راه رسیدن به مدرنیته و دموکراسی
نخست باید به این پرسش بنیادی پاسخ دهیم که دموکراسی نتیجه مدرنیته است یا مدرنیته از دل دموکراسی بیرون می آید وبعد برسیم به این امر که راه رسیدن ما به مدرنیته و دموکراسی چگونه است.
دو نگاه
نگاه نخست بر این باور است که دموکراسی در ذیل مدرنیته قرار می گیرد و مدرنیته از نظر زمانی مقدم بر دموکراسی است.
نگاه دوم مدرنیته را امری موخر می داند و به تقدم دموکراسی بر مدرنیته باور دارد.
نگاه نخست
این نگاه می گوید دمکراسی مختص جوامعی است که در چهار عرصه اقتصادی،اجتماعی صنعتی و فرهنگی این جوامعه متحول شده اند.وبعد توضیح می دهند که مدرنیته در این چهار عرصه بچه معناست.
۱- مدرنیته اقتصادی یعنی گسترش بازار آزاد، احترام به مالکیت خصوصی، و شکل گیری
طبقهی متوسط مستقل و زوال ساختارهای فئودالی
۲-مدرنیته صنعتی یعنی انقلاب صنعتی، تولید انبوه، شهرنشینی، تخصصگرایی
گسترش سواد، آموزش عمومی و نیروی کار مدرن
۳- مدرنیته اجتماعی بمعنای سکولاریسم ،تقویت نهادهای مدنی، رسانهها، آزادیهای فردی
۴- مدرنیته فرهنگی گسترش عقل گرایی ونقد سنت و پیاده کردن اصول جهانی حقوق بشر و تساهل دینی ست.
در غرب بدنبال عصر رنسانس و روشنگری ،انقلاب صنعتی ،عقلانی شدن قدرت ،طبقهی متوسط قدرت گرفت،ساختارهای سنتی فرو ریخت و زمینه برای دموکراسی و نهادهای انتخابی فراهم شد.
با نگاهی به تاریخ اروپا می توان گفت مدرنیته در آن سامان پیششرط دموکراسی بود.
نگاه دوم
نگاه دوم می گوید راه رسیدن به دموکراسی و مدرنیته می تواند با تغییر جغرافیا و فرهنگ شکل های متفاوتی بخود بگیرد .
در هند دموکراسی به رشد طبقه متوسط و تکنولوژی کمک کرد.در آفریقای جنوبی باز شدن ساختار سیاسی، تحولاتی فرهنگی و اقتصادی را فعال کرد.دموکراسی و شایستهسالاری، موتور تحول اجتماعی هستند.
اگر آزادی بیان، پاسخگویی حکومت، انتخابات آزاد، و گردش نخبگان برقرار شود، جامعه فرصت مییابد بهسوی مدرنیزاسیون حرکت کند.و دموکراسی باعث رشد آموزش، علم، اقتصاد و فرهنگ میشود.
حکومت بیسمارک در آلمان ،حکومت نظامی در کره جنوبی و ریاست جمهوری کاردوزو در برزیل و بعضی از حکومت های دیگر در امریکای لاتین را میت وان به عنوان نمونه موفق ارجحیت توسعه اقتصادی مطرح کرد
باید روی این نکته خم شد که در کشور های پیرامونی راه توسعه و دموکراسی از چه معبر هایی عبور می کند نخست آیا مدرنیته مقدم است بر دموکراسی .یا بر عکس نخست دموکراسی متحقق می شود و از دل این دموکراسی مدرنیته شکل می گیرد.
الگوی نخست ،مقدم بودن مدرنیته بر دموکراسی دوبار در ایران آزمایش شده است یکبار در دوران پهلوی ،پدر و پسر و یک بار در دوران رفسنجانی و خاتمی که می گفتند فرصت دهید توسعه باعث فربه شدن طبقه متوسط شود و طبقه متوسط خواهان دموکراسی ست.که این گونه نشد.هرچند این شکست آویزه گوش نظریه پردازان جناح راست نشد و هم چنان برای این باورند که تئوری دیکتاتور ی مصلح و رضاه شاه سوم می تواند درهای توسعه و بدنبال آن دموکراسی را بسوی ایران بگشاید .طرح دوباره و چند باره اقدامات رضا شاه از همین روست تا زمینه فکری به قدرت رسیدن ورژنی جدید از رضا شاه در اذهان آماده شود.
با نگاهی به تاریخ صد ساله اخیر می توان به این درک رسید که راه مدرنیته و دموکراسی توامان مناسب ترین راهی ست که ما را به سر منزل مقصود می رساند.
توسعه ای متوازن در عرصه اقتصاد و سیاست با شیبی آرام توسط یک دولت توسعه محور دموکرات می تواند ما را از این بن بست مرگبار بیرون بیاورد.