۱. انزوای کامل حاکمیت
حکومت اسلامی، بهویژه پس از خیزش ۱۴۰۱، هیچ پایگاه اجتماعی باثباتی در میان طبقات فرودست ندارد.
تنها پیوند باقیماندهی آن با بخشی از جمعیت، پیوندهای مالی، رانت و سرکوب است، نه اعتماد یا وفاداری سیاسی.
جنگ ۱۲ روزه، نهتنها این انزوا را عمیقتر کرد، بلکه تصویر «اقتدار» را نیز نابود کرد. شکست موشکی، کشته شدن مهرههای کلیدی، و اعترافهای دیرهنگام به آسیبهای زیرساختی، نشانههای این افولاند.
۲. بیثباتی ساختاری
اقتصاد ایران در حال حاضر نه تولیدمحور است، نه توزیعمحور؛ بلکه به یک ساختار انگلوار رانت و غارت بدل شده که قادر به پاسخگویی به نیاز ابتدایی مردم نیست.
در میانهی سال ۱۴۰۴، فقر، بیکاری، ناامنی غذایی، مهاجرت بیسابقه، و بحران مسکن، شرایط را برای شورش اجتماعی مهیا کردهاند.
۳. جنبشهای پیوسته، گرچه پراکنده
از ۱۴۰۱ به اینسو، اعتراضات صنفی، بازنشستگان، معلمان، کارگران، دانشجویان، زنان، کشاورزان و حتی بازاریان ادامه یافتهاند، گرچه بههم متصل نبودهاند.
این اعتراضات، مانند جریان زیرزمینی گدازههای آتشفشان، گرچه آرام اما مداوماند.
۴. فروپاشی نمادین هژمونی
شعار «مرگ بر دیکتاتور»، «زن، زندگی، آزادی» و «این آخرین پیامه، هدف کل نظامه» دیگر صرفاً فریاد نیستند، بلکه بیان فروپاشی اعتبار حکومتاند.
هیچ مرجعیت فکری یا دینیای در ساختار موجود باقی نمانده که بتواند اکثریتی را اقناع یا همراه کند.
۵. استیصال قدرت حاکم
اگرچه رژیم هنوز بهلحاظ فیزیکی حضور دارد، اما دستگاه تصمیمسازی و فرماندهی آن دچار آشفتگی و تضاد درونیست. مثال روشن: عدم واکنش مؤثر به حملات اسرائیل، ناتوانی در پاسخگویی به بحرانهای اقتصادی، یا حتی سکوت در برابر اعتصابها.
بنابراین، آنچه «در دست» است، نه شورش نهایی، بلکه شرایط عینی و ذهنی انباشتشده برای شورش و گذار انقلابیست.
این ادعا نه از خوشبینی میآید، نه از توهم، بلکه بر پایهی واقعیتهای میدانی، افکارسنجیهای غیررسمی، و تحلیل روندهای اجتماعی و اقتصادی بنا شده است.
حال اگر سازماندهی از پایین سامان نگیرد، این انرژی ممکن است یا سرکوب شود، یا توسط نیروهای فرصتطلب منحرف گردد. اما اگر این انرژی اجتماعی به خودآگاهی و ساختار سازمانی برسد، آنگاه میتوان گفت: آری، انقلاب در راه است – نه بهمثابه یک رویداد، بلکه یک روند.
عبا س منصوران/۱ ژون ۲۰۲۵