۱۴۰۴-۰۲-۱۷

رضا بی شتاب

عشقِ بابا...

 

 غمم بی حدّ وُ دردم بی شماره

فغان کاین چاره وُ درمون نداره(1)

 

تصویرِ آرزو در آینۀ سنگی آنسویِ سکوتِ سرد ایستاده بود وُ انتظار می کشید وُ عبارت وُ اشارت بی زمزمه بود وُ در نقش بندِ شنگرفِ شهر؛روزِ تفته به سودایِ شامگاهان باخته وُ دفترِ فقر گشوده وُ زندگی از قلم افتاده بود...زیبایی در صدارَسِ انسان نیست وُ مهربانی به التماسِ ستم درآمده است! شوقِ زیستن از سنگفرشِ وحشت می گذرد وُ غم؛شادی ات را نشانه می کُنَد؛غربال می شوی وُ خاکسترِ خورشید وُ لحظه ها در گذرِ گمان تازیانه می زنند.نَفَس به سختی از سینه برمی آید وُ گرما سِمِج است وُ هوا مُرده است وُ تکان نمی خورد:

-می شنوی؟صدای «شَروه» مییاد «فایز دشتی»! قَلبُم از جا کَنده شد...خالو؛ خالو حالُم خرابه

آخی...بنال ای دل که من غم دارم امشب/آی...نه دلسوز وُ نه همدم دارم امشب

نه در غربت دلم شاد وُ نه رویی در وطن دارم/الهی بخت برگردد ازین حالی که من دارم...

هُرمِ هیاهو وُ مویه های عطش از دهانِ تاریکِ خاک برمی خیزند وُ غرور به قناره کشیده شده است وُ اینک جذامِ معجزه رنگین کمان را به سُخره گرفته است وُ خانه بدوشانی از سوادِ سپهر می آمدند وُ گرانبارِ تهی دستی بودند وُ در مجالی محال بسانِ افسانه های سوخته از خیال وُ خاطره ستُرده می شدند وُ ساحل در غبارِ غربتِ خویش می فِسُرد:

-کی دُوماد میشی؟

-اگه خدا بخواد همی هفته...اُو لِنجِ آتیش گرفته؛ نه؟ جاشو کجاس!؟ مُو دارُم غرق میشُم!

-قُرصامو کجا گذاشتم!

-قُرصات تموم شد ننه

-های های های... دیوونه شدُم به دریا زدُم به دریا زدُم به دریا زدُم...های...

از زیرِ رواقِ بی رونقِ غروب می گذری وُ از پله های مارپیچ بالا می روی؛پرهای شکسته در هوا پریشان اند وُ به هذیانِ سوزناکِ برزخی می مانند.خاک تبخال زده بود وُ در دخمۀ سکوت می سوخت؛به سزایِ زندگی می سوخت وُ به گودالی گُداخته می مانست وُ خیال مَسخ بود وُ خورشید بارانِ شوکران بود در جامِ هوشیاریِ جهان:

-آتیش می باره؛ اَلُو گرفتُم... ببین تب دارُم! تنُم عینِ بادبُون داره می لرزه

-شوره زار داره نزدیک میشه ها! آدم دلهُره می گیره... بیا ایی لُنگِ ببند به سَرِت

-با قرض وُ قوله هات چیکار کردی؟

-چکار می تونُم بکُنُم؛ هیچی... زده به سَرُم فرار کُنُم...کجا رو دارم که بِرُم

خلسۀ خاک جانگداز بود وُ حکایتِ کیمیایِ کار حرارتِ روحِ عاصی بود وُ هالۀ هول وُ افلاس وُ فلاکت چنبره زده بود وُ عشق:خسته؛بی حوصله؛عبث وُ بی ثمر می گذشت وُ دلی رغبتِ تماشایِ آن را نداشت وُ نازش را نمی کشید وُ برایش نمی سُرُود وُ رویِ ماهش را نمی بوسید.آغوشِ فراموشی را ماسه های سیاه پوشانده است وُ میانِ گرداب سرگردانند وُ دغدغۀ نان توجیهِ رنجی جانکاه بود. زندگی طعمه ای در محاصرۀ مِحنت بود.مادری وُ پدری در اتاقی بی قندیل در انتظارند؛دیوارها داغمۀ غم بسته اند وُ روایتِ آسیبِ سیمایِ هستی جاری است.زندگی در ضمانتِ ویرانی است وُ مرگ اصالتی است که تنوره می کشد:

-پَه هوا چرا یِهُو؛ ایی رنگی شد!

-آسمونم غمگینه انگار یه دردی داره؛ با خوش داره گَپ میزنه

-تُو ایی دلِ شب کجا میری؟

-نِگِرونُم... دیر کرده بچه م

بیابان را تشنگی آبیاری می کند وُ نقشۀ آرامش از شرم می سوزد وُ از فرطِ فریب در سراب غوطه می زند وُ باغِ حقیقت به راستۀ کفن بافان می رسد وُ در زمهریرِ انزوای دوزخی؛ کابوس تفسیرِ رؤیایی خاکستری است وُ وسوسۀ احساسِ هستی؛بودن را مُجاب نمی کند وُ پناهی نیست.خورشید در طلسم وُ حفره های تهی وُ تشریحِ شب؛همذاتِ بیزاری است. مجادلۀ ماه وُ دریا وُ بندر بود وُ لبخندِ دریا وُ موجهای آسیمه سر.در کوچه های سوت وُ کورِ گرسنگی سنج وُ دمام می زند:

-ها عامو؛ ها بزن بزن کاکا بزن

-ها ها ها بذار، ایی، اَشکا مِلالِ دِلِمُو پاک کُنه...خالو حالُم خرابه؛ خالو به خدا خرابُم

-نوکرتم عامو بزن بزن بزن؛ درد وُ بلات تُو جونُم

اکنون در سَرَم غوغایِ قیامت است وُ زار گرفته ام وُ می رقصم وُ می چرخم وُ جهان با من می رقصد وُ می چرخد وُ زاری مرا می گُدازد وُ بر خاک می کشاند؛التیامِ ملال بود وُ نبود وُ ماتم؛میدان گرفته بود وُ می نالید وُ دلِ دنیا می سوخت وُ می سوخت وُ شبانگاهِ شگفتی است وُ مُردگان در زورقی از نیزار می گذرند وُ آینۀ روزگار زنگار بسته است وُ پاهایت را آزارِ راه فرسوده می کند وُ از پینه های دست وُ پایت با دریا درددل داری وُ شکایت ات را در آهی بلند وُ جانسوز پنهان می کنی:

-عینکمُو ندیدی بی بی؟

-کدوم عینک عزیزُم! او که شیشه نداره، شکسته

-نگرُون نباش دریا دَس وُ دل بازه، پسش میده

از پهندشتیِ آشنا می گذری وُ از کوچه باغِ عشق رد می شوی از کنارِ درختِ«کُنار»؛آنجا نگاری تکیه به دیوار داده است وُ گلِ سرخی در دست دارد وُ چشم به راهِ مسافری است وُ گیسوانش سپیدۀ آسمانِ ساحر است.نخلِ خاموشِ خرما... آوازِ خلخالِ پایِ کسی می پیچد وُ پچپچه آغاز می شود:

-راستی عید یادته!

-نه؛ به خدا اگه یادم باشه؛ مُو جیگرُم جُلبَک زده عامو

-آقا دوماد! خوش می گذره؛ نه جونِ مُو؛ ردیفی، روبراهی! کم وُ کسری...!؟

-دِمِت گَرم کا، ای... می سازیم؛ اگه بدبختی بذاره؛ ایی بدبختی یه بند سُک میزنه؛ سُک میزنه

-بزار یه «نی همبونه» بزنُم حالت جا بیاد؛ هله هله هله... دس دس دس

سیگارِ بهمن را روشن کرد دریا آتشدانی بود و دیدگانِ بندر را شن های آتشین می آزُرد وُ کورۀ ساحل بخار می کرد وُ کودکانِ کارگر تن به آب می زدند وُ بر پیکرهای پیرشان شبنم می درخشید وُ در صدفِ دندانها دُرهای خنده جلوه گر بودند وُ سوخته زار در هانَفَسِ آفتاب شنا می کرد وُ همیشه در پرسه های واپسین؛همیشه بود.چرا دلم گرفته است:

-بابا جونم یادت رفت ماچم کُنی

-آآآ...گفتُم یه چیزیم هس! حقّا دُختِ باباتی...دورت بگردم

در دایرۀ دلشوره وُ بیقراری؛آرام وُ قراری نیست وُ کبوتران کِز کرده بودند.می آمدیم مانندِ ستارگانی سوخته بودیم.در آسمانی از ستم ریسمانِ بلندی از دود در باد می پیچید وُ سر به دوزخ می زد.می آمدم وُ گُلِ سرخِ رخِ تو در ذهنم مرا به خنکایِ درخت فرامی خواند:

-همون پیرهن آبیه!

