۱۴۰۴-۰۴-۲۴
ایوب دباغیان

دریچه‌ای به رسوایی درون نظام

 

کاترین شکدم، صیغه، بدن زن و سقوط اخلاقی جمهوری اسلامی

 

۲۳ تیرماه ۱۴۰۴

 

مقدمه: افشاگری‌ای فراتر از یک رابطه

در روزهایی که جمهوری اسلامی از هر سو در گرداب بحران‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بین‌المللی فرو رفته و بیش از هر زمان دیگری در بی‌اعتباری داخلی و انزوای جهانی دست‌وپا می‌زند، افشاگری تازه‌ی کاترین شکدم چون پتکی بر پیکره‌ی اخلاق‌نمایی و دین‌فروشی نظام فرود آمد. شکدم، تحلیل‌گر رسانه‌ای فرانسوی‌ـ‌یهودی‌تبار که پیش‌تر نیز با افشای نفوذش در دستگاه رسانه‌ای جمهوری اسلامی خبرساز شده بود، این‌بار در یک فضای صوتی در کلاب‌هاوس مدعی شد که با سردار یدالله جوانی، معاون سیاسی سپاه پاسداران، رابطه‌ای چند‌لایه و رسوا‌کننده داشته است؛ رابطه‌ای جنسی، اطلاعاتی و امنیتی که بنا به گفته‌ی او، به‌صورت «شرعی» و در قالب صیغه برقرار شده و مستندات و تصاویر و فایل‌هایی از آن در اختیار دارد.

این روایت فارغ از میزان حقیقت یا اغراق در آن، ضربه‌ای دیگر به بنیان مشروعیت اخلاقی و دینی نظام وارد کرد. نظامی که بیش از چهار دهه خود را با شعار «دین»، «عدالت»، «پاک‌دامنی» و «مبارزه با فحشا» توجیه کرده و با توسل به همین شعارها، نه‌تنها آزادی‌های فردی و اجتماعی مردم، بلکه به‌ویژه بدن و زندگی زنان را در چنگال سرکوب خود اسیر کرده است.

اما اکنون این نقاب دوباره افتاده است. شکدم فقط درباره‌ی یک ماجرای شخصی سخن نمی‌گوید؛ آن‌چه افشا شده، نقطه‌ی اتصال دین و قدرت، سکس و امنیت، زن و سلطه در ساختار جمهوری اسلامی است. استفاده‌ی ابزاری از صیغه، به‌عنوان پوششی شرعی برای بهره‌برداری جنسی توسط مقامات امنیتی و سیاسی، دقیقاً همان نقطه‌ای‌ست که نشان می‌دهد این نظام چگونه از دین نه‌فقط برای سرکوب، بلکه برای بهره‌کشی مشروع‌سازی‌شده استفاده کرده است.

این افشاگری باید در متن بحران‌هایی فهمیده شود که ساختار رژیم را از درون می‌جَوَند: فساد اقتصادی، سرکوب خیزش‌ها، زن‌کشی و حجاب اجباری، قتل‌های سیاسی، بی‌پناهی بازنشستگان، زندانی‌کردن روشنفکران و فعالان، و حالا آشکار شدن بُعدی از فساد جنسی‌ـ‌اطلاعاتی که در رأس سپاه پاسداران جریان دارد.

افشای چنین روابطی نه یک تصادف یا انحراف شخصی، بلکه بخشی از مکانیسم قدرت در جمهوری اسلامی است؛ ساختاری که از بدن زنان نه‌فقط به‌مثابه ابژه‌ی کنترل، بلکه به‌مثابه ابزار چرخش اطلاعات، معامله‌های امنیتی و تضمین وفاداری سیاسی استفاده می‌کند. رابطه‌ی میان زن، سکس، دین و قدرت در جمهوری اسلامی، رابطه‌ای کاملاً ساختاری و طبقاتی است، نه حاشیه‌ای یا استثنایی.

از این‌رو، افشاگری شکدم نه‌فقط یک رسوایی شخصی یا امنیتی، بلکه برآمد یک سیستم فاسد مردسالار و دین‌پوش است که اکنون، حتی زبان و منطق خود را به ابزار افشای خودش بدل کرده است.

 

روایت شکدم: از رسانه تا رخت‌خواب قدرت

کاترین شکدم، در روایت جنجالی‌اش، تصویری از مسیر نفوذی را ترسیم می‌کند که از قلم‌زدن در رسانه‌های وابسته به نظام آغاز می‌شود و به بستر روابط جنسی با مقامات عالی‌رتبه امنیتی می‌رسد. او می‌گوید ابتدا با مدیر روزنامه‌ی «تهران‌تایمز» وارد رابطه‌ای شد، به صیغه درآمد و از همین مسیر به حلقه‌های بالاتر نظام راه یافت. به ادعای خودش، این روند با معرفی او به سردار یدالله جوانی، معاون سیاسی سپاه پاسداران ادامه یافت؛ جایی‌که شکل «رابطه» دیگر فقط صیغه‌ای میان دو فرد نبود، بلکه پیوندی امنیتی، اطلاعاتی و البته جنسی بود که در چارچوبی «شرعی» قالب‌بندی شده بود.

او با صراحت مدعی است که این روابط نه از سر احساس، بلکه کاملاً هدفمند و در چارچوب یک عملیات اطلاعاتی برای جمع‌آوری داده و نفوذ شکل گرفته‌اند. حالا وعده‌ی او برای نوشتن کتاب، انتشار اسناد و ساخت فیلم مستند از این تجربه، نشان می‌دهد که پروژه‌ی افشای او تازه آغاز شده و ابعاد رسانه‌ای و سیاسی این رسوایی هنوز گسترش خواهد یافت.

اما آن‌چه روایت شکدم را از دیگر افشاگری‌های مشابه متمایز می‌کند، نه صرفاً وجود روابط جنسی یا مسائل شخصی، بلکه شیوه‌ی مشروعیت‌بخشی به این روابط از سوی ساختار رسمی قدرت است. شکدم به‌درستی به این نکته اشاره می‌کند که همه‌ی این مناسبات در قالب «صیغه» و با مهر شرعی جمهوری اسلامی صورت گرفته است. صیغه، که در فقه شیعه به‌عنوان «ازدواج موقت» شناخته می‌شود، در این‌جا به‌عنوان ابزاری سیاسی‌ـ‌امنیتی برای دسترسی، تبادل و بهره‌کشی عمل می‌کند.

جمهوری اسلامی در طی دهه‌ها، هم‌زمان که با سرکوب زنان، اجبار به حجاب، کنترل بر رفتار جنسی و مجازات‌های خشن علیه روابط خارج از چارچوب شرعی، خود را مدافع «اخلاق» و «عفت عمومی» معرفی کرده، از سوی دیگر، صیغه را به ابزاری رسمی و قانونی برای مشروع‌سازی بهره‌کشی جنسی و ایجاد پیوندهای پنهان بین قدرت و بدن زنانه بدل کرده است. در واقع، در دل دستگاه‌های اطلاعاتی و رسانه‌ای، این ابزار فقهی، نقش واسطه‌ای میان نفوذ و وفاداری ایفا می‌کند.

روایت شکدم، از این منظر، نمونه‌ای از مکانیسم بهره‌کشی مضاعف است: از یک‌سو، زن در چارچوب صیغه، به کالایی شرعی برای مصرف مقامات بدل می‌شود، و از سوی دیگر، از همین بدن شرعی‌سازی‌شده، در بازی قدرت، امنیت و رسانه استفاده می‌شود. در واقع، نه‌تنها بدن زنانه ابزار بهره‌کشی جنسی‌ست، بلکه تبدیل به کانال انتقال اطلاعات، ابزار کنترل درون‌ساختی و حتی گاه طعمه‌ی طراحی‌شده‌ی امنیتی می‌شود.

این روایت نشان می‌دهد که ساختار جمهوری اسلامی، به‌ویژه در سطوح امنیتی‌اش، چگونه میان دین و قدرت، جنسیت و اطلاعات، پیوندی عمیق و خطرناک برقرار کرده است. چنین ساختاری، نه‌فقط زن را کنترل می‌کند، بلکه او را به‌صورت سیستماتیک در خدمت بازتولید قدرت مردانه‌ـ‌مذهبی در سطوح بالای هرم سیاسی‌ـ‌نظامی درمی‌آورد.

از همین زاویه است که روایت شکدم، فراتر از یک افشاگری جنسی، به روایتی سیاسی، طبقاتی و ایدئولوژیک بدل می‌شود؛ روایتی که باید در زمینه‌ی عمومی سرکوب زنان، کنترل جنسی، و مشروع‌سازی فقهی بهره‌کشی در جمهوری اسلامی تحلیل شود.

 

تکذیب، دروغ و شکست مشروعیت: وقتی همه سناریوها به زیان جمهوری اسلامی است

در مواجهه با هر رسوایی یا افشاگری، جمهوری اسلامی سه مرحله‌ی تکراری را دنبال می‌کند: نخست سکوت، سپس تکذیب، و در نهایت نسبت‌دادن موضوع به دشمنان خارجی یا «پروژه‌های نفوذ». اما این رفتار تکراری دیگر نه‌تنها کارکرد دفاعی ندارد، بلکه در افکار عمومی به‌عنوان تأیید ضمنی تلقی می‌شود. جامعه‌ای که سال‌هاست با تجربه‌ی زیسته‌ی خود دروغ‌گویی، سانسور، تحریف واقعیت و وارونگی حقیقت را لمس کرده، دیگر نیازی به سند رسمی یا تأیید حکومتی ندارد.

سابقه‌ی جمهوری اسلامی در انکار حقایق از ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی و کشتار آبان ۹۸ گرفته تا سرکوب جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعترافات اجباری زندانیان، باعث شده است که حتی اگر افشاگری کاترین شکدم از اساس دروغ یا بخشی از آن اغراق‌شده باشد، باز هم در افکار عمومی به‌عنوان یک روایت قابل باور پذیرفته شود. چرا که این روایت، با ساختار قدرتی که مردم با آن آشنایند، به‌خوبی هم‌خوان است.

جمهوری اسلامی، چه روایت شکدم را درست بدانیم و چه دروغ، در هر دو سناریو بازنده‌ی ماجراست:

? اگر این روایت واقعی باشد، این یعنی نفوذ اطلاعاتی، بهره‌کشی جنسی و سقوط اخلاقی در بالاترین سطوح امنیتی و سیاسی نظام.

? اگر ساختگی یا بزرگ‌نمایی‌شده باشد، قدرت اقناع آن  در غیاب اعتماد عمومی به حکومت چنان بالاست که وجهه‌ی مذهبی، اخلاقی و سیاسی نظام را به‌شدت تخریب می‌کند.

در هر صورت، رژیمی که دهه‌ها با ابزار دین و اخلاق به سرکوب مردم پرداخته، حالا در دام روایتی افتاده است که چه درست باشد و چه نادرست، رسوایی آن گریزناپذیر است. حتی مظلوم‌نمایی دیرینه با تکرارِ کلیشه‌ی «توطئه‌ی دشمن» دیگر اثر روانی خود را از دست داده و جز برای مخاطبان وفادار و محدود حکومتی، کسی آن را جدی نمی‌گیرد.

 

صیغه: ابزار شرعی‌سازی سلطه

صیغه در جمهوری اسلامی، صرفاً یک امر فقهی یا رابطه‌ی فردی میان زن و مرد نیست؛ بلکه در بستر ساختارهای قدرت، به ابزار رسمی ایدئولوژیکی برای مشروعیت‌بخشی به روابط نابرابر، بهره‌کشی جنسی و تسلط مردانه بدل شده است. آن‌چه شکدم افشا می‌کند، تنها نوک کوه یخ مناسبات گسترده‌تری‌ست که در جمهوری اسلامی، به‌ویژه در میان مقامات نظامی، امنیتی و روحانیون رده‌بالا ریشه دارد.

در این نظام، صیغه به‌عنوان «ازدواج موقت» معرفی می‌شود تا ظاهر شرعی روابط جنسی خارج از ازدواج دائم حفظ شود، اما در عمل به یک مکانیسم بهره‌کشی مشروع بدل می‌گردد؛ رابطه‌ای نابرابر که در آن اغلب، زنان جوان‌تر، فقیرتر یا از نظر سیاسی ضعیف‌تر، به‌مثابه کالاهایی مشروع برای ارضای جنسی، کنترل و حتی استفاده‌ی اطلاعاتی در اختیار مردان قدرتمند قرار می‌گیرند.

در ساختار طبقاتی و جنسیتی جمهوری اسلامی، صیغه نوعی قرارداد موقت جنسی است که هم‌زمان چندین کارکرد برای نظام دارد:

1ـ مشروع‌سازی فقهی بهره‌کشی جنسی: با استفاده از مهر فقه شیعه، نظام می‌تواند هرگونه رابطه‌ی جنسی را «پاک‌سازی شرعی» کند و هم‌زمان، زنان را در جایگاهی تابع و ابزاری قرار دهد.
 

2ـ کنترل و مهندسی بدن زنان: بدن زن در این ساختار، نه‌تنها نظارت‌پذیر و پوشیده، بلکه در مواقع لازم، «در دسترس» و قابل‌استفاده نیز هست. صیغه، ابزار تنظیم این «در دسترس بودن» است، اما با پنهان‌کاری و ریاکاری مذهبی.
 

3ـ ایجاد وفاداری یا نفوذ اطلاعاتی: همان‌گونه که شکدم روایت می‌کند، صیغه در این فضا نه‌فقط رابطه‌ای جنسی، بلکه پیوندی سیاسی‌ـ‌اطلاعاتی‌ست. گاه برای کنترل زنان، گاه برای نفوذ دشمن، و گاه برای پاداش دادن به عناصر داخلی.
 

در نظامی که شعار «عفت»، «حجاب» و «پاک‌دامنی» را سر می‌دهد، این نوع روابط پنهان نه یک استثناء، بلکه جزئی از کارکرد ساختاری نظام است. صیغه به‌جای آن‌که رابطه‌ای از سر اختیار برابر باشد، در جمهوری اسلامی به سلاحی برای بازتولید سلطه‌ی مردانه، طبقاتی و ایدئولوژیک بدل شده است.

صیغه، از این زاویه، چیزی شبیه برده‌داری جنسی مدرن با مهر شرع است؛ به‌ویژه وقتی با فقر، مهاجرت، نیاز مالی، تبعیض قومی و ضعف حقوقی زنان ترکیب می‌شود. زنان افغان، زنان حاشیه‌نشین، کارگران زن، یا حتی خبرنگاران خارجی و داخلی، همگی در این بازی قدرت، مستعد آن هستند که به‌واسطه‌ی صیغه، به ابزارهای موقت در خدمت پروژه‌های بزرگ‌تر اطلاعاتی یا جنسی بدل شوند.

جمهوری اسلامی نه‌تنها بر بدن زنان نظارت و کنترل اعمال می‌کند، بلکه از آن برای پیش‌برد اهداف سیاسی، امنیتی و اقتصادی خود نیز بهره می‌برد. در چنین نظامی، صیغه فقط یک قرارداد موقت نیست؛ بلکه بخشی از ماشین ایدئولوژیک نظام برای تسخیر بدن، ذهن و زندگی زنان است.

 

اخلاقِ دروغین: وقتی فساد در لباس دین پنهان می‌شود

رژیم جمهوری اسلامی از نخستین روزهای پس از مصادره‌ی انقلاب ۱۳۵۷، پایه‌های مشروعیت خود را بر سه ستون عمده بنا کرد: «دین»، «اخلاق اسلامی» و «عدالت اجتماعی». اما گذشت زمان، یکی پس از دیگری، پرده از تناقض‌های عمیق این ادعاها برداشت. رسوایی‌هایی چون افشاگری شکدم، تنها نمونه‌هایی از شکاف میان ادعای حاکمان و واقعیت عریان نظامی‌ست که در آن، فساد، نفاق و سوء‌استفاده از قدرت، در پوشش دین پنهان می‌شود.

در حالی‌که رژیم با استناد به آیات قرآن و احادیث، زنان را به رعایت حجاب اجباری و پوشش کامل ملزم می‌کند، و در خیابان‌ها با باتوم و دوربین و تهدید، بر «عفاف» و «حیا»ی زنانه نظارت دارد، پشت درهای بسته، همین مدعیان اخلاق، در روابطی فرو رفته‌اند که هم با فقه رسمی مغایر است و هم با اصول ابتدایی اخلاق انسانی.

این تضاد، تنها یک دوگانگی شخصی یا خطای فردی نیست؛ بلکه نظام‌مند و ساختاری است. فساد جنسی در سطوح بالای قدرت، وقتی با ابزار شرعی صیغه توجیه می‌شود، به یکی از جلوه‌های نفاق اخلاقی بدل می‌شود. جمهوری اسلامی در عین حال که زنان را به‌خاطر پوشش یا رفتارشان بازداشت، تحقیر یا حتی می‌کشد، خود از بدن زن به‌عنوان ابزار قدرت و کنترل استفاده می‌کند.

از یک‌سو زنان به‌عنوان نماد «ناموس ملی» تبلیغ می‌شوند، و از سوی دیگر، در روابط پنهانی با مقامات و مسئولان، به‌واسطه‌ی صیغه، به کالاهای مصرفی بدل می‌شوند؛ بی‌آن‌که کوچک‌ترین حق یا امنیتی برای آن‌ها تضمین شده باشد.

نفاق اخلاقی جمهوری اسلامی، در جایی به اوج می‌رسد که فساد را نه فقط پنهان می‌کند، بلکه به‌نام دین، مشروع و مقدس جلوه می‌دهد. زنانی که در روابط پنهانی قرار می‌گیرند، نه تنها قربانیان قدرت و فساد هستند، بلکه در صورت افشاگری، خود نیز متهم می‌شوند: «فریب‌خورده»، «جاسوس»، «هرزه» یا «خائن به نظام».

این نفاق، یک کارکرد ایدئولوژیک هم دارد: اخلاق رسمی برای توده‌هاست، سرکوب و کنترل آن‌ها؛ اما اخلاق خصوصی برای خواص است، مصون و پنهان. آن‌چه در این میان نابود می‌شود، نه فقط مفهوم اخلاق، بلکه اعتماد عمومی، منزلت زن، و کرامت انسانی است.

این افشاگری‌ها، همچون ضرباتی فراتر از خودِ واقعه‌اند؛ چرا که بخشی از سازوکار دروغ و سرکوب را در عمق نظام دینی‌ـ‌سیاسی افشا می‌کنند. افشاگری شکدم، با همه‌ی پیچیدگی‌ها و احتمالاتش، بار دیگر نشان داد که نظام جمهوری اسلامی، نه‌تنها بر مبنای دروغ‌های سیاسی، بلکه بر پایه‌ی دروغ‌های اخلاقی استوار است.

 

بدن زن: میدان جنگ قدرت و سلطه

در نظام جمهوری اسلامی، بدن زن نه صرفاً موضوعی شخصی یا خصوصی، بلکه عرصه‌ای عمومی، ایدئولوژیک و سیاسی است. از همان فردای ۲۲ بهمن، حجاب اجباری به‌عنوان نخستین نماد کنترل حکومتی بر بدن زن به اجرا درآمد؛ نمادی که هم‌زمان با سرکوب خیابانی، پایه‌های استقرار یک نظم جنسی‌ـ‌سیاسی تازه را تثبیت می‌کرد.

اما آن‌چه کمتر به چشم آمده، دوگانگی عمیقی‌ست که در شیوه‌های کنترل بدن زن جریان دارد. از یک‌سو، بدن زن باید در خیابان پوشیده، پنهان و مطیع باشد؛ و از سوی دیگر، همین بدن، در ساختار قدرت به‌کار گرفته می‌شود: برای صیغه‌های موقت، روابط پشت‌پرده‌ی امنیتی، و حتی برای جلب وفاداری سیاسی.

صیغه در این ساختار نه یک «نهاد دینی» بلکه ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به بهره‌کشی جنسی از زنان است. آن‌چه شکدم افشا می‌کند، تصویر روشنی از کارکرد صیغه به‌عنوان ابزار نفوذ، معامله، و کسب قدرت است؛ ابزاری که با پوشش دین، واقعیتی عریان از سلطه و بهره‌کشی را می‌پوشاند.

زنانی که وارد این مناسبات می‌شوند، صرف‌نظر از آگاه یا ناآگاه بودن‌شان، در معرض همان مکانیسمی هستند که بدن آن‌ها را به واسطه‌ای برای قدرت و امنیت بدل می‌کند. و این، نه انحراف از دین، که بخشی از کارکرد واقعی نظامی است که «دین» را به ابزار سرکوب و کنترل بدل کرده است.

در این ساختار، بدن زن در تقاطع سه نیرو قرار دارد:

1ـ ایدئولوژی دینی: که با شعار «حیا»، «ناموس»، «محرم و نامحرم» حجاب را تحمیل می‌کند؛
 

2ـ ساختار امنیتی/سیاسی: که بدن زن را به ابزار نفوذ و معامله بدل می‌سازد؛
 

3ـ فرهنگ مردسالار و طبقاتی: که زنان را نه به‌مثابه انسان، بلکه به‌مثابه کالای مصرفی و ابزار قدرت می‌بیند.
 

در این‌جا، «زن» هم قربانی است، هم صحنه‌ی کشمکش قدرت؛ هم سرکوب‌شده‌ی اخلاق رسمی، هم قربانی بهره‌کشی پنهان. و همین‌جا، شکاف اصلی رخ می‌نماید: حکومتی که با حجاب اجباری بدن زن را کنترل می‌کند، با صیغه و روابط پشت‌پرده، از همان بدن بهره‌برداری ابزاری و سیاسی می‌نماید.

این تضاد بنیادین، تنها در یک نظام دینی‌ـ‌طبقاتی می‌تواند تا این اندازه ساختاری و عریان باشد. جایی که دین، دیگر ابزار رهایی یا اخلاق نیست، بلکه پوششی‌ست برای سلطه‌ی سیاسی، اقتصادی و جنسی.

 

وقتی بحران مشروعیت به بستر می‌رسد: نظامی در حال پوسیدن

افشاگری کاترین شکدم، چه بخشی از عملیات اطلاعاتی باشد و چه روایتی صادقانه، یک حقیقت را بیش از هر چیز دیگر عیان می‌سازد: جمهوری اسلامی دیگر نه تنها مشروعیت سیاسی و اقتصادی خود را از دست داده، بلکه حتی در زمینه‌ی اخلاق دینی نیز فروپاشیده است.

در یک نظام دینی، که مشروعیت خود را بر پایه‌ی «تقوا»، «عدالت اسلامی» و «پارسایی مسئولان» بنا کرده، روابطی که با چاشنی صیغه، نفوذ اطلاعاتی، و فساد جنسی رنگ می‌گیرند، چیزی بیش از یک رسوایی فردی‌اند. آن‌ها نشانه‌هایی از پوسیدگی ساختاری هستند. این‌گونه رسوایی‌ها زمانی به سطح عمومی می‌رسند که دیگر امکان کنترل آن‌ها از درون ساختار وجود نداشته باشد.

در شرایطی که جمهوری اسلامی با:

ــ  بحران‌های اقتصادی (تورم، فقر، بیکاری، فرار سرمایه)،
 

ــ  فروپاشی انسجام ایدئولوژیک (از بین رفتن ایمان عمومی به دین رسمی)،
 

ــ  اعتراضات سراسری و جنبش‌های نوین اجتماعی (از دی ۹۶ تا خیزش «زن، زندگی، آزادی»)،
 

ــ  و انزوای بین‌المللی روبه‌روست،

 هر افشاگری از درون حاکمیت مانند شکدم، ضربه‌ای دیگر بر نظام مشروعیت‌سازی دینی‌ـ‌سیاسی‌اش وارد می‌کند.
 

چراکه اگر روزی حجاب، تبلور «عفت اسلامی» معرفی می‌شد، امروز همان حجاب به ابزار سرکوب، و «صیغه» به ابزار معامله‌ی اطلاعاتی و جنسی تبدیل شده است. آن‌چه در خفا رخ داده، با افشاشدن در فضاهای عمومی مانند کلاب‌هاوس، شکاف میان ظاهر دینی و واقعیت پلید قدرت را به نمایش گذاشته است.

این شکاف، از نظر طبقاتی نیز مهم است. اگر دختران جوان طبقات محروم، در خیابان‌ها به‌خاطر پوشش بازداشت می‌شوند، زنان نخبه یا نفوذی در بالا دست حاکمیت، با همان بدن و پوشش، وارد ساختار قدرت می‌شوند. این‌جا دیگر فقط دوگانگی نیست، بلکه نابرابری سیستماتیک در بهره‌برداری از بدن زن در قالب دینی‌اش است.

صیغه نه فقط ابزار مشروع‌سازی رابطه جنسی در اسلام سیاسی، بلکه ابزار مشروع‌سازی تبعیض و بهره‌کشی طبقاتی در جمهوری اسلامی است. همان‌طور که شلاق و حجاب برای فقراست، «صیغه‌ی امنیتی» برای خواص و حاکمان است.

بنابراین، آن‌چه در افشاگری شکدم باید دید، نه صرفاً یک رسوایی جنسی دیگر، بلکه نمونه‌ای از شکاف ایدئولوژیک، جنسیتی و طبقاتی در حکومتی‌ست که دیگر توان جمع‌کردن اجزای پوسیده‌اش را ندارد. حکومتی که با فقر، ترس، دین، و حالا بدن زن، ماشین قدرتش را تا آستانه‌ی فروپاشی جلو برده است.

 

نظم مردسالار، بدن زن و صیغه: خوانشی ماتریالیستی از یک رسوایی مذهبی‌ـ‌جنسی

رسوایی‌ای از این دست، صرفاً یک «ماجرای خصوصی» یا «انحراف فردی» نیست، بلکه بازتابی از رابطه‌ی ساختاری قدرت، مذهب، و بدن زنان در نظامی است که بر پایه‌ی سلطه‌ی مردانه، مالکیت بر زنان، و کنترل ایدئولوژیک بر جنسیت بنا شده است.

صیغه، در این‌جا تنها یک ابزار مذهبی برای رابطه‌ی جنسی نیست؛ بلکه کارکرد اصلی‌اش، شرعی‌سازی سلطه و تبدیل بدن زن به واسطه‌ای برای چرخش در حلقه‌های قدرت است.

از دیدی ماتریالیستی، این ماجرا تنها یک سوءاستفاده جنسی نیست، بلکه نوعی بهره‌کشی ساختاری از زنان در دل یک نظم طبقاتی‌ـ‌مذهبی‌ است. زنی که وارد سیستم می‌شود، برای «در خدمت بودن» تعریف می‌شود؛ چه به‌عنوان نیروی رسانه‌ای، چه اطلاعاتی، و چه جنسی. و این دقیقاً همان‌جاست که بدن زن به میدانِ مبارزه بدل می‌شود: میدان اعمال سلطه، و در عین‌حال، میدان افشاگری و مقاومت.

مذهب در این ساختار، به‌جای آن‌که مرز اخلاق باشد، ابزار توجیه سلطه و فریب است؛ پنهان‌سازی بهره‌کشی پشت نقاب «حلال» و «شریعت».

 

رسوایی در راس قدرت؛ چشم‌اندازی از شکاف مشروعیت و افول هژمونی

افشاگری شکدم، صرف‌نظر از صحت یا ساختگی‌بودن جزئیاتش، یک ضربه‌ی سنگین دیگر به مشروعیت جمهوری اسلامی است. این نظام، که خود را نماینده‌ی «اخلاق»، «ایمان» و «عدالت اسلامی» معرفی می‌کند، حالا در چشم بسیاری از مردم، به نماد فساد، دروغ، و فریب بدل شده است.

جامعه‌ای که تجربه‌ی زیسته‌اش از نظام، پر از دروغ‌های رسمی، سرکوب‌های خونین، تجاوزهای زندان‌ها و ریاکاری‌های مذهبی است، اکنون دیگر حوصله‌ی «تکذیب» و «توطئه‌سازی» ندارد.

شکدم شاید یک افشاگر صادق یا یک مهره‌ی اطلاعاتی باشد، اما جمهوری اسلامی در هر دو سناریو بازنده است: یا واقعیتش افشا شده، یا چهره‌اش چنان متزلزل است که مردم حتی یک روایت جنجالی را نیز باور پذیرتر از انکار رسمی می‌دانند.

چنین افشاگری‌هایی نه‌تنها شکاف اعتماد عمومی را عمیق‌تر می‌کنند، بلکه انسجام درونی قدرت را نیز دچار لرزش می‌سازند؛ چرا که دیگر هیچ حلقه‌ای از «خودی‌ها» مطمئن نیستند که افشای بعدی از کجا خواهد آمد.

و این، نشانه‌ای است از فرسایش درونی قدرت و افول هژمونی؛ گامی دیگر در مسیر طولانی فروپاشی مشروعیت.

 

نتیجه‌گیری: سقوط مشروعیت، بیداری افکار عمومی

افشاگری‌هایی از جنس ماجرای شکدم، صرف‌نظر از انگیزه‌ی فردی یا واقعی‌بودن جزئیات، کارکردی اجتماعی دارند: پرده‌برداری از چهره‌ی ریاکار قدرت.

جمهوری اسلامی دیگر نمی‌تواند دین را به‌عنوان سپر مشروعیت اخلاقی حفظ کند. اکنون مردم می‌دانند در پشت نقاب دین، فساد، خشونت و دروغ نهادینه شده است.

این رسوایی، شاید یکی دیگر از هزاران نشانه‌ی فروپاشی اخلاقی نظامی باشد که از درون پوسیده، اما هنوز با سرکوب و دروغ بر سر کار است.

شکدم شاید بخشی از بازی اطلاعاتی باشد، اما افشاگری او، ناخواسته یا عامدانه، دریچه‌ای‌ست به فهم بهتر جامعه از ساختار پوسیده‌ی قدرت.

و شاید این فقط شروع باشد…

در نظامی که «بدن زن» کالای مشروع شرعی است، افشاگری از درون همان ساختار، می‌تواند ضربه‌ای کاری باشد.

 

 

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر