قبل از ورود تمامعیار نظرات زهرآگیناپورتونیستیجزنی به درون سازمان و جایگزینی آنها به جای نظرات درست و انقلابی اولیهی سازمان توسط حمید اشرف یعنی بین سالهای 51 تا اواخر 53 و برخی دیگر مربوط به پس از آن یعنی در حدفاصل بین سال 54 تا ضربههای سال 55 میباشند.
دیگر این که،جهت توضیح و درک بهتر مسائل مطروحه دراین نوشتار و سهولت کارمخاطبین در مطالعهیآن، بهناچار در برخی موارد نقلقولهائی طولانی از کتاب مورد نقد آورده شدهاند.
سرفصلها و موارد مورد بحث به ترتیب زیر عبارتند از:
- 1- ارتباط و پیوند فکری و تشکیلاتی حمید اشرف با گروه جزنی- ظریفی قبل از شکلگیری سازمان.
- 2- نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و داشتن دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه.
- 3- عدم ترمیم مرکزیت پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی .
- 4- مخالفت پنهان و آشکار با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان.
- 5- قرار گرفتن حمید اشرف در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان.
- 6- عدمبهکارگیریرهنمودهایتئوری انقلابیمبارزه مسلحانه،حتا پیش از ورود نظرات انحرافی جزنی به درون سازمان.
- 7- کنار گذاشتن خطمشی انقلابی سازمان و نفی و طرد عملی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک.
- 8- اشاعه و بکارگیری نظرات اپورتونیستی جزنی در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و پراتیک سازمان.
- 9- گشودن درهای سازمان به روی عناصر تودهای و ارتقاء و راهیابی سریع آنان به مرکزیت سازمان.
- 10- تبدیل سازمان از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به یک جریان سیاسی با چاشنی دفاع از خود مسلحانه.
- 11- بازنمودن باب دیالوگ با حزب منحط توده، ریختن قبح تودهای در سازمان و "سوسیالیستی" نامیدن شوروی.
- 12- حمایت از "نشریهیتودهای19 بهمن تئوریک".
- 13-
فصل1-یکی از موارد غیرشفاف و متناقض کتاب،موضوعارتباط و پیوند فکری و تشکیلاتی حمید اشرف با گروه جزنی- ظریفی قبل از شکلگیریسازماناست.
رفیق دهقانی در صفحهی 42 کتاب به درستی در مورد گروه جنگل میگوید: "گروه جنگل در پروسه تماس با گروه احمدزاده با نظرات و تئوری تدوینشده توسط این گروه که در نوشتههای مختلف و بهطوربرجستهدردواثردرخشان "ضرورتمبارزهمسلحانهوردتئوریبقاء" و"مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" ارائه شده بود، آشنا شده و آن نظرات را پذیرفتند".(تأکید از نگارنده این متن)
اما برخلاف آن،حمید اشرف در این رابطه در جزوهی"جمعبندی سه ساله"مطرح میکند که:"...، بهرحال، پس از بحث های بسيار، گروه "رفيق مسعود" در دیماه ٤٩ تزهای گروه جنگل را پذیرفت و قرار شد دو گروه متحداً برنامهای برای مبارزات آینده تنظیم نمایند". (تأکید از نگارنده این متن)
در این جا، ضمن این که مشخص نیست که حمید اشرف از کدام "تزهای گروه جنگل" که گروه "رفیق مسعود"آنها را پذیرفت، سخن میگوید!؟همانطور کهمیبینیدبین آنچه که حمید اشرف در اینباره میگوید با آنچه که رفیق دهقانی در اینرابطه عنوان میکند، تناقض آشکاریمشهود است.
در ادامهی این بخش با رجوع به اسناد موجود در این خصوص خواهیم دید که چرا و به چه منظوری حمید اشرف رابطه و تأثیرگرفتن دو گروه را معکوس بیان میکند!؟ عدم توجه آگاهانه یا غیرآگاهانه به این موضوع یکی از موارد انتقادیبه نوشتهی رفیق دهقانیمیباشد.
در صفحهی 74 کتاب مورد نقد گفته میشود که: "...، البته یادآور شوم که مبارزینی نیز با این گروه(گروه جزنی_ظریفی) در ارتباط بودند که برای پلیس شناخته نشدند که بهطورمشخصبایدازرفقاغفورحسنپوروحمیداشرفواسکندرصادقینژاد نام برد که خود آنها نیز روابطی در حول خود داشتند".(پرانتز و تأکید از نگارنده این متن)
همینطور در صفحهی 162 کتاب قید میگردد که:"... در نتیجه، راهحلارائهشدهازطرفجزنیمورد استقبال رهبری و بهطور مشخصرفیقحمیداشرفکهپیشاپیشبیژنجزنیرامیشناخت و سمپاتی زیادی هم نسبت به وی داشت، قرار گرفت"، اما در صفحهی 163 به شکل متناقضی آمده است که: "... رفیق حمید اشرف وقتی از بیژن جزنی صحبت میکرد رابطهاشرابااودرحددیدارعمومیدردانشگاهمطرحمیکردومیگفت:"جزنی به دانشگاه میآمد و ما او را میدیدیم".(تأکیدها از نگارنده این متن)
همانطور که میبینید پاراگراف آخر یا نقلقول سوم،کاملن متفاوت و در تضاد با دو مورد قبل از آن است. درنقلقول اول، به ارتباط تشکیلاتی بین گروه جزنی_ظریفی و حمید اشرف اشاره میشود که برای پلیس هم آشکار نبوده یا نشده است. در نقلقول دوم نیز، شناخت و سمپاتی شدید حمید اشرف نسبت به جزنی مورد تأکید قرار میگیرد، اما در نقلقولسوم گفته میشود که این ارتباط صرفن در سطحی دانشگاهی و در جمع عمومی دانشجویان بوده است!!؟
اگر حمید اشرفصرفن جزنی را در سطح دانشگاه میدیده و آنهم در حد دیدارهای عمومی، آن شناخت و سمپاتی زیاد نسبت به جزنیاز کجا نشأت میگرفته و اساسن چگونهبهوجود آمده بود!؟
به نظر میرسد که مطلب مندرج در نقل قول اول یعنی ارتباط تشکیلاتی حمید اشرف با گروه "جزنی_ظریفی" منشاء شناخت و سمپاتی شدید حمید اشرف به جزنی بوده باشد، زیرا منطقی نیست که دلیل این امر را صرفن دیدن جزنی در سطح عمومی دانشگاه بدانیم و یا فقط به دلیل زندانی شدن وی، حمید اشرف تحت تأثیر شدید جزنی و نظرات بهغایت انحرافی او قرار گرفته باشد!
حمید اشرف خود در جزوهی "یک سال مبارزهی چریکی در شهر و کوه" در اینباره میگوید: "گروه جنگل برمبنای فعالیت سه تن از کادرهای سابق تشکیل گردید(این سه تن بازماندگان گروهی بودند که در سال ۴5با هدف ایجاد جنبش قهرآمیز در ایران تشکیل شد و در زمستان۴۶این گروه ضربه شدیدی خورد و رهبران اصلیاش دستگیر شدند...،تنها سه نفر نامبرده که فعالیتشان برای پلیس افشاء نشده بود در ایران باقی ماندند تا گروه جدیدی را متکی بر تجارب گروه شکستخورده سازمان دهند."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در اینجا میبینید که حمید اشرف در رابطه با گروه جنگل، شکلگیری آن را بر مبنای فعالیت و تلاش سه تن از بازماندهگان گروه قبلی یعنی خودش و رفقا غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد اعلام میکند و به روشنی میگوید که آنها گروه جدیدی را برپایهی تجارب گروه شکستخورده سازمان دادند و به این ترتیب تمایز و تفکیک تشکیلاتی گروه جنگل از گروه جزنی را عنوان میکند.
اما، او در جزوهی"جمعبندی سه ساله"در این رابطه چیز دیگری را میگوید: "...،گروه اول... گروهی بود ...، که بعدها به "گروه جنگل" يا سیاهکل شهرت یافت".
"گروه جنگل در سال ٤٥ به شکل زیرزمینی تشيکل شد و مؤسسين ابتدائي آن رفقا بیژن جزنی، عباس سورکی و ضرار زاهدیان بودند... این گروه مخفی... بعدها به نام “گروه جزنی” شهرت یافت...، به هر حال این گروه بخاطر نفوذ یک " عنصر تودهای سابق" که در خدمت پليس سیاسی قرار گرفته بود و نقش نفوذ در گروههای اپوزيسیون چپ را داشت، مورد شناسائی قرار گرفت و در زمستان ٤٦ کادرهای اصلی آن دستگیر شدند... عده ای از افراد باقیمانده...، در جریان هشت ماه زندگی حرفهای در تهران و تدارک برنامۀ خروج از کشور چند نفر دیگر از رفقا دستگير شدند و دو نفر از ایشان موفق به خروج از مرز شدند (رفیق علیاکبر صفائی، رفیق محمد صفاری آشتيانی) و سه رفیق که افشاء نشده بودند در ایران ... باقی ماندند...". (تأکیدها از نگارنده این متن)
چند نکته در نقل قولهای فوق سؤال برانگیزاند. یکی این که، حمید اشرف ابتدا میگوید: "گروه اول گروهی بود که بعدها به گروه جنگل یا سیاهکل شهرت یافت"، اما در پاراگراف بعدی اضافه میکند: "گروه جنگل در سال 45 ...، تشکیل شد و مؤسسین ابتدائی آن رفقا بیژن جزنی، عباس سورکی و ضرارزاهدیان بودند..."!؟(تأکیدها از نگارنده این متن)
نکته دوم اینکه، مشخص نیست چرا حمید اشرف مؤسسین گروه به قول خودش جنگل را صرفن بیژن جزنی، عباس سورکی و ضرارزاهدیان اعلام میکند و اسمی از حسن ضیاءظریفینمیبرد؟! در حالیکه در بسیاری از اسناد جنبش کمونیستی معاصر ایرانعمومن از این گروه یابهعنوان گروه جزنی_ظریفی و یا گروه جزنی_ظریفی_سورکی نام بُرده شده است.
علاوه بر این، در نقل قولهای فوق دو موضوع به شکل ضمنیگفته شدهاند. یکی از آنها حاکی از این همانی گروه جنگل و گروه جزنی میباشد. بدین معنی که حمید اشرف گروه جنگل را ادامهی همان گروه جزنی و گروه جزنی را همان گروه جنگل بعدی مینامد و اعلام میکند!؟
دیگری مبین وجود یک رابطه تشکیلاتی بین حمید اشرف و جزنی قبل از دستگیری کادرهای اصلی گروه "جزنی_ظریفی" یا به قول وی همان گروه جنگل در زمستان سال 46 است. زیرا میدانیم که منظور حمید اشرف از سه رفیقی که افشاء نشده بودند و در ایران باقیماندند یکی خودش و دو دیگری رفقا غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد بود که گروه جنگل یا همان گروه به قول وی جزنی را بازسازی و با بازگشت رفیق صفائی از فلسطین به طرحریزی، شناسائی و تدارک عملیاتی در جنگلهای شمال اقدام نمودند.
به هر حال حمید اشرف این دو گروه را یکبار در سال 51 در جزوهی "یک سال مبارزهی چریکی در شهر و کوه" جدا از هم اعلام میکند و بار دیگر در سال 54 در جزوهی "جمعبندی سه ساله" آنها را یکی میداند. این که کدامیک از این دو صحت دارد اصلن مهم نیست، زیرا اگرچه تفاوت فاحش و خاصی را در صورتِ مسئله ایجاد میکند،اما تغییری کیفی در حل مسئله ایجاد نمینماید. تنها تفاوتی که یکی دانستن آن دو گروه ایجاد میکند، حل معضل چگونه وصلکردن جزنی و گروهاش به سازمان و برطرف نمودن نیاز حمید اشرف در زمینهسازی برای حاکم نمودن و اِعمال نظرات جزنی در تئوری و پراتیک سازمان بوده است!
اما رفیق دهقانی مشخص نمیکند که اولن چرا اصرار به یکی نبودن این دو گروه دارد و ثانین یکی نبودن این دو گروه چه چیزی را بیان و اثبات خواهد کرد؟آنچه که مهم است یکسانی بنیانهای فکری جزنی و حمید اشرف، خصوصن نگرش و دید تاکتیکیآنها نسبت به مبارزهی مسلحانه و روشهای یکسان غیراصولیشان در پیشبرد مقاصد نظری و تشکیلاتی در درون سازمان و در پراتیک مبارزاتیآن میباشد!
بنابراین، گرچه گروه جنگل و مشخصن حمید اشرف با این که در پروسهی تماس با گروه احمدزاده، پویان، مفتاحی با نظرات و تئوری تدوینشده توسط این گروه آشنا و سپسظاهرن آن رامیپذیرند، اما همچنان فاقد دید استراتژیک از این مبارزه بودند تا آنجا که رهبران و تئوریسینهایبزرگ سازمان نیز بر آن واقف بوده و آن را به دیگر اعضاء متذکر شده بودند. همین امر نشان از آن دارد که آن پذیرفتن با درکی عمیق همراه نبوده و مبنای آن اتحاد نیز صرفن و دقیقن مبانی تئوریمبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک نبوده است!
ایکاشِ درست و بجا را این جا باید گفت و بهکاربُرد. کاشکی آن پذیرفتن با درکی عمیق و همهجانبه و باوری خدشهناپذیر از سوی گروه جنگل و مشخصن حمید اشرف همراه بود و بعد به اتحاد میانجامید و یا باتوجه به این نکتهی مهم و اساسی که رفقای بنیانگذار به نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه از سوی حمید اشرفکاملن واقف بودند، مبنا و شرط لازم اتحاد با آن گروه را تأکید اخص بر مبانی تئوریک،بلاخصجنبهی استراتژیک مبارزهی مسلحانه قرار میدادند که در صورت نپذیرفتن گروه جنگل و نمایندهی آن حمید اشرف، آن اتحاد اساسن شکل نمیگرفت.شکی نیست که در هر یک از دو صورت فوق، حاصل و فرجام کار بدان گونه نمیشد!
زمان نشان داد که عدم توجه و غفلت نسبت به این موضوع بسیار بااهمیت، چه پیآمدهای ناگوار و دردسرهای بزرگ و گمراهکنندهای برای سازمان بهوجود آورد. متأسفانه این مسئله و اثرات منفی آن حتا تا به امروز نیزهمچناندر جنبش کمونیستی نحیف کنونی ایران ادامه دارد.
فصل2-مهمترین و اساسیتریندلیل به انحراف رفتن سازمان و استحالهی آن را باید نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و داشتن دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزهاز سوی حمید اشرف دانست.
همانطور که قبلن به نقل قولی مفصل در این زمینه از رفیق کبیر عباس مفتاحی که از زبان رفیق سنجری بازگو شدهاشاره شد، حمید اشرففاقد دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه بوده و رفقای بنیانگذار چریکهای فدائی خلق کاملن به این ضعف حمید اشرف واقف بودند.
رفیق دهقانی به درستی در صفحهی 149 کتاب به این موضوع پرداخته است، اما متعاقبن در همان صفحهدرج گردیده استکه: "آشکار است که خطای رفیق حمید اشرف یک خطای تئوریک بود. چه بسا که دلیل رویگردانی او از سازماندهی مبارزه در روستا سنگینی تجربه شکست دسته کوه گروه جنگل (سیاهکل) بود. در نوشتهایازاینرفیقتحتعنوان "جمعبندیسهساله" مشاهده میشود که هربار که راه انداختن کانون چریکی در خارج از شهر توسط رفقای رهبری سازمان در سال ١٣۵٠ مطرح میشده است او به مخالفت بر میخاست. این را هم نمیتوان از نظر دور داشت که چه بسا قبول "رهنمود" جزوه "آنچه یک انقلابی باید بداند" نوشته بیژن جزنی، در رویگردانی او از سازماندهی نیروی چریکی در روستا دخالت داشت. آن جزوه در سال ١٣۵١ به درون سازمان آمده بود."(تأکیدها از نگارنده این متن)
اگر شکست تاکتیکیسیاهکل کهبهگفتهی رفیق اندیشمند مسعود احمدزاده شکستی قابلاجتناب بود، علت رویگردانیحمید اشرف از سازماندهی مبارزه در روستا بود، چرا و به چه دلیل یا دلائلی این موضوع را نه به شکل مشخص و صریح و نه حتابهطور غیرمستقیم و سربسته در جزوهی"جمعبندیسهساله" نگفته است!؟ و درواقع، چرا باید آن را کتمان کرده باشد؟
این که میگوئید: "چه بسا قبول "رهنمود" جزوه "آنچه یک انقلابی باید بداند" نوشته بیژن جزنی، در رویگردانی او از سازماندهی نیروی چریکی در روستا دخالت داشت."نمیتواند از نظر تطابق زمانی صحیح باشد، زیرا همانطور که خود قید کردهاید:"آن جزوه در سال 1351 به درون سازمان آمده بود".
بنابراینباتوجه به نکات فوق،میتوان گفت کهحمید اشرف در سال 50 از وجود چنین جزوهایخبر نداشتهاست. حال چگونه ممکن است که تحتتأثیر آن از چنین امری رویگردان شده باشد!؟تنها در یک صورت این موضوع میتوانددرست باشد و آن زمانیست که بگوئیم حمید اشرف در همان سال 50 آن جزوه کذائی جزنی را در اختیار داشته استکه البته اثبات این مسئله امرسادهای نیست و محال بهنظرمیرسد. علاوه بر این، اگر فرض را بر اثبات این موضوع هم قرار دهیم، آنگاه معضلی بزرگتر و مهمتر پدید خواهد آمد و بایستی به دنبال چرائی عدم بیان این مسئله و کتمان آن از سوی وی بود!
محرز است که بر اساس اصول دیالکیتک روندشکلگیری و تحول پدیدهها از جمله تفکر و اندیشهی انسان،پروسهای آنی و یکشبه نیست.جزوهی"جمعبندیسهساله"بهخوبی نشان میدهد که حمید اشرف از همان سال 1350 به دلیل نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و نه خطای تئوریک، با راه اندازی کانونهای چریکی در روستا مخالف بوده است.
بنابراین، همخوانی یا بهتر بگوئیم همنظریحمید اشرف و رهنمود جزوهی"آنچه یک انقلابی باید بداند"جزنی نسبت به موضوع راه اندازی کانونهای چریکی در روستا و مخالفت با آن را بایستی حاصل نگاه و شیوهی نگرش یکسان آنها نسبت به مبارزهی مسلحانه یعنی بازهمنداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و داشتن دیدی صرفنتاکتیکیاز این مقولهدانست نه چیز دیگری!
نکتهای که بسیار حائز اهمیت میباشد این است که گروه جنگلاساسنفاقد هرگونه تحلیل مشخص از شرائط مشخص جامعهی ایران بود و هیچگونه اثر یا مبانی تئوریک مکتوبی از این گروه به جا نمانده است. دقیقن فهم همین نقص و تلاش برای رفع آن، یکی دیگر از دلائلیست که جزنی را به تکاپو انداخت تا جزوهی"آنچه یک انقلابی باید بداند"را که خود نوشته بودبه آن شکل بیپرنسیب،غیراخلاقی واپورتونیستی به نام رفیق صفائیفراهانی منتشر نماید!
البته جزنی چند نکتهی مهم و اساسی را در این جزوه فراموش کرده بود. نکته اول، آنچه که او در آن نوشته مطرح میکرد در تضاد با عمل گروه جنگل بود. زیرااگر شرائط عینی انقلاب وجود نداشت و گروه جنگل هم معتقد به این امر بود، چه لزومی داشت که این گروه بهمثابه پیشتاز دست به سلاح بُرده و مبارزهی مسلحانه را حتا با دیدی صرفن تبلیغی در برنامهی عمل مبارزاتی خود در جنگلهای شمالی کشور که به سیاهکل ختم شد، قرار دهد!؟
بدیهی است که در شکل کلاسیک و طبیعی رشد جوامع، برای مهیا شدنشرائط عینی انقلاب طبعن بایستی سالها سپری شود تا تضادها به اندازهی کافی رشد کرده و حاد شوند و سپس شرایط عینی فراهم گردد. بنابراین،پیشاهنگ کمونیست قبل از آماده شدن شرائط مذکور نباید دست به سلاح ببرد و تنها باید به تدارک انقلاب و نفوذ در طبقه و اقشار انقلابی جامعه در راستای بردن آگاهی انقلابی و سوسیالیستی به درون آنها اقدام نماید.
اما جزنی قادر به درک این موضوع نبود که در عصر امپریالیسم با گسترش هرچه فزونتر روابط و مناسباتسرمایهداری در جوامع تحتسلطه از بالا و ادغام اقتصاد این جوامع درسرمایههایامپریالیستی وبهمثابه جزئی ارگانیک از آن سیستم جهانی، شرایط عینی انقلاب در تمامی این جوامع همواره فراهم و آنچه که مهیا نیست شرایط ذهنی انقلاب است.
هرگونه اصلاحات و تغییر و تحول از بالا(امپریالیستی) چه در زمینهیارضی و چه سیاسی و اقتصادی در این جوامع نه در جهت منافع تودهها، بلکه در راستای حفظ سیستم و در خدمت به منافع امپریالیستها و نوکران مرتجع دستنشاندهآنهاست و همواره خواهد بود.
در نتیجه، به قول رفیق مسعود: "ما در بررسی شرايط عينی ميهن خود نشان داديم که هرگونه توسل به آماده نبودن شرايط عينی انقلاب مبين اپورتونيسم و سازشکاری و رفرميسم، نشانه فقدان شهامت سياسی و توجيه بیعملی است."(نقلقول از کتاب مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک)
نکتهیدوم این که، اگر بر فرضجزنی گروه جنگل را تشکیل داده بود و رفیق فراهانی هم آن جزوه را نوشته بود، که البته خود از آن بیخبر بود!، اولن، چرا در پروسهی اتحاد و ادغام دو گروه از سوی حمید اشرف که رابط این گروه با گروه احمدزاده_پویان_مفتاحی بودهیچ بحثی و سخنی از جزوهی مذکور به میان نیامده بود و علاوه بر آن هیچ نوشته یا اثر بهاصطلاحتئوریکی از جزنیبهمثابه عنصر اصلی این گروه وجود نداشت و در آن بین مطرح نگردیده بود!؟
دوم این که،آن جزوهی کذائی را جزنی در سال 49 نوشته بود واز آنجا که خود وی ادعای "رهبری گروه جنگل" را هم داشته و حمید اشرف نیز آن را درنوشتهی"جمعبندی سه ساله"خویش تأئید میکند،چراجزنی در جایگاه بهاصطلاح"تئوریسین و رهبر آن گروه"پیشترمخالفت خود را با حرکت گروه درجنگلهای شمال کشور که بهسیاهکل انجامید،اعلام نکرده بود!؟
سوم این که، اگر باز بر فرض رفیق صفائی فراهانی آن جزوه کذائی را نوشته بود و در آن قید نموده بود که: "هرگونه خیالپردازی در اوضاع فعلی پیرامون زمینههایبلفعل انقلاب دهقانی و جنگهای چریکی دهقانی با ناکامی روبرو خواهد شد"، پس چرا در نظر یابهعبارت دیگر در تئوری چیزی را گفته بود که درست صدوهشتاد درجه با عمل او در سیاهکل در تضاد بود؟ مگر عقل سلیم اجازهی چنین امری را میدهد که رفیق صفائی با توجه به این گفتهی منتسب به او، دست به مبارزه در سیاهکل آنهم در جایگاه فرمانده دستهی جنگل زده باشد!!
سؤال بسیار مهم دیگری در اینجا مطرح میباشد، که متأسفانه اثری از آن در کتاب رفیق دهقانی نیست، و آن این که آیا حمید اشرف از نگارش آن جزوهی کذائی توسط جزنی که وی آن را به نام رفیق فراهانیبیرون داده بود با خبر بوده است یا نه!؟
بیتردید بوده است، زیرا این جزوه از طریق همسر جزنی به بیرون زندان منتقل و توسط وی یحتمل به فرد دیگری و از آن طریق به دست حمید اشرف رسیده بود.از طرف دیگر، رفیق صفائی پس از بازگشت از فلسطین با حمید اشرف و دیگر اعضاء گروه در تماس بوده و نه جزنی که در آن مقطع در زندان بود.
بنابراین، اگر چنین جزوهای رارفیق صفائی نوشته بود،حتمن آن را شخصن یا به حمید اشرف و یا به رفیق غفور حسنپور ارائه میداد و حمید اشرف نیز وجود این جزوه را در گروه جنگل به رفیق کبیر مسعود احمدزاده در پروسهی مذاکرات دو گروه اطلاع میداد، نه این که بعدن از درون زندان به طریقی به دست حمید اشرف برسد و توسط وی آنهم در سال 1351 به درون سازمان آورده شود!
موضوع بسیار با اهمیت و تعیینکنندهی دیگر این که، جزنی با این نوشته میخواستبرای گروه جنگل بهاصطلاحباری تئوریکفراهم نماید!! و سپس از طریق دیگر نوشتههایش سعی داشت خود رابه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران متصل نماید و رهبری فکری یا تئوریک آن را از آن خود نماید. متأسفانه او در نهایت به این مقاصد خود رسید. اما اگر در سازمان گوش شنوائی به نام حمید اشرف،چه برای وصل او به گروه جنگل و چه با پذیرفتن نظرات انحرافی وی و اشاعه وتحکیم آن در سازمان وجود نمیداشت که راه را برای جزنی در راستای رسیدن به مقاصد و اهدافاش به قیمت نابودی سازمان هموار نماید، مطمئنن اونهتنها به خواست بیجا و گذاف خویش یعنی رهبری فکری سازماننمیرسید، بلکه با همهی تلاش و ترفندهایش در این راستا ره به جائی نمیبُرد و درواقع تلاش بیهودهای به مانند آب را در هاون کوبیدنانجام داده بود!
درحقیقت حمید اشرف،باتوجه به مجموعه مسائلی که در فوق گفته شد، بیتردید نه تنهازمینه را برای رسوخ اندیشههای انحرافی و اپورتونیستیجزنی و حضوربیمانع و سهلدنبالچههایتودهای مسلک بیمقدار و سالوس وی در سازمانآماده ساخت، بلکه"تلاش ویژهای" را با استفاده ازمجموعهی امکانات و نیروهای سازمان در راستای جامهی عمل پوشاندن به بسیاری از آن بهاصطلاح نظرات و رهنمودهایظاهرن"راهگشا"، اما در حقیقت بنبستزا و ویرانگربهکار گرفت که در نهایت منجر به فاجعهایتمامعیار برای سازمان و جنبش انقلابیگردید!
بر همین اساس،ورود نوشتهیمذکور یعنی "آنچه یک انقلابی باید بداند"بهسازمان، و نه جزوهی"چگونه مبارزه مسلحانه تودهایمیشود؟"،را بایستی سرآغازرسوخ و رونداشاعهیاپورتونیسم راست درسازمان چریکهای فدائی خلق ایران دانست. مطرح ساختن و پذیرش جزوهی دوممورد اشاره در فوقاز سوی حمید اشرف، درحقیقت بیانگرمرحلهی تسلط یافتن بیسروصدایاپورتونیسم راست وحاکمیت قطعی و کامل آن بر سازمان بود.
جزوهی اول و تمامی نوشتههای مخرب بعدی جزنیرا بایستیهمانند نفوذ ویروسی کشنده بر پیکرهی سازمان که روزنه و زمینهیمستعد آن حمید اشرف بود، قلمداد نمود که رفتهرفته تمامی ارگانهای آن را فراگرفته و بر آن مستولی گشت و در نهایت جریانی را به وجود آورد که درواقع هیچ شباهت عینی و سنخیتی با سازمان اولیهای که رفقا پویان،احمدزاده و مفتاحیبنیان نهادند، نداشت و تنها در ظاهر اسم و عنوان آن را یدک میکشید!
بنابراین، رفیق دهقانی! آیا همین یک مورد که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفت و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف با نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و داشتن دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه و باعدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل3-یکی از مسائل مهم دیگری که در تحلیل فرایند انحراف، استحاله و دگردیسی سازمان به خواست و به دست حمید اشرف مطرح است، موضوع عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و چرائی آن میباشد.
رفیق دهقانی به صورت سطحی و ژورنالیستی در نوشتار خویش به این مسئله اشاره میکند، درحالی که بایستی این موضوع را به عنوان یک سؤال بسیار مهم ومبنائیتعیینکننده مطرح و مورد بحث و بررسیموشکافانه قرار میداد و طبعن به علتیابی و چرائی آن و نتیجهای که در پرتو آن میتوان گرفت، میپرداخت.
در صفحهی 135 کتاب به درستی گفته میشود که: "در این دوره، یکی از ایرادات تشکیلاتی در سازمان ما عدم ترمیم مرکزیت پس از شهادت رفیق حسن نوروزی در ١٩ دی ١٣۵٢ بود که همچنان تا تشکیل "شورایعالی"ادامه یافت".
سپس مجددندر صفحهی 137 قید میگردد که:"از شهادت رفیق نوروزی به مثابه عضوی از مرکزیت مدت طولانی گذشته بود."
و همانجا مضافن گفته میشود:"ولی در این مدت نه رفیق نسترن آلآقا و نه هیچ رفیق دیگری به مرکزیت راه نیافته بود. این وضع تا تشکیل شورایعالی سازمان که باید در اوایل سال ١٣۵۴ صورت گرفته باشد ادامه داشت".
بنابراین، موضوع عدم ترمیم طولانی مدت مرکزیت سازمان که پس از شهادت رفیق نوروزی در دی ماه سال 52 دو نفره شده بود، باتوجه به این که در سازمان رفقائی مانند رفیق نسترن و حمید مؤمنی و دیگرانی بودند که جای خالی او را پُر کنند، اما هیچیک از آنها در فاصلهی دیماه 52 تا اوایل سال 54 به مرکزیت سازمان راه نیافتند، خود میتواند حاکی از این باشد که حمید اشرف آگاهانه و بهعمد قصد ترمیم آن را نداشته است.
البته رفیق جعفری که خود در مرکزیت بود با برخورد به این موضوع میتوانست مانع تداوم آن تا تشکیل شورایعالی سازمان شود. ما از کموکیف برخورد یا چرائی عدم برخورد رفیق جعفری به این امر مهم و ضروری که درواقع یکی از مسئولیتهای مهم اعضای مرکزیت هر سازمان و حزبیست، اطلاعی نداریم. اما به هر حال در رابطه با عدم اقدام برای ترمیم مرکزیت سازمان که بسیار هم طولانی شده بود، بایستی علاوه بر حمید اشرف به رفیق جعفری نیز انتقاد نمائیم.
واضح است که مرکزیت دو نفره یا زوج، هیچ سنخیتی با یک تشکیلات اصولی و انقلابی کمونیستی و کمیت لازم برای رهبری آن ندارد. قاعده و میزان ضروری برای کمیت اعضای مرکزی چنین تشکلاتی در حداقلترین شکل همواره نباید از سه نفر کمتر باشد و بسته به گستردهگی تشکیلات، این کمیت اضافه ولی شکل مفرد آن پیوسته بایستی حفظ گردد.
بدون شک حمید اشرف هم به این قاعده واقف بوده است. اما تجربهی در اقلیت قرار گرفتن وی در مرکزیت سازمان در رابطه با نگارش جزوهی "یک سال مبارزهی چریکی در شهر و کوه"از سوی وی و مخالفت اصولی رفیق برجسته حسن نوروزی با آن و این موضوع که حضور رفیق نسترن آلآقا که به تأئید رفیق دهقانی دارای درکی درست از مبارزهی مسلحانه بودو رفیق حمید مؤمنیدر مرکزیت سازمان، میتوانست مانع یا موانعی بر سر راه پیشبرد عملی آن عدول از اصول از سوی وی را ایجاد نماید و علاوه بر آن از آن جا که در آن مقطعافراد جایگزینی که همسو با وی در پیشبرد آن مقاصد باشند هنوز در سازمانوجود نداشت،لذاترجیح داده است که قاعده را زیرپا بگذارد و از ورود آن رفقا به مرکزیت سازمان جلوگیری نماید.
حمید اشرفبارد پنهان و طرد عملی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک مطمئننمیدانسته که برایدنبالهروی آشکار و پنهان از نظرات جزنی نیازمبرمی هم به نیروی انسانی همگون برایاینکارخواهد داشت و این یکی از دلائل اصلی برداشتن موانع و گشودن دروازههای سازمان به روی چنین افرادی بوده است!
در عین حال همین موضوع میتواند دلیلی محکم برای اثبات عدم ترمیم آگاهانهی مرکزیت پس از شهادت رفیق نوروزی و ممانعت از حضور رفقائی مثل حمید مؤمنی و یا نسترن آلآقا در مرکزیت سازمان بوده باشد.زیرا به غیر از این، هیچ دلیل منطقی وقابلپذیرش دیگری برای عدم ترمیم آن نمیتوان یافت و برشمرد!
جای بسی تأسف است که جایگاه رفیق گرانقدر و ارزشمندی همچون حمید مؤمنی کهمیتوان گفت آخرین عنصر تئوریک در درون سازمان بود، در مرکزیت آن نبود، ولی پای عناصر معلومالحالتودهای و طرفداران جزنی مانند بهروز ارمغانی به سازمان باز میشود و از آن بدتر به مرکزیت هم راه مییابند!؟
جا دارد که در اینجا به یکی دیگر از نکات مبهم در رابطه با تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران یعنی ارگان "شورایعالی سازمان" که اطلاعات دقیق و چندانی از آن در دست نیست،بپردازیم.
باتوجه به اشارهای که رفیق دهقانی در صفحهی 98 کتاب از قول رفیق جعفری در این موردعنوانمیکند، فحوای کلام این است که"شورای عالی سازمان" جدای از فراهم نمودن امکان ارتباط فکری کادرهای اصلی و تأثیرگذاریآنها بر یکدیگر،وظیفهای که برای آن در طرح اولیه مطرح و در نظر گرفته شده بود این بوده که مرکزیت سازمان از میان اعضای این شورا انتخاب شود.
از آنجا که در پائیز سال 53 پای عناصر تودهای و طرفداران جزنی به سازمان باز شد ومشخصنمیدانیم که یکی از آنان یعنی بهروز ارمغانی به خواست و تحت حمایت حمید اشرف با شتابی غیرمعمول و بهطرزیغیرمعقول مسئولیت شاخهای از سازمان همبه او سپرده شده بود،لذا براساسطرح مذکور که شورایعالی از سرشاخهها تشکیل میگردید، متأسفانه این فردبهعنوان مسئول یکی از شاخهها (گیلان) به این شورا و از آن طریق به مرکزیت سازمان راه پیدا کرده بود!؟
درعین حال، از آنجا که تاریخ دقیق تشکیل "شورایعالی سازمان" مشخص نیست و فقط حدس زده میشود کهاحتمالن در اوایل سال 54 بوده استو ارمغانی و برخی همدستان بدتر از خودش هم قبل از آن سال (پائیز سال 53) به سازمان راه داده شده بودند،این احتمال نیز وجود دارد که این فرد حتا قبل از تشکیل "شورایعالی" به مرکزیت سازمان راه یافته باشد!
حال اگر فرض را بر این بگیریم که این گفتهی رفیق دهقانی که در صفحهی 203 کتاب قید شده، مبنی بر این که: "متأسفانه این امر مورد توجه و آگاهی رفیق حمید قرار نداشت و او حساب نمیکرد که قرار گرفتن بهروز ارمغانی در رده بالا و در موقعیت یکی از رهبران سازمان میتواند باعث اشاعه نظرات حزب تودهایدرسازمانچریکهایفدائیخلقایرانگردد."درست باشد، آنگاه چگونه میتوان پذیرفت و باور کرد که حمید اشرف از پیشینهی سیاسی بهروز ارمغانی خبر نداشته است!؟
مضاف بر آن، حمید اشرف اگر واقعن به "حزب ضدتوده" و دیدگاههای آن واقف و حساس بود و هر "تودهای" را بهواقع یک پلیس درنظرمیگرفت، براساس گفتهها و اعمال بهروز ارمغانیمیتوانست نگرش "تودهای" او را تشخیص دهد!؟
بههرحالحتا در خوشبینانهترین حالت هم، این یکی دیگر از انتقادهای بزرگیست که به حمید اشرف وارد است. جذب نیرو یکی از موارد بسیار حساس و حیاتی در زمینهیتشکیلاتیست. انجام چنین خطائی، جبرانناپذیر و نابخشودنی است!
در صفحهی 97 کتاب مطرح شده است که:"طرحی که آنسال رفیق جعفری در مورد آن به من گفت همان طرح ایجاد "شورایعالی سازمان" بود که متأسفانه موقعی شکل گرفت و به اجرا در آمد که حکم "نوشدارو بعد از مرگ سهراب" را پیدا کرد. چون زمانی که آن شورا شکل گرفت یک خط سیاسی‐ایدئولوژیکدیگربراساسنظراترفیقجزنیبرسازمان حاکم شده بود."
چیزی که رفیق دهقانی در این جا مورد توجه قرار نداده و آن را از قلم انداخته این است که باتوجه به عدم ترمیم مرکزیت پس از شهادت رفیق نوروزی و حاکمگرداندن آن خط انحرافی سیاسی_ایدئولوژیکو راهیابی عناصر تودهای و طرفدار جزنی به سازمان حتاتا سطح مرکزیت، شکلگیری"شورایعالی سازمان" که میگوئید حکم نوشدارو را داشت، قرار بود چه دردی از دردهای کادرها و اعضای همچنان باورمند به تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیکرا دوا نماید!؟
اتفاقنباتوجه به همهی مسائلی که هم در نوشتهی رفیق دهقانی وجود دارند و هم در این متن به آنهاپرداختهایم، به نظر میرسد که ایجاد این اهرم سازمانی بیش از هر چیز دیگر، در خدمتبه عمل درآوردنتفکرات انحرافیجزنی یعنیاِعمال و تداوم همان خطمشیسیاسیکاری ورشکسته قدیمی با چاشنی دفاع از خود مسلحانه بوده است که توسط حمید اشرف و اپورتونیستهای به شدت راست تازه راه یافته به سازمان و مرکزیت آن باحدت دنبال میشد.
پرسیدنیست که آیا با وصلشدن ارتباط مجدد داخل و خارج در دی ماه سال 54و در تماس دوم که حمید اشرف به صورت کتبی به رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتیپور اطلاع میدهد که از طرف رفقا به عنوان اعضای این شورا انتخاب شدهاند، از آنجا که قرار بود اعضاء مرکزیت سازمان از طریق این شورا انتخاب شوند، آیا از این رفقا در رابطه با انتخاب اعضاء مرکزیت از جمله بهروز ارمغانی نظرخواهی به عمل آمد و یا از آراء آناناساسن استفاده شد!؟بیتردید خیر!
متأسفانه در رابطه با این اهرم یا ارگان تشکیلاتی،اطلاعات دیگری مانند تاریخ دقیق شکلگیری آن، ساختار و اسامی اعضاء آن در داخل کشور، آئیننامه، مصوبات و فواصل تاریخی برگزاری جلسات آن،نه در اسناد سازمان و نهحتا در سطح تاریخشفاهی هم چیزی موجود نیست.
بنابراین، بار دیگر باید پرسید کهرفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف بانداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، باعدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی وعدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل4-موضوعی که عزم حمید اشرف در راستای طرد آگاهانهی نظرات اولیه سازمان و در حاشیه قرار دادن اعضائی که بدان باور داشتند را به عینه نشان میدهد،مخالفت پنهان و آشکار اوبا ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمانمیباشد.
همانطور که رفیق دهقانی در این کتاب تصدیق میکند، حمید اشرف پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی با ورود رفیق نسترن آلآقا به مرکزیت سازمان مخالفت میکند و علارغماطلاعاز دانش و آگاهی وسیع مارکسیستی رفیق حمید مؤمنی، جایگاه او را نه در مرکزیت سازمان، بلکه در حاشیه قرار میدهد!
درحالی که آن رفقا، یا به صراحت مانند رفیق نسترن خواهان حضور در مرکزیت سازمان و یا با تواضع و فروتنی خویش مانند رفیق مؤمنی که چنین خواستی را نداشت و یا مطرح نمیکرد،باتوجه به اینکه پیرو نظرات اولیهی سازمان بودند و براساس سابقه و موقعیت و کیفیتی که داشتندطبیعتندر آن شرائطبایستی در مرکزیت سازمان قرار میگرفتند!
یکی از نکات مهم و همچنان ناروشن و مجهول دیگر تاریخ سازمان از سال 52 به بعد موضوع چگونهگی قرارگرفتن افراد در مرکزیت آن است. یعنی مشخص نیست که برای راهیابی فرد یا بهتر بگوئیم اعضاء به این ارگان رهبری سازمان، چه موازینی و چه میزانی از کیفیت و توانائی تئوریک و عملی مورد نظر بوده است؟
در صفحات 135 و 136 کتابدر رابطه با رفیق نسترن و خواست او برای مسئولیت بیشتر و شرکت در مرکزیت سازمان چنینآمده است: "...،پس از شهادت رفیق نوروزی، رفیق نسترن خواهان گرفتن مسئولیتهای بیشتر و خواهان پرکردن جای خالی رفیق نوروزی در مرکزیت بود. ...، رفیق نسترن از همان سال ١٣۵٠ در ارتباط با رفقای مرکزیت قرار داشت ...".
"در موقعیتهائی که در تهران بودم شاهد بحثها و به گونهایجدلهایرفیقنسترن با رفیق حمید اشرف بودم...، درروزهایآخر خروجم از ایران بود که متوجه اصل موضوع آن جدلها شدم و دانستم که خواست رفیق نسترن به عهده گرفتن مسئولیتهای بیشتر و حتی شرکت در مرکزیت بود و رفیق حمید اشرف شدیداً با خواست او و حضورش در مرکزیت مخالف بود. رفیق حمید اشرف اگر چه به همه قابلیتهای رفیق نسترن واقف بود ولی برخی ضعفها و ایرادات در وجود او میدید و در برخورد او با رفقای دیگر ناپختگی سراغ داشت. به نظر میرسد که اینها دلایل اصلی مخالفت حمید اشرف با نسترن برای حضور وی در مرکزیت بود."(تأکیدها از نگارنده این متن)
به راستی چرا حمید اشرف شدیدن با خواست رفیق نسترن برای حضورش در مرکزیت سازمان مخالف بود!؟ آن برخی ضعفها و ایرادات وی چه بودند؟ و چرا حداقل نمونهای از ناپختهگی او در برخورد با رفقای دیگر چه از سوی حمید اشرف و چه رفیق دهقانی ارائه نگردیده است؟
در صفحهی 151 هم گفته میشود که:"رفیق نسترن در سال ١٣۵٠ موقعی به عضویت سازمان پذیرفته شده بود که نشان داده بود از کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک درک درستی دارد. در آن زمان پذیرش این اثر یکی از معیارهای مهم عضویت در سازمان بود که متأسفانه بعداً کمرنگ شده وسپس کاملاً از بین رفته بود".(تأکید از نگارنده این متن)
بنابراین، آیا داشتن درکی درست از تئوری درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک به همراه قابلیتهای برجستهی رفیق نسترن، بهخصوص پس از شهادت رفیق نوروزی، برای در مرکزیت قرار گرفتن این رفیق کافی نبود؟
آیا حمید اشرف خود چه قبل از اتحاد و ادغام دو گروه و چه پس از آن نشان داده بود که از تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک درک درستی دارد؟ بیتردید جواب منفی است. زیرا اگر دید درستی از این مبارزه میداشت، رفیق گرانقدر عباس مفتاحی تأکید نمینمود که او "فاقد دید استراتژیک از این مبارزه میباشد و دید او بیشتر تاکتیکی است"!
و آیا پذیرش این اثر گرانمایه که به درستی یکی از معیارهای مهم برای عضویت در سازمان بود، برای حمید اشرف هم چنین بوده است!؟ متأسفانه بازهم جواب منفی است. زیرا اگر چنین میبود بر مبنای فقدان دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه که بایستی آن را به معنای عدم پذیرش کامل آن اثر قلمداد نمود، آن اتحاد نبایستی شکل میگرفت و او نمیباید به عضویت سازمان پذیرفته میشد!
به هرحال، هیچ پاسخ روشنی برای سوالات فوق در متون سازمان و نوشتهی مورد نقد موجود نیست. اماقطعن آن بحث و جدلهای رفیق نسترن با حمید اشرف پیرامون متشکل کردن طبقهی کارگر و نظر و برخوردی که حمید اشرف از خود بروز میدهد، نمودی واضح از انحراف و عدول وی از نظرات بنیادی و پایهای سازمان بوده است!
رفیق دهقانی در صفحهی 150 کتاب از آن بحث و جدلهای درست و تعیینکنندهی رفیق نسترن که بایستیدر همان مقطع، فاکتی مهم در توضیح انحراف و عدول حمید اشرف محسوب میشد و همچنین در تشریح و تفسیر گرفتاریهای بعدی سازمان بشمار آید، بدین شکل یاد میکند: "من از آن بحث این را به یاد دارم که رفیق حمید اشرف روی متشکل کردن طبقه کارگر در حال حاضر تکیه داشت و رفیق نسترن میگفت که طبقه کارگر در بطن مبارزه کل خلق میتواند متشکل شود. به یاد دارم که رفیق حمید در پاسخ به رفیق نسترن با لحنی که در آن نوعی تمسخر بود گفت "خلق، خلق"!! از آنجا که من از ابتدا در جریان آن بحث قرار نداشتم، بهراستیمتوجهعمقموضوعنبودموتنهادرمقابللحنرفیقحمیددرمورد "خلق" گفتم: خُب، خلق از طبقات مختلف تشکیل شده و طبقه کارگر در درون آن قرار دارد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
رفیق دهقانی به جای انتقاد صریح به حمید اشرف و حتا به خود و همهی کسانی که در جریان آن بحث مشخص و تعیینکننده بودند و پیگیر آن نشدند، صرفن به عنوان یک خاطره از آن یاد میکند و به سادهگی یک ژورنالیست از کنار آن میگذرد!؟
درنتیجه، چرا نباید علت اصلی و واقعی مخالفت شدید حمید اشرف با حضور رفیق نسترن آلآقا در مرکزیت را چنین موضوعی (بحث و جدل اصولی) دانست و در عوض اعلام کرد که حمید اشرف "برخی ضعفها و ایرادات در وجود او میدید و در برخورد او با رفقای دیگر ناپختگی سراغ داشت."!!
بخصوص باتوجه به این نکته که خود رفیق در ابتدای بیان آن خاطره تأکید مینماید که: "در اینجا لازم است خاطرهایرانقلکنمکهبهطورعینینشانمیدهدکهاگرمبارزه در خارج از شهر در نزد رفیق حمید اشرف کنار گذاشته شده بود، در ذهن او تفکر جدیدی جایگزین خط پیشین سازمان شده بود.".(تأکید از نگارنده این متن)
خاطرهای که رفیق دهقانی از آن یاد میکند، نه فقط به قول خود ایشان بهطور عینی نشان میدهد که حمید اشرف در ذهن خود تفکر جدیدی را جایگزین اندیشه و خط پیشین سازمان کرده بود، بلکه نشانهی روشنی از عدول او از اصول و مبانی فکری و تئوریک اولیه و اصلی سازمان بود. اما این که چرا وی این نتیجهی منطقی را از آن نمیگیرد، خود جای شگفتی و سؤال است!؟
لحن تمسخرآمیز حمید اشرف نسبت به کلید واژهی خلق و اعلام این که"کار در میان پرولتاریا، اساس کار ماست و ما فعلاً نمیتونیم به روستا بپردازیم"، خود به شکلی واضح بیانگر زیرپا نهادن نگرش صحیح و انقلابی اولیه سازمان و جایگزین شدن آن با تفکری اپورتونیستیست که گرچه ظاهری چپنما، اما باطنی شدیدن راستگرا دارد!(نقلقول از صفحهی 152 کتاب، تأکید از نگارنده این متن)
به گواه تاریخ، این نوع نگاه و تفکر در شرایط مشخص سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران و مرحلهی انقلاب ناگزیر آن، همواره سر از اپورتونیسم راست درآورده و خواهد آورد!
همانطور که پیشتر گفته شد، رفقای دخیل در آن بحث (بین رفیق نسترن آلآقا و حمید اشرف) چه خود رفیق نسترن و چه همهی آنهائی که از آن بحث و جدلها اطلاع داشتند، مانند رفیق جعفری و از جمله رفیق دهقانی، بایستی باصراحت و قاطعیت با حمید اشرف برخورد میکردند و به روشنی اعلام میکردند که این نوع برخورد ضمن اینکه به معنای تمسخر کارگران که وجهی بزرگ، اصلی و تعیینکننده و لاینفک از مفهوم واژهی خلقاند، درعینحال بهمنزلهی بهسُخره گرفتن نام سازمان نیز میباشد!
شاید اگر چنین برخوردی صورت میگرفت، همین میتوانست به آن بحثها عمق بیشتری ببخشد و لااقل این رفقا در همان مقطع به انحراف و عدول قطعی حمید اشرف از اصول و مبانی تئوریک سازمان که در همان بحث به خوبی عیان بوده است، پی میبردند.
صداقت انقلابی آن بود که حمید اشرف با پذیرش نظرات جزنی و طرد نظرات اولیهی سازمان، تشکیلات جدیدی را نیز برای خود و یاران تودهای جزنی تحت نامی دگر بنا مینهاد و آنگاهتمام سعی و توان خویش را در به عمل درآوردن آن نظرات بهکار میگرفت.
اما او که در نشستهای سال 54 بین دو سازمان همین را به بخش مجاهدین مارکسیستشده توصیه مینمود، خود چنین نکرد!؟ باتوجه به آن روندی که حمید اشرف در پیروی از افکار انحرافی جزنی در پیش گرفته بود و با نفی اصول و پرنسیبهای اولیه و طرد تئوری انقلابی سازمان تا آنجا پیش رفته بود که مبارزه سیاسی را به عنوان شکل اصلی مبارزه پذیرفته و در حال پیشروی به سوی رد مشی مسلحانه بود، اصلن و ابدن بعید و خارج از تصور نیست که اگر زنده میماند کار را به تغییر نام سازمان هم میکشاند و مثلن آن را به "سازمان فدائی کارگران، یا سازمان فدائی" خالی و مجهول و یا هر نام دیگری بهغیر از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تغییر میداد!
البته او نماند که چنین کاری را هم انجام دهد، اما زمینهی آن را برای متعاقبین اپورتونیست و دوآتشهی جزنی و خود آماده کرد تا آنها بعدن در قالب جریانهای کاملن ضدانقلابی "اکثریت" و منحرف و منحط "اقلیت" و شاخههای مختلف آنان این وظیفهی گویا خطیر و ضرور را به انجام رسانند و کار ناتمام او را تمام کنند! بنابراین، شکی نیست که با و بدون حمید اشرف، نتیجهی ناگزیر عملی پیروی از آن افکار و اندیشههای غلط غیرانقلابی به همان جائی ختم میشد که شد!
افزون بر این، رفیق دهقانی به موضوع بسیار بااهمیت معیار بودن تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک برای عضویت در سازمان که"متأسفانه بعداً کمرنگ شده وسپس کاملاً از بین رفته بود"!؟ اشاره میکند، اما با چرائی آن و این که توسط چهکسی یا کسانی این معیار مهم برای عضویت در سازمان کمرنگ شد و سپس از بین رفت یا برداشته شد، دیگر کاری ندارد و آن را مسکوت میگذارد!؟ بدون شک از زمان و مقطعی که حمید اشرف بر مسند و جایگاه سیاسی_تئوریک سازمان تکیه زد، این کار مضر و مخرب صورت گرفت.
این اقدام خود بهمنزلهی برداشتن تنها سدومانع ستُرگی بود که وجود آن بر سر راه ورود تفکرات انحرافی، غیرانقلابی و غیرکمونیستی افراد و عناصری که حامل آنها بودند، ایجاد میکرد. نکتهی اساسی این است که حمید اشرف با برداشتن این معیار و سد بسیار مهم و بازدارنده، ضمن فراهم نمودن شرائط برای خود جهت بهکارگیری نظرات انحرافی جزنی، از لحاظ سازمانی یا دقیقتر بگوئیم تشکیلاتی، راه را برای ورود عناصر فرصتطلب دنبالهرو جزنی و "حزب خائن ضدتوده"و افراد غیرکمونیست به درون سازمان بازنمود!
در مورد رفیق فرهیخته حمید مؤمنی در صفحهی 151 کتاب گفته میشود که: "رفیق مؤمنی در مشهد بود و از دور با نوشتن مقاله برای نشریه "نبرد خلق" با رفیق حمید اشرف در ارتباط بود و در نتیجه نمیتوانست تأثیر مستقیمی روی نظرات این رفیق داشته باشد".
این برداشت نمیتواند صحیح باشد، زیرا حمید اشرف مطمئنن دیدارهای حضوری نیز با این رفیق داشته وعلارغم فاصلهی جغرافیائی،در یک ارتباط نوشتاری هم با این رفیق بوده است. بنابراین حداقل از طریق مقالات ارزشمند این رفیق، چه برای "نشریهی نبرد خلق"و چه در رابطه با افراد و نیروهائی که به قول شما در جنبش مطرح نبودند، او میتوانسته هم با نظرات رفیق آشنا شود و هم تحت تأثیر او قرار بگیرد.
موضوع ممانعت حمید اشرف از انتشار مجدد کتاب رفیق مسعود با مقدمهی رفیق مؤمنی خود حاکی ازآن است که حمید اشرف دقیقن میدانسته که رفیق مؤمنی از چه سخن میگوید، چرا که مدتها بود که "در ذهن او تفکر جدیدی جایگزین خط پیشین سازمان شده بود"، و علاوه بر آن نشر این مقدمه یکبار دیگر موجب انتشار مجدد کتاب رفیق مسعود میشد و این در تضاد با امری بود که وی از سال 51 به بعد در راستای طرد آن گام برداشته بود.
دیگر آنکه، مگر حمید اشرف در ارتباط شبانهروزی و تنگاتنگ با جزنی بود که شدیدن به او سمپاتی داشت و تا بدان حد تحتتأثیر او قرار گرفت و پیش رفت که با زیرپا نهادن هر سه اصل طلائی چریکی، هم سازمانی را که با جانفشانی بهترین فرزندان کمونیست و با خون پاک آنان آبیاری شده بود را به ورطهی نابودی بیحاصل کشاند و هم کارگران و زحمتکشان ایران را از تشکل و سازمان سیاسیخود محروم ساخت!؟
علاوه بر آن، در رابطه با رفیق حمید مؤمنی در صفحهی 137 کتاب گفته میشود که: "... در مورد رفیق مؤمنی بگویم که او یک کمونیست فرهیخته و در همانحال بسیار متواضع بود ... او با توجه به سابقه مبارزاتی درخشان رفقای مرکزیت هیچوقت خودش را در جایگاه مرکزیت نمیدید...". اما، آیا حمید اشرف محق بود که جایگاه واقعی این رفیق کمونیست فرهیخته و متواضع را در مرکزیت سازمان نمیدید!؟ و از دانش و آگاهی مارکسیستی وی استفادهی جنبی و غیرضروری در رابطه با افراد و جریاناتی میشد که در جنبش نه مطرح و نه تأثیرگذار بودند!؟
در تأئید این موضوع، شما خود در صفحهی 138 کتاب میگوئید: " اما در حالی که رفیق مؤمنی در برخورد به مبارزین آن زمان "جبهه ملی در خاورمیانه"در دفاع از کمونیسم و رد نظرات انحرافی با عنوان "استالینیسم" زحمت زیادی کشید ولی انجام مبارزه ایدئولوژیک با کسانی (اعم از شعاعیان و افراد جبهه ملی) که در این جنبش مطرح نبودند و عملاً در رویدادهای درونی جنبش جاری در ایران دخالت و تأثیری نداشتند، نمیتوانست نتیجه مهم و معینی در رابطه با پراتیک در جامعه و روشن کردن وظایف عملی سازمان و رشد آن داشته باشد و نداشت."
بنابراین باتوجه به مسائل فوق، علت اصلی قرارنگرفتن رفیق برجسته حمید مؤمنی در جایگاه درست آن یعنی مرکزیت سازمان، میتواند همان باشد که در مورد رفیق نسترن گفته شد، یعنی حمید اشرف این رفقا را مانعی بر سر راه پیشبرد افکار و مواضع انحرافیجزنی و خود در جایگاه رهبری سازمانمیدیده است! برای همین هم بود که تا مدتها اقدام به ترمیم مرکزیت ننمود و تنها زمانی این کار را انجام داد که یاران تودهایجزنی مانند بهروز ارمغانی بدون هرگونه مانع و فیلتری به سازمان راه پیدا کردند و به سرعت هم از سوی حمید اشرف در موقعیت رهبری قرار داده شدند.
نکته مهم دیگری هم در همان صفحهی 151 کتاب با اشارهای گذرا مطرح میشود، اما مورد بسط و نتیجهگیری قرار نمیگیرد. گفته میشود که: "در مقطع مورد بحث رفیق حمید اشرف بیشتر با رفقا نزهت و بهمن روحیآهنگرانی در تهران از نزدیک در ارتباط بود. آنچه رفیق حمید اشرف در این زمینه میگفت و در خارج از چهارچوب نظرات پایهگذارانچریکهایفدائیخلققرار داشت، از جنبهایدرهمنظریباآنرفقابود. منشخصاًپیشازپیوستنآنهابهسازمان (در اواخر سال ١٣۵١) با نظرات این رفقا و تأکیدشان برای کار با کارگران آشنا بودم...".(تأکید از نگارنده این متن)
پیش از هر چیز، این واقعنمایهی تعجبو شگفتیست کهرفیق دهقانی در مطلب فوق که درواقع از نمونههای نادر در سراسر نوشتهشان میباشد، بهشکل مستقیم از حمید اشرف نام میبرد و نه "سازمان" یا "رهبری" و گفتار او را در آنزمینه خارج از چارچوب نظرات بنیانگذاران سازمان میداند!
درعینحال، غیرمستقیم گفته میشود که نظرات نزهت و بهمن روحیآهنگرانی هم در چارچوب نظرات بنیانگذاران سازمان نبوده است. این قضیه باتوجه به این که رفیق دهقانی شخصن و قبل از پیوستن آنها به سازمان در سال 51 با نظرات آنان و تأکیدشان برای کار با کارگران آشنا بوده است، قطعن میتواند درست باشد، اما چیزی که درست نیست آن است که چرا رفیق دهقانی علارغم آگاهی به این موضوع که در صفحهی 46 کتاب درج گردیده، خواهان ارتباط و وصل نزهت به سازمان بوده است!؟
باری در این جا، اینگونه به خواننده القاء میگردد که حمید اشرف خود در بیان چنین مطالبی مقصر نبوده و گویا این آنها بودند که به موجب ارتباط نزدیک و بیشتر بر وی چنان تأثیری گذاشته بودند!؟
همچنین، این موضوع از یکسو میتواند در تأئید این نکتهی مهم نیز باشد که از آن جا کهحمید اشرف اساسن عنصری تئوریک نبود، به همین دلیل در هر دوره از حیات سیاسی خویش کم و بیش تحت تأثیر عناصر تئوریک قرار گرفته بود.
اما از سوی دیگر، میدانیم که حمید اشرف مدتها در ارتباط نزدیک با رفقای اندیشمند بنیانگذار سازمان و همچنین رفقای برجستهای چون جمشیدیرودباری و حسن نوروزی هم قرار داشت، اما عملکرد حمید اشرف و عینیت فرجام سازمان نشان داد که وی هیچگاه نه در نظر و نه در عمل تأثیر بسزا و تعیینکننده و پایداری بهمانند گرایش شدید او به نظرات جزنی از هیچیک از آنان نگرفته بود!
بنابراین، نمیتوان گفت که چون حمید اشرف صرفن بیشتر با نزهت و بهمن روحیآهنگرانی از نزدیک در ارتباط بوده، لذا تحت تأثیر مستقیم آنان چنین نظراتی را که در چارچوب نظرات بنیانگذاران سازمان نبوده مطرح کرده است. درواقع علت این امر میتواند تلاقی این موضوع با پیشزمینههای فکری باشد که حمید اشرف از قبل و خصوصن تحتتأثیر عمیق و شدید از جزنی و نظرات او داشته است.
به هر حال، از رفقای باورمند به مبانی اولیه در درون سازمان در آن مقطع، متأسفانه تاکنون به غیر از سه مورد که ردی از آن بجای مانده است، اثر یا آثار دیگری از آن اختلافات موجود نیست. آن سه مورد هم عبارتند از: بحث و جدلهای رفیق نسترن با حمید اشرف، نامهی حاکی از نگرانی رفیق جعفری از بحران ایجادشده در سازمان به رفیق دهقانی و مخالفتهای نظری رفیق مؤمنی با برخی از نظرات جزنی.
در این رابطه قبل از هر مطلب دیگری، باید گفت که متأسفانه از دل مجادلات و مخالفتهای این رفقا چیز خاصی که تأثیری در سرنوشت سازمان داشته باشد، حاصل نگشت و این انتقاد به آن رفقا وارد است که چرا در این رابطهناپیگیر عمل نمودند و پس از مدتی پذیرفتند که در چارچوب سازمانی که به جز ناماش دیگر هیچ شباهتی با سازمان اولیه نداشت، سازماندهی شده و به فعالیت ادامه دهند!
آنهمفعالیتهائی که نه در جهت انجام مبارزهی مسلحانه و رشد و گسترش آن در سطح جامعه و تعرض به دشمن، بلکه در راستایاِعمالسیاستهای غلط و انحرافی که خطمشی سترون سیاسیکاری حاکم بر سازمان آنان را به انجام اقداماتغیرلازمی که در آن شرایط، خصوصن برای انقلابیون مسلحاصلن ضروری نبودند و در اولویت قرار نداشتند، مانند ترجمهی کتاب "سرمایه" مارکسواداشت تا به آنجا که رفیق بسیار ارزشمندی همچونمؤمنی جانش را بر سر آن گذاشت.
در موردنامهی رفیق جعفری به رفیق دهقانیدرصفحهی173 کتاب آمده است که: "نامه رفیق جعفری به من در تاریخ دیماه ١٣۵٣ نیز مبین بحران ایجادشده در سازمان و نگرانی این رفیق بود. او نوشته بود که وضع بسیار بدی در سازمان به وجود آمده است و گفته بود که وجود تو در این شرایط بسیار لازم بود و ایکاش اینجا بودی و برنامه سفر تو به منطقه ریخته نمیشد."
به نظر میرسد که نامهی رفیق جعفری و اشارهای که او به وضع بسیار بد به وجود آمده در سازمان میکند، بیش و قبل از آن که علتاشورود افراد و عناصر تودهای طرفدار جزنی به سازمان باشد، مربوط به تداوم برخوردها و تنشهائی باشد که بین رفیق نسترن و حمید اشرف قبل از خروج رفیق دهقانی از ایران وجود داشت و گویا پس از آن هم تا مقطع نوشتن آن "انتقاد از خود کتبی" وی ادامه داشته است.
علاوه بر این، باتوجه به این که رفیق دهقانی در مورد چگونهگیوصلشدن بهروز ارمغانی به سازمان در صفحهی 204 کتاب میگوید که: "او در تابستان سال ١٣۵٣ از طریق فردی به نام ایوب موحدیپور که دارای زندگی معمول علنی بود و با رفیق جعفری تماس داشت، در ارتباط با سازمان قرارگرفت... ."
بنابراین، یکی از انتقادات مهمی که به رفیق جعفری وارد است عدم توجه او به سابقهیتودهای بهروز ارمغانی و فرهاد صدیقی پاشاکی و ...، در مقطع وصل آنها به سازمان میباشد.
رفیق جعفریبهمثابهپراتیسینی برجسته که به درستی گفته میشودبیشترین بار تشکیلاتی سازمان را بر دوش میکشید، به عنوان عضو مرکزیت بایستی متوجه خطر نفوذ و ورود افکار تودهای و افراد حامل آناندیشههای ناپاک به سازمان میبود و مانع وقوع چنین امرنکبتباریمیشد. همچنین باید با حمید اشرف در رابطه با عدم ترمیم مرکزیت برخوردیجدی مینمود و مانع تداوم طولانی مدت این مسئله میشد.
ضمنن، مضاف بر آن نامهای که برای رفیق دهقانی ارسال نموده بود، میتوانست با قاطعیت در ابراز مخالفت و پیگیری آن در سطح تشکیلات مانع ورود و تحکیم نظرات جزنی در سازمان شود. اما متأسفانه این رفیق گرانقدر به دلیل یا دلائلینامعلوم، این کار بس مهم و حیاتی را انجام نداد!
در رابطه با رفیق نسترن نیز مشخص نیست که چرا و چگونه شد که دست از مجادلات درست و منطقی خویش با حمید اشرف برداشت و به جای آن به انتقاد از خود کتبی پرداخت!؟ امری که به قول رفیق دهقانی تا آن زمان هرگز در سازمان سابقه نداشت و پس از آن هم دیگر تکرار نگردید.
در این خصوصدر صفحهی 175 مطرح شده است که: "...،در اینجا به یک نوشته از رفیق نسترن آلآقا هم باید اشاره کنم که در همان دیماه ١٣۵٣ در آخرین تماس، برای ما یعنی رفقائی که در منطقه بودیم فرستاه شد.بهطورغیرمنتظرهو امری که در سازمان دیده نشده بود آن نوشته حاوی انتقاد از خود کتبی رفیق نسترن و بهطورکلینسبتبهبرخوردهایگویا "خودخواهانه" خودبارفقایدیگربود. ایننامهنیز حاکی از رشد تضادهائی در سازمان و به وجود آمدن شرایط بحرانی در سازمان بود و نشان میداد که رفیق گرانقدری چون نسترن آلآقا در شرایط بحرانی خاص بهطورکتبیبهانتقاد از رفتار و برخوردهای خود پرداخته است." (تأکیدها از نگارنده این متن)
مشخص نیست که آن برخوردهای گویا خودخواهانه چه بودند؟ و چه فرد یا افرادی در سازمان از رفیق نسترن خواسته بودند که کتبن از خود انتقاد نماید؟ اصولن در یک تشکیلات انقلابی چه نیازیبه انتقاد از خود کتبی رفقای عضو وجود دارد؟و چه ضرورتیدر کار بوده که "رهبری"یعنی حمید اشرف انتقاد از خود کتبی رفیق نسترن را برای نمایندهگان سازمان در خارج از کشور ارسال نماید!!؟
متأسفانه متن رفیق دهقانی فاقد هرگونه پاسخ مشخص و روشن به این سؤالات است. درنتیجه، به نظر میرسد که برای رسیدن به پاسخهای درست و منطقیآنها، ناچارنبایستی که خود آن برخوردها را با دقتبیشتر مورد بررسی قرار داد. شاید این بتواند ما را به پاسخهای مشخص هر یک از مسائل فوق برساند.
براساس محتوای آن خاطرهای که رفیق دهقانی از بحث و جدلهای رفیق نسترن با حمید اشرف که قبل از خروج از ایران شاهد آن بوده و مطرح مینماید، میتوان گفت که برخوردهای رفیق نسترن با حمید اشرف بر سر اختلاف عقیده و نظر بوده و نه برخوردهای گویا خودخواهانه با رفقای دیگر!
رفیق دهقانی با آوردن این جمله صحیح در ابتدای همان پاراگراف مورد اشاره به نوعی این موضوع را غیرمستقیم تأئید و به این شکل عنوان میکند: "این موضوع نیز مطرح است که اختلاف عقیده و نظر در یک سازمان ممکن است انعکاس خود را نه الزاماً در بحث نظری بلکه صرفا در رفتار و برخورد رفقا با هم نشان دهد."(صفحهی 175، تأکید از نگارنده این متن)
این که چه فرد یا افرادی از رفیق نسترن خواسته بودند که چنان کار غیرمعقول و غیرمتداولی یعنی "انتقاد از خود کتبی" را انجام دهد، بدون شک حمید اشرف در جایگاه "رهبری"،قطعن نقش مستقیم و بسزائیدر اتخاذ چنین تصمیمی و اِعمال چنان خواست و سیاستی را داشته است.
و اما این که چه ضرورتی باعث گردیده بود تا آن انتقاد از خود کتبی رفیق نسترن برای نمایندهگان سازمان در خارج از کشور فرستاده شود!؟ تنها دلیلی که برای آن میتوان متصور شد، شاید این باشد که چون رفیق دهقانی حداقل در یک مورد شاهد آن بحث و جدلهای رفیق نسترن با حمید اشرف بود و همانطور که خود میگوید مختصری هم در آن بحث شرکت کرده بود، لذا شاید برای آن ارسال شد تا از نتیجه و عقوبت بحث و جدل با "رهبری" یعنی حمید اشرف آگاه شوند!
بنابراین،مجددنرفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف با نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی ومخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل 5-مهمترینعاملی که در سرنوشت ناگوار سازمان تأثیر غیرقابلانکاری داشت،قرار گرفتن حمید اشرفدر جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمانبود.
در اینجا، قبل از پرداختن به این مبحث، بایستی نکاتی بسیار با اهمیت را طرح وآنها را مورد تأکید قرار داد. رفیق گرانقدر عباس جمشیدیرودباری در مقدمهای که بر اثر درخشان رفیق کبیر مسعود احمدزاده نوشته است، میگوید:"...، درکعدهای از عمل مسلحانه تا تبليغ مسلحانه فراتر نمیرفت. (مراد از تبليغ مسلحانه، از عمل مسلحانه تنها اثر تبليغی بر روی خلق انتظار داشتن است.) چنين درکیدامنه عمل مسلحانه را محدود میسازد. ما با عمل مسلحانه به دشمن ضربات نظامی، اقتصادی و سياسی وارد میسازيم. البته تحليل ما از مبارزه مسلحانه در مرحله کنونیاش در مجموع ماهيت تبليغی آن را نشان میدهد،ولی اين مطلقاً بدان معنی نيست که ما عمل مسلحانه را با تبليغ مسلحانه يکسان بگيريم ...مبارزه مسلحانه اکنون هم هدف و هم وسيله است، هم استراتژی است و هم تاکتيک."(تأکیدها از نگارنده این متن)
همینطور که به وضوح مشهود است، رفیق رودباری در آن مقدمه به دو دسته از افرادی اشاره میکند که درک و فهم آنان از مبارزهی مسلحانه یا درحد دفاع از خود مسلحانه بود و یا فراتر از تبلیغ مسلحانه نبود. این رفیق گرانقدر توضیحات مربوط به هر یک از این دو نگرش را هم در همان دو پاراگراف به روشنی بیان نموده است.
میدانیم که این مقدمه در اول تیرماه سال 1351 نگاشته شده و ضمیمهی چاپ مجدد کتاب بیبدیل رفیق مسعود احمدزاده گردیده بود. مرکزیت سازمان در آن مقطع علاوه بر حمید اشرف، شامل رفقا رودباری و نوروزی بود.
در آن بُرهه، حمید اشرف به دلیل حضور رفقا رودباری و نوروزی، نه مخالفتی با چاپ مجدد کتاب رفیق احمدزاده با ضمیمهی رفیق رودباری از خود بروز داد و نه تلاشی برای ممانعت از آن، اما در مقطعی که آن رفقا به دلیل دستگیری و شهادت دیگر در مرکزیت نبودند و مشخصن زمانی که رفیق حمید مؤمنی هم مقدمهای بر آن اثر گرانمایه نوشت، حمید اشرف مانع چاپ آن شد!؟
علت این دوگانهگی برخورد وی به چنین امر مهمی چه میتوانست باشد؟ آیا علت، بود و نبود رفقای گرانقدر رودباری و نوروزی نبود؟ آیا مقدمهی رفیق مؤمنی در تضاد با کتاب رفیق مسعود بود؟ مطمئنن خیر! درحقیقت، این خود حمید اشرف بود که افکارش از ابتدا و عملش متعاقبن در تضاد با مفاد و بنیانهای این کتاب قرار داشت و با نبود آن رفقا و رفقائی همانند آنها در مرکزیت و موقعیت ویژهای که او پس از آنها در سازمان پیدا کرده بود، علت واقعی آن بود!
حمید اشرف حتا دید صرفن تاکتیکی خود از مبارزهی مسلحانه را هم که در ابتدا در حد تبلیغ مسلحانه بود و در همان جزوهی "جمعبندی سهساله" نیز به این صورت عنوان شده: "گروه جنگل...، معتقد بود که چون هدف از اولین اقدامات مسلحانه، تغيير فضای سياسی موجود جامعه و بطورکلیتبليغ مسلحانه است"، را به مرور به دفاع از خود مسلحانه فرو کاهید و عملن نشان داد که دارای درکی مکانیکی از عمل مسلحانه است.
یعنی دقیقن همانند توصیفی که رفیق رودباری در مقدمهی مذکور به این صورت آن را بیان میکند: "ميان رفقا عدهای از عمل مسلحانه، دفاع از خود مسلحانه را میفهمند.(مراد از دفاع از خود مسلحانه پشتيبانی نظامی اَعمال سياسی است. يعنی از سلاح تنها نقش تدافعی–نهتعرضی انتظار داشتن، و با سلاح در برابر تعرضهای احتمالی دشمن ايستادگی کردن و بدينگونه خود را حفظ نمودن)"،"اکنون ميان سلاح و کار گروهی پيوندی ارگانيک موجود است." به سلاح جای خود و به کار گروهی جای خود را دادن، حاکی از درکی مکانيکی است ".(تأکیدها از نگارنده این متن)
نکتهبسیار با اهمیت دیگر، این قسمت از مقدمهی رفیق رودباری است که میگوید:"و اما مغرضان خيلی بيش از اينها به خطا میرفتند و از آماده نبودن شرايط عينی برای انقلاب دم میزدند ...". پُرواضح است که در آن مقطع در میان آن مغرضان که از آماده نبودن شرائط عینی انقلاب دم میزدند، یکی جریان سرسپرده و همواره خائن "حزب ضدتوده" و دیگری جزنی و پیروانش بودند.
در صفحات 427 و 428 کتاب گفته میشود: "باید تأکید کنم که در اینجا پای دفاع غیراصولی از رفیق حمید اشرف در میان نیست. اما هر ایراد و انتقادی باید از پشتوانه درست و مستندی برخوردار باشد. به همان صورت که در این کتاب مطرح شده به رفیق حمید اشرف در رابطه با رهبری سازمان ایرادات بسیار جدی وارد است که متأسفانه در سرنوشت ناگوار این سازمان کاملاً دخیل بودند. با این حال، این را هم باید به یاد داشت و روی آن تأکید کرد که رفیق حمید ... تأثیری غیرقابلانکار در پیشرفت جنبش انقلابی مردم ایران به جا گذاشت." (تأکیدها از نگارنده این متن)
اگر پای دفاع غیراصولی از حمید اشرف در میان نبوده و نیست، چرا در دفاع اصولی از وی به شکل روشن و صریح این موضوع را ترسیم و توصیف ننمودهاید!؟ و تنها به بیان این جملهی کلی که او "تأثیری غیرقابلانکار در پیشرفت جنبش انقلابی مردم ایران به جا گذاشت" بسنده کردهاید؟
میگوئید که: "هر ایراد و انتقادی باید از پشتوانه درست و مستندی برخوردار باشد."، ضمن تأئید این موضوع، تلاش ما نیز همواره بر همین اساس بوده است و حتا اگر انتقادات بنیادی شدید ما را نسب به این مقوله بیپشتوانه،غیرمستند و سطحیمیدانید، شما خود در نوشتار خویش علارغم میل باطنی این پشتوانه درست و مستند را ارائه نمودهاید و همانگونه که پیشتر نیز گفته شد هر کدام از آن موارد و مستنداتی که بدانها اشاره و مورد تأکید قرار دادهاید، خود به تنهائی برای اثبات این موضوع کافیست. اما برای اینکه به نوعی آن انتقادات بسیار جدی و بنیانبراندازی که بهحمید اشرف وارد است را توجیه و طبیعی جلوه دهید، نخست آن کهآنها را صرفن ناشی از یک "خطای تئوریک"اعلام میکنید، و بعدآنها را در حد فقط "ایرادات" مطرح مینمائید،سپس برای تخفیف و خنثا نمودن مسئله از عبارت "تأثیرات غیرقابلانکار حمید اشرف در سازمان و پیشرفت جنبش انقلابی"استفاده میکنید!
علاوه بر آن، در مقطع مورد بحث یعنی پس از دستگیری رفیق برجسته عباس جمشیدیرودباری در تقسیمکار صورت گرفته در مرکزیت سازمان که شامل رفقا نوروزی و جعفری هم بود، این تنها حمید اشرف بود که حال به هر دلیل مسئولیتامورسیاسی_تئوریکسازمانرا به عهده گرفته بود و نه رفقای دستاندرکار!
خود شما در کتاب تصریح نمودهاید که آن وظیفه را حمید اشرف با کمک رفیق شیرین معاضد انجام میداد و میدانیم که رفیق معاضد هرگز عضو مرکزیت سازمان نبوده است. درنتیجه، چه لزومی به کاربرد عبارت جمع و عام "رفقای دستاندرکار در حوزهی نظری"کهنه فقط در این نقل قول، بلکه در بخشهای مختلف کتاب بارها از آن استفاده کردهاید، میباشد!؟
بنابراین،اگر بخواهیم دقیق و درواقع به نحوی درست و واقعگرایانه این موضوع یعنی نقش و تأثیر حمید اشرف در سازمان و جنبش انقلابی را بیان و توصیفنمائیم، بایستی بگوئیم کهعلارغم این که حمید اشرف از ابتدا تا انتها فاقددیدی استراتژیک از مبارزهی مسلحانه بود و ضربههای مهلک سال 50 هم شوربختانه منجر به از دست رفتن تئوریسینهای کبیر سازمان شده بود، اما سازمان کماکان با وجود رفقای تئوریک برجستهایهمچونعباس جمشیدیرودباری تا تیر ماه سال 51 براساس مبانی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک اداره میشد و بر محور آن فعالیت انقلابی خویش را به پیش میبُرد.
حمید اشرف تا قبل از در اختیار گرفتن سکان رهبری سیاسی_ایدئولوژیک سازمان به مانند رفقای دیگری که در آن دوره در سازمان و مرکزیت آن فعال بودند، در مجموع دارای نقش و تأثیری مثبت در تداوم و پیشبرد امور تشکیلاتی سازمان و پیشرفت مبارزاتی جنبش نوین کمونیستیبود.
اما پس از آن، متأسفانه دستگیری رفیق گرانقدر عباس جمشیدیرودباری، که به تأئید شما:"با توجه به تئوریک بودن و اشرافاش به "تئوریمبارزهمسلحانههماستراتژیهمتاکتیک" ضربهایمهمو جبرانناپذیر برای تشکیلات چریکهای فدائی خلق بود. به یقین وجود او چه از این جنبه و چه به دلیل موقعیت تشکیلاتیاش (عضو مرکزیت) میتوانست سدی در مقابل نفوذ ایدهها و راه و روشهای مبارزاتی غیرمنطبق با شرایط جامعه ایران به درون سازمان گردد"،منجر به این شد کهامور تئوریک یا به عبارت دقیقتر رهبری سیاسی_ایدئولوژیک سازمان ظاهرن از سر ناچاری به حمید اشرف که نه توانائی آن و نه درک درستی از آن داشت،سپرده شودو با توجه به همان فاکتور نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه از سوی وی، عملن انحراف از خطمشیاولیهی سازمان آغاز شد و نمودهای اولیه و عینی خود را به مرور در یک پروسهی یک سال و اندی نمایان ساخت.(نقلقول از کتاب رفیق دهقانی، صفحهی 83)
یکی از آن نمودهای عینی اولیه، ورود جزوهی انحرافی "آنچه یک انقلابی باید بداند"جزنی به درون سازمان در سال 1351 بود که همانطور که قبلن نیز گفته شد به شکلی غیراخلاقی و فریبکارانه به نام رفیق صفائی فراهانی بیرون داده شده بود. این نوشته بهوسیلهی حمید اشرف که به یقین از این امر اطلاع داشته است، به دلیل همنظری با مطالب این جزوه و سمپاتی شدید به جزنی، آگاهانه به درون سازمان آورده شد!
رفیق دهقانی در کتاب اخیر خویش به این موضوع که این جزوه در سال 51 به درون سازمان آمد اشاره میکند، اما از چگونهگی آن یعنی این که از چه طریق و توسط چه فردی به درون سازمان آورده شده بود، هیچ بحثی نمیکند!؟
نمود مهم دیگر آن، انتشار جزوهی"تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه" نوشته حمید اشرف است که به قول شمادراواخر پائیز سال 1352 در سازمان پخش شد وشما"در آن جزوه مطالب غیرواقعی و برخورد نادرست دیدید و شدیداً هم از آن ناراحت و عصبانی شدید"و رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی در مرکزیت سازمان با مخالفت اصولی خود مانع پخش بیرونی آن شده بود.(نقلقول از صفحهی 96 کتاب، تأکید از نگارنده این متن)
ناگفته نماند که در اینجا بهتر بود رفیق دهقانی ضمن اشاره به آن مطالب غیرواقعی و برخورد نادرست، نقد و نظر خود در آنباره را که درحقیقتمیبایستی در همان زمان با مرکزیت سازمان و مشخصن حمید اشرف در میان میگذاشت، حداقل در این کتاب مطرح مینمود!
بنابراین، باتوجه به نمودهای عینی اولیهی مذکور که به دو مورد از آنها در فوق اشاره شد، بایستی گفت که نقش و تأثیر حمید اشرف به مرور زماندقیقن در جهت مخالفدورهی قبل از آن قرار گرفت ونه فقط تأثیری غیرقابلانکار در انحراف،استحاله،پسرفت، تسلط اپورتونیسم راست، تغییر ساختار سازمانی و ...، بلکه طبعن در شکست جنبش انقلابی در مصاف با دشمن جنایتکار که با همهی توان و تلاش خویش به تنهائی قادر به نابودی آن نبود، به جا گذاشت!
بایستی توجه نمود که از دیدگاه مارکسیستی، تشریح و توضیح دیالکتیکی روندشگلگیری و تحول پدیدهها از جمله در نگرش و تحول فکری انسان،پروسهای آنی و یکشبه نیست. بنابراین نمیتوان گفت که حمید اشرف در نتیجهی یک "خطای تئوریک"، به یکباره دچار تحول فکری شد و لذا پیروی دستوپا شکسته ازتئوری مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک راکنار گذاشته و آن را طرد نمود!
در صفحه 104 کتاب قید شده است که: "...، در این میان رفیق حمید اشرف بنا به مسئولیتاش در انجام کارهای نظری سازمان بهطورجدیتلاشوتقلامیکرد. ولیواقعیتایناستکهاووظیفهایبهدوشگرفتهبود و یا بر دوشاش افتاده بود که برای انجام درست و موفقیتآمیز آن، از زمینه لازم برخوردار نبود و آمادگی نداشت".(تأکید از نگارنده این متن)
در ارتباط با جملهی اول یا بخش ابتدائی نقلقول فوق، باتوجه به وجود پیشزمینهی فکری مشترکی که حمید اشرف با جزنی داشت و پیشتر هم به آن اشاره شد، درواقع "تلاش و تقلای جدی" او نه در جهت درک عمیق و همهجانبهی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکیتک و تداوم و پیگیری آن با گسترش و کاربُرد عملی رهنمودهای آن، بلکه با استفاده از موقعیت و جایگاه سازمانی و تشکیلاتی که از سال 51 به بعد پیدا کرده بود، تمام توان خود را در راستای بهکارگیری آموزههای انحرافی و غیرمنطبق جزنی با شرائط عینی جامعه به کار گرفت.
متأسفانه حاصل آن "تلاش و تقلای جدی"!! حمید اشرف در نظر شد انحراف، رد و طرد عملی بیسروصدای نظرات اولیهی سازمان و جایگزین کردن نظرات اپورتونیستی جزنی که در عمل هم به دگردیسی و اضمحلال سازمان انجامید!
در مورد بخش دوم نقلقول هم بایستی گفت که مسئله صرفن بر سر داشتن یا نداشتن زمینهی لازم و آمادهگی برای ایفای چنین نقشی نیست، بلکه مسئله اینجاستکهاو از ابتدا هم دارای نظری مشابه جزنی در مورد مبارزهی مسلحانه یعنی داشتن دیدی صرفن تاکتیکی و نه استراتژیک از این مقوله بوده است!
زمینهیلازم در رابطه با هر موضوعی را به شرط داشتن علاقه و استعداد، میتوان به اشکال مختلف با ممارست در مطالعه، مباحثه و تحقیق و بررسیبه دست آوردو در مجموع آمادهگیلازم را در روند به عمل درآوردن تئوری و بازبینی و محک مداوم رابطهی متقابل و عینی این دو کسب نمود و صیقل داد.
صداقت انقلابی این بود و بایستی به حمید اشرف که از ظرفیت و قابلیتهای خویش باخبر بود، حُکم میکرد که مسئولیت امور سیاسی_ایدئولوژیک سازمان را بهعهده نمیگرفت و اگر هم به ناچار مجبور به چنین کاری بود، تنها به آنچه که اساس تئوریک سازمان را مشخص نموده بود یعنی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک وفادار میماند و همهی سعی و تلاش جدی خود را در راستای حفظ مبانی و به اجرا درآوردن تزها و رهنمودهای آن تئوری انقلابی بهکار میگرفت!
میگوئید:"فقدان جریان سوخت و ساز فکری و مبارزه ایدئولوژیک پرولتری در بین رفقای تشکیلدهنده سازمان بر سر چگونگی پیشبرد اهداف چریکهای فدائی خلق و البته تحت شرایط سخت مبارزه در زیر سلطه یک رژیم خونآشام باعث شده بود که رهبری هم فراموش کند که چریکهای فدائی خلق در پرتو کدام تئوری شکل گرفته بود."(صفحهی 186 کتاب، تأکید از نگارنده این متن)
بدون شک، فقدان مبارزهی ایدئولوژیک در هر تشکیلات انقلابی به معنای رکود و از کار افتادن موتور محرکهی فکری آن است و نتایج ناگواری را پدید میآورد. اما در اینجا بحث نه بر سر فراموشی لحظهای این امر، بلکه این است که حمید اشرف آگاهانه، پیوسته و تا به انتها تئوری که سازمان در پرتو آن شکل گرفته بود را به دست فراموشی سپرد!
به همین دلیل گفتن این که"رهبری" یعنیحمید اشرف در اینباره دچار فراموشی شده بود، کمکی به کشف حقیقت از دل واقعیت نمیکند.برای کشف حقیقت در این رابطه بایستی به این واقعیت که درک او از مبارزهی مسلحانه وتئوری انقلابی سازمان از ابتدا هم در همان حد تبلیغ مسلحانهیعنی نگاهی صرفن تاکتیکی که سپس هم به دفاع از خود مسلحانه یعنی دیدی مکانیکی تقلیل یافت، اشاره و تأکید نمود. بنابراین، چرا میگوئید"عدم اشراف و آگاهی کاملرهبری" به تئوری مبارزهی مسلحانه و نمیگوئید بیان آگاهانهی باور حمید اشرف به استراتژی تبلیغ مسلحانه!؟
همچنین در صفحهی 196 اضافه میکنید که: "حقیقتآناستکهسازمان ما در اواخر سال ١٣۵٣ با به کارگیری رهنمودهای عملی بیژن جزنی، از هر نظر از تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک عدول کرد که این جز به معنی انحراف از خط پرولتری سازمان ما نبود."(تأکیدها از نگارنده این متن)
سازمان عدول کرد یا رهبری!؟ رهبری عدول کرد یا حمید اشرف!؟ گاهی میگوئید رهبری، جای دیگر میگوئید سازمان و گاهی هم به ندرت و با زبانبیزبانی میگوئید حمید اشرف!بلاخره کدامیک؟ اگر معتقدید که سازمان عدول کرد، این یعنی این که رهبری و اعضاء همهگی با هم این کار اپورتونیستی و تجدیدنظر طلبانه را انجام دادند.
اگر فکر میکنید که رهبری چنین کاری را انجام داده است، این به معنای آن است که همهی آنهائی که به همراه حمید اشرف در مرکزیت سازمان بودند و اگر هم میخواهید با زبانبیزبانی بگوئید که حمید اشرف از تئوری مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک عدول کرد، چرا این را صریح و روشن و با قاطعیت نمیگوئید!
حمید اشرف پس از آنکه در جایگاه رهبری سیاسی_ایدئولوژیک سازمان قرار گرفت، باتوجه به دید محدود خود از مبارزهی مسلحانه و پیروی و تکیهی کامل و همهجانبه بر نظرات و رهنمودهایبهغایت انحرافی جزنی دست به تغییر ساختار سیاسی_نظامی سازمان و تبدیل آن به ساختاریصرفن سیاسی زد که عدم کارائی و سترونی آن در فعالیت مبارزاتی ادوار گذشتهیگروههای مختلف از جمله در خودِ گروه احمدزاده، پویان، مفتاحیعملن اثبات شده بود.
او حتاجنبهیتاکتیکیمبارزهی مسلحانه یعنی تبلیغ مسلحانه را هم به دفاع از خود مسلحانه تقلیل داد و جنبهی استراتژیک مبارزهی مسلحانه که بسیار حیاتی و تعیینکننده است و بدون عملی نمودن آن، انقلاب در جامعهیتحتسلطه ما به پیروزی نخواهد رسید را آگاهانه کنار گذاشت.
درنتیجه، به جرأتمیتوان گفت که با توجه به روند نزولی و سیر قهقرائی که عدول از مواضع و بنیانهای تئوریک اولیه سازمان که توسط حمید اشرف به همراه خوراک فکری مسموم جزنی که از چهار سال قبل از ضربات سال 55 در سازمان نضج گرفت و به اجرا درآمد، اگر آن ضربات منجر به کشته شدن حمید اشرف نمیگردید، بدون شک وی به کلی خطمشی مسلحانه را کنار میگذاشت.
کما اینکه، نقل قولی که خود رفیق دهقانی در صفحه 344 کتاب از محمدرضا حدادپور آورده دقیقن مؤید و بیانگر این موضوع است: "وی در همین نوشته در توصیف بهروز ارمغانی نوشته است:"او درکنار و تحت حمایت حمید اشرف توانست ضرورت مبارزه سیاسی به عنوان شکل اصلی مبارزه را که به اشکال مختلف در سازمان مطرح و مورد بحث بود، عمق بیشتری ببخشد. در عمل این مباحث در راستای پذیرش نظرات بیژن جزنی در مجموعه سازمان و حتی پیشروی به سوی رد مشی مسلحانه در رهبری پیش میرفت".(محمدرضا حدادپور خیابان، "یاد بعضی نفرات...").(تأکیدها از نگارنده این متن)
نتیجه و درسی که از این موضوع میتوان گرفت، این است که در چنین تشکلاتی هرگز نباید افراد و عناصر غیرتئوریک در جایگاهبینهایتتعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک آن قرار بگیرند و به هر قیمتی و با هر عقوبتی برای تشکیلات، بایستی از آن پرهیز نموده و مانع آن شد.
بنابراین، بار دیگررفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهی سیاسی_ایدئولوژیک سازمان، با عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان و باعدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل 6-یکی از موارد و نشانههای بسیار مهم دیگری که عدول از اصول انقلابیتعیینشده و پذیرفتهشدهی اولیه را به روشنی عیان میسازد، عدمبهکارگیریرهنمودهایتئوری انقلابیمبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک توسط حمید اشرفحتا پیش از وارد کردن نظرات انحرافی جزنی به درون سازمانمیباشد.
در تأئید این موضوع، در صفحهی 107 کتاب آمده است:"در سرمقاله شماره اول "نبرد خلق" به تاریخ بهمنماه ١٣۵٢ مطلبی جلب توجه میکند...،در این سرمقاله نویسنده نشان نمیدهد که از تئوری مبارزه مسلحانه همان دیدی را دارد که در این تئوری موجود است. برعکس، این سرمقاله عدم درک نویسنده از استراتژی مورد نظر تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک را بیان میکند، تا آنجا که در آن "تبلیغ مسلحانه و شکستن سد خفقان سیاسی"، استراتژی چریکهای فدائی خلق نامیده شده است. عین جمله چنین است: "سازمان ما ... بااستراتژی روشن تبلیغ مسلحانه و شکستن سد خفقان سیاسی، مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کرد". ایننظرآشکاراخلافنظربنیانگذارانوپایهگذارانچریکهایفدائیخلقبود."
واقعیت فوق از یکسو، بهروشنی بیانگر دید انحرافی نویسندهی آن سرمقاله میباشد که به احتمال قریب به یقین حمید اشرف بوده است و از سوی دیگر، تاریخ انتشار آن در تأئید و اثبات این نقطه نظر است که انحراف سازمان نه در سال 53، بلکه همانطور که قبلن هم گفته شد در سال 51 آغاز گردید و به فاصلهی کوتاهی پس از شهادت رفیق گرانقدر حسن نوروزی در دیماه سال 52، با انتشار اولین شمارهی "نبردخلق" در بهمنماه همان سال یکی از نمودهای عینی خود که همین واقعیت فوق باشد را نشان داد.
در صفحهی 152گفته میشود که:"این را هم بگویم که با پاسخ رفیق حمید اشرف، با تأسف به این امر پی بردم که برپائی کانون یا کانونهای چریکی در روستا، امری که مدام انتظارش را میکشیدم، در دستور کار سازمان قرار ندارد.همچنین با پاسخ او مبنی بر این که "کار در میان پرولتاریا، اساس کار ماست و ما فعلاً نمیتونیم به روستا بپردازیم"واژه "ما" برایم سئوال برانگیز شد."
واقعن شگفتآور است که بیان جملهی "کار در میان پرولتاریا، اساس کار ماست"اصلنبرای رفیق دهقانی سؤال برانگیز نبوده است و فقط روی کلمهی "ما" حساس شده است!؟ این جملهی فوق است که در تناقض و تضاد با راهیست که برای متشکل کردن طبقهی کارگر و دیگر زحمتکشان جامعه در شرایط مشخص ایران از سوی بنیانگذاران سازمان تبیین و ترسیم شده بود، نه واژهی "ما"! با رجوع به همین یک جملهی حمید اشرف میتوان به واقعیت انحراف سازمان از مواضع اولیهی آن پیبُرد و تسلط خط و نگرشی جدید بر آن را بهعینه دریافت! این جمله بایستی تعجب شما و هر فرد مرتبط دیگری را بیشتر برمیانگیخت، تا واژهی "ما"!
از یک طرف، در بسیاری از بخشهای کتاب سعی و تلاش رفیق دهقانی این است تا نشان دهد و اثبات نماید که نظرات جزنی مورد استقبال "رهبری" که مشخصن بایستی میگفت حمید اشرف،قرار گرفت و همین باعث عدول و رویگردانیوی از نظرات اولیهی سازمان شد، مانند صفحهی 152 که گفته میشود: "...، یک نمونه برجسته و بارز از رویگردانی رفیق حمید اشرف از تئوری "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" به موقعی بر میگردد که نظرات بیژن جزنی به درون سازمان ما راه یافته بود."
اما از طرف دیگر در صفحهی 153 به طرز عجیب و متناقضی خلاف آن را چنین اعلام میکند: "...، در رابطه با این انحراف، معلوم و مشخص نیست که تا چه حد ارتباط رفیق حمید اشرف یا رفقای دیگر با بیژن جزنی در زندان (از طریق افرادی در خارج از سازمان) در این امر نقش داشت."(تأکیدها از نگارنده این متن)
همانگونه که پیشتر گفته شد، حمید اشرف به دلیل دید تاکتیکی و محدود خود از مبارزهی مسلحانه از همان ابتدا از لحاظ نظری دچار انحراف بوده و وقتی که در رأس سازمان قرار گرفت، این انحراف را به سازمان هم تحمیل نمود.
در صفحهی 162 کتاب به درستی گفته میشود که:"بهطورخلاصهزمینهایکهموجبنفوذنظراتبیژنجزنیبهدرونسازمانماشدرا اولاً باید در این امر دید که رهبری سازمان پیشاپیش از بهکارگیریرهنمودهایتئوری"مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" سر باز زده و با قائل شدن نقش صرفاً تبلیغی برای مبارزه مسلحانه، انجام این مبارزه را محدود به شهرها نموده بود". (تأکیدها از نگارنده این متن)
همینطور که میبینید رفیق دهقانی در این جا به شکل ضمنی اذعان دارد که حمید اشرف البته تحت نام "رهبری سازمان"، حتا قبل از ورود نظرات انحرافی جزنی به درون سازمان، از مواضع و بنیانهایاولیهی سازمان عدول کرده بود. این به معنای این است که درواقع اگر جزنی نامی هم با آن مختصات وجود نمیداشت که با نظرات اپورتونیستی و رهنمودهایبهغایت اشتباه خود سازمان را به بیراهه وبنبست رهنمون سازد، حمید اشرف بازهم سازمان را به آن پرتگاه و ورطهیسقوطمیکشاند.
میگوئید حمید اشرف در پاسخ نامهی انتقادی شما در خصوص انتشار زندگینامهی رفیق فریدون جعفری نوشته بود که: "رفقا میگویند که نباید زیاد روی عملیات مسلحانه تأکید کرد"، وقید میکنید که: "این جمله برای من...، قابل هضم و درک نبود. این موضوع سالها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود تا این که بعدها مفهوم واقعی آن جمله را دریافتم. موضوع از این قرار بود که از اواخر سال ١٣۵٣ به بعد پروسهایدر سازمان شروع شده و نظراتی مغایر با نظرات پایهایچریکهایفدائیخلقبهدرون سازمان راه یافته بود. در همانحال مبارزینی هم جدیداً به سازمان پیوسته بودند که حامل آن نظرات بودند...، ."(نقلقولها از صفحات 244 و 245، تأکیدها از نگارنده این متن)
حق با شماست این جمله در آن مقطع برای شما که در خارج از کشور بسرمیبردیدطبیعیست که قابل هضم نبوده باشد، اما میتوانست و بایستی در همان زمان برای شما قابل تشخیصمیبود، و نبایستی سالها ذهن شما را به خود مشغول مینمود و تازه بعد از گذشت دههها به مفهوم واقعی آن جمله پیمیبردید!؟
زیرا در مقطع ردوبدل آن نامهها، چهارسال از شروع عدول از اصول حمید اشرف و انحراف و استحاله سازمان میگذشت و شما با آن برخوردها و خاطرات عینی که در رابطه باجزوهی"تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه"نوشتهی حمید اشرف که"در آن جزوه مطالب غیرواقعی و برخورد نادرست دیدید و شدیداً هم از آن ناراحت و عصبانی شدید"و رفیق نوروزی در مرکزیت سازمان هم با مخالفت اصولی خود مانع پخش بیرونی آن شده بود، همچنین ازورود جزوهی کذائی"آنچه یک انقلابی باید بداند"جزنی به درون سازمان، بحث و جدلهای رفیق نسترن با حمید اشرف و دریافت نامهی اظهار نگرانی رفیق جعفری از بحران پدید آمده در سازمان داشتید،طبعن بایستی در همان زمان قادر به درک این موضوع حساس و بااهمیتمیشدید و درمییافتید که قضیه از چه قرار است!
پرسیدنیست که آیا شما در آن فاصله، "جزوهیجمعبندیسهساله"و نوشتههایجزنی را ندیده و نخوانده بودید!؟ مگر شما شمارههای مختلف نشریه "نبردخلق"سازمان را ندیده و مطالعه نکرده بودید!؟ آیا "نشریهی 19 بهمن" بهاصطلاح تئوریک آن عناصر "تودهای" را ندیده و نخوانده بودید و از حمایت سازمان یعنی حمید اشرف از آن نشریهبیاطلاع بودید!؟
با سلاح و معیارمارکسیسم_لنینیسم در شرایط ایران یعنی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک،حتا نگاهی سطحی و کلی به تمامی نوشتههایجزنی و آن نشریهی کذائی"19 بهمن"،کافیست تا به نظرات شدیدناپورتونیستی"حزب ضدتودهای"آنهاپیبُرد و در عین حال ردپایموجواراین اپورتونیسمگندیدهی مزمن را در همهیشمارههاینشریهی"نبرد خلق"نیز دریافت.
علاوه بر آن، برای مشاهده و اثبات دوگانهگی حرف و عملحمید اشرف در رابطه با تئوری انقلابی سازمان با رجوع بهجزوهی"جمعبندیسهساله" و مطالبی که در مورد گروه دیگر یعنی گروه رفقای کبیراحمدزاده، پویان،مفتاحیمیگوید، میتوان این مسئله را به روشنی ملاحظه نمود. او در آن جزوه میگوید: "در اواخر سال ٤٨ اقدامات گروه در زمينه کار سياسی به منظور جلب عناصر پرولتری با مشکلات جدی مواجه شد. سيستم پلیسي رژیم و اثرات نامطلوب سابق، کارگران را از شرکت در مبارزه سياسی و حتی مبارزات اقتصادی باز میداشت. در این ایام رفقا که به جمعبندی نتايج فعالیتهای خود پرداخته بودند و شناخت جامعی نسبت به روحيات و شرایط خفقانبار کارگران پيدا کرده بودند نتيجه گرفتند که کار سياسی صرف در شرایط کنونی بی اثر است و با اين فعالیتها نمی توان طبقۀ کارگر را به مبارزه کشاند و علت این امر را احساس ضعف مطلق طبقۀ بدون تشکل کارگر در مقابل احساس قدرت مطلق دشمن دانستند و از اینرو درصدد اجرای طرحهای تازهای برآمدند که این دو مطلق را در ذهن طبقۀ کارگر و سایر عناصر بالقوه انقلابی خلق فروریزد و امیدهای سیاسی تازه را در اذهان خلق ستمدیده ميهن ما زنده سازد. بر این اساس رفقا اصل مبارزات مسلحانۀ چریکی را به منظور ایجاد فضای سياسی جدید در جامعه مورد بررسی قرار دادند و پس از مطالعات و بحثهای بسيار در "تیمهای مثلث" نتایج این بررسیها در اثر "ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا" و "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکيتک" منعکس گردید. البته در تمام بهار سال ٤٩ بحث این دو اثر ادامه یافت و اکثر تیمهای مثلث که از بهترین نيروهای مترقی در زمان خود محسوب میشدند این دو رساله را تأیيد کردند. تنها تنی چند اپورتونيست وقتی دیدند پذیرش این تزهای درست ممکن است زندگی حقيرشان را تهدید کند از رفقای خود جدا شدند."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در اینجا میبینید که اوبا تأئید ضمنی این موضوع که با کار سیاسی صرف نمیتوان طبقهی کارگر را به مبارزه کشاند و متشکل نمود، در انتهای جملات فوق به شکل بازهم ضمنی دو اثر رفقا پویان و احمدزاده را تأئید و درستی تزهای مطروحه در این دو اثر را اعلام میکند. اما علارغم بیان مطالب درست فوق، وی درعینحال در همان مقطع درحال تغییر ساختار تشکیلاتی وشیوهی مبارزاتی سازمان از یک سازمان سیاسی_نظامی به تشکیلاتی صرفن سیاسی با چاشنی تبلیغ مسلحانه و سازماندهی غیرمسلح نیروهای آن بود!!؟
نکتهیمهم دیگر این که در نقلقول فوق، حمید اشرف گرچه از کتاب مبارزهی مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک نام میبرد، اما انگار کهبخشاستراتژی عنوان کتاب و محتوای آن در اینباره را ندیده و نخوانده باشد، بجز تأکید برجنبهی تبلیغی مبارزهی مسلحانه،حتا هیچ اشارهایهم بر جنبهی بسیار مهم استراتژیک این مبارزه نمیکندکه این خوددقیقن ناشی و حاکی از باور نداشتن وی به استراتژی مسلحانهمیباشد.
برای کشف حقیقت و یافتن پاسخ چرائی این تناقض ودوگانهگی حرف و عملبایستی به اینواقعیت رجوع و بر آن استناد نمودکه او نه در نظر و به شکل مکتوب و عیان که توان و بضاعت آن را نداشت، بلکه در عمل و با آگاهی کامل اما سربسته و پنهان با برخورداری از موقعیت و جایگاهی که پیدا کرده بود، در راستای نفی و طرد آن تزهای درست و جایگزینی آن با نظرات سترون جزنی و رد مشی مسلحانهگام برمیداشت.
در تأئید این موضوع، در رابطه با نقش و حمایت حمید اشرف از بهروز ارمغانی آمده است که:"او درکنار و تحت حمایت حمید اشرف توانست ضرورت مبارزه سیاسی به عنوان شکل اصلی مبارزه را که به اشکال مختلف در سازمان مطرح و مورد بحث بود، عمق بیشتری ببخشد. در عمل این مباحث در راستای پذیرش نظرات بیژن جزنی در مجموعه سازمان و حتی پیشروی به سوی رد مشی مسلحانه در رهبری پیش میرفت".(نقلقول از کتاب مورد نقد، صفحهی344 که خود نقلقولیست از فردی به نام محمدرضا حدادپور. تأکید از نگارنده این متن)
این نقلقول و محتوای آن که مورد تأئید رفیق دهقانی هم قرار دارد، به روشنی تمام این واقعیت تلخ را بازگو مینماید که بحث "ضرورت مبارزهی سیاسی به عنوان شکل اصلی مبارزه" قبل از اضافه شدن نقش مخرب بهروز ارمغانیدر این رابطه که بنابر نقلقول فوق توانسته بود عمق بیشتری به آن مبحث دهد، به اشکال مختلف در سازمان مطرح و مورد بحث بوده است!؟
درحقیقت پذیرش، رسوخ و استفادهیهمهجانبه از نظرات جزنی در سازمان از سوی حمید اشرف به دلیل بنبستی بود که او خود وطبعن سازمان را در نتیجهی دید صرفنتاکتیکی خویش از مبارزه مسلحانه، عدم پیروی و پایبندیبه تئوری انقلابی سازمان ونداشتن خلاقیت نظریدر آن گرفتار ساخته بود و به غلط تصور میکرد کهبهاصطلاح"تز پای دوم جنبش"جزنی که هیچی نبود جز سیاسیکاری سترون صرف با چاشنی دفاع از خود مسلحانه، میتواند معضل سازمان در خروج از آنبنبست و وضعیت راکد را حل نماید. درحالی که عملن آن را به ورطهی انحراف، اضمحلال و به مسلخ کشاندن بیثمر نیروهایش کشاند!
بنابراینو برای چندمین باررفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق وبررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف با نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرارگرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان، عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، باعدمپیروی ازرهنمودهای راهگشای رفقای بنیانگذارحتا پیش از ورود نظرات انحرافی جزنی به درون سازمانوعدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمانو تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن وسیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل7-یکی از پارامترهای مهم و بنیادی دیگری که حاکی از انحراف قطعی سازمان بود و موجب استحالهیقهقرائی آن گردید، کنار گذاشتن قطعی و کاملخطمشی انقلابی سازمان و نفی و طرد عملی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیکاز سوی حمید اشرف،پس از وارد نمودن نظرات مخرب و غیرانقلابی جزنی به درون سازمانمیباشد.
رفیق دهقانی در تأئید این موضوع در صفحهی177 کتاب میگوید: "در مورد این موضوع هم که چرا بعد از ورود نظرات جزنی به درون سازمان و حرکت رهبریبر اساس آن نظرات، کنار گذاشته شدن تئوری تدوینشده توسط رفقای اولیه سازمان و جایگزین کردن آن با نظرات و رهنمودهای جزنی علناً و رسماً به جنبش اعلام نشد، ضمن قبول وجود اختلاف نظر در بین رفقای سازمان در رابطه با نوشتههای جزنی، واقعیت این است که رهبری سازماندر این زمینه آگاهانه یا ناآگاهانه از روش و منشی تبعیت کرد که جزنی معرف آن بود و در نتیجه طرد و کنار گذاشتن تئوری مبارزه مسلحانه تدوینشده توسط رفیق احمدزاده با صراحت به جنبش اعلام نشد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
همچنیندر صفحهی 223 کتاب در این رابطهآمده است: "در این زمینه که رهبری سازمان ما پس از ورود نظرات جزنی به درون سازمان، بهطور آگاهانه "کتاب مبارزهی مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک" را کاملاً کنار گذاشته بودفاکت مشخصی در دست است که نشان میدهد رهبری در حالی که خود حاضر نبود رهنمودهای کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" را به کار بندد، این امکان را در میان رفقای سازمان هم به وجود نیاورده بود که به بحث در مورد مطالب آن بپردازند. فاکت این است که رهبری از چاپ مجدد کتاب رفیق مسعود با مقدمهایکهرفیقمؤمنیبرایش نوشته بود جلوگیری کرد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
همانطور که در گفتههای فوقمشهود است،رفیق دهقانی در این جا نیز یکبار دیگر به جای اینکهاز حمید اشرف به عنوان کسی که نظرات جزنی را به درون سازمان آورد و متعاقبنبهطور آگاهانه تئوریمبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک را بیسروصدا کنار گذاشت و آثار انحرافی و مخرب جزنی را هم ابتدابیسروصدا و سپس با تعریف و تمجیدهایپُرطمطراقناصحیح و بیربط راهنمای عمل خویش و سازمان قرار داد، نام ببرد به صورت کلی از"رهبری" و "رهبری سازمان" اسم میبرد!؟
نکتهی حائز اهمیت اینکه،چنین برخورد کلی و نامشخصی با موضوعات مهمی از قبیل مواضع اتخاذ شده، تصمیمات وجهتگیریهایاِعمال شده، و خلاصه کلیهی امور سیاسی، تئوریک، تشکیلاتی و مبارزاتی سازمان،درواقع به معنای دخیل نمودن رفقای دیگر از جمله رفیق گرانقدر فریدون جعفری در اتخاذ چنان مواضع و اَعمال و اقداماتیست که رفیق دهقانی در قسمتهای مختلف کتاب از آنها تحت عنوان "رهبری سازمان" نام میبرد!
البته ناگفته نماند کهبدون شک وبهطورکلی به رفقای دیگری که در آن مقاطع چه در مرکزیت بودند یا نبودند و در جریان این مسائل قرار داشتند و مانع این تحولات منفی و نامیمون در سازمان نشدند، شدیدن انتقاد وارد است. اما، رفیق دهقانی اگر در ضمیر خویش چنین نظری دارد، بهتر بود که رُک و پوستکنده آن را بیان مینمود و نه به نحوی دیپلماتیک و غیرصریح!
موضوع مهمی که لازم به طرح است و بایستیبر آن تأکید نمود،این واقعیت است که هیچگونه خواست و فشاری چه از سوی دیگر اعضاء مرکزیت و چه بدنهی سازمان به حمید اشرف در رابطه با تغییر مواضع و خطمشی انقلابی سازمان در میان نبود و اساسن چنین امری حداقل تا اواخر سال 53 در تشکیلات نه مطرح بوده و نه موضوعیت داشته است.
در حقیقت، این خودِ حمید اشرف در رأس سازمان بود که چنین افکار و خواستیرا در سر داشت.عدم اعتقاد به ضرورتجنبهی استراتژیک مبارزهی مسلحانه، به همراه عدم خلاقیت در گسترش و توسعهی فعالیت انقلابی سازمان وتلاقی نگرش محدود و مکانیکی حمید اشرف از این مبارزه با نظرات و دیگاههای مشابه جزنی در این خصوص، محرک اصلی او برای حرکت در چنانراستائی بوده است.
در نتیجه، مهمترین و اساسیتریندلیل عاقبت تأسفبار سازمان چریکهای فدائی خلق که بیتردیدمیتوانستاجتنابپذیر باشد، چیزی نبود جز عدول و کنار گذاشتن تئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک از سوی حمید اشرف و جایگزینی تدریجی آن با نظرات انحرافی جزنی که درواقعغیرمارکسیستی،تودهای و غیرانقلابی بودند و هیچ همخوانی، انطباق و ربطی هم با شرائط مشخص جامعهی ایران نداشتند.
در صفحهی 370 به درستی گفته میشود که:"در سال ١٣۵۴ در زمان حیات رفیق حمید اشرف، شعار "تبلیغ مسلحانه محور تمام اشکال مبارزاتی خلق ما" جایگزین "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" شده و در روی جلد نشریه "نبرد خلق شماره ۶" قرار گرفته بود. در حالی که "تبلیغ مسلحانه" با دلایل و وظایفی که برای آن برشمرده شده بود بیانگر یک پسرفت تاریخی بود."(تأکیدها از نگارنده این متن)
بنابراین، رفیق دهقانی!اگر درج و قرار گرفتن آن شعار کذائی بر روی جلد نشریه "نبردخلق"شمارهی 6 در زمانی که حمید اشرف هنوز در قید حیات بود، به درستینشانهی یک پسرفت تاریخی بود و باتوجه به تمام ایراداتی که شما در این کتاببه جای انتقادات بزرگ و سرنوشتسازی که درمجموع به حمید اشرف وارد است عنوان میکنید،دیگر چه صحبتی از پیشرفت جنبش انقلابی و نقشی که برای حمید اشرف در این رابطه قائل میشوید،میتواند در میان باشد!؟
شکی نیست که انحراف قطعی سازمان با کنارگذاشتن تئوری انقلابی اولیهی آن از سوی حمید اشرفموجب استحاله و دگردیسی کامل آنشد. این مسئله نه تنها سازمان را ویران نمود، بلکه تأثیر غیرقابلانکارینیز در پسرفت، ناکامی و شکست جنبش انقلابی تودههایتحتستم ایران به جا گذاشت.درنتیجه،آنچهکه در این رابطه بایستی بر آن تأکید نمود ضمنارائهی نقدی رادیکال، بیان تأثیرات و نقشمنفی و مخربغیرقابلانکار حمید اشرف است و نه عکس آن!؟
در صفحهی 166کتاب میگوئید:"...، رفقای داخل نوشتهایراهمبرایما فرستاده بودند که اساساً وجودش در سازمان برای من سئوالبرانگیز شد. من وقتی آن نوشته که امضای نویسنده زیر آن قرار نداشت را خواندم اولین جملهایکهبرزبانمآمداین بود که "از این نوشته بوی گند حزب توده به مشام میرسد"؛ و این سئوال که رفقا به چه دلیل چنین نوشته سخیف و مغایر با نظرات کمونیستی چریکهای فدائی خلق را برای ما فرستادهاند،برایمبهمعمائیتبدیلگشت!"(تأکیدها از نگارنده این متن)
هیچ تردیدی در این نیست که شما با خواندن آن نوشتهی سخیف، بوی گند حزب متعفن ضدتوده را حس کردید! اما پرسیدنیست که برای حل آن معمائی که با این مسئله برایتان ایجاد گشت، آیا تلاش و اقدامی هم نمودید؟
این که چرا چنان نوشتهای که بسیار سخیف و مغایر با نظرات کمونیستی چریکهای فدائی خلق بود و از آن بوی گند حزب توده به مشام میرسید را برای شما نمایندهگان سازمان در خارج از کشورهم فرستاده بودند، بدون شک از روی ناآگاهی و خطای ناشی از عدم درک مسائل آن جزوه نبوده و یقینن در راستای اشاعه و ترویج نظرات جزنی در صفوف سازمان و علاوه بر آن، ارزیابی برخورد و واکنش احتمالی شما رفقای نماینده بوده است!
رفیق دهقانی در صفحه 183 کتاب میگوید: "پذیرش یک نظر اپورتونیستی از طرف این رفقا، خطای تئوریک و ناشی از عدم آگاهی آنها بهطورکاملنسبتبهنظراتاولیهچریکهایفدائیخلقبود. البتهپذیرشیکنظر اپورتونیستی از طرف این رفقا فارغ از دلیل آن خواه نا خواه تبعات مخرب خود را به همراه داشت."(تأکید از نگارنده این متن)
آیا واقعنمیتوان گفت و پذیرفت که حمید اشرف از نظرات اولیهیچریکهای فدائی خلق بیخبر بوده و از آنها آگاهی کامل نداشته است!؟ قطعن خیر! اما شکی نیست که وی دیدی محدود و درکی ناهمگون و متضاد نسبت به آن داشته است. خطای تئوریک خواه در مرحلهی نظری باشد و خواه در فاز عملی، همواره قابل تشخیص و اصلاح است.
چرا فکر میکنید که علت طرد تئوری مبارزهی مسلحانه از سوی حمید اشرف و پذیرش نظرات جزنی و پیروی ازرهنمودهایبنبستزای وی، صرفن یک خطای تئوریک منبعث از عدم اشراف و آگاهی کامل نسبت به نظرات اولیهی سازمان بوده و نه یک باور و انتخاب آگاهانه!؟
یعنی فهم این تئوری آنهم برای حمید اشرف که مدتها با رفیق کبیر احمدزاده در ارتباط بود و اساسن بر سر همین مسائل بحث و تبادل نظر داشتند، آنقدر سخت و پیچیده است که وی از درک آن عاجز بوده و نمیتوانسته بر آن اشراف پیدا کند!؟
بدون شک چنین نبوده است و او نه اتفاقی و از روی خطا، بلکه آگاهانه این انتخاب و اَعمال را انجام داده است. همانطور که دید صرفنتاکتیکی خود از مبارزهی مسلحانه را علارغم تأکید بسیار رفقای بنیانگذار بر ضرورت نگاه و دیدی دو سویه از این مقوله یعنی هم استراتژیکی و هم تاکتیکی، نه تنها هرگز تصحیح نکرد، بلکه همانطور که قبلن نیز گفته شدحتا دید محدود تاکتیکی خود از این مبارزه را نیز طی سیری قهقرائی به دفاع از خود مسلحانه یعنی دیدی مکانیکی از آن تغییر داد و بنابر عملکرد خویش و اسناد و شواهدی که به شکل کتبی و شفاهی از آن برجای مانده است، اگر زنده میماند، بیتردیدبهطور کامل نیز خط بطلان بر آن میکشید.
در صفحات 220 و 221میگوئید:"همانطور که پیشتر اشاره شد رفقای دستاندرکار نشریه "نبردخلق" وبهطورمشخص رفیق حمید اشرف چه تحت تأثیر نظر جزنی در مورد دهقانان (با توجه به راه یافتن نوشته "آنچه یک انقلابی باید بداند" او در سال ١٣۵١ به سازمان) و چه به هر دلیل دیگر، بههیچ وجه پایبند تحلیل و نظرات درجشده در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک"نبودند."
رفیق دهقانی در اینجا، به درستی به نکتهی بسیار مهم عدم پایبندی حمید اشرف به تحلیلها و نظرات تبیین و تدوینشده در کتاب رفیق مسعود اشاره میکند. البته ایشان دلیل مشخصی که برای آن عنوانمینمایدتحتتأثیر قرارگرفتن حمید اشرف از نظر جزنی در مورد دهقانان است که در همان جزوهی"آنچه یک انقلابی باید بداند" آمده است.
همین موضوعبهخوبی بیانگر این است که اساسن آن بحث "خطای تئوریک" و یا"عدم درک و اشراف رهبری"بهتئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیککه در صفحات دیگر از سوی رفیق دهقانی مطرح میگردند،درواقع عینیت ندارند.طرح چنین دلائل غیرواقعی برای چنان انحراف واقعی بزرگ و مخربی تنهامیتواند در راستای طبیعی جلوه دادن آن و کاستن از بار مسئول اصلی آن یعنی حمید اشرف باشد.
در صفحهی 212 آمده است که:"در سرمقاله "نبرد خلق شماره ٧" که در خرداد ١٣۵۵ منتشر شد جایگزینشدن نظرات بیژن جزنی به جای نظرات پیشین چریکهای فدائی خلق در سازمان را بیشتر میتوان متوجه شد. در این نشریه با زبان بیزبانی یعنی به صورت کاملاً مبهم و غیرشفاف (گویا به خاطر این که بیاحترامی نسبت به تئوریسینهای سازمان صورت نگرفته باشد)، کنار گذاشته شدن تئوری مبارزه مسلحانه تدوین شده توسط رفیق مسعود احمدزاده اعلام شد.برای این منظور با طرح مقدمهایبرایاولینبارناگهانازجزوه "آنچهیکانقلابیباید بداند" اسم برده شد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در رابطه با این پاراگراف، بایستی به چند مطلببپردازیم. نخست این که، تاریخ انتشار نشریه "نبردخلق شماره 7" دقیقن نشان میدهد که انتشار آن در زمانیست که حمید اشرف هنوز در قید حیات بوده است. لذا سرمقالهی مورد بحث حتا اگر مؤلف آن هم خود او نبوده باشد که بعید است، اما پس از نظارت مستقیم و تأئید وی به چاپ رسیده است.
دوم این که، وقتی به درستی تصریح میکنید که سرمقالهی آن شمارهی نشریه کنار گذاشتن تئوری مبارزهی مسلحانه را اعلام میکند، دیگر چه فرقی میکند که برای اعلام آن از چه زبانی استفاده شده باشد!؟ مهم اصل قضیه، یعنی انجام آن کارو نه نحوهی بیان آن است!
سوم این که، شما چگونه به این نتیجه رسیدهاید که سرمقالهینشریهی"نبرد خلق" شماره 7 "گویا به خاطر این که بیاحترامی نسبت به تئوریسینهای سازمان صورت نگرفته باشد"، این اقدام اپورتونیستی خود را با زبان بیزبانی و با گفتاری مبهم و غیرشفاف اعلام نموده است!؟
اگر بحث احترام و بیاحترامی در کار باشد، آیا خود آن عمل یعنی "کنار گذاشته شدن تئوری مبارزه مسلحانه تدوین شده توسط رفیق مسعود احمدزاده"، بدون هرگونه نقد و تحلیلی عین بیاحترامی به آن رفقا نبود و نیست!؟ چرا فکر میکنید که چون این کار با زبان بیزبانی و مبهم و غیرشفاف انجام شد، علت آن این بوده که گویا حمید اشرف نخواسته به رفقای تئوریسین ما بیاحترامی کند!؟ چه چیزی شما را مجاب به چنین برداشتی از آن گفتار نموده است!؟
چهارم این که، به تأئید شما جزوهی "آنچه یک انقلابی باید بداند"جزنی که به شکل غیراصولی و ریاکارانه به نام رفیق صفائی فراهانی بیرون داده شده بود، در سال 51 به درون سازمان آورده شده بود. این کهدر خرداد ماه سال 55 در نشریهی "نبردخلق" شمارهی 7 ، "برایاولینبارناگهانازجزوه "آنچهیکانقلابیباید بداند" اسم برده شد"، و در سطح جنبش مطرحگردید، خود حاکی از تأئید این نظر است که نمود اولیهی انحراف سازمان نه از سال 53، بلکه از همان سال 51 با ورود این جزوهی انحرافی به سازمان از طریق حمید اشرف آغاز شده بود.
اصولن در همان سال 51 بایستی یک بحث همهجانبه بر سر مسائل و مواضع مندرج در آن جزوه، حداقل بین رفقائی که مخالف آن بودند با حمید اشرف درمیگرفت و دلیل آوردن چنان جزوهای به درون سازمان را از وی جویا میشدند!؟ متأسفانه در این رابطه نیز یاران حقیقت سهلانگاری کردند!
پنجم این که، وقتی میپذیرید و میگوئید که آن سرمقاله چنین کاری را انجام داده است، پسچرادر جائی دیگر میگوئید که سازمان باقیمانده پس از ضربات سال 55 این کار را کرد!؟
این که بیخودماندهگانمرکزیت سوم آن سازمان باقیمانده با بیانیهی 16 آذر رسمن کنار گذاشتن مبارزهی مسلحانه و نظرات رفیق مسعود را اعلام میکند، حاصل پیامدهای ضربات گسترده سالهای 54 و 55 نبود، بلکه به دلیل زمینههای نظری و عملی بود که در بطن سازمان از سالها قبل فراهم گشته بود و درواقع سازمان مدتهای مدیدی بود که دقیقن داشت در همین راستا گام برمیداشت تا جائی که با اطمینان میتوان گفت که حتا اگر آن ضربات نیز رخ نمیداد، بازهم بدون شک این دست مسائل و عواقب گریبان آن سازمان را که دیرزمانی بود که دیگر سازمان چریکهای فدائی خلق نبود را میگرفت! درنتیجه،بیانیهی 16 آذر درواقعجلوهای عریان و تبلوری عینی از واقعیت درونی آن سازمان قبل از آن ضربات بود.
رفیق دهقانی از یک طرف در همان صفحهی 212 کتاب، سرمقالهی مذکور را به درستی بیان آشکار "جایگزینشدن نظرات بیژن جزنی به جای نظرات پیشین چریکهای فدائی خلق" و اعلام "کنار گذاشته شدن تئوری مبارزه مسلحانه تدوین شده توسط رفیق مسعود احمدزاده"میداند، اما از طرف دیگردر صفحهی 436 کتاب مطالبی راکه کاملن در تضاد و تناقض با آن است، چنین عنوان میکند:"با تأسف کامل باید گفت که آنچه در رابطه با سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پیش آمد، منتج از حاکمیت اپورتونیسم راست بر سازمانِ باقی مانده از ضربات سالهای ١٣۵۴ و ١٣۵۵و اعلام رسمی پذیرش نظرات بیژن جزنی از طرف آن سازمان بود که البته همانطور که در متن این کتاب توضیح داده شد ریشه آن به اواخر سال ١٣۵٣ و انحراف آشکار سازمان ما از تئوری مبارزه مسلحانه تدوین شده توسط رفیق مسعود احمدزاده بر میگشت."(تأکیدها از نگارنده این متن)
لازم به تأکید است که کنار گذاشته شدن بیسروصدای تئوری انقلابیمبارزهیمسلحانهیتدوینشده توسط رفیق کبیر مسعود احمدزاده و جایگزینی آن با نظرات انحرافی و غیرانقلابیجزنی، خود نمودی آشکار از حاکمیت اپورتونیسم راست بر سازمان بوده است. حال این کار چه با زبان بیزبانی و مبهم و غیرشفاف گفته شده باشد و چه به صورت شفاف و صریح، فرقی نمیکند. مهم انجام خودِ کار و نه شکل بیان آن است!
درواقع، شما با این گفتهی فوق از یک سو بر این امر درست صحه میگذارید که کاری که مرکزیت سومبیخودبهجاماندهگان آن سازمانباقیمانده با بیانیهی 16 آذر انجام میدهد و کنار گذاشتن مبارزهی مسلحانه و نظرات رفیق مسعود را به شکل علنی و رسمی اعلام میکند، حاصل پیامدهای ضربات گسترده سالهای 54 و 55 نبود، بلکه به دلیل زمینههای نظری و عملی بود (مانند همان سرمقالهی مورد اشاره) که در بطن سازمان از سالها قبل فراهم گشته بود.
از سوی دیگر، علارغمهمهیفاکتهائی که در این زمینه وجود دارند و خود شما هم در سراسر کتاب آنها را مطرح و مورد بحث قرار میدهید، چرا بازهم تلاش میکنید که به خود و خواننده القاء نمائید که در زمان حیات حمید اشرف، سازمان اگرچه به انحراف رفته، از اصول و مبانی تئوریک عدول کرده و بهطورکلی از تئوری گرفته تا خطمشی، از سازماندهی تشکیلاتی گرفته تا عمل مبارزاتی و خلاصه همه چیز آن بهغیر از ناماش تغییر داده شده بود، اما چون رسمنبیانیهای مانند 16 آذر بیخودماندهگان مرکزیت سوم را نداده بود، لذا دچار اپورتونیسم راست و ارتداد از تئوری مبارزهی مسلحانه نشده بود!!؟
آیا علت آن نوع برخورد، تبعیت حمید اشرف از روش و منش اپورتونیستیجزنی نبود؟ چرا در این جا فراموش میکنید که شما خود پیشتر متذکر شدهاید که: "...، رهبری سازماندر این زمینه آگاهانه یا ناآگاهانه از روش و منشی تبعیت کرد که جزنی معرف آن بود و در نتیجه طرد و کنار گذاشتن تئوری مبارزه مسلحانه تدوینشده توسط رفیق احمدزاده با صراحت به جنبش اعلام نشد."(نقلقول از صفحهی 177 کتاب، تأکیدها از نگارنده این متن)
اما چون بیخودماندهگان مرکزیت سوم این کار را نه با زبان بیزبانی، که به وضوح اعلام کردند، بنابراین آن اپورتونیستهای جوان مفلوک رهرو "حزب همیشه خائن ضدتوده" که عملن هم ثابت کردهاند کهنبودشان به از بودشان بوده و هست و نام ضدانقلابمناسبترین و برازندهترین نام برای آنان است، نه نام "مبارز و انقلابی" که شما برای آنان به کار میبَرید!، دچار ارتداد از تئوری شده و سازمان را به آن روز انداختند!!
مضاف بر این،باتوجه به شواهد موجود اگر حمید اشرف باقیمیماند، انجام این کاردقیقن به همان شکل صریح هم اصلن بعید نبود، چرا که نتیجهی ناگزیر تداوم چنان روندی بدون شک وخواهناخواه به چنین بیانیه و سرنوشتی ختم میشد.
در اینجا لازم است تا در رابطه با ترمهائی که رفیق دهقانی تحت عناوینی مانند عدم آگاهی کامل، اشراف کامل و تسلط کامل نسبت به تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک که در جای جای کتاب به کار میبرد و بسیار هم بر آن تأکید میورزد، صحبت نمائیم.
پس از آن که معمای بنبست حاکم بر مبارزات انقلابی در ایران با فضیلت و درایت رفقا پویان و احمدزاده و تحقیق همهجانبهی کل گروه با تحلیل مشخص از شرائط مشخص جامعه به کشف و تدوین تئوری انقلاب در ایران یعنی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک ختم شد، درواقع بر مصداق معما چو حل شود آسان شود، همهی خطوط کلی مانند مرحلهی انقلاب، تاکتیک و استراتژی، نوع سازماندهی و ساختار تشکیلاتی،خطمشی مبارزاتی و غیره مشخص شدند.
پس از آن، دیگر فهم و درک نظری این تئوری، مبانی آن و تاکیتک و استراتژی آن امری پیچیده و غامض نبود و هرگز هم نمیتواند باشد! آنچه که میماند باور عملی به آن و تلاش صادقانهی انقلابیون برای مهیا نمودن ملزومات و به اجرا درآورن آن است!
علاوه بر این، رفقای اندیشمندتئوریسین در کتب خود به روشنی اعلام کردند که برای شکستن دو مطلق موجود در ذهنیت تودههای کارگر و زحمتکش بایستی تاکتیک مسلحانه را اتخاذ نمود و برای حل مسئلهی جدائی تحمیل شدهیغمانگیز به روشنفکران انقلابی از تودهها و این که چگونه میشود به قدرت تاریخی تودههانقبی زد و آنان را به صحنه عملی مبارزه کشاند و در نهایت انقلاب را به پیروزی رساند، بایستی قطعناستژاتژی مسلحانه را برگزید.
برای همین هم بود که این شعار استراتژیک یعنی "تنها راه رسیدن به آزادی، مبارزهی مسلحانه است!" سر داده شد.جنبهی استراتژیک مبارزهی مسلحانه آنقدر مهم بود که حتا در عنوان کتاب رفیق احمدزاده هم قبل از تاکتیک آورده شده بود!
بنابراین،حتا اگربرفرضمحال، این فرضیهی خطای تئوریکی که شما مطرح مینمائید را هم بپذیریم و آن انحراف بزرگ و ویرانگر را واقعن یک خطای تئوریک بدانیم، حمید اشرف که هست و نیست سازمان را بر سر عملی نمودن آن خطای از نظر شما صرفنسادهی تئوریک با انتخاب نظرات جزنی که خوشبختانه خود شما هم آنها را اپورتونیستیمیدانید، قرار داد، از سال 51 تا مقطع ضربات سالهای 54 و اوایل 55 فرصت داشت که به آن خطا پی ببرد و آن را تصحیح نماید!
اما چنین نکرد! زیرا برای او و یاران تودهایجزنی که از سال 53 به بعد به وی پیوسته بودند، این امر نه یک خطای تئوریک، بلکه عمل به باوری بود که به آن نظرات غلط داشتند و معتقد بودند که آن نظرات،"تعیین دقیق مسیر حرکت نیروهای انقلابی جامعهی ما و کشف ویژگیهای انقلاب ایران و براساس آن تدوین تئوری انقلابی ویژه جامعه ایران"توسطجزنی بوده وتئوری سازمان را "ارتقاء" داده است!!(نقل از صفحهی 215 کتاب)
در صفحهی 244 کتاب آوردهاید که:"...، رفیق حمید اشرف در پاسخ نامه من که تاریخ آن اوایل سال ١٣۵۵بود...، جملهایراهمدرنامهخودنوشتهبودکهدرآنزمانبرایمنبسیارعجیببود.در مورد این انتقاد من که چرا حداقل از عملیاتی که رفیق جعفری در آنها شرکت داشته اسم برده نشده، رفیق حمید اشرف نوشته بود: "رفقا میگویند که نباید زیاد روی عملیات مسلحانه تأکید کرد".(تأکید از نگارنده این متن)
آن "رفقای" حمید اشرف که میگفتند نباید زیاد روی عملیات مسلحانه تأکید کرد که بودند!؟ بدون تردید مُشتیتودهای که وی به گِرد خود جمع کرده بود! و آیا همین پاسخ و جملهی او نشانهای مهم و زنگخطری آشکار برای شما در همان مقطع نمیتوانست باشد و نبود!؟
متأسفانهقطعن نبوده است، زیرا برای شما همانطور که خود میگوئید فقط در حد امری "بسیار عجیب" مطرح بوده است و بس! به نظر میرسد که امروز هم شما آن نتیجهی منطقی و موضع روشنی که از این موضوع مهم میتوان و باید گرفت را نگرفتهاید، چه رسد به آن زمان!
بنابراین و مجددنرفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز درکنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان و عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و با مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک وکنار گذاشتن خطمشی انقلابی سازمان و نفی و طرد عملی تئوری مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان وتسلطاپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن،سیراستحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجامغمانگیزاجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل 8-اشاعه و بکارگیری نظرات اپورتونیستی جزنی در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و پراتیک سازمان،نشانهای بارز از تسلط قطعی و کاملاپورتونیسم راست بر سازمان چریکهای فدائی خلق بود.
رفیق دهقانی! شما خود چه واقف باشید یا نباشید، بدون اعلام رسمی و صریح آن و با زبانبیزبانی در صفحهی 195 کتاب به این موضوع بدین صورت اشاره میکنید: "در نشریه "نبرد خلق شماره ۶" که در اردیبهشت ١٣۵۴... منتشر شده، شاهد تعریف و تمجیدهای زیادی از نوشتههای جزنی میباشیم. از جمله در این نشریه در مورد نوشتههایجزنیآمدهاست: "اینآثاراز بهترین کتابهای آموزشی تئوریک رفقای سازمان بود" و یا "در این آثار با واقعبینی و آگاهی عمیق مارکسیست‐لنینیستی،اوضاعاقتصادی،اجتماعیوسیاسیایرانتشریح شده است و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهایارائهگردیده".
همچنین در صفحهی 196 عنوان میکنید که: "در اردیبهشت سال ١٣۵۴ تبلیغ به نفع نظرات غیرمارکسیستی جزنی از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، سازمانی که به دلیل گذشته پر افتخار و اعمال انقلابیاش از اعتبار چشمگیری در جامعه برخوردار بود کاملاً به ضرر طبقه کارگر و نیروهای پرولتری در جنبش و در جهت رواج ایدههاونظراتاپورتونیستیقرارگرفت ...".
علاوه بر آن، در همان صفحه از تأثیرات و نتایج مخرب آن در حوزههای مختلف نظری، تشکیلاتی و عملی سازمان سخن میگوئید و به درستی هم قید میکنید که در حوزهی نظری منجر به: "تغییر خط سیاسی سازمان از "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" به "تبلیغ مسلحانه محور تمام اشکال مبارزاتی خلق ما" و "تغییر نظر سازمان ما نسبت به حزب توده به نفع این حزب خائن" گردید.
در عرصهی تشکیلاتی نیز به سازماندهی سیاسی_صنفی بخش عمدهای از نیروهای وسیع سازمان در شهرهای مختلف کشور در راستای نظرات انحرافی و خیالپردازانه و غیرواقعبینانهی جزنی که هیچ کاربردی در شرائط مشخص ایران نداشتند یعنی مبارزهی مسالمتآمیز یا همان سیاسیکاری سترون گذشته با چاشنی تبلیغ مسلحانه که آن هم بزودی به دفاع از خود مسلحانه تقلیل یافت،منجر گردید.
و در صحنهی عمل مبارزاتی هم، مشی صرفن سیاسی حاکم بر سازمان به کاهش هرچه بیشتر عملیات مسلحانه و گسترش روزافزون فعالیتهای سیاسی_صنفی مسالمتآمیز آن مانند ایجاد شاخههای کارگری، دانشجوئی و انتشاراتی در سازمانانجامید. یک شاخهی کامل از سازمان به کار انتشارات و نشر کتاب سرگرم شد،همانند مؤسسههای انتشاراتی!!؟ و بسیاری از اعضاء به کارخانهها و دانشگاهها برای کار و فعالیت اعزام شدند!؟
آیا آنچه که در فوق میگوئید، نشانهای بارز از تسلط اپورتونیسم راست بر سازمان نبود!؟
آیا مجموعهی این مسائل در عرصههای مختلف کههیچ سود و رهآورد مشخصی هم در پیشبُرد مبارزات انقلابینداشتند و تنها باعث اتلاف وقت و انرژی مبارزاتی نیروهای سازمان شد و آنها را در معرض خطر تعرض دائمی نیروهای پلیس سیاسی_امنیتی دشمن (ساواک و شهربانی) قرار داده بود، به معنای تسلط و حاکمیت اپورتونیسم راست بر سازمان نبود؟
چرا علارغم رجوع به واقعیات و این همه مستنداتی که خود شما نیز در بررسی تاریخ سازمان به آنها استناد مینمائید و مورد تأکید قرار میدهید، اماحقیقت تلخ تاریخ غلبه و حاکم شدن اپورتونیسم راست بر سازمان را نه در زمان حمید اشرف، که بعد از ضرباتتیرماه سال 55 میدانید!؟
رفیق دهقانی در این کتاب تلاش میکند تا نشان دهد که نظرات جزنیخصوصن دو نوشتهی وی یعنی "نبرد بادیکتاتوری شاه..."و "چگونه مبارزه مسلحانه تودهایمیشود"از اواخر سال 53 به درون سازمان راه یافته و تا به آن حد نفوذ و تسلط پیدا میکند که حتا خط سیاسی_ایدئولوژیک و مشی سازمان را تغییر میدهد.
اما در صفحهی 172 گفته میشود که: "...، در زمان حیات رفیق حمید اشرف، به اعتراف برخی از افراد باقیمانده از آن ضربههاازانتشار"نبرد با دیکتاتوری شاه..." از جانب سازمان جلوگیری شده بود و این جزوه تنها بعد از آن ضربههاتوسط "مرکزیتسوم" درجامعهپخششد."!؟
چه کسانی مانع این کار شده بودند و چرا!؟ اگر فکر میکنید که حمید اشرف خود مانع این کار شده بود، پس چرا در نشریهی"نبردخلق"شمارهی 6 در مورد نوشتههایجزنی آمده است که:"اینآثاراز بهترین کتابهای آموزشی تئوریک رفقای سازمان بود" و یا "در این آثار با واقعبینی و آگاهی عمیق مارکسیست‐لنینیستی،اوضاعاقتصادی،اجتماعیوسیاسیایرانتشریح شده است و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهایارائهگردیده".
مشخص است که در اینجا رفیق دهقانی با گنجاندن این پاراگراف ومحتوای آن در نوشتهی خویش میخواهد حساب حمید اشرف را از مرکزیت سوم پس از ضربات سال 55 جدا کند و سرنوشت سازمان و آیندهیخیانتباربیخودبهجاماندهگان آن ضربات را نه به حمید اشرف، بلکه فقط بهخودِ آنان گره زند!
شما میگوئید کهتا مقطع اواخر پائیز یا اوائل زمستان سال 53 در ایران بودید و تا زمانی که به پشت جبهه یعنی خارج از کشور نرفته بودید، هرگز در داخل سازمان با نوشتههای جزنی روبرو نشدید!؟ البته در سال 51 دیده بودید، اما نه با امضای جزنی، بلکه به نام رفیق صفائیفراهانی!
بنابراین، وقتی در صفحهی 176 میگوئید که: "درست است که قبل از سال ١٣۵۵ در زمان حیات رفیق حمید اشرف تغییر خط سازمان رسماً به جنبش اعلام نشده بود ولی اسناد موجود بیانگر آن است که در سال ١٣۵٣ مطالب نوشتهشدهتوسطبیژنجزنیدرزندانبهدرونسازمانچریکهایفدائیخلقراه یافته و از نیمه دوم یا اواخر آن سالبه رهنمون عمل رهبری سازمان تبدیل شده بود.در نتیجه حرکت مبارزاتی سازمان از آن تاریخ به بعد بر اساس رهنمودهای بیژن جزنی سازمان داده شد."، این دقیقن نشان میدهد که حمید اشرف آگاهانه این موضوع را از شما و دیگر اعضاء سازمان با استفاده از "روش و منشی که جزنی معرف آن بود"، پنهان نموده بود.
درنتیجه، آیا نباید از خود بپرسید که چرا حمید اشرف در مورد نوشتههای جزنی هرگز با شما که تا آن زمان در ایران بودید، صحبت نکرد و از آن مهمتر به شما نگفت که در حال اجرائی کردن نظرات و رهنمودهای جزنی است!؟
در همان صفحه، از کدام "وجود اختلاف نظر در بین رفقای سازمان در رابطه با نوشتههای جزنی"صحبت میکنید!؟ نمونهی مشخصی که حاکی از وجود عینی چنین اختلاف نظریچه در سطح رهبری و چه در میان کادرها و اعضاء باشد، کدام است و در کجا ثبت شده است؟
در صفحهی 177 گفته میشود که: "...، پس از شهادت جزنی و رفقای همگروهش...، در "نبرد خلق شماره ۶" (به تاریخ اردیبهشت ١٣۵۴) آنها "وابسته" به سازمان چریکهای فدائی خلق معرفی شده و کتاب "چگونهمبارزهمسلحانهتودهایمیشود" جزنیموردتعریفوتمجیدقرارگرفت. از این رو، کمتر کسی ممکن بود که نوشتههایاورا "اپورتونیستی" بخواند."
درحالی که نوشتههای جزنی را براساس محتویات آن بایستی اپورتونیستی خواند و نه نظری که در بارهی آن در "نبرد خلق" شماره 6 گفته شده بود!
در صفحهی 260 کتاب به درستی از "تهاجم ایدئولوژیکیِ موذیانهای"کهباتحریفنظراتبنیانگذارانسازمانصورتگرفتو از نتایج شوم آنکه منجر به تغییر خطمشی انقلابی سازمان شد، صحبت میکنید، اما تنها جزنی را مقصر و عامل این تهاجم میدانید!!
اگرچه این واقعیتیست کهناقل و عنصر نظری آن "تهاجم ایدئولوژیک موذیانه"که در اساس مغلطه و سفسطهای بیش نبود، جزنی بود که با درک اپورتونیستی و معجوج خویش از مفاهیم و مسائل انقلاب، تحتتأثیر عمیق از نگرش غیرکمونیستی "حزب مصیبتزای ضدتوده" آن را عنوان نموده بود، اما حقیقت این است که فردی که امکان اثرگذاری آن تهاجم موذیانهبر سازمان را ممکن ساخت، حمید اشرف بود که هم پذیرای آن در نظر و هم مجری آن در عمل شده بود!
در صفحات 511 و 512 میگوئید: "نکته مهم و اساسی در برخورد جزنی به نظرات چریکهای فدائی خلق در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک"، در پیشگرفتن مخفیکاری از طرف وی میباشد که لنین آن را "بدترین نوع اپورتونیسم" نامیده است."
نگوئیدمخفیکاری ایدئولوژیک، قاطعانه و روشن بگوئیدریاکاری و شارلاتانیسم سیاسی فراگرفته در مکتب تودهایها!درضمن،چهگونه است که برخی از رفقا در زندانعلارغم این نوع برخورد،به راحتی و سریعن متوجه شدند که نظرات جزنی در تضاد با نظرات رفیق مسعود است، اما بسیاری از رفقا و از جمله شما در خارج از زندان و در درون سازمان در همان مقطع و حتا تا سالها پس از آن این موضوع را درنیافتید!؟
در همان صفحهی 512 میگوئید که: "توجه به سخنان زیر هم به نحو روشنی بیانگر آن هستند که جزنی خود به مغایرت نظراتاش با نظرات تدوینشده چریکهای فدائی خلق در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" آگاه بود ولی این واقعیت را با مخاطبیناش در میان نمیگذاشت...،" (نقل از "نبرد با دیکتاتوری شاه...، قطع جیبی، به ترتیب صفحات ١٠۴ و ۵٠).
مسلمن هیچ شک و شبههای در این نیست که جزنی خود بر این امر واقف بوده است. به نظر میرسد که طرح چنین امر بدیهی از سوی رفیق دهقانی چندان ربط و موضوعیتینداشته باشد!آنچه که موضوعیت دارد و از اهمیت برخورداراست، همان عدم بیان رُک و مستقیماین واقعیت محض و در میان نگذاشتن آن بامخاطبیناشمیباشد!
این نظر رفیق دهقانی که جزنی دچار بدترین نوع اپورتونیسم بود و در طرح و بیانبهاصطلاح نقد خود به تئوری سازمان همواره از نام بردن مستقیم از رفقا پویان و احمدزاده اجتناب میکرد، دقیقن درست است.
اما در همان چند جملهی نقل شده از نوشتهی مزبورجزنی، به روشنی میتوان از تضاد حاد نظرات و مواضع وی که علیه تئوری و مشی مسلحانهیبنیانگذاران سازمان بود، پی بُرد و به راحتی و با وضوح تمام دریافت که اوکاملن آگاهانه این کار را انجام میداده و صددرصد آگاهانه هم به حمید اشرف توصیه و گوشزد مینمود که:"این اختلاف نمیتواند منجر به دو مشی نشود".(همان منبع، همان صفحات)
بنابراین، فهم این موضوع کار شاق و پیچیدهای نبوده است.همانطور که برخی از رفقای اسیر در سیاهچالهای رژیم دستنشاندهی شاه، بلافاصله به آن پی بردند. اما جای شگفتیست که بسیاری از رفقای درون سازمان از جمله رفیق دهقانی چه در آن مقطع و چه تا سالها بعد قادر به درک این مسئلهی مشخص نبودند!!؟
درنتیجه، چرا فکر میکنید که حمید اشرف قاصر از فهم این موضوع ساده بوده و صرفن از روی خطای تئوریک، نداشتن اشراف کامل به تئوری مبارزهی مسلحانه و عدم درک مغایرت نظرات جزنی و تضاد شدیدی که مواضع او با دیدگاههای رفیق مسعود داشت، نظرات جزنی را پذیرفت، در سازمان رواج داد و در عمل هم با همهی توان به کار گرفت تا جائی که خود رفیق دهقانی به این مسئله اذعان دارد و معتقد است که از اواخر سال 53 خطمشی سازمان را عملن تغییر داده بود!؟
جزنی در آن جزوهی مذکوردر همان صفحهی مورد اشاره در فوق میگوید: "این اختلاف چیزی بیش از اختلافهای تاکتیکی است. اینجا در شناخت شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در ارائه راه حل برای مسائل مبرم و عمدهایکهدربرابرماقراردارداختلافوجوددارد."
واضح است که برای تبیین شرایط عینی انقلاب و ارائهی تحلیل مشخص از شرایط مشخص، شناخت جامع از شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه لازم و ضروریست. امامطمئننجزنی نه پیش از دستگیریاش در این راستا اقدامی نموده بود و نه در زندان هرگز امکان بررسی و کسب شناخت عینی و ژرف از شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه را داشت.
بنابراین آنچه را که در این زمینه میگفت، درحقیقت تکرار خُزعبلات و تحلیلهایبهغایت غیرواقعی، غیرانقلابی و غیرمارکسیستی"حزبدستنشاندهیضدتوده"دراینباره بود که تازه آن هم از رویزیونیستهای منفور حاکم بر شوروی اخذ شده بود.
سرگیجهی تئوریک واختشاش فکری و گفتار متناقضجزنیرا از یک طرف با این بحث که: "شرایط عینی انقلاب وجود ندارد" و"تودههاآمادهگی ندارند و سالها طول میکشد تا آماده انقلاب شوند" و از طرف دیگر با سخنسرائی و بحثهای انحرافی و جاهطلبانه در رابطه با این که "چگونه مبارزهی مسلحانه تودهایمیشود؟"، میتوان به عینه مشاهده نمود.
اگر شرایط عینی انقلاب وجود نداشت و سالها طولمیکشید تا آن شرایط فراهم و سپس تودههاآمادهی انقلاب شوند، اساسندیگر نه نیازی بهپیشاهنگ مسلح و پیشبُردمبارزهی مسلحانه در کاربود و نه لزوم و ضرورتی برای پرداختن به این مقوله که چگونهمبارزهیمسلحانهیپیشاهنگتودهایمیشود، میتوانست مطرح و در میان باشد!
در مورد مسئله اپورتونیسم چپ و برچسبی که جزنی به ناحق و در کمال بیخردی به رفقای بنیانگذار سازمان میزند، تنها ذکر چند نکته بسنده است.
نخست آن که،معادل فارسیواژهیاپورتونیسم،فرصتطلبیست و فرصتطلب یعنی فرد یا جریانیبیمرام، بیپرنسیپ و فاقد اصول و موازین اخلاقی.در عرصهی سیاسی، اپورتونیسم چپ یعنی دُگماتیسم، سکتاریسم وفرقهگرائی. واپورتونیسم راست یعنی رفُرمیسم، لیبرالیسم، سازشکاری ورویزیونیسم. خاستگاه طبقاتی هر دو نوع مشترکاند و به سرمایهداری ختم میشوند و هر دو در عملضدکمونیسماند، اگرچه در نظر ادعای آن را دارند!
بنابراین، باتوجه به تعاریف فوق و عدم تطابق هر یک از آن مفاهیم با افکار و اعمال رفقای بنیانگذار، این که چگونه جزنی به خود اجازه داد که چنین برچسببیمورد و ناروائی را در رابطه با آن رفقا بهکار ببرد، خود جای شگفتی و حاکی از درک نازل وی از این مقولات، تأثیرآموزش غلط "حزب تودهای" وبیشک حاصل احساس ضعف او در برابر قدرت ادراک، تحلیل و کلام رفقای تئوریسین سازمان بوده است!؟
دوم آن که، اگر رهنمود رفیق مسعود احمدزاده جهت تسلیح تودهها "اپورتونیسمچپ"بود، چرا جزنیجزوهی"چگونه مبارزه مسلحانه تودهایمیشود" را نوشت!؟
سوم این که، جزنیظاهرن"حزب توده" که درحقیقت جریانی هموارهضدتوده بودهو تشکلات منحرف دیگری مانند"سازمان انقلابی، طوفانو دیگر هممسلکان" آنرا "اپورتونیسم راست خارج از جنبش"میدانسته، اما در رابطه باآنها هیچ وظیفهی مشخصی نه برای خود قائل بود و نه برای پیروانتودهاینگر و تودهایتبار خویش در نوشتهجاتش ترسیم نمود و به همین دلیل ما هرگز هیچ اثری از مبارزه با اپورتونیسم راست خارج از جنبش را در گفتار و کردار مجموعهی آنان تا به امروزندیدهایم!
اتفاقن، آنچه را که در اینباره به عینه مشاهده نمودیم، درست عکس آن را نشان داد یعنی همهی تلاش بیوقفهیجزنی و تمامی یاران "تودهای" شارلاتان او در ضدیت با نظرات انقلابی و کمونیستی بنیانگذاران سازمان تحت عنوان بهاصطلاح"اپورتونیسم چپ درون جنبش"،نهتنها هیچ صدمهای به "اپورتونیسم راست خارج از جنبش" نزد، بلکه تمامن در خدمت رشد و تحکیم"اپورتونیسم راست در درون جنبش"بهمثابه جریانیآلوده و مسری و سرایت سرطانی آن درجنبش نوین و نوپای کمونیستی ایران و فربه نمودن آن قرار داشت.
این مسئله نه فقط باعثگمراهی و تغییر هویتسازمان از یک تشکیلات مبارز و انقلابی کمونیستی به جریانی ارتجاعی و غیرکمونیستی شد، بلکه ضربه به حیثیت سیاسی و اجتماعی کمونیسم که با دادن خونهای بسیار و به سختی احیاشده بود، زدو تااندازهایبه بدنامی مجدد کمونیسم در ایران هم منجرگردید.
علاوه بر آن، جنبش نوین کمونیستی ایران با شکلگیری سازمان چریکهای فدائی خلق برپایهی نظرات، تحلیلها و تزهایراهگشای رفقای اندیشمند پویان و احمدزاده بنیان نهاده شد. بنابراین باتوجه به این که قبل از این رفقا و سازمانی که بنا نهادند، جریانی انقلابی یا تشکیلاتیواقعن کمونیستی در ایران وجود نداشت، آن جریان اصلی که در جنبش نه راست باشد و نه چپ در کجای این تئوریبافیهای غلط جزنی که متصور به کشف آن شده بود، قرار داشت!؟ مشخص است که جزنی خود و طرفداراناش را که مظهر اپورتونیسم راست در درون جنبش بودند، به اشتباه در چنین موقعیتی تخیل میکرده است!! این نوع هذیانات تنها از یک روشنفکر خردهبورژوای حقیر جویای نام که بدون تفکر و دانش سیاسی مارکسیستی سخن به گزاف میراند،برمیآید!
رفیق دهقانی در صفحهی363میگوید: "...، در زمان رفیق حمید اشرف پیروی از "تئوریهای رفیق جزنی" بهطورشفافوباصراحتبهجنبشاعلامنشد."و در صفحهی 364 هم تأکید مینمائید که: "آنچه در سازمان قبل از ضربههاموردتأئیدقرار داشت نظرات جزنی بود نه تئوری مبارزه مسلحانه مورد نظر رفیق مسعود احمدزاده."، اما این نتیجهی منطقی را از آن نمیگیرد که از دل واقعیت فوق،اینحقیقتنمایان میگردد کهاپورتونیسمگندیدهی راست بر سازمان قبل از آن ضربهها هم حاکم بوده است و عامل و فاعل اصلی آن هم کسی نبود جز حمید اشرف!
او در هماهنگی و پیروی از آن نظراتغیرانقلابی با استفاده از همان روش و منش موذیانهیجزنی که بدترین نوع اپورتونیسم هم بود، این مسئله را صریحن به اعضاء سازمان و جنبش اعلام نکرد و باتوجه به جایگاهی که به اشتباه در آن قرار گرفته بود، حیثیت و موجودیت سازمان را هم بر سر به عمل درآوردن آن نظرات غلط و غیرانقلابی گذاشت و شما رفیق دهقانی او را نه بهطور شفاف زیر سؤال میبَرید و نه با صراحت کلام به نقد رادیکال کمونیستیمیکِشید!
به نظر میرسد که از نگاهشما، گویا "زندانی سیاسی" و افراد "مبارز و انقلابی" را نباید و نمیتوان به نقد کشید!؟ و از آنجا که مثلث تخریب و نابودی سازمان یعنیجزنی،حمید اشرف و ارمغانی را علارغمهمهی انحرافات نظری، عملی ومصائبی که بهبار آوردند،به اشتباههمچنان"مبارز و انقلابی"میدانید و میخوانید!؟همین موضوع میتواند از مهمتریندلائلی باشد که طی پنجاه سال گذشته، همواره شما را در بیاننقطهنظرات و دانستههای خود و موضعگیریبهموقع و قاطع در این رابطه دچار تردید و تعلل نموده است.
بنابراین، بار دیگر میپرسیم که رفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاشو توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان، با عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان واشاعه و بکارگیری آنها در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و عملی سازمان، تسلطاپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن وسیراستحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجاماندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل9-یکی از مهمترینمسائل دیگری که سرنوشتفاجعهبار سازمان را رقم زد،گشودن درهای سازمان به روی عناصر تودهای و ارتقاء و راهیابی سریع آنان به مرکزیت سازمان توسط حمید اشرفبود.
رفیق دهقانی خود در صفحهی 267 کتاب بر این موضوع بدین شکل مُهرتأئیدمیزند: "اگر در سالهای اولیه بعد از آغاز جنبش مسلحانه مبارزینی عضو سازمان بودند که آثار رفقا احمدزاده و پویان را مطالعه کرده بودند و موضع قاطع علیه حزب توده داشتند، اکنون شرایطی بود که افراد حتی با تفکرات تودهاینیزبهسازمانراهمییافتند.در چنین اوضاعی بود که مثلاً بهروز ارمغانی پس از ورود به سازمان،دوستان و هممحفلیهای سابق خود را در ارتباط با سازمان قرار داد." (تأکیدها از نگارنده این متن)
نکتهی مهمی که در این رابطه بایستی مطرح و بر آن تأکید نمود این است که متأسفانه در طول تمام دورانی که تحولات منفی سازمان از تغییر مواضع تئوریک و سیاسی آن گرفته تا ساختار، سازماندهی و خطمشی و پراتیک مبارزاتی آن در جریان بود،هیچ مخالفت عُمده و گستردهای در تقابل و مواجهه با آن از سوی اعضای باورمند به تئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه در سازمانمخصوصن دربدنهی آن شکل نگرفت و به منصهی ظهور نرسید!؟
قطعن به عمل درآوردن هر نظریه وتئوری سیاسی_مبارزاتی در عرصهی اجتماعی، نیاز به نیروی انسانی همنظر و همگون با آن دارد.کاربُرد این سیاستغیرانقلابیویرانگر یعنی گشودن درهای سازمان به روی عناصر تودهای و طرفدار جزنی تنهامیتوانددر راستای رفع این کمبود بوده باشد.
البتهرفیق دهقانی به نوعی اِعمال این سیاست تشکیلاتی مخرب را بهسبب"اعتماد شدید حمید اشرف به جزنی" و از آن روی به یارانتودهای وی میداند و علاوه بر آن، دلیل ارتقاء سریع برخی از آنان مانند بهروز ارمغانی به مرکزیت سازمان را "قابلیتها و ویژهگیهای فردی"آنها عنوان میکند!؟
حتا با نگاه خوشبینانه، سادهانگارانه و جانبدارانه هم نسبت به حمید اشرف و این مسئله، بازهم اعتماد شدید او به جزنی را بایستی بیانگر زیرپا نهادن اصل بسیار مهم و تعیینکنندهی عدم اعتمادمطلقدانست.در رابطه با"قابلیتها و ویژهگیهای فردی"آن افراد و همپالگیهای همچنان بیخودماندهشان بایستی متذکر شد که آنها کسانی بودند و هستند که اگر از آنان میپرسیدی و یا هم اینک هم بپرسی که الفبای مارکسیسم_لنینیسم چیست و یا اصول دیالکتیک کدامند و ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی یعنی چه و یا معانی و فرق فلسفه و علم با یکدیگر و مفهومفلسفهی علمی و تفاوت آن با هر یک از آن دو در چیست و یا تعاریف و تفاوت شرایط عینی انقلاب و موقعیت انقلابی را توصیف نمائید و حتا از آن سادهترتعاریف و مبانی علم اقتصاد واقتصاد سیاسی وبهطور کلیسیاست و فرهنگ و تاریخ را برشمارید، مطمئنن پاسخی در حد اکابر به این مقولات داده و خواهید دید که همچنان در جهل مرکب بهسرمیبرند!
در صفحهی 203 کتاب آمده است که: "در جلسه بحث بین دو سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق، یکی از مبارزینی که در کنار رفیق حمید اشرف نشسته بود، بهروز ارمغانی بود. او زمانی...، به عنوان یک طرفدار حزب توده فعالیت میکرد و خود در رأس یک محفل با نظرات حزب تودهایقرارداشت...، اما واضح است که از این طریق و به صرف قبول شیوه مبارزه مسلحانه، نظرات "تودهای" اونمیتوانستپالایشیافتهوازبین رفته باشد. متأسفانه این امر مورد توجه و آگاهی رفیق حمید قرار نداشت و او حساب نمیکرد که قرار گرفتن بهروز ارمغانی در رده بالا و در موقعیت یکی از رهبران سازمان میتواند باعث اشاعه نظرات حزب تودهایدرسازمانچریکهایفدائیخلقایرانگردد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
آیاواقعن حمید اشرف از سابقهیتودهای بهروز ارمغانی خبر نداشت!؟ و یا خبر داشت، اما برایش مهم نبود!! همانطور که از سوابق تودهایجزنی هم خبر داشت و وقعی بر آن ننهاد! آیا حمید اشرف این نظر چریکهای فدائی را نمیدانست که"هر تودهای یک پلیس است، مگر آن که عکساش ثابت شود"!؟
بنابراین، طرح این مسئله که:"...، حمید اشرف حساب نمیکرد که قرار گرفتن بهروز ارمغانیدر رده بالا و در موقعیت یکی از رهبران سازمان میتواند باعث اشاعه نظرات حزب تودهای در سازمان گردد"، اساسن موضوعیت ندارد!!اما مشخص است که رفیق دهقانی با بیان این جملات، بازهم سعی دارد که این مسئله و تصمیم اشتباه، اما آگاهانهی حمید اشرف را به مانند مابقی مسائل، ناآگاهانه و از روی خطا جلوهداده و به نحوی آن را توجیه نماید!
چگونه میتوان این برداشت شما مبنی برعدم توجه وآگاهی او را نسبت به اینمسئله اثبات نمود و آن راباور کرد وپذیرفت!؟ اما این را نپذیرفت که او به عمد و آگاهانه با قرارگرفتن رفقا نسترن آلآقا و حمید مؤمنی در مرکزیت سازمان به این دلیل کهآنها حامل و پیرو نظرات اولیهی سازمان بودند، مخالفت میکرد!
از طرف دیگر آیا هرگز از خود پرسیدهاید که چرا نباید رفیق مؤمنی با آن دانش مارکسیستی به جای آن "تودهای"کمعیارظاهرنپُرمدعا در کنار حمید اشرف در آن جلسات قرار میگرفت!؟ آیا به غیر از این است که خواست و نیاز حمید اشرف چنان طلب میکرده و مبنایش بدون شک یکسانی نگرش و همخوانی خطوط فکری و نظری او با جزنی و ارمغانی بوده است!؟ آیا دلیل موجه و قانعکنندهی دیگری واقعن میتوان برای آن پیدا نمود؟ درنتیجه، این موضوع آنطور که شما سعی دارید آن را نشان دهید، اصلن اتفاقی و از سر ناآگاهی حمید اشرف رخ نداده بود و کاملن هم اقدام و انتخابی از روی آگاهی بوده است.
در صفحهی 514 کتاب گفته میشود که: "...، هر چند قبول مبارزه مسلحانه از طرف جزنی و پشتیبانی او از جنبش مسلحانه و چریکهای فدائی خلق، در عمل مرز مشخصی بین او و حزب توده میکشید و او را از حزب توده متمایز میساخت اما اشتراک فکری جزنی با آن به اصطلاح حزب در زمینههایگوناگونباعثورودایدههایمنحطحزبتودهازطریقوی به درون صفوف جنبش مسلحانه گردید. ...، به اینترتیب، اپورتونیسم گندیده حزب توده اینبار با نام بیژن جزنیدر جنبش کمونیستی ایران اشاعه یافت."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در این جا به روشنی میتوان دید که رفیق دهقانی آن حقیقتی را که قرار بود با انکشافاز دل واقعیت استخراج نماید، علارغم عیان بودن آن بهکلی بر آن چشم میپوشد! و تنها به مسائل فرعی و پیرامونی آن میپردازد تا خود حقیقت!؟
سئوال اساسی این است که آن ایدههای منحط "حزب ضدتوده"و اپورتونیسم گندیدهی آن که اینبار از زبان و قلم جزنی مطرح میگردید، توسط چه کسی یا چه کسانیبه درون صفوف سازمان آورده شد و از آن طریقدر جنبش مسلحانه و کمونیستی ایران اشاعهیافت!؟ حقیقت محضآن است که گرچه آن ایدههای منحط و غیرانقلابی از زبان و قلم جزنی جاری میشد، اما اینبار توسط حمید اشرف بود که عملن در سازمان اشاعه و در جنبش نوین کمونیستی ایران ترویج داده میشد!
تردیدی در اشتراک فکری عمیق جزنی با "حزب ضدتوده"وجود ندارد. همچنین در همسوئی فکری و نگرش یکسان حمید اشرف با جزنی نیزنباید شک داشت. درحقیقت، حمید اشرفوجوه فکری مشترک بسیاریبا جزنی چه پیش از تشکیل سازمان چریکهای فدائی خلق و چه پس از آنداشته است. اواز همان بدو ورود به سازمان حاملآن نوع نگرش و افکار بوده، اما چون زمینه برای بروز علنی و همهجانبهی آن در سالهای اولیهی تشکیل سازمان وجود نداشت، زمانی که متأسفانه با از دست رفتن رهبران تئوریک واقعی سازمان و بسیاری از رفقای برجستهی تئوریک دیگر، حمید اشرفدر جایگاه رهبری تئوریک سازمان قرار گرفت، زمینه برای طرح و اِعمال آن افکار و نظرات و گشودنراه ورود هرچه گستردهتر آن نوع نگرش و افراد حامل آن را هموار نمود و دروازههای سازمان را نه فقط به روی ایدههای اپورتونیستی، انحرافی و غیرانقلابی جزنی که منتج از اپورتونیسم گندیدهی "حزب ضدتوده" بود باز نمود، بلکه بهعنوان فعالمایشاء و با استفاده از همان شیوههای ناپسند جزنی بر سازمان و کلیت آن در همهی عرصهها حاکم گردانید!
بنابرایندرستتر و دقیقتر آن است که بگوئیم به این ترتیب آن اپورتونیسمگندیدهی"حزب دستنشاندهیضدتوده"،اینبار به علتنگرشهمگون و همسوی حمید اشرف و با عملکرد غلط و غیرانقلابیاو در پیروی از آن نظرات منحط ومخربجزنیدر عمل در جنبش کمونیستی ایران اشاعه و تحکیم یافت!
میگوئیدجزنیاز جنبش مسلحانه و چریکهای فدائی خلق پشتیبانی میکرد!؟ اما او واقعن چه پشتیبانی و کمکی به جنبش مسلحانه و سازمان نمود؟ مگر بهغیر از آن است کههرآنچه که گفت و نوشت در خدمتاشاعهیاپورتونیسمگندیدهی راست وجاهطلبی وخودبزرگبینیآنهمبیپایهی خویش در راستای تسلط نظری بر سازمانی بود که وی هیچ نقشی در تکوین و پیدایش آن نداشت، امامتأسفانه چونرهبران تئوریک نخبه وفرهیختهی خود را خیلی زود از دست داده بود، اواصطلاحن میدان را خالی یافته بود و به دلیل همفکری، دنبالهروی شدید و بدون تعقلحمید اشرف از او و فرصت و فضائی که برای وی در این رابطه مهیا نموده بود،ظاهرنیکهتاز میدان نظر شده بود!!
این که در صفحهی 537 کتاب میگوئید: "اعلام رسمی پذیرش نظرات جزنی توسط سازمان باقیمانده از ضربههایسالهای ١٣۵۴و ١٣۵۵، در حالی که با طرد اعضای طرفدار "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" ازسازمانهمراهبود،راهرابرایورودعناصرغیرانقلابیحاملایدههای حزبتودهایبهآنسازمانبازنمود." دقیق نیست،زیرا ریشهی ماجرا وتمام واقعیتِ آن را برای انکشاف حقیقت در بر نمیگیرد و بیان نمینماید.
انتظار میرفت که رفیق دهقانی با پژوهش در تاریخ سازمان،طیواکاوی روندهای طیشده، حداقل این نکتهی بسیار بااهمیت را از قلم نمیانداخت کهپای عناصر غیرانقلابی حامل ایدههای منحط"حزب تودهای" مانند بهروز ارمغانی، فرهاد صدیقی پاشائی، قربانعلی عبدالرحیمپور و بسیارانی دیگر خیلیقبلتر از آن توسط حمید اشرف به درون سازمان باز و راه آن هموار شده بود!
درعینحال، در بررسی و تحلیل گذشته نباید این نکته را فراموش کرد که اساسن شعور و سطح سواد سیاسی_ایدئولوژیک بیخودماندهگان مرکزیت سوم پس از ضربات سال 55،حتا در حد و اندازهی آن کفایت نازل جزنی و انجام چنان تهاجم بهاصطلاح تئوریک بیمایهای که او انجام داده بود، هم نبود!
آنچه که آن بیخودماندهگانسازمان باقیمانده با اعلام رسمی پذیرش نظرات جزنی، نفی نظرات رفیق احمدزاده و طرد اعضای طرفدار "مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک" انجام دادند، درحقیقت ادامه و نتیجهی ناگزیر همان مسیر انحرافی و غیرانقلابی بود کهجزنی بذر ناسالمآن را مهیا وحمید اشرف با فراهم نمودن زمینهی لازمبرای کاشت آن بذر افیونیناماندگار در سازمان،بنیاناشرا گذاشته بود.چنانکه گفته شد، آن بیراهه چه با حمید اشرف و چه بدون وی به همان وادی بنبست و خفتباربیافق ختم میشد و ما و همهگان به عینه دیدیم که چنین شد!
در اینجالازم است تا به طرح یک سؤال اساسی نیز بپردازیم و آن اینکه، آیا حمید اشرف از صفبندی درون زندانبیخبر بود!؟سالهاست که گفته شده و مشخص گردیده که این صفبندی بر سر نظرات و مواضع انحرافی جزنی در مقابله با مواضع انقلابیبنیانگذاران سازمان که در کتاب رفیق کبیر مسعود احمدزاده مکتوب گردیده است، شکل گرفته بود.
باتوجه به این که نوشتهجاتجزنیاز زندان به دست حمید اشرف میرسیده، مطمئنن از همان طریق یا طرقنیز اخبار زندان و موضوعی به این مهمی به اطلاع اومیرسیده است!
درنتیجه، بر اساس مواضع و سیاستهائی که یا همسو و یا تحتتأثیرجزنی از سوی حمید اشرف اتخاذ شدند و در سازمان به عرصهی عمل درآمدند، به یقین میتوان گفت که علارغماینکه او در زندان نبود، اما در آن صفبندی همانند همهیآنهائی که در زندان در صف جزنی قرار داشتند و یا به آن ملحق شده بودند، وی نیز تمام قد به همان صف پیوسته بود ودرواقع همان نقش مخرب جزنی و یارانش در زندان را در درون سازمان ایفاء نمود، اما با این تفاوت که حمید اشرف تا مدتها این کار را بیسروصدا و با زبان بیزبانیمیگفت و انجام میداد!
در ادامهی بحث، همانطور که میدانیم و شما نیز بدان اشاره کردهاید، بهروز ارمغانی در اواخر پائیز سال 53 به درون سازمان راه داده شده بود. از آنجا که بین عضوگیری وی و نوشتن شدن کتابچه مذکور یعنی "اعدام انقلابی عباس شهریاری مرد هزارچهره، بزرگترین جاسوس و مشاور عالی سازمان امنیت ایران به وسیله سازمان چریکهای فدایی خلق و پاسخ به پیام بقایای رهبران حزب توده"،فاصلهی زمانی کوتاهی وجود دارد، این دقیقن نشان میدهد که رشد و ارتقاء جایگاه تشکیلاتی وی چقدر سریع و در عرض مدت کوتاهیصورت گرفتهبود.
مشخص است که این موضوع نه برپایهی "قابلیتها و ویژهگیهای فردی" او که عینیت و واقعیت نداشتند، بلکه همانطور که قبل از این هم گفته شد حاصل خواست و نیاز حمید اشرف به همچون افرادی در مرکزیت سازمان واعتماد کامل و بیچون و چرای او به جزنی بوده است.
رفیق دهقانی! شما از کدام "قابلیتها و ویژهگیهای"بهروز ارمغانی سخن میگوئید،چرا برخی از آنها را عنوان ننمودهاید!!؟آن بهاصطلاح قابلیتها و ویژهگیهای فردی طبعن بایستی درافکار و کردار او، در انجام درست وظائف و مسئولیتهای سازمانی و انضباط تشکیلاتی وی، در رعایت اصول امنیتی و در گفتار او از جمله در نشستهای مشترک سازمان با "بخش مارکسیستشدهی سازمان مجاهدین"تبلور مییافت و نمود پیدا میکرد!
آنچه که درواقع از آن بهاصطلاح قابلیتها و ویژهگیهای فردی او دیده شد، در عمل بیانضباطی تشکیلاتی، ولنگاری امنیتی، گرایش عمیق به"حزب منحط ضدتوده" و کار آرام سیاسی و انحراف شدید اپورتونیستی راست بود. درحقیقت، چنانکه قبلن گفته شداو به همراه جزنی و حمید اشرف، ضلعی تکمیلی از مثلث ویرانگر سازمان بود!
در صفحهی 176کتاب میگوئید که: "بهطورخلاصهبایدگفتکهباتوجهبهاینواقعیتکهراهیافتننوشتههایرفیقجزنی(بهطورعمدهدونوشتهاویکی "نبردبادیکتاتوریشاهبهمثابهعمدهتریندشمنخلقو ژاندارم منطقه" ودیگری "چگونهمبارزهمسلحانهتودهایمیشود") بهدرونسازمان چریکهای فدائی خلق ایران با پیوستن مبارزین جدیدی به سازمان همراه بود که برخی از آنها یا مستقیماً حامل آن نظرات بودند و یا مشخصاً طرز فکر و گرایشات حزب توده را با خود حمل میکردند، کاملاً قابلتصور است که مشکلاتی بین این قبیل تازه واردین با رفقای قدیمی که چنان نظراتی را نداشتند پیش آید."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در این جا، بار دیگر لازم به قید است که ورود همهی نوشتههای جزنی به سازمان به هیچ وجه با ورود افرادی که حامل آن نظرات بودند، همزمان نبود و از سال 51 با آوردن جزوهی "آنچه یک انقلابی باید بداند"توسط حمید اشرف به درون سازمان و پس از دستگیری رفیق برجسته عباس جمشیدیرودباری آغاز گشته بود.
در رابطه با موضوع بروزمشکلاتی بین آن تازهواردین و رفقای قدیمی، باید بگوئیم کهباتوجه به این واقعیت کهپس از ضربات سنگین وارد آمده به سازمان در سال 50،تعداد قلیلی از اعضاء قدیمی گروه رفقا احمدزاده،پویان، مفتاحی یعنی تشکیلدهندهگان اصلی سازمان چریکهای فدائی خلقدر درون تشکیلات باقی مانده بود و اکثر آن رفقا نیز تا پایان سال 52 یا در درگیری و یا در زیر شکنجه به شهادت رسیدند و از آن بینفقط رفیق جعفری مانده بود. بنابراین، چگونه ممکن است که در اواخر سال 53 که با ورود آن تازهواردین"تودهای"، تسلطاپورتونیسمراست بر سازمانقطعی و کامل شد، چنین چیزی رخ داده باشد!؟درواقع، به همین سبب است که هیچ اثر و تبلور محسوسی از آن تنشها را درکندوکاو تاریخ کتبی و شفاهی سازمان نمیتوان یافت.درنتیجه، به نظر میآید که این موضوعبیشتر به یک تصوراحتمالیذهنی شبیه باشد،تا یک واقعیت عینی محض!
اگر این موضوع یک واقعیت عینی در تاریخ سازمان میبود، بایستی حداقل بازتابی از آن بهمانندعکسالعملرفقای طرفدار نظرات بنیانگذاران سازمان در زندان از خود به جای میگذاشت.و همانطور که آن رفقای زندانیتوانستند صف خود را ازجزنی و طرفداران او جدا کنند، این رفقای فرضی ما در درون سازمان نیز میتوانستندمرزبندی خود با این مسئله رارسمن اعلام نمایند.
بدون شک در اینحالت فرضی اگر واقعن چنین امری رخ میداد، از آن جا که مبارزهی ایدئولوژیک در سازمان جاری نبود، به نظر میرسد که به ناچار و لزومن راهی به جز جدا کردن صف خود برای آن رفقا بدون توجه به پیآمدهای تشکیلاتی و مبارزاتی آن باقی نمیماند.البته ممکن است که در صورت عینیت داشتن چنین وضعیتی، بازهم گفته شود که آن رفقای فرضی همچنان باورمند به نظرات انقلابی اولیهی سازمان، عملننمیتوانستند به راحتی صف خود را از آن خط غیرانقلابی حاکم بر سازمان جدا کنند.
درحالی که چنین نیست ویقینن در چنان موقعیت و شرایطی با جدائی فردی و یا در صورت وجودِکمیتی از افراد، به شکل جمعی میتوان دست به انشعاب اصولی با همهی عواقب سیاسی، تشکیلاتی و مبارزاتی آن زد. دقیقنشبیه به همان کاری که جمعی از آن رفقای زندان به همراه دو رفیق نماینده سازمان در خارج از کشور در سال 58 انجام دادند و به ناچار، اما به درستی صف، راه و تشکیلات خود را از آن تودهائیهاینفرتانگیز و شارلاتان که مدتها بود سازمان و نام پُرافتخار آن را بدون هرگونه جدالی و به راحتی به تسخیر خود در آورده بودند، جدا کردند!
متأسفانه بسیاری از یاران حقیقت، کیش شخصیت و تابوئی از حمید اشرف برای خویش ساختهاند کهحتا پس از گذشت نیم قرن و برباد رفتن همه چیز، هنوز هم از تأثیرات غیرقابلانکاراو در پیشرفت جنبش انقلابیسخن گفته و نقشی سراسر انقلابی برای وی قائل میشوند!!؟ اما واقعیت و برآیندهای تاریخی در اینباره، چه نبینیمو نپذیریمو چه ببینیم ونخواهیم که بپذیریم، خلاف آن را بسیست که اثبات نموده است!
بنابراین و بار دیگررفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش وتوضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان، عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان،با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک،مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان،اشاعه و بکارگیری آنها در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و عملی سازمان،تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی عناصر تودهای و ارتقاء و راهیابی سریع آنان به مرکزیت سازمان،انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن،استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن و قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل10-مهمترین جلوه و بازتاب عملی تغییر مبانیتئوریک و جایگزینیمواضع و نظراتانقلابی رادیکالاولیه با نظرات و مواضعاپورتونیستیگندیدهایکه پس از نفوذ در سال 51طی روندی به حاکمیت اپورتونیسم راست بر سازمان چریکهای فدائی در سال 53 منجر شد، دگرگونی ارتجاعی ساخت تشکیلاتی سازمان از یک ساختار انقلابی بارور وثمربخشبه ساختاری عقیم، سترونو بیربط با شرائط مشخصجامعهی ایران یعنیتبدیل سازمان از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به یک جریان سیاسی با چاشنی دفاع از خود مسلحانهبود.
رفیق دهقانی در رابطه با جزنی و نقش مخرب او در این زمینه با آوردن این جملات در صفحهی 161 کتاب: "تز ایجاد یک "جناح سیاسی" تحت عنوان "پای دوم جنبش" و توصیه انجام کار صرفاً سیاسی از طرف او نیز تکرار ایده ورشکسته قدیمی خط "سیاسیکاری" بود که حال جزنی مبارزه مسلحانه "با سرشت تبلیغی" را به عنوان یک چاشنی به آن اضافه کرده بود."
و این پاراگرافدر صفحهی 181: "جزنی مبارزه مسلحانه مورد نظر چریکهای فدائی خلق را در حد تنها یک تاکتیک آنهم با داشتن نقش صرفاً تبلیغی تنزل داده و اساس مبارزه چریکها را انجام کار سیاسی‐صنفی قرار داده بود که در واقع همان شیوه سیاسیکاری ورشکسته قدیمی بود."
و یا این گفتار در صفحهی 255:"منطبق نبودن نظرات جزنی با شرایط جامعه ایران و پیروی سازمان از این خط (از اواخر سال ١٣۵٣) همانطور که تشریح شد به ناچار سازمان ما را به عقب راند و در پیش گرفتن راهی را بر آن تحمیل کرد که مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق بر ویرانههایآن راه بنا شده بود، یعنی راه "سیاسیکاری". اینراهیابهواقع، "بیراهه"،سالهایسالدر ایران ورشکستگی خود را به اثبات رسانده و جنبش را با شکستهای متعدد و ناکامی روبرو ساخته بود و همانطور که در آثار اولیه سازمان ما نیز مطرح شده بود جنبش مسلحانه بر ویرانههایچنانشکستهاوناکامیهائیدرایرانشکلگرفتهبود."
بهخوبینشان میدهد که بر این مسئله واقف شده است، اما جای تعجب بسیار است که اینرفیق که اعلام کرده بود در پی "کشف حقیقت از دل واقعیت"است، چشم برحقیقت محضی که از دل واقعیتهای موجود درنقلقولهای فوق نمایان میگردد، میبندد و آگاهانه بر آن انگشت نمیگذارد و آن رااز قلم میاندازد!! حقیقتآن است که در این مورد نیز حمید اشرف مسئول اصلی و مستقیمآن دگرگونی ارتجاعی در سازمان بود!
جزنی در چارچوب تشکیلاتی سازمان نبود، لذا مانند هر فرد دیگری که خواه در زندان باشد، خواه در درون جامعه و یا حتا خارج از آن، برای خود میتوانستهرطور که میخواهدبیاندیشد و تئوریبافی نماید.
این حمید اشرف بود که باتوجه به دید همگون خویش با جزنی،آن نظرات را پذیرفته و در سازمان جاری ساخت. سپسبه همراه یاران تودهایجزنی کهبعدن به وی ملحق شدند و با تلاشبیدریغ خویش و استفاده از امکانات مادی و معنوی سازمان که با رنج و تلاش بسیار و ایثار خونرفقای شهید به دست آمده بود، بدون توجه به این امر مهم کهبهطورکلی آزموده را آزمودن خطاست، مخصوصن اگر نتایج حاصل از آنتجربهها،شکستهایویرانگرپیدرپیباشند، سعی در پیاده نمودن آننظرات و پیمودن مسیر آنبیراههیبنبست که درواقع چیزی جز همان شیوهیسیاسیکاریورشکستهی قدیمی با اندکی چاشنی دفاع از خود مسلحانه نبود، داشت!
بنابراین، انتقاد اساسی و اصلی را نه به جزنی، بلکه به حمید اشرف بایستی وارد نمود. مسئول مستقیم و اجرائی این انحراف استراتژیک و عاقبت تلخ، ناگوار و فاجعهبار سازمان، حمید اشرف بود نهجزنی که نقشی فرعی در این قضایا داشت!
در صفحهی 186 هم گفته میشود: "...، اما در شرایط جریان نداشتن مبارزه ایدئولوژیک در سازمان، با خواندن مطالب مطرحشده در "نبرد خلق" همه رفقا نمیتوانستند متوجه انحراف رهبری و رفقای دستاندرکار و منتشرکننده "نبرد خلق" از خط اصلی چریکهای فدائی خلق گردند."
درست است که فقدان مبارزهی ایدئولوژیک در یک تشکیلات انقلابی همواره مسائل و معضلات مهم و حیاتی بسیاری از جمله کرختی و کاهلی فکری اعضا را به بار میآورد. اما این موضوع نیز به مانند هر امر دیگری نسبی بوده و مطلق نیست.
بنابراین، در این رابطهاگر که نه همهی رفقا، اما به هر حال برخی از آنها (برای نمونه خودِ شما) بایستی با خواندن آن مطالب متوجه این موضوع میشدند و با برخورد به این مسئله، حتا اگر در بدترین حالت ممکنه تأثیر خاص و بسزائی را هم به بار نمیآورد، اما بلاخرهدستکم بازتابی از آن به یادگار در تاریخ کتبی و شفاهی سازمان باقیمیماند!
برمبنایگفتههایتان در همین کتاب، شما از نادر رفقائی بودید که هم در برخورد حضوری در ایران و هم تا اندازهای با نامهی رفیق جعفری به شما و همچنین با آن مطالبی که برای شما ارسال شد که از آن "بوی گند حزب توده میآمد"، در خارج از کشور به همراه رفیق حرمتیپور متوجه این موضوع شده بودید، چرا در همان مقاطع هیچ برخوردی با این مسائل نکردید!؟
به هرحال اینک رفیق دهقانیگرچه بسیار دیر، امادست روی این موضوع بسیار مهم و تعیینکننده در سرنوشت سازمان یعنی تبدیل آن به جریانی صرفن سیاسی میگذارد، اما بازهم با نام نبردن مستقیم ازمسئول این فاجعه، به خوبی برخورد ناکافیخود با این مهم را نشان میدهد.
حمید اشرف با پیروی از نظرات و رهنمودهایبهاصطلاح"ارزشمند"!!؟ جزنی، سازمان را از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به جریانی سیاسی تبدیل نمود. چاشنی "دفاع از خود مسلحانه" هم که به قول رفیق جمشیدیرودباری حاکی از دیدی مکانیکی از مبارزهی مسلحانه است، در بهترین شکل تنهابرای حفظ کادرهای مخفی و دفاع از خود مسلحانه در صورت رودروئی با نیروهای دشمنبود.
مشخص است که "دفاع از خود مسلحانه" کارآیی فراگیری هم نداشت و نمیتوانست داشته باشد، زیرا اکثریت اعضاء و افرادی که تحت پوشش سازمان بودند برمبنای کار صرفن سیاسی در بخشهای مختلف صنفی کارگری، دانشجوئی و غیره سازماندهی غیرمسلح شده بودند.
به تأئید رفیق دهقانی، یکی از اصلیترین دلائلیکه ساواک جنایتکار توانست آن ضربات را با موفقیت به کادرهای مخفی مسلح آن سازمانوارد آورد، از کانال همان اعضاء بخشهای صنفی غیرمسلح و ارتباط و پیوند تشکیلاتی مستقیمی بود که این دو با یکدیگر داشتند.
در صفحهی 379 کتاب آمده است:"این سازمان دچار شده به اپورتونیسم راست که نه از تئوری انقلابی، نه از پراتیک انقلابی مورد نیاز شرایط برخوردار بود و صرفاً نام چریکهای فدائی خلق را روی خود داشت، چنین رفتار و عملکردی داشت تا اینکه تودههائیکهدرزیرفشارهایاقتصادیوانواعفشارهایسیاسی و اجتماعی رژیم شاه جانشان به لب رسیده بود با تأثیرگیری از جنبش مسلحانه و الهام از مبارزات انقلابیون مسلح و در رأس آنها چریکهای فدائی خلق، دست به انقلاب علیه رژیم شاه که شکی در وابستگی آن به امپریالیستها نداشتند، زدند."(تأکیدها از نگارنده این متن)
در مورد مطلب فوق، دو نکتهی اساسی گفتنیست. یکی آن که، سازمانبسیار پیشتر از آن ضربهها، در حدفاصل بین سالهای 51 و 52یعنی دقیقن پس از دستگیری رفیق برجسته جمشیدیرودباری در سال 51 وشهادت رفیق گرانقدر نوروزی در سال 52، به اپورتونیسم راست دچار شده بود. با تداوم این روند در سازمان، پروسهی استحالهی قهقرائی آن در مقطع اواخر سال 53 با ورود "عناصر تودهای"تکمیل و به حاکمیت اپورتونیسم راستمنجر گردید و دیگر از تئوری و پراتیک انقلابی مورد نیاز شرائط برخوردار نبود. چرا سعی دارید غلبهی اپورتونیسم راست را تنها به بعد از ضربات سال 55 ربط دهید!؟
حاکمیتاپورتونیسم راست مدتها قبل از آنکهبیخودبهجاماندهگان مرکزیت سوم در رأسسازمانِباقیمانده از ضربات سالهای 54 و 55 قرار بگیرند، برقرار شده بود و قبل از بیانیهی 16 آذر هم به قول معروف درب به همان پاشنه میچرخید!
پیش از آن همدر نشریهی"نبرد خلق"شمارهی 6 در اردیبهشت ماه سال 54 رسمن خبر ورود و استقبال از نظرات مشعشع اپورتونیستیجزنی به سازمان که به سالهای قبل از انتشار این شمارهی نشریه برمیگشت، با تعریف و تمجید بسیار اعلام شده بود! درعین حال مدتها بود که حمید اشرف و آن سازمان با تمام توان در راستای کاربست آن نظراتغیرانقلابی در عرصههای مختلف سیاسی، تئوریک، تشکیلاتی و عملیحرکت میکرد.
نکتهی دیگر اینکه، اگر تودهها در شرائط مشخص ایران در سال 57 و بدون وجود پیشاهنگ انقلابی و به صرف این که از فشارهای اقتصادی و انواع فشارهای سیاسی و اجتماعی رژیم حاکم جانشان به لب رسیده بود یا به قول شما:"در شرایط تشدید هرچه فزونتر تضاد بین خلق (کارگران و خردهبورژوازیشهروروستا) ونیروهایمدافعووابستهبهامپریالیستها..."، دست به "انقلاب" زدند!؟دیگر چه نیازی به این همه بحث و تحلیل و جدل فکری و نوشتاریپیرامون ضرورت وجودی پیشاهنگ انقلابی، تحلیل مشخص از شرائط مشخص،تعیین مرحلهیانقلابو مسائل مختلف سیاسی، تئوریک و تشکیلاتی در تبیین راه، شیوهها و شکل اصلی و عالی مبارزه، نوع سازماندهی، ساختار تشکیلاتی و خطمشی مبارزاتی انقلابی برای پیشبرُد امر انقلاب در کار میباشد!؟(نقلقول از صفحهی 344 کتاب)
اگرگفتهی شما در فوق که بیانگر دیدی اکونومیستی نسبت به مقولهی انقلاب است،درست باشد که نیست! این موضوع در سهدههی اخیر و در شرائط کنونی نیز بایستی صحیح باشد وکاربُرد داشته باشد!؟ تودههای تحت ستم ایران از همان اوان شکلگیری رژیم دستنشاندهی جمهوری نکبت، خفت و جهل اسلامی، بیش از هر زمان و دورهی دیگری در تاریخ ایران زیر فشارهای کمرشکن و خُردکنندهی اقتصادی و اختناق و سرکوببینهایت شدید سیاسی، پلیسی و انواع فشارهای اجتماعی و حتا فرهنگی قرار داشتهاند و این یعنی همان تشدید هرچهفزونتر تضاد خلق با امپریالیسم و ایادی وابسته به آنکه علاوه بر اعتراضات پراکنده و محدود هر روزهی آنان در سراسر کشور،مشخصن چهار بار درسهدههی اخیردر فواصل زمانی نسبتن کوتاه و در سطح و ابعادی بسیار گسترده بپاخاسته و دست به قیامهایخودبهخودیکه به گواه تاریخ همواره محکوم به شکستند، در اقصانقاط کشور زدهاند و هربار هم به شکلی دهشتناک و خونبار سرکوب شدهاند.
بنابراین، چرا این امر یعنی "تشدید هرچه فزونتر تضاد بین خلق (کارگران و خردهبورژوازیشهروروستا) ونیروهایمدافعووابستهبهامپریالیستها"که در دوران اخیر در مقایسه با دوران رژیم سرسپردهی شاه بسیار حادتر بوده و هست،به"انقلاب!"تودهها ووادارساختنامپریالیستها به تندادن به تعویض رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی منجر نشده است تا یکبار دیگر نوکر وفادار و خوش خدمت خود را چون موش مُردهای به دور بیاندازند!؟
در اینجا،ناچارن بایستی اندکی از بحث اصلی این نوشتار دور شده وجهت تشریحبیشتر مبحث فوق به نکاتدیگری در این زمینه به شکلمختصر بپردازیم.
ابتدا بایستی به این نکته اشاره کرد که اینروزها چه از سوی افراد و چه جریانات سیاسی چپ و راست در رابطه با کاربُرد لفظ و مفهوم انقلاب و قیام خلطمبحثی صورت میپذیرد که بسیار گمراهکننده است تا جائی که قیامهایخودبهخودی وسیع تودهها را انقلاب مینامند!
در سال 1356، هیئتحاکمهیآمریکادرحالپیریزیواجرای دکترین جدیدبرژنسکی،تئوریسینومشاورامنیتملی خویشبود،مبنی براینکه "تغییروتحولاتاجنتابناپذیربایستی ازمسیرهرجومرجوآشوب (بخوانانقلاب واقعیازپائین)،بهمسیرانتقالآرامومنظم (بخوان "انقلاب نرم یامخملین" دروغینازبالا) هدایتشوند". (پرانتزهاازنگارنده این متن)
تحولاتافغانستانواوضاعواحوالایراندرآنمقطع،حرکتدرراستای عملی نمودندکترینفوقالذکردرقالبسیاستجدیدامپریالیستی یعنی ایجاد،حمایتوگسترشبنیادگرائیاسلامی درمقابلهباخطرکمونیسمدرمنطقهیخاورمیانهراشکلبخشیدودرواقعنطفهیآنبستهشد.
در آنسال،برای به عمل درآوردن مرحلهی آغازین اینسیاست مخوفامپریالیستهاوپیشبردآن در ایران،ظاهرنهمهچیزبامطلبی کهباناممستعاراحمدرشیدی مطلقدرروزنامهیاطلاعاتبهتاریخ 17 دی ماه 1356 تحتعنوان "ایرانواستعمارسرخوسیاه" درجشد،آغازگردید.
باتوجهبهاختناق، کنترل شدیدوسانسور وسیعحاکمبرمطبوعات،شکی نیستکهساواکبایستیقطعنبهدستورمقاماتبلندپایهیحکومتی ازانتشاراینمقالهجلوگیرینکردهباشد. به این ترتیب بانشراینمقالهکهدرآن آگاهانه و بهعمدمواضعیبرعلیهخمینی مرتجع همگرفتهشدهبود،لیبرالها وجریاناتمتحجراسلامیرادرصحنهیسیاسی ایرانفعالساختند.
بنابراین، آنچه که در ایران سالهای 56 و 57 رخ داد،منهای قیاممسلحانهیخودبهخودیتودهها در روزهای 21 و 22 بهمن 57 که خارج از برنامه و سناریوی از پیش نوشتهشده برای انتقال آرام قدرت به ایادی جدید امپریالیسماینبار در قالبروبنای سیاسی"دولت اسلامی" اتفاق افتاد، درحقیقتطرح و برنامه و سیاست جدیدضدخلقیامپریالیستها بود که اعلام رسمی آن هم در کنفرانس گوادالوپصورت گرفت.
این سیاست ارتجاعیخونبارامپریالیستی امری نبود که به یکباره اتخاذ شده باشد و بدون شک حاصل سالها تلاشبیوقفهیاتاقهای فکر امپریالیستها بود که در راستای ایزوله نمودن نیروهای کمونیست و ترقیخواه در صحنهی سیاسی، ناتوان سازی آنها در سازماندهی تودههای تحت ستم و استثمار در صحنهی مبارزاتی ونهایتن سرکوب و نابودی آنها بود. اتخاذ این سیاست نیاز امپریالیستها در جهان دوقطبی آن زمان، خصوصن در مواجهه با گسترش روزافزون جنبشهای مسلح انقلابی و کمونیستیو در تقابل با خطر غلبه و تسلط آنها در منطقهرا تأمین مینمود.
این پروژهیضدانقلابیباتوجه به زمینههای تاریخی و فرهنگی کشورهای وابستهای که اکثریت آحاد جمعیتی آنها"مسلمان" هستند، با شکلدهی و رشد گروههای مختلف مرتجع اسلامی تحت نام عام "بنیادگرائی اسلامی" به اجرادرآمد.
با فروپاشی نظام رویزیونیستی شوروی، جهان دوقطبی نیز از بین رفت و امپریالیستهاتحتهژمونی آمریکا، مسرور از بقاء انگلی و فلاکتبار خویش، با یاوهسرائی از "جاودانهگی سرمایه و نظامسرمایهداری"،"پایان تاریخ" رااعلام نمودند. اما، خیلی سریع دریافتند که برای پیشبرد مقاصد و توجیه بودجههای سر به فلک کشیدهی نظامی خود، همچنان نیاز به دشمنی مخوف در سطحی جهانی دارند.
این گونه بود که "بنیادگرائی اسلامی" که در ابتدا برای جلوگیری از تفوق کمونیستها در ایران وتقریبن همزمان در برابر نفوذ شوروی در افغانستان ایجاد شده بود رادربعضی از ممالکآسیای میانه و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه مانند عراق، سوریه، یمن، لبنان و فلسطین و همچنین در تعدادی از کشورهای جنوب شرقی آسیا و شمال و شمال غربیآفریقابهکار گرفتند و آن را در ظاهر به همان دشمن فرضی مورد نیازشان در سطح جهانی تبدیل ساختند و این سیاستفریبکارانههمچنان در حال پیگیریست.
از طرف دیگر و مضاف بر آن، امپریالیستهاجهت گسترشسیاستهایضدانقلابی خویش،پروژهای به نام "خاورمیانهی بزرگ"را برنامهریزی کرده و در راستای پیاده نمودن آن علاوه بر راهاندازیجنگهای مستقیم و نیابتی،طرح بهاصطلاحبهار عربی را نیزسازمان داده و به اجرا درآوردند.و به این ترتیب، در مجموعپتانسیل مبارزاتی انقلابی خلقهای تحت ستم و استثمار آن مناطق را بدون حصول هرگونه دستآوردی برای تودهها، تخلیه و بهانحرافکشانده و تداوم چپاول و استثمار آنان و منافع غارتگرانهی خویش را برای دهههای ممتد مجددن تضمین نمودند.
بهطورکلیامپریالیستها در تضاد و تقابل با کمونیسم و انقلابات واقعی، جهت فریب تودههای کارگر و زحمتکش و تداوم استثمار و غارت آنان، با سؤاستفاده از نارضایتیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تودهها از وضع موجود _که مسبب واقعی تمامی آننابسامانیها و ظلم و ستم و استثماری که بر آنان در بستر سیستم سرمایهداری جهانیاِعمالمیشود نیز خود آنها و عُمال و ایادی وابسته به آنان هستند_ فرمول "تحول سیاسی از بالا با ظواهری از انقلاب در پائین" که با عناوینی مثل"انقلاب مخملی"، "انقلاب رنگی"و یا"انقلاب نرم"معرفی و معروف شدهاندرا در اتاقهای فکرخبیثانهی خویش ساخته و پرداخته کرده و با صرف میلیاردها دلار هزینه، با استفاده از اهرمهای مختلف ماننداپوزیسیونهایدستساز،سازمانهای غیردولتی(NGOs)وابسته، گروههای فشار و دستهجات مسلح و غیرمسلحنیابتیخود، بسته به شرائط و وضعیت هر کشور در صورت لزومبهکارمیبندند.
حال برگردیم به ادامهی بحث اصلی.
در صفحهی 364 کتاب گفته میشود که:"اما سازمانی که مرکزیت سوم در رأساش قرار گرفته بود با عملکرد خود نشان داد که برخلاف سازمان قبل از ضربهها،نمیخواهدبهچنین رهنمودهائی عمل کند؛ و آشکار شد که رفقای باقیمانده حتی فکر انجام وظایف تعیین شده از طرف جزنی را به ذهن خود هم راه نداده بودند."(تأکیدها از نگارنده این متن)
یعنی اگر آن مارانبدخطوخال که شما بااشتباهی فاحش آنان را "رفقای باقیمانده"!؟ خطاب میکنید،همچنان به فکر انجام وظائف تعیینشده از طرف جزنی بودند، مشکل حل میشد و آن بیخودماندهگان مرکزیت سوم پس از ضربات سال 55، دیگر آن اَعمال پلید و نقش ضدانقلابی که در جنبش و در عرصهی اجتماعی ایفاء نمودند را انجام نمیدادند و در نهایت کارشان به آستان بوسی بورژوازی و ارتجاع جدید حاکم ختم نمیشد!؟
در صفحهی 367 کتاب، پس از توضیحات مفصل در مورد مواضع و عملکرد مرکزیت سومی که پس از ضربههای سال 55 شکل میگیرد و در رابطه با وظیفهای که بیانیهی 16 آذر سال 56 این مرکزیت انجام میدهد، گفته میشود که: "بنابراین، بیان ارتداد از "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" در حقیقت به معنای اعلام رسمی غلبه اپورتونیسم راست بر سازمانچریکهای فدائی خلق ایران بود."(تأکید از نگارنده این متن)
همانطور که قبلن به تفصیل توضیح داده شد، غلبهی قطعی اپورتونیسم راست بر سازمان درسال 53 صورت گرفت نه سال 55! شما خود در این کتاب به دفعات بسیار از طرد و کنار گذاشتن تئوری مبارزهی مسلحانه پیش از آن ضربات صحبت میکنید، از جمله در صفحه 366 کتاب میگوئید که:"...، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران از اواخر سال ١٣۵٣ با "نفوذاندیشههایرفیقجزنی"،تحترهنمودهایاوو "پایدوم جنبش"اش پیش میرفت و "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک" مدتها بود که در سازمان کنارگذاشته شده بود."(تأکید از نگارنده این متن)
آیا برای رسیدن به حقیقت و کشف آن از دل واقعیت در هر رابطهای نباید همهی واقعیت را دید و درنظر گرفت؟ آیا خودِکنارگذاشته شدن تئوری انقلابی سازمان، فارغ از جایگزین شدن آن با هر نظر و اندیشهی دیگری، نشانهیغلبهیاپورتونیسم بر آن نبود!؟
علاوه بر آن، چرا تنها بیانیهی 16 آذر را اعلام رسمی آن میدانید!؟این واقعیت از سوی آن سازمان در سال 54 پس از کشته شدن جزنی،رسمن در ارگان آن "نبرد خلق"شمارهی 6 اعلام شده بود!
شما در صفحهی 370 کتاب به اشتباهتأکید میکنید که:"بههیچوجهبحثانقلابیبودنیانبودنرفقایباقیماندهمطرحنیست"!؟چرا به هیچوجه بحث انقلابی بودن یا نبودن افراد باقیمانده مطرح نیست؟ اتفاقن بسیار هم مطرح است!
مگر عمقبحث بر سر انقلاب و چگونهگی آن نیست؟ مگر در این جا، تمام قضیه بر سر این نیست که کدام تئوری انقلابی و کدام غیرانقلابیست؟ مگر یکی از دلائل و اهداف مهمکمونیستها از پیشبردمبارزهی سیاسی ایدئولوژیک،ضمن صیقل دادن مواضع تئوریک و سیاسی خویش و تقویت نیروی انقلاب، تعیین تکلیف با نیروهایغیرانقلابی نیست؟
مضافن، مگر غیر از این است کههرگاهبریک تشکیلات سیاسی، تئوری انقلابی حاکم باشد،طبعن افراد آن تشکیلات همعمومن انقلابی عمل خواهند کرد ودرنتیجهانقلابیاند. اما اگر تئوری انقلابی بر آن تشکیلات حاکم نباشد، بدون تردیداعضاء آن هم انقلابی عمل نخواهند کرد، بنابرایننمیتوانند انقلابی باشند!
اگر میپذیرید که این موضوع در مورد آن سازمان باقیمانده و افراد بیخودباقیماندهی مرکزیت سوم پس از ضربات سال 55 درست است، پس بدون شک بایستی بپذیرید که در مورد افراد قبل از آن ضربات هم از جمله حمید اشرف صدق میکند!
شما خود اذعان دارید که سازمان چریکهای فدائی خلق که با رنج و خون رفقای گرانقدر بسیاری ساخته شد، مدتها پیش از آن ضربات استحاله یافته و تنها نام آن باقی مانده بود.در آخرین شمارهیهمان نشریه(شمارهی 7) نیز که در اردیبهشت ماه سال 55 منتشر شد و حمید اشرف هنوز زنده بود، به قول شما: "با زبان بیزبانی ...، کنار گذاشته شدن تئوری مبارزه مسلحانه تدوین شده توسط رفیق مسعود احمدزاده اعلام شد". (تأکید از نگارنده این متن)
بنابراین، چرا صریحننمیگوئید که سازمان حمید اشرف و ارمغانیها، دیگر آن سازمان احمدزادهها و پویانها نبود!
چرا از چنین افرادی و چنان جریانی که هیچ ربطی به سازمان محبوب شما و ما نداشت، انتظار عمل به آن بهاصطلاحرهنمودهایبنبستآفرینجزنی را دارید و به دنبال صداقتنداشتهی انقلابی نزد آنهامیگردید!؟
همانطور که پیشتر گفته شد، اینان مشتی بِزهکار در عرصهی سیاسی بوده و هستند و تا نفَسمیکشند خواهند بود و همواره فریبکارانه به باور خویش که بیباوریست، به عمل خودکهبیعملیست و به عوامفریبی و خیانت که کسبوکارشان بوده و هست، به نحو احسنت انجام وظیفه خواهند کرد!
درحقیقت، بایستی گفت کهبهتر آن بود که آن جمع قلیل بیخودماندهگان مرکزیت سوم نیزبهمانند برخی ازهمپالگیهایشان که در سال 56 پس از انشعاب از اینان رسمنبه "حزب منحط ضدتوده" پیوستند،همهگیدستجمعی به خانهی پدر معنوی خویش رجعت مینمودند و دست از استفاده یا دقیقتر بگوئیم سؤاستفاده از نام با شکوه و تاریخپُر از افتخار آن تا قبل از سال 53برمیداشتند!
اینان، گرچه بعدهابا برداشتن کلمهی"چریک" از این نام تا حدودی این کار را انجام دادند، اما متأسفانه دیگر بسیار دیرشده بود! و جنبش انقلابی با همکاری صادقانهی این خودفروشان وخائنین به خلق با نوکران جدید امپریالیسم زیر ضربات بینهایت سنگین و وحشیانه قرار داشت و لطمات و صدمات جبران ناپذیر بیکرانی بر پیکر آن زده شده بود.
در این جا،لازم است تا به بیانیهی 16 آذر سال 56 بیخودماندهگان مرکزیت سوم آن سازمان همکه شما در صفحهی 368 آن را آوردهاید، اشارهای مختصر نمائیم.
آن عینیتهائی که در بیانیهی 16 آذر از آن دم میزدند، چه بودند که حاکی از فراهم نبودن شرائط عینی انقلاب بود!؟ مشخص است که بیانیهی کذائی به جز کلیگوئی، فاقد هرگونه توضیح و تشریح در اینبارهبود!! درواقع هیچ عینیتی در جامعه که حاکی از فراهم نبودن شرایط عینی انقلاب باشد، اصلن وجود نداشت و این موضوع هرگز نه از سوی "حزب فریبکارضدتوده" و نهحتاخودِجزنی اثبات نگردیده بود.
درواقع برای آناپورتونیستهای جوان که پیش از آن نیز شتابان در پیپیرِخود"حزب خائنپرورضدتوده"روان بودند، پیام ضربات سال 55 این بود: برای اینکه زنده بمانیم، نباید عمل کنیم چه مسعود، چه بیژن!
اما از آنجا که به هر حال به شکلی بایستی بزدلی، فریبکاری، فرصتطلبی وشارلاتانیسم"تودهای" خود را پنهان مینمودند، ابتدا در ظاهر و به خیال واهی خود برای حفظ پرستیژ سیاسی به جزنی و نظرات بهغایت انحرافی وی دخیل بستند و سپسعملن به انفعال کامل که بخشی مهم از هویت آنهاست، فرو رفتند! پس از آن هم به نفی همهچیز و همهکس و تأئید و دنبالهروی از اصل خویش یعنی "حزب ضدتوده" پرداختند و در خیانت به جنبش کمونیستی و تودههای کارگر و زحمتکش، گوی سبقت را از آن سلفخیانتکار خویشربودند!
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که از نظر رفیق دهقانی، اگر بیخودماندهگانمرکزیت سوم یعنی همانهائی که بیانیه 16 آذر را صادر نمودند، به تئوریهایجزنیواقعن عمل میکردند، این به معنای"صداقت انقلابی"آنان میبود و البته خطای تئوریکآنها هم محسوب میشد!!همانگونه که در مورد حمید اشرف چنین میپندارد!؟
رفیق دهقانی! شما حمید اشرف و درکل سازمان را تا مقطع زمانی ضربهها، انقلابی میدانید و ظاهرندر ورای آن نه!؟ از فحوایکلامتان چنین به نظر میرسد که سعی دارید این دوگانهگی در برداشت را در پرتو بود و نبود عنصر صداقت توضیح و توجیه نمائید.صداقت انقلابی با آگاهی انقلابیست که مفهوم واقعی و درست خود را نمایان میسازد و منشاء ایمانی خللناپذیرمیگردد. پایفشاری بر آمیختهی نظر و عمل اشتباه نه نشانهی کمال صداقت، که حاکی از جهالت محض است!
بنابراین، چنانکهقبلن هم گفته شد، اصلن به دنبال صداقت نزد آن افراد سالوس و فریبکار "تودهای"بیخودبهجامانده از آن ضربات نگردید و نباشید. آن خیانتپیشهگان برای حفظ جان خویش با سؤاستفاده از این امر بدیهی و پذیرفتنی که در صورت فراهم نبودن شرائط عینی انقلاب، پیشاهنگ مجاز نیست که دست به سلاح ببرد و چون جزنی هم به غلط و بدون تحقیق و بررسی دقیق عینی و علمی از شرائطمشخص جامعه و تنها با تکرار یاوههای"حزب منفورضدتوده" در این رابطه معتقد بود که شرائط عینی انقلاب وجود ندارد، به همین دلیل اینان در بیانیهیمذکورشانرسمندَم از پیروی از نظرات جزنی زدند! تا توجیحی باشد برای بیعملیمطلقشان که فریبکارانه آن را تحت نام "حفظ سازمان" عنوان کردند!!
البته آن آدمکهایکودن و حقیر سیاسی، بعدها برای توجیهبیعملیمطلق خویش اعلام کردند که سیاست"حفظ سازمان به هر ترتیب"،مسئلهی اصلی و توصیهیأکید حمید اشرف در آخرین روزهای حیات خود قبل از تیرماه سال 55 بوده است!!پنداری اگر حمید اشرف چنین گفته باشد،میتواند توجیهی برای اِعمال این سیاست پاسیفیستی و غیرانقلابی باشد!؟
رفیق دهقانی! دهههای بسیاری گذشته وماهیت واقعی آن افراد باقیمانده و همپالگیهایشان با اَعمالضدانقلابی و سازشها وخیانتهایمکررشان که همچنان هم ادامه دارد، بر همهگان آشکار شده است! اما متأسفانه شما امروز هم در مورد صادق نبودن و انقلابی نبودن آن افراد بیخودبهجامانده هنوز شک دارید و کاری را که حمید اشرف از انجام آن عاجز بود، یعنی اعتراف به غیرمنطبق بودن و ورشکستهگی و سترونی نظرات جزنی را از اینان توقع داشته و دارید!؟
شما چهگونه از آن جملهای که حمید اشرف در مکالمه با جوشنی که گویا یک روز بعد از ضربهی تبریز در زمستان 54گفته بود:"ما کارمان این است دیگه"،اینگونه برداشت کردهاید که:"...، حمید اشرف ناخودآگاه هم بوده باشد با آن جواب ارتباط بین آن ضربههاباخطسیاسیحاکمبرسازمانرابیانکردهبودودرهمانحالانگارتداومآنرا ناگزیر میدانست."!؟(نقل از صفحهی 289 کتاب، تأکیدها از نگارنده این متن)
به نظر میرسد برداشتی که جوشنی از آن جملهی حمید اشرف تحت این عنوان که: "این جواب او به نظر من نه بیان علت ضربه بلکه بیشتر برای تسلای خاطر بود."، و این قسمت از برداشت شما که میگوئید: "درهمانحالانگارتداومآنرا ناگزیر میدانست."، منطقی و درست باشند و نه آن بخش اول از برداشت شما که میگوئید:"حمید اشرف ناخودآگاه هم بوده باشد با آن جواب ارتباط بین آن ضربههاباخطسیاسیحاکمبرسازمانرابیانکردهبود"!!؟چنین برداشتی از چنان گفتهای محال ممکن و غیرمعقول است!!
و در صفحهی 290هم آوردهاید که:"گفته شده است که رفیق حمید اشرف با مشاهده ضربههایپلیس امنیتی به سازمان به یاد رفیق مسعود احمدزاده افتاده و آرزو کرده بود که کاش مسعود زنده بود…، قابل فهم است کهاوعدم کارآئی خط سیاسی حاکم بر سازمان (خط "پای دوم جنبش" که البته در حاکمکردن آن بر سازمان خود نقش اصلی داشت) را احساس کرده و به یاد تئوریسین اصلی چریکهای فدائی خلق (رفیق مسعود احمدزاده) که در سال ١٣۴٩ و ١٣۵٠ در یک دورهدرارتباطباویقرارگرفتهبود،افتاده باشد."(تأکیدها از نگارنده این متن)
ابتدا بایستی گفت که در این جا، ما با یکی از نادر دفعاتی که رفیق دهقانی مستقیمن حمید اشرف را مسئول اصلی حاکم گرداندن آن خط سیاسی انحرافی معرفی مینماید،روبرو میشویم. بیان این واقعیت، خود برهانی مستدل و مکفی در تأئید و اثبات این نظر است که تسلط اپورتونیسم راست بر سازمان در زمان حمید اشرف صورت گرفته بود و نه در مقطع پس از آن ضربات!
و اما در مورد بخش اول این نقلقول، باید پرسید که چه کسی چنین گفته است؟و چگونه میتوان صحت آن را ارزیابی و اثبات نمود؟کجای آن گفتهو بر چه اساسی قابل فهم است!؟به نظر میرسد که با آوردن و گنجاندن این جملات مجهول در متن خویش، سعی دارید که سربسته به مخاطب بگوئید و تلقین نمائید که در آن روزهای پایانی، حمید اشرف بلاخره به اشتباه خویش و عدم کارآئی آن خط و نظرات جزنی پیبُرد و گویا با آن یاد و آرزو نیز در نهایت به حقانیت نظرات رفیق مسعود رسیده بود!!؟
اما چنین امری در عالم واقع صحت نداشته و تنهامیتواند بیان آرزوی قلبی شما واحیانن فرد یا افرادی باشد که چنین چیزی را گفتهاند و شمابه آن استناد میکنید. فراموش نکنید که خود شما پیشتر در صفحهی قبلگفتهاید که:"...، درهمانحالانگارتداومآن (راه)را ناگزیر میدانست."(پرانتز از نگارنده این متن)
درحالی که اگر این موضوع یعنی پیبردن حمید اشرف به "ارتباط بین آن ضربههاباخطسیاسیحاکمبرسازمان"بهواقع صحت میداشت، او نباید تداوم آن راه را ناگزیر میدانست!!
بنابراین و بازهم برای چندمین بارمیپرسیم کهرفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانندهمهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان، عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و اشاعه و بکارگیری آنها در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و عملی سازمانو تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی افراد "تودهای"،تبدیل سازمان از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به یک جریان صرفن سیاسی با چاشنی دفاع از خود مسلحانه،انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیرآن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل 11-یکی از نمودهای بارز دیگری که سیر انحراف قطعی و استحالهیقهقرائیتمامعیار سازمان را به عینه نشان میدهد،بازنمودن باب دیالوگ با "حزب منحطضدتوده"، ریختن قُبحتودهای در سازمان و "سوسیالیستی" نامیدن شوروی بود.
رفیق دهقانی در این زمینه در صفحهی 174 کتابمیگوید: "...، بعد از ورود نوشتههایبیژن جزنی و حضور مبارزین حامل نظرات او در سازمان، موضع قاطع و شناختهشدهچریکهای فدائی خلق نسبت به حزب توده دستخوش تغییر شد که خود را در جزوهایکهسازماندر اسفند ١٣۵٣ به مناسبت اعدام عباس شهریاری (جاسوس و عنصرکارکشته ساواک) منتشر نمود، آشکار ساخت...،."(تأکیدها از نگارنده این متن)
اما،این فقط نوشتههای جزنی و حضور افراد تودهای مانند بهروز ارمغانی نبودند کهموضع قاطع و شناختهشدهی چریکهای فدائی نسبت به "حزب منفور ضدتوده" را دستخوش تغییرقرار داد. حمید اشرف خود نقشی بهمراتب بارزتر از همه را در این زمینه ایفاء نمود.
رفیق دهقانی! شما در نوشتهتان تا آنجا که به مقطع بیانیهی 16 آذر بیخودماندهگان مرکزیت سوم میرسید، همواره فقط از اشاعهی نظرات جزنی که تکرار خُزعبلات "حزبمزدورضدتوده" در سازمان بود، سخن میگوئید، اما هیچ بحثی از عامل اصلیتحکیم و تسلط کامل آن نظرات و اندیشههای انحرافی بر سازمان پیش از آن ضربات به میان نمیآورید!؟
نفوذ و اشاعهی نظرات زهرآگین"حزب ضدتوده" از سالها قبل با اشاعهی نظرات و منش و شیوههایکار نادرست و فریبکارانهی جزنی در سازمان به دست حمید اشرف آغاز شده بود! قرار گرفتن عناصر تودهای مانند بهروز ارمغانی در ردههای بالای سازمان و در موقعیت و جایگاه افراد رهبری نه فقط به معنای اشاعهی هرچه بیشتر آن نظرات بهغایت انحرافی، بلکه به مفهوم تثبیت و تسلط کامل این جریان "تودهای"بر تمامیت وجودی سازمان بود.
همانطور که گفته شد، ضربات سال 55 درواقع به سازمانی زده شد که از مدتها قبل از آن ضربات دیگر سازمان چریکهای فدائی خلق نبود و پس از آن هم، افراد بیخودماندهی آن تشکیلات مکارانه از آن نام سؤاستفاده کرده و اعتبار و آبروی آن نام پُرافتخار را که چیزی جز تبلور کمونیسم واقعی در شرائط ایران نبود وبا زحمات و مشقات بسیار و با نثار خون عزیزان بسیاری به آن برگردانده شده بود، همچون سلف خیانتپیشهی خود "حزب ضدتوده"، خدشهدار ساختند و طبعن یکبار دیگر نام کمونیسم را به همراه تبلیغات سؤ رژیم دستنشانده و جنایتکار جمهوری نکبتبار اسلامی در ذهنیت بخشی از تودهها لکهدار ساختند!
در صفحات 201 و 202 کتاب میگوئید: "باتوجه به شناختم از رفقائی که در کار نظری فعال بودند، احتمال نزدیک به یقین این است که چنین مطالبی در مورد "عناصر صادق حزب توده" توسط بهروز ارمغانی که در زندان از نزدیک با آن افراد در تماس بود و قبل از دستگیریاش با عباس شهریارینژاد در ارتباط بوده و دارای افکار و گرایشات تودهایبود،نوشتهشدهاست. ولیپرسیدنیاستکهدیگررفقایسازماندراین مورد چه نظری داشتند و چگونه چنین مطالبی در سازمان ما امکان انتشار یافته بود؟"
پاسخ این سؤال شما روشن است! اگر واقعن "دیگر رفقائی" وجود میداشتند که مخالف چنین مطالبی در سازمان بودند، اولن اثر یا اثراتی از مخالفت آنان بایستی در تاریخ کتبی و شفاهی سازمان نمود پیدا میکرد و ثبتیا بازگو میشد.
درثانی، اگر این موضوع بهواقع صحت میداشت، چنین مطالبی در سازمان امکان انتشار سهل و بدون مانع را نمییافتند!
ثالثن، مشخص است که در آن مقطع و بسیار پیشتر از آن نیز، یکی از اصلیترین کسانی که در کار نظری سازمان فعال بود، خود حمید اشرف بوده است که نه تنها هیچ مخالفتی با اینگونه مسائل و مطالب در سازمان و نشریهی آن نداشته است، بلکه بذر زهرآگین آن را خود با دست خود در سازمان کاشته بود!
در همان صفحهی 202 بهدرستی میگوئید که: "واضح است که این نوع برخورد با عناصر حزب تودهآشکارادرنقطهمقابلبرخورد چریکهای فدائی خلق اولیه قرار داشت که عناصر مرتبط با حزب توده را به درستی افرادی غیرانقلابی و رفرمیست میخواندند؛ و ارتباط با تودهایها‐حتیبا "عناصرصادق" آنکه در خدمت یک جریان منحط قرار داشتند‐رانهتنهاجایزنمیشمردندبلکهباآگاهیبه ضرباتی که از طرف "تشکیلات تهران حزب توده" به مبارزین وارد میشد، دوری گزیدن از افراد تودهایراتوصیهمیکردند؛تاآنجاکهشعارپذیرفتهشدهدرمیانرفقایاولیهاینبود که "هرتودهایپلیساستمگرآنکهعکساشثابتشود".(تأکیدها از نگارنده این متن)
اما، آیا حمید اشرف از این موضع و نظر رفقای اولیه بیخبر بود!؟ یا که نه علارغم وقوف به آن، جمع کثیری از آن بهاصطلاح "عناصر صادق تودهای" مانند "بهروز ارمغانی، فرهاد صدیقی پاشاکی، قربانعلی عبدالرحیمپور و غیره" را به صرف اعتماد به جزنیکه او هم یک "تودهای" بود به گِرد خویش جمع نموده بود و وقعی هم برای نظر رفقای اولیه و توصیههای آنان در مورد این مسئلهی بسیار مهم قائل نبود و نشد!
همان جا بازهم بهدرستی میافزائید که:"اما در کتابچه مزبور عنصر حزب تودهای،تحتعنوان "عناصرصادقحزبتوده" با تکیه بر اتوریته انقلابی چریکهای فدائی خلق در جنبش و در پرتو عملیات مسلحانه درخشانی که صورت گرفته بود، مورد تطهیر قرار گرفت. با توجه به برخی اطلاعات ارائه شده و انشای مطالب، نمیتوانم تردید داشته باشم که در نوشتن این کتابچه علاوه بر بهروز ارمغانی حداقل دو رفیق دیگر هم شرکت داشتند."
اگر از اطلاعات ارائه شده و انشای مطالب در آن کتابچه نمیتوانید تردید داشته باشید که دو نفر دیگر هم در آن شرکت داشتهاند، چرا نگفتهاید که از نظر شماآن دو نفر دیگر که بودند و از آنان نام نبردهاید!؟
و در ادامه تأکید میکنید که: "در هر حال، جای سئوال و تعجب و تأسف است که چرا رفقای انقلابی ما متوجه نبودند که با برخورد غیرواقعی و غیرمُجازی که در آن کتابچه با عناصر حزب توده و به نفع آنها شده بود، قُبح تودهایبودندردرون سازمان ما و در کل جنبش از بین میرود و این بهطورقطعبهنفعحزبتودهودرجهت تقویت این جریان منحط و نوکر دست به سینه شوروی رویزیونیست و به ضرر ستمدیدگان ما و چریکهای فدائی خلق به مثابه کمونیستهای صادق ایران قرار دارد!"
شما از کدام "رفقای انقلابی" سخن میگوئید!؟ ارمغانی وهمپالگیهای هممحفلیاش را میگوئید یا حمید اشرف را!؟ قُبح تودهای بودن در سازمان و جنبش را جزنی با نظرات زهرآگیناش، حمید اشرف با نگاه و درک محدودش، با عدولاش از اصول و مبانی انقلابی اولیه، با اِعمال سیاستهای غلط و انحرافی مخرباش، با گشودندرهای سازمان به رویامثال ارمغانیها وهمکاری با اینان که در زندان توسط جزنی و دیگر "تودهایها" آموزش مکاری و فرصتطلبی دیده بودند، ریخته شد!
در صفحهی 514 کتاب گفته میشود که: "...، هر چند قبول مبارزه مسلحانه از طرف جزنی و پشتیبانی او از جنبش مسلحانه و چریکهای فدائی خلق، در عمل مرز مشخصی بین او و حزب توده میکشید و او را از حزب توده متمایز میساخت اما اشتراک فکری جزنی با آن به اصطلاح حزب در زمینههایگوناگونباعثورودایدههایمنحطحزبتودهازطریقوی به درون صفوف جنبش مسلحانه گردید. ...، به اینترتیب، اپورتونیسم گندیده حزب توده اینبار با نام بیژن جزنیدر جنبش کمونیستی ایران اشاعه یافت."
اما به این نکتهی مهم و اساسی یعنی آن کسی که ورود ایدههای گندیدهی"حزب توده" که بایستی به درستی نام واقعی آن را"حزب ضدتوده" گذاشت، را به درون صفوف جنبش مسلحانه تسهیل نمود، هیچ اشارهای نمیشود!!
اوج مسکوت گذاشتن، مبرا نمودن و سرپوش نهادن بر نقشحمید اشرف درفاجعهئی که او آفرید را در صفحهی 209 کتاب میتوان مشاهده نمود، جائی که گفته میشود: "جای هیچگونه تردیدی نیست که بدون رواج نظرات بیژن جزنی و حضور مبارزینی با نظرات حزب تودهایدرسازمانچریکهایفدائیخلقاساساًچنانکتابچهایمنتشر نمیشد تا چنین اثرات ناگوار نیز با خود به همراه آورد.با توجه به حضور مبارزینی با نظرات حزب تودهایدرسازمانچریکهایفدائیخلقوبستریکهاینسازمانبهدست خود برای اشاعه نظرات حزب توده فراهم نمود (صرفنظر از هر عامل یا عوامل دیگر)، آیا جای تعجب است که پس از ضربههایکمرشکنسال١٣۵۵ و شهادت رفیق حمید اشرفعدهایکهبهاسم "منشعبین" شناختهشدهاندازسازمانجداشدهوبهحزبتوده پیوستند؟"(تأکیدها از نگارنده این متن)
رفیق دهقانی! این چه درک و تحلیلیست!؟اینگونهمیخواهید از دل واقعیت به کشف حقیقت نائل شوید!؟ مگر میشود با نظرات "حزب ضدتودهای" که همواره مظهر اپورتونیسمگندیدهی راستو خیانت در جنبش کمونیستی و جامعهی ایران بوده است و لیست بلندبالائی هم ازخصائلضدکمونیستی واَعمالضدانقلابی و خیانتهای مکرر این جریان دستنشانده از بدو پیدایش آن تا به امروز وجود دارد، فرد یا افرادی که حامل نظرات آن باشند، بتوانندواقعن مبارز باشند!!؟ و ما و شما، یا هر فرد و جریانیمحق ومجاز باشد که آنان را چنین خطاب نماید!!؟
درضمن، آن بستری که از آن سخن میگوئید را سازمان بهوجودنیآورد، آن را حمید اشرف به دست خود فراهم نمود! پیشترگفته شد که حتا اگر جزنی نامی هم با آن نظرات مخرب و زهرآگین اپورتونیستی وجود نمیداشت، بدون تردید حمید اشرف با نگرش محدود و درک نازل خویش از مبارزهی مسلحانه و عدم پیروی و عدول از تئوری انقلابی بنیانگذاران سازمان، بههرحال انحراف، استحاله و اثرات ناگوار و فاجعهباری را خواهناخواهبهبارمیآورد.
این که در صفحهی 537 کتاب میگوئید: "اعلام رسمی پذیرش نظرات جزنی توسط سازمان باقیمانده از ضربههایسالهای ١٣۵۴و ١٣۵۵، در حالی که با طرد اعضای طرفدار "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" ازسازمانهمراهبود،راهرابرایورودعناصرغیرانقلابیحاملایدههای حزبتودهایبهآنسازمانبازنمود."نمیتواند به اندازهی کافی دقیق و صحیح باشد، زیراپای عناصر غیرانقلابی حامل ایدههای"حزب ضدتوده"ایمانند بهروز ارمغانی، فرهاد صدیقی پاشائی، قربانعلی عبدالرحیمپور و بسیارانی دیگر خیلیقبلتر از آن توسط حمید اشرف به درون سازمان باز و راه آن هموار شده بود!!
بنابراین، آنچه که بیخودماندهگان سازمان باقیماندهضمن طرد اعضای طرفدار "مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک"، انجام دادند، درحقیقت ادامه و نتیجهی ناگزیر همان مسیر انحرافی و غیرانقلابی بود که حمید اشرف بنیان آن را گذاشت و چنانکه گفته شد آن بیراهه چه با حمید اشرف و چه بدون وی به همان وادی بنبست و اسفناک ختم میشد!
در صفحهی 207 در مورد حمید اشرف قید میکنید که: "...، اما او اکنون متوجه خطراتی که این سازمان را به دلیل پیروی از نظرات بیژن جزنی تهدید میکرد، نبود؛ و بهطورمشخصمتوجهنبودکهباانتشارمطالبیکهدرکتابچه مربوط به اعدام عباس شهریاری نوشته شده نه فقط "نوک" حزب توده چیده نمیشد بلکه موجب پروار شدن آن به مثابه یک کرکس میگشت."
مشخص است که پیروی از نظرات و رهنمودهای زهرآگین جزنی و آنچه را که او میگفت برای حمید اشرف به نوعی به مفهوم "مارکسیسم_لنینیسم اصیل" در شرائط ایران و به معنای راهگشائی و نوعی حجت بوده است. بنابراین چرا فکر میکنید که او بایستی آن را برای خود و سازمان یک تهدید به حساب میآورد و بایستی متوجه آن میشد!؟ او از مارکسیسم_لنینیسم واقعی در شرائط ایران که چیزی جز تئوری انقلابی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک نمیتواند باشد، عدول کرده و به ارتداد رسیده بود و دچار این توهم شده بود که با باور به نظرات جزنی و عمل به آنها، هم میتواند راه انقلاب و پیروزی آن را هموار نماید و هم "نوک حزب توده" را بچیند!!
حمید اشرف در حرف قرار بود دُمتودهایها را قیچی کند! اما باتوجه به نداشتن دیداستراتژیک از مبارزهی مسلحانه،سمپاتی شدید بهجزنی و با به جریان نیانداختنمبارزهی ایدئولوژیک درونی، دست به تغییر مواضع انقلابی تئوریک و سیاسی اولیهی سازمان زد و با جایگزینی نظرات اپورتونیستی و غیرمنطبقجزنی، اقدام به تغییر ساختار تشکیلاتی و سازماندهی نیروهای سازمان بر مبنای انطباق با نظرات انحرافی و مخربجزنی، گشودن دروازههای سازمان بهروی افرادی با افکار و گذشتهیتودهای، ریختن قُبحتودهای در سازمان، "سوسیالیستی" خواندن شورویو ...، نه تنها در عمل در این راستا حرکت نکرد، بلکه درواقع این خودِسازمان، اعضاء و هواداران کثیر آن و در مجموع تودههای کارگر و زحمتکش بودند که توسط "تودهایهای"تسلطیافته بر سازمان در فرایندی با همدستی با نوکردستنشاندهجدیدامپریالیستها یعنی رژیممنحوس و خونخوار اسلامی،پَرپروازشان چیده شد!
بنابراین،مجددنمیپرسیم کهرفیق دهقانی! آیا همین یک مورد به مانند همهی موارد قبلی که در این نوشتار تا به اینجا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرفبا نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان و عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و اشاعه و بکارگیری آنها در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و عملی سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به رویافراد"تودهای"، تبدیل سازمان از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به یک جریان صرفن سیاسی با چاشنی دفاع از خود مسلحانه،بازنمودن باب دیالوگ با حزب منحط توده، ریختن قُبحتودهای در سازمان و "سوسیالیستی" نامیدن شوروی، انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیراستحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
فصل 12-حمایت از نشریهی تودهای"19 بهمن تئوریک"، نمودی دگر از تسلط اپورتونیسم راستبر سازمانچریکهای فدائی خلق بود!
در رابطه بانشریهیتودهای"19 بهمن تئوریک" که توسط دو فرد "تودهای"شناختهشده یعنی منوچهر کلانتری(دائی بیژن جزنی) و محمد عطری در خارج از کشور (لندن انگلستان) منتشر میشد، چند نکتهی کوتاهقابل ذکر است.
این نشریه همانطور که رفیق دهقانی به درستی در صفحهی 416 کتاب آورده است: "...، با انتشار "نبرد خلق شماره ۶" در اردیبهشت ماه سال 54 از پشتیبانی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران برخوردار شد و در نتیجه تقویت شده و اعتبار هرچه بیشتری یافت."
نخست این که، تاریخ انتشار اولین شمارهی آن شهریور ماه سال 53 است وحمایت حمید اشرف از آن در اردیبهشت ماه سال 54 یعنی 8 ماه پس از آن صورت گرفته است.مشخص نیست که حمید اشرف از وجود چنین نشریهای در خارج از کشور قبل از خروج رفیق دهقانی در اواخر پائیز یا اوایل زمستان سال 53 اطلاع داشته است یا نه؟
اگر خبر داشته، پس چرا نمایندهگان خود در خارج از کشور را در جریان آن قرار نداده بود؟ و اگر هم خبر نداشته، طبعن بایستی پس از اطلاع از وجود چنین نشریهای که به فاصلهی کوتاهی پس از خروج رفیق دهقانی از ایران مورد تأئیدقرار داد، نمایندهگان خود را در جریان آن قرار میداد!؟
اما مهمتر از سؤالات فوق، این نکته است که پشتیبانی علنی حمید اشرف از آن نشریه در "نبردخلق"شمارهی 6 نمیتواند کورکورانه صورت گرفته باشد و حاکی از آن است کهکاملن در جریان محتوای آن نشریه بوده است.
درنتیجه، سؤال اساسی آن است که حمید اشرف از وجود چنیننشریهایدر خارج از کشور با چنان محتوائیچگونهیا از چه طریقی باخبر شده بود؟ و چرا این موضوع را هرگز بانمایندهگانخود در خارج از کشوردر میان نگذاشت و از آنها نخواست که حداقل در روند چاپ و انتشار آن نقش یا نظارتی داشته باشند!؟
همین خودمیتواند دلیلی دیگر در اثبات این امر باشد که حمید اشرف آگاهانه از دخالت خصوصن نظری افرادی که حامل اندیشههایتئوریسنهای کبیر سازمان رفقا پویان و احمدزاده بودند، ممانعت و پرهیزمینموده است.
در خاتمهی این فصل، نکتهایپرسیدنیست و آن این که چرا و چگونه غبرائی کهیکی از اعضاء مرکزیت سوم بیخودماندهگانِ پس از ضربات سال 55 بود، قبل از بهمن ماه 57 به خارج از کشور آمده بود وبا چه دلائل و توجیحاتیمیخواست از شما که نمایندهگان سازمان در خارج از کشور بودید، امکانات و ارتباطات سازمان را تحویل بگیرد!؟
آیا شما علت و چرائی این موضوع رااز او پرسیدید؟اگر کهجویا شدید ومیدانید، پس چرا نه قبلن و نه در این کتاب آن را بازگو نکردهاید؟ اگر هم نمیدانید،پس چرا از وی نپرسیدید؟ اما منطقن باید بدانید، زیرا از یک طرف به گفتهی خودتان مدتی پس از ضربات سال 55 ارتباط داخل و خارج وصل شد و نشریهی درونی مرکزیت سوم بیخودماندهگان آن سازمان هم به دست شما رسید و از محتویات آن میتوانستیددریابید که در درون چه خبر است و از طرف دیگر آن بیانیهیکذائی 16 آذر 56نیز صادر شده بود و شما از آن اطلاع داشتید!
جدای از علت و چرائی این موضوع، چند سؤال دیگر هم در همین رابطه مطرحاند. نظر و برخورد رفیق حرمتیپور با این موضوع چه و چگونه بود؟ و بلاخره آیا آن امکانات و ارتباطات را تحویل سارقین و راهزنان هستی ونام سازمان دادید یا نه!؟
در نتیجه و برای چندمین بار بایستی پرسید که رفیق دهقانی! آیا تمامی موارد فوق که در این نوشتار تا مورد اشاره و بحث قرار گرفتهاند و شما نیز در کنکاش و توضیح روندهای طیشده در تحقیق و بررسی تاریخی خویش برای کشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف با نداشتن دید استراتژیک از مبارزهی مسلحانه و دیدی صرفنتاکتیکی از این مبارزه، با قرار گرفتن در جایگاه مهم و تعیینکنندهیسیاسی_ایدئولوژیک سازمان و عدم ترمیم مرکزیت سازمان پس از شهادت رفیق کارگر برجسته حسن نوروزی و مخالفت پنهان و آشکار خود با ورود رفقائی مانند نسترن آلآقا و حمید مؤمنی به مرکزیت سازمان، با عدول و ارتداد خویش از اصول و مبانی تئوری انقلابی درخشان مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مسئول مستقیم ورود نظرات غیرانقلابیجزنی به درون سازمان و اشاعه و بکارگیری آنها در همهی عرصههای تئوریک، تشکیلاتی و عملی سازمان و تسلط اپورتونیسم راست بر آن، گشودن درهای سازمان به روی عقاید و افراد "تودهای"، تبدیل سازمان از یک تشکیلات سیاسی_نظامی به یک جریان صرفن سیاسی با چاشنی دفاع از خود مسلحانه، بازنمودن باب دیالوگ با حزب منحط توده، ریختن قُبحتودهای در سازمان و "سوسیالیستی" نامیدن شوروی،حمایت از نشریهی تودهای"19 بهمن تئوریک"و در مجموع انحراف تاکتیکی و استراتژیک آن، سیر استحالهیقهقرائی آن، دگردیسی زشت و فرجام اندوهباراجتنابپذیر آن بود، کافی نبود تا شما را به این نتیجهی منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن، قاطع و رادیکال شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
در بخش پایانی این گفتار، ضرورت دارد تا به یکی از مهمترین و بزرگتریندرسهای مبارزاتی که در زمینهی تشکیلاتی و بلطبعسیاسی_تئوریک از تجربهی گران سازمان چریکهای فدائی خلق میتوان آموخت، اشاره کنیم.
مشخص است که مقولهی انقلابدر هر جامعهئی، اصولن در نفس خود همواره امری عملیست که نیاز مبرم به تئوری انقلابی مشخص و منطبق با شرایط آن جامعهیمفروض دارد. هر میزان از تئوری بدون عمل ره به جائی نمیبَرد و هر میزان از عمل بدون تئوری منطبق با شرایط به بیراهه و نابودی بیحاصل و پُرهزینه ختم خواهد شد!
آنچه که بر سر سازمان آمد در وهلهی نخست و مقدم بر هر علت دیگری از جمله ضربات دشمن و نفوذ "حزب مزدورضدتوده"بهمثابه ستون پنجم، نتیجهی عدم وجود و حضور عینی رهبران تئوریک در مرکزیت آن از سال 51 به بعد بود. همه چیز با انحراف و عدول و گسست از مبانی تئوریک شروع شد و این خود در ادامه منجر به نفوذ و هژمونی کامل تفکرات اپورتونیستیراستروانه و تغییر مواضع،خطمشی، ساختار و سازماندهی درست اولیهی سازمان گردید که نهایتن به استحاله، دگردیسی وفروپاشی آن انجامید.
بدون شک استمرار خط ایدئولوژیک و مبانی تئوریک پذیرفتهشده در یک تشکیلات کمونیستی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و برای آن که بتوان مواضع و خطمشی انقلابی رزمندهی تشکیلات مزبور را حفظ، تحکیم و تضمین نمود، قبل از هر امر دیگری و برای هر امر دیگری، بقاء رهبران تئوریک بسیار حیاتی بوده و علاوه بر آن، آموزش افراد و پرورش وبازآفرینی چنان رهبرانی از مهمتریناولویتهای آن تشکیلات و هر تشکل انقلابی باید باشد.
میدانیم که بدون تئوری انقلابی، جنبش پیگیر انقلابی هم وجود نخواهد داشت و طبعن بدون وجود رهبران تئوریک، تئوری انقلابی منطبق با شرائط نیز تبیین و تدویننخواهد شد.بنابراین، حفظ و حراست از رهبران تئوریک واقعی هر جنبش و تشکیلات انقلابی همواره بسیار حیاتیست و در تمامی مراحلچهارگانهی تکوین، تثبیت، رشد و استمرار، چه پیش از انقلاب و چه پس از تسخیر قدرت سیاسی امریبینهایت واجب و تعیینکننده است.
از لحاظ درونی و برونی، بود و نبود واقعی آن تشکیلات انقلابی، وابسته به پیگیری و تداوم مواضع و بنیانهایانقلابی فکری و تئوریک آن در عملمیباشد. تجربیات تاریخی در این زمینه به ما نشان داده و اثبات نموده است که بدون حضور ملموس و مداوم رهبران تئوریک واقعی انقلابی، هر جنبش و سازمانی در هر مرحلهای از مبارزه هم که باشد و حتا پس از تسخیر قدرت سیاسی هم پیوسته در معرض انحراف، استحاله و نابودی قرار دارد!
بنابراین، در مورد مشخص سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، نتیجه میگیریمکه آن تشکیلات انقلابی و راهگشا در رابطه با ضرورت حفظ و نیاز پیوسته به نظارت رهبری تئوریک انقلابی و چارهاندیشی برای تأمین آن، هم از سوی اعضاء آن و هم از طرف خود رهبران اندیشمند و متفکر آن، یعنی رفقای گرانقدر مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، دچار سهلانگاریو غفلت شدند.
شاید علت این موضوع، خوشبینی آن رفقا نسبت به تداوم راه، یعنی مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکیتک، توسط مبارزین دیگر و حتاگروههای دیگر بوده باشد، کما این که رفیق مسعود درمقدمهای که بر اثر گرانمایهی خویش پس از رستاخیزسیاهکلنوشت،به این موضوع اشاره مینماید.
اما زمان درعمل نشان داد که پس از آنکه فرزندانانقلابیپیشاهنگ خلق در رزم دلاورانهی خویش در مصاف با دشمن خونخوار تا بندندان مسلح، جان شیفته و خون پاک خود را نثار راه رهائی و آزادی کارگران و زحمتکشان نمودند،خلق بدون پیشاهنگ ماند و نه تنها گروههای دیگر راه را ادامه ندادند، بلکه تشکیلاتی را که آن فرزندان دلیر با زحمات جانکاه و با خون خویش بنیان نهادند، طی روندی کوتاه به دست برخی از عناصرنابخرد خلق به راحتی به انحراف و استحاله کشانده شد و از آن بدتر در ضدیت با راه و مرام شکوهمند کمونیستی آن انقلابیون چریک فدائی، جریانی ضدانقلابی از دل آن سربرآورد و بر آن سیطره یافت که در خیانت به خلق و فرزندان انقلابی آن،حتا گوی سبقت را از سلفخیانتپیشه و مکار خویش "حزب مزدورضدتوده" هم ربود!
به هر حال، عدم توجه به این موضوع به هر دلیل و توجیحی هم که بوده باشد، از جمله زدودن اثرات خیانتهای"حزب ضدتوده" از ذهنیت تودهها، نمیتواندقانعکننده باشد. مابهعینه دیدیم که فقدان آن برای جنبش نوین نوپای کمونیستی ایران بسیاربسیار گران تمام شد!
عاقبت تلخ سازمان کهناشی از عواملعُمدتن درونی و بدون هیچ تردیدیکاملناجتنابپذیر بود، به خوبی نشان داد که با چه سهولتی یک تشکیلات ستُرگ انقلابی در نبود و عدم استمرار رهبری انقلابی کهمهمترین خصیصه ولازمهی آن علاوه بر صداقت انقلابی، داشتن آگاهی و درکی عمیق از اصول عاممارکسیستی_لنینستیو تفسیر و تطبیق درست آن مفاهیم در شرایط خاص است، میتواند با انحراف رهبران عملی از خط اصولی و انقلابی آن به بیراهه کشانده شود و سر از ناکجا آباد درآورد!
تاریخ جامعهی ایران از گذشتههای دور تا به امروز مملو از خیانت و خیانتکاران بوده است. یکی از نادر مقاطع تاریخی که ما جنبشی مستقل، اصیل و کارآمد و انقلابی را داشتهایم، همان مقطعی است که جنبش نوین کمونیستی ایران با پیدایش سازمانچریکهای فدائی خلق شکل میگیرد.
این جنبش نیز همینطور که ما در این متن و نوشتارهای پیشین به گوشهها و ابعادی از آن پرداختیم، در مجموع برپایهی نظرات تمامن غلط و انحرافی جزنی، نگاه همگون و تکیه و پیروی بیچونوچرای حمید اشرف از افکار اپورتونیستیجزنی وبه دست افراد سالوس وعوامفریبپُرمدعائی که چیزی جز جهالت و نادانی سیاسی در چنته نداشتند، سازمانی را که دشمن با همهی دبدبه و کبکبهاش نتوانسته بود به تنهائی از میان بردارد، به بیراهه کشانده و نابود ساختند.
متأسفانه به دلائل مختلف، از دسیسهها و ضربات دشمن گرفته تا غفلت وسهلانگاری رهبران تئوریک و درک نازل و غلط رهبران عملی، نفوذ و خیانت خائنین و سکوت و تعلل یاران بیبصیرت حقیقت، باعث شده است تا فرصتطلبان، سازشکاران و تجدیدنظرطلبان درسطح بینالمللیهمواره بتوانند با همهی احزاب و سازمانهای انقلابی کمونیست ازحزب لنین بزرگ گرفته تا احزاب انقلابی چین، ویتنام و ...، و با انقلاب کبیر اکتبر و دیگر انقلابات پیروزمند همهی جوامعی که تاکنون در راستای سوسیالیسم گام برداشتهاند، همین کار را انجام داده و همه چیز را بهبیراهه و نابودی بکشانند! با اندوه و تأسف بسیار،سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نیز به دلائل مشخصی که شرح آن در این نوشتار رفت،از این "گویا قائده"مستثنا نبوده است.
به گواه تاریخ هرگاهاپورتونیسم بر هر تشکیلات انقلابی تفوق و تسلط یابد، لاجرم به رویزیونیسم و حاکمیت آن ختم میشود! در حقیقت اپورتونیسم و رویزیونیسم دو روی یک سکهاند! تجربههای تاریخی به خوبی و به وضوح نشان دادهاند که تسلط اپورتونیسم و رویزیونیسم بر یک تشکیلات انقلابی کمونیستی بلااستثناء منجر به انحراف، استحاله و تبدیل شدن آن به زائدهای از سیستم حاکم ووقوع چنین امری حتادر پس تسخیر قدرت سیاسی نیزبیتردید به مفهوم بازگشت عملی و حتمی سرمایهداری خواهد بود.
درنتیجه، برای کمونیستها و جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان، اپورتونیسمبهطورکلی، مخصوصن راست آن، به همان اندازه خطرناک است که دشمن و ماشین نظامی_دولتی آن و حتا سیاست و فرهنگ آن میباشد.
برای رشد و اعتلای انقلاب، برای رسیدن به پیروزی و برای به ثمر نشستن و تحکیم آنبایستی تأکید نمود کهمبارزهیهمهجانبه با بورژوازیامپریالیستی و ایادی آن در جوامع تحتسلطه، جدا از مبارزهی گسترده با اپورتونیسم و رویزیونیسم در درون و برون جنبش انقلابی نیست و تنها فرقی که برای آنمیتوان قائل شدشاید در شکل قهری این مبارزهباشد!
بنابراین، برای آخرین بار ازرفیق دهقانیمیپرسیم کهآیا تمامیپارامترها ومواردی که در این نوشتار مورد اشاره و بحث قرار گرفتند و شما نیز در توضیح روندهای طیشدهدرتحقیق و بررسی تاریخی خویش برای نیل بهکشف حقیقت از دل واقعیت به تفصیل به آنهاپرداختهاید، در اثبات این امر که حمید اشرف مسئول مستقیم نفوذ، عروج وتسلط کاملآنخط انحرافییعنی اپورتونیسم گندیدهی راست بر سازمانبود، همانی که شما آن را صرفن خطائی تئوریک میدانید و مینامید!!؟، کافی نبود تا شما را به این نتیجه منطقی و اصولی رسانده و موجبات موضعگیری روشن و قاطع شما را در این زمینه فراهم نماید!؟
در خاتمه اشاره به این واقعیت تلخ مضاعف نیز لازم است.متأسفانه اکنون سالهاست که به دلائل مختلف چه در عرصهی جهانی و چه در سطح داخلی در بین محافل، سازمانها و تشکلات سیاسی خارج از کشور و همچنین محافل روشنفکری و کارگری موجود در بطنجامعهی ایران، کمونیسم و خصوصنمبارزهیقهرآمیز گفتمانی غالب نیست و پرداختن به دلائل و چرائیآن در این نوشتار نمیگنجد.
اما لزومن بایستی نکتهایدر این جا قید گردد.زمانی، رفیق برجسته حمید مؤمنی در "پاسخ به فرصتطلبان در مورد مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک"گفت: "اعتقاد به مبارزه مسلحانه، به تجلیل قلمی از مبارزه مسلحانه بدون هیچ دورنمایی از آن مبدل شد."، اینک با سیطرهی کامل رفرمیسم،اپورتونیسم و رویزیونیسم بر پیکر نحیف جنبش کمونیستی ایران، متأسفانه ماحتا با تجلیل قلمیآنچنانی هم از مبارزهی مسلحانه در زمانهیخویش روبرو نیستیم!
ختم کلام اینکه، تألیف و انتشار چنین کتب و نوشتارهائی باید پنج دههی پیش در دستور کار انقلابیون بلاخص افرادی چون رفیق دهقانی میبود و در دسترس جنبش و تودههای انقلابی قرار میگرفت! شاید که در تغییر مسیر روندها و رخدادهای اجتنابپذیر آن روزگار، چه درسطح جنبش کمونیستی و چه درعرصهیسیاسی_مبارزاتیجامعه و آنچه که درواقع شد و درحقیقت نبایستی میشد،میتوانست تأثیریداشته و اثربخش باشد.
همانطور که در ابتدا نیز گفته شد، در شرائط کنونی این دست کتب، مقالات،نوشتهها و نقدهاحتا در مطلوبترین شکل و محتوا نیز، تنها برای ثبت در تاریخ و شایدعبرت آیندهگانبتوانند مفید واقع شوند که البته همین هم در این تباهی جاری وسیاهی مستولی، جای اندکیخرسندیست!