-آره بابا جونم همونو برات می خرم

-مامان میگه دلش شکسته داره گریه می کنه

-به مامانت بگو جبران می کنم؛ قَسَم قَسَم به خدا... خوب شد! حالا بخندین یالا

انتحارِ روح وُ سایه ها وُ دستهای ماسیده از صبر وُ تحمل وُ حیرت؛سایه ها وُ سفرۀ فساد وُ حرص؛ بشارتِ آلودگیِ مداوم بود وُ حریمِ تو در محاصرۀ حلقه های حماقت بود وُ عصارۀ مصیبت پیرامونت پاشیده بودند:

-عجیبه اینا دارن چیکار می کنن! یه عده دزد دریایی

-اگه می دُونستُم اینجا بُودُم!؟ مُو با ایی آدمایِ گِل آلود چیکار دارُم!

-مثه کِرم همینطوری تُو خودشون وول می خُورن

-تُو ایی دزدبازار؛ عزرائیلم گیج شده

فضای ذهن از نورِ قرمزی لبریز شد وُ ترکید وُ ازدحامِ قربانیان مانندِ تاولی بر تاوۀ زمین بود وُ ناگاه تخته سنگِ شب فروافتاد وُ سایه ای گفت:به آسمان بگو مرثیه ای بخواند که سخن مُرده است؛دلِ من مُرده است وُ عشق دیگر به دادِ من نمی رسد وُ یارم دیگر بازنمی گردد:

-خالو سنج وُ دمام بزن بزن بزن...خالو دُورِت بگردُم... بزن بزن...خالو به خدا حالُم خرابه...

صخره ها فرومی ریزند.مرجانها جان داده اند.بدرود بندر وُ دریای نازنینم.کُندُر وُ عود بسوزانید که تار وُ پودِ دلِ ما دریاست وُ تار وُ پودِ دریا؛بندر وُ موسیقی است؛مرا به زیبایی وُ موسیقی بسپار.اسکله در حادثه وُ در خون می غلتد وُ بُراده های بندر تا دوردستها پرتاب می شوند.تو مرا در جان وُ جامۀ سوخته به یاد نمی آوری وُ تن های پاره پاره وُ تنهایی را به یاد نمی آوری وُ استخوانهای سوخته با تو سخن می گویند وُ حریقِ هراس وُ زخمها گُر می گیرند وُ ترس گسترده می شود؛فرسنگ در فرسنگ وُ دود خوشه خوشه بر خاطره ها زخم می زند وُ ابرهای مهیبِ ناگهان آوار می شوند وُ ویرانی دهان می گشاید وُ داغِ فاجعه وُ فریاد در خوابِ مرگ شعله می کِشند وُ مدفون می شوند وُ دوباره از آغاز وُ تو در وادیِ دربدری می دَوی، می دَوی:

-بابایی دلم برات تنگ شده کِی برمی گردی

دود وُ صدا وُ دشمنیِ شعله ور وُ گرمای جانگذاز هجوم آورده اند وُ ما پیرتر از زمین وُ زمان بودیم: -«گوشی»که از دستم افتاد؛ داشتم دور می شدم وُ به طرفِ خونه می رفتم

-تو کِی اومدی!

-در باز بود

صدایِ آب می آمد وُ پنجره باز بود وُ پردۀ کهنه وُ شکیبا را باد به آرامی می رقصاند وُ چند شاخۀ خُرد وُ خُشکِ شمشاد از پنجره سَرَک می کشیدند وُ زیستن ستیزِ جاودانه با مرگ بود وُ«گوشیِ» شکسته ام را دیدم وُ به یاد آوردم:

-عشقِ بابا

سه شنبه 16 اردیبهشت ماه 1404///6 مه 2025

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

1-ترانه های بابا طاهر.صفحۀ 223.مقدمه،تنظیم و شرح لغات: شهرام رجب زاده.مؤسسه انتشارت قدیانی.چاپ چهارم: تابستان 1376.

 

رضا بی شتاب

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر