۱۴۰۴-۰۳-۰۷
مهرداد لطفی

درس هایی از شکست انقلاب اکتبر

 

پرسش بنیادی این است در بلوک شرق  و آن چه به نام جبهه سوسیالیسم موجود درجهان شناخته می شد چه اتفاقی افتاد که یکباره از شور انقلابی فرو کاسته شد و استحاله شروع شد و موجودات عجیبی مثل شوارد نادزه و حیدر علی اف که  سران بالابلند حکومت سوسیالیستی بودند درطی مدت کوتاهی بر سر پیکر بر زمین افتاده جمهوری شوروی چون لاشخور فرود آمدند و هرکدام بخشی از آن را تیول خود کردند و حیدر علی اوف  حکومت موروثی در آذربایجان دارای ثروت نفت به راه انداخت  هم او که زمانی  کاندیدای دبیرکلی حزب بود.

همه لاشخورهای بزرگ  عمدتاً از مقامات بالای امنیتی هم چون پوتین بودند که یک نظام سرمایه داری کژ کارکرد الیگارشیک را جایگزین نظام قبلی کردند تا بهره کشی سیستماتیک دولتی به بهره کشی آشکار الیگارش ها بدل شود نظامی که از نظام سرمایه داری کشورهای اروپای غربی بسی عقب مانده تر است . 

شکی نیست که باید انقلاب اکتبر اتفاق می افتاد تا چپ سوسیالیست پی ببرد به کمی ها و کاستی هایش و از این خوش خیالی تاریخی بیرون بیاید که حذف مالکیت خصوصی از چرخه تولید و حذف کارمزدی و تولید برای انسان و نه تولید برای تولید  راحت الحقومی نیست که به آسانی فرو برده شود.سرمایه داری و جامعه طبقاتی و انسان بر آمده از جامعه طبقاتی سخت جان تر از آن ست که آموزگاران ما تصور می کردند.

ازنخستین روز های پیروزی انقلاب اکتبر تا آخرین روز فروپاشی  زمانی قریب به هفتاد سال تلاشی بسیار شد تا راه برون رفتی از چنگال اختاپوس سرمایه  کشف شود که نشد و در آخر کاربدانجا کشید که نباید کشیده می شد و میدان به سرمایه واگذار شد، آن هم بخش فاسد و فرومایه اش. 

از این داستان می گذریم که چه شد شوراهای کارگری فروکاسته شد به حزب طبقه کارگر و حزب فروکاسته شد به مشتی انقلابی حرفه ای و مشتی انقلابی حرفه ای خلاصه شدند در کمیته مرکزی و کمیته مرکزی خلاصه شد در شخص استالین.

 از سویی دیگر به دام نقد های هالیودی منتقدین راست نباید افتاد که داستان را خلاصه کنیم در روانشناسی  فردی استالین و روح پلیدی که او داشت  و فراموش کنیم که شکست انقلاب آلمان و کشته شدن رزالوکزامبورگ و لیبکنشت رهبران قدر حزب سوسیال دموکرات آلمان وتنها ماندن بلشویک ها و پناه  بردن آن ها به تحقق سوسیالیسم در یک کشور آن هم با یک اقتصاد عقب مانده و نیمه روستایی نیمه سرمایه داری آن هم در یک کشور آسیایی بدون سابقه و زمینه ای از تساهل و دموکراسی و محاصره همه جانبه از سوی سرمایه جهانی چه نقش مخربی در فروپاشی اقتصاد نیمه ویران شوروی داشت و چه میزان در هل دادن استالین به سوی دیکتاتوری فردی داشت.که عاقبتش چیزی جز قلع و قمع تمامی کادر های درجه اول حزب بلشویک نبود.

اما برای بررسی بیشتر باید به عقب برگشت به دورانی که بین لنین ودیگران بحث بر سر مرحله انقلاب بود  و این که آیا امکان جهش و پریدن از روی مرحله انقلاب دموکراتیک هست یا نه.و آیا سرمایه داری بدوران احتضار و مرگ خود رسیده بود یا نه.

درس های شکست انقلاب اکتبر 

 انقلاب اکتبر فرجام نهاییش پیروزی طبقه کارگر و بیصدایان زمین نبود .پیروزی الیگارش ها و باند های مافیایی سرمایه در بلوک شرق و در سراسر جهان بود .اما بما درس هایی مهمی داد:

۱-دوران ما دوران گذار به سوسیالیسم نبود.دوران انقلاب ها و جنبش های بورژوا دمکراتیک بود . 

سرمایه داری در این دوران نشان داد هنوز نظامی پویا ست که از مراحل انتظام مختلفی مثل غارت آشکار مستعمرات تا نظام نولیبرال کنونی را پشت سر گذاشته است واکنون نیز که با بحران روبرو است دارد وارد دوران نوینی  می شود که در آن دانش نقش مهمی درتولید یافته است  ویک پایه اساسی تولید است. وآن کشوری به هژمونی می رسد که بتواند با دانش های نو وانقلاب های پیاپی درتولید  به تولید ارزش بیشتر با ابزار تولیدی نوین دست یابد. 

۲-با وفورکالاست که زمینه تبلیغ و پذیرش سوسیالیسم فراهم می شود وگرنه یک کشور با تولید عقب مانده  فقط فقر را تحت هرنظامی که باشد تقسیم می کند. 

۳-شیوه تولید جایگزین نظام سرمایه هم شناخته شده نیست و به فرض واقعیت داشتن آن دریک کشور ممکن نیست و باید درهمه جهان صورت واقع به خود گیرد. 

۴-جهش از روی سر سرمایه هم ممکن نیست.

۵-با  درنظر گرفتن این نکته های مهم و واقعی   پدیده های منفرد پراکنده دراین یا آن کشوربر ضد نظام سرمایه را نمی توان عمده ومهم  دانست.

۶-تولید جبراً جهانی شده است  و هر کشوری بالاجبار دربخشی از این زنجیره تولید جهانی باید قرار بگیرد اکنون ما در این زنجیره داریم فقط منابع بین نسلی خودرا می فروشیم .مبادله  کنونی با ما نابرابر و شدیداً به ضرر ماست  ‌و اگر این روند ادامه یابد  فروپاشی اقتصادی حتمی ست.

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر