۱۴۰۴-۰۵-۱۴
شمی صلواتی

جنگ‌هایی‌ست بی‌پایان

جنگ‌هایی‌ست

بی‌پایان...

با مردمانی که

جز پاک‌باختن

هنری ندارند.

 

ما

در لجن‌زار وحشت

زندگی می‌کنیم.

گرگ و روباه

با شغالان گرسنه‌ی دشت،

در پیِ فتحِ

امروزند.

 

کجای این جهان

می‌شود

بی‌دغدغه،

بی‌آلودگی

نفس کشید؟

 

باید از با انصاف‌ها پرسید:

آیا پایانی هست

برای بردگی ذهن؟

آیا روزی،

دنیایی بدون جنگ

از خیال‌تان گذشته است؟

 

من،

از وقتی که به یاد دارم،

تیترِ هر روز«روزنامه‌ها» 

جنگ