۱۴۰۴-۰۴-۱۵

ناصر پیشرو

عصر نئوفاشیسم و ​​ویژگی‌های متمایز آن/ ژیلبر آشکار - برگردان

ژوئیه 2025

لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-Lo

با گذشت هر روز و با سرعتی فزاینده در سال‌های اخیر، به طور فزاینده‌ای آشکار می‌شود که ما شاهد دوران جدیدی از ظهور راست افراطی در مقیاس جهانی هستیم، مشابه دوران ظهور نیروهای فاشیستی بین دو جنگ جهانی قرن بیستم. برچسب «نئوفاشیسم» برای نامگذاری راست افراطی معاصر استفاده شده است که با زمان ما سازگار شده است، زیرا آگاه است که تکرار همان الگوی فاشیستی که در قرن گذشته شاهد آن بودیم دیگر امکان‌پذیر نیست، به این معنا که دیگر برای اکثریت مردم قابل قبول نیست.

نئوفاشیسم ادعا می‌کند که به جای ایجاد یک دیکتاتوری عریان، مانند سلف خود، به قوانین اساسی دموکراسی احترام می‌گذارد، حتی زمانی که با فرسایش آزادی‌های سیاسی واقعی به درجات مختلف، بسته به سطح واقعی محبوبیت هر حاکم نئوفاشیست (و بنابراین نیاز یا عدم نیاز او به تقلب در انتخابات) و توازن قدرت بین او و مخالفانش، دموکراسی را از محتوای خود تهی می‌کند. امروزه طیف گسترده‌ای از درجات استبداد نئوفاشیستی وجود دارد، از استبداد تقریباً مطلق در مورد ولادیمیر پوتین تا آنچه هنوز فضایی از لیبرالیسم سیاسی را حفظ می‌کند، مانند موارد دونالد ترامپ و نارندرا مودی.

نئوفاشیسم با رژیم‌های استبدادی یا اقتدارگرای سنتی (مانند دولت چین یا اکثر رژیم‌های عربی) متفاوت است، زیرا مانند فاشیسم قرن گذشته، بر بسیج تهاجمی و ستیزه‌جویانه پایگاه مردمی خود بر مبنای ایدئولوژیکی مشابه با آنچه که سلف خود را مشخص می‌کرد، مبتنی است. این پایگاه شامل مؤلفه‌های مختلف تفکر راست افراطی است: تعصب ملی‌گرایانه و قومی، بیگانه‌هراسی، نژادپرستی آشکار، مردانگی جسورانه و خصومت شدید با ارزش‌های روشنگری و رهایی‌بخش.

در مورد تفاوت‌های بین فاشیسم قدیم و جدید، مهم‌ترین آنها عبارتند از: اولاً، نئوفاشیسم به نیروهای شبه‌نظامی که مشخصه نسخه قدیمی بودند، متکی نیست – نه به این معنا که فاقد آنها است، بلکه آنها را در نقش ذخیره در پشت صحنه، زمانی که حضور دارند، نگه می‌دارد – و ثانیاً، نئوفاشیسم مانند سلف خود ادعا نمی‌کند که «سوسیالیست» است. برنامه آن منجر به گسترش دستگاه دولتی و نقش اقتصادی آن نمی‌شود، بلکه از تفکر نئولیبرالی در فراخوان خود برای کاهش نقش اقتصادی دولت به نفع سرمایه خصوصی الهام می‌گیرد. با این حال، ضرورت ممکن است آن را در جهت مخالف سوق دهد، همانطور که در مورد رژیم پوتین تحت فشار الزامات جنگی که علیه اوکراین آغاز کرد، صادق است.

در حالی که فاشیسم قرن بیستم در بستر بحران اقتصادی شدید پس از جنگ جهانی اول رشد کرد و با «رکود بزرگ» به اوج خود رسید، نئوفاشیسم در بستر بحران رو به وخامت نئولیبرالیسم، به ویژه پس از «رکود بزرگ» ناشی از بحران مالی 2007-2008، رشد کرد. در حالی که فاشیسم قرن گذشته، خصومت‌های ملی و قومی حاکم در قلب قاره اروپا را در پس‌زمینه اعمال نژادپرستانه شنیعی که در کشورهای مستعمره رخ می‌داد، تأیید می‌کرد، نئوفاشیسم بر بستر خشم نژادپرستانه و بیگانه‌هراسانه علیه امواج فزاینده مهاجرت که با جهانی‌سازی نئولیبرال همراه بود یا ناشی از جنگ‌هایی بود که جهانی‌سازی نئولیبرال به موازات فروپاشی قوانین نظام بین‌الملل، دامن می‌زد، شکوفا شد. ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد، نقش کلیدی در جلوگیری از توسعه یک نظام بین‌المللی مبتنی بر قوانین ایفا کرد و به این ترتیب جهان را به سرعت در یک جنگ سرد جدید فرو برد.

نئوفاشیسم ممکن است از سلف خود کم‌خطرتر به نظر برسد، زیرا مبتنی بر ظواهر شبه‌نظامی نیست و بازدارندگی هسته‌ای، وقوع یک جنگ جهانی جدید را بعید می‌کند (اما غیرممکن نیست: جنگ اوکراین، جهان را بیش از هر رویدادی از زمان جنگ جهانی دوم، حتی در اوج جنگ سرد در زمان اتحاد جماهیر شوروی، به احتمال وقوع یک جنگ جهانی جدید نزدیک‌تر کرده است). با این حال، حقیقت این است که نئوفاشیسم از برخی جهات خطرناک‌تر از فاشیسم قدیمی است. فاشیسم قرن بیستم بر پایه مثلثی از قدرت‌ها (آلمان، ایتالیا و ژاپن) بنا شده بود که توانایی عینی برای دستیابی به رویای سلطه جهانی خود را نداشت و علاوه بر اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی جهانی (که دومی نقش عمده‌ای در مقابله سیاسی و نظامی با فاشیسم داشت)، با قدرت‌هایی که از نظر اقتصادی برتر از آن بودند (ایالات متحده و بریتانیا) روبرو بود.

در مورد نئوفاشیسم، سلطه آن بر جهان در حال افزایش است، که این امر با بازگشت دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده در لباسی که بسیار بیشتر از دوره اول ریاست جمهوری او با نئوفاشیسم همسو است، تقویت می‌شود. بنابراین، بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان امروز نوک پیکان نئوفاشیسم است که دولت‌های مختلف در روسیه، هند، اسرائیل، آرژانتین، مجارستان و سایر کشورها با آن همسو می‌شوند، در حالی که احتمال به قدرت رسیدن احزاب نئوفاشیست در کشورهای بزرگ اروپایی (در فرانسه و آلمان، پس از ایتالیا و حتی در بریتانیا) در افق دیده می‌شود، و به ویژه کشورهای کوچک‌تر در اروپای مرکزی و شرقی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.

اگر درست باشد که احتمال یک جنگ جهانی جدید همچنان محدود است، جهان ما با چیزی به همان اندازه خطرناک دو جنگ جهانی قرن بیستم، یعنی تغییرات اقلیمی، روبرو است که آینده سیاره و بشریت را تهدید می‌کند. نئوفاشیسم با خصومت آشکار اکثر جناح‌هایش با اقدامات زیست‌محیطی ضروری، جهان را به سمت پرتگاه سوق می‌دهد و در نتیجه خطر زیست‌محیطی را تشدید می‌کند، به ویژه هنگامی که نئوفاشیسم به نسبت جمعیت خود، یعنی مردم ایالات متحده، زمام قدرت را به دست گرفته است.

در دنیای امروز هیچ معادلی برای جنبش کارگری با شاخه‌های سوسیالیستی و کمونیستی آن پس از جنگ جهانی اول وجود ندارد. در عوض، نیروهای چپ در اکثر کشورها از ضعف رنج می‌برند، پس از آنکه اکثر آنها در بوته آزمایش نئولیبرالیسم ادغام شدند تا جایی که دیگر از نظر جامعه، جایگزینی برای وضع موجود تشکیل نمی‌دهند. یا اینکه، آنها قادر به سازگاری با الزامات دوران ما نیستند و نقص‌های چپ قرن بیستم را که منجر به ورشکستگی تاریخی آن شد، بازتولید می‌کنند. همه موارد فوق ما را بر آن می‌دارد که تأیید کنیم که دوران نئوفاشیسم از برخی جهات خطرناک‌تر از دوران قدیم است. نسل جدید همچنان کانون بزرگترین امید ماست و بخش‌های قابل توجهی از آن، رد نژادپرستی، مانند آنچه در جنگ نسل‌کشی صهیونیستی در غزه آشکار شد، و دفاع از برابری انواع حقوق، و البته، همچنین دفاع از محیط زیست را آشکار کرده‌اند.

در مواجهه با ظهور جهانی نئوفاشیسم، نیاز حیاتی و فوری برای مقابله با آن از طریق گرد هم آوردن گسترده‌ترین اتحادهای موقت در دفاع از دموکراسی، محیط زیست، و حقوق جنسیتی و مهاجران، با انواع نیروهایی که این اهداف را می‌پذیرند، و در عین حال تلاش برای بازسازی یک جریان جهانی مخالف نئولیبرالیسم و ​​دفاع از منافع عمومی در مواجهه با سلطه منافع خصوصی، وجود دارد.

منبع:

ماتریالیسم تاریخی:

ترجمه از نسخه اصلی عربی که توسط القدس العربی در ۴ فوریه ۲۰۲۵ منتشر شده است.

ناصر پیشرو

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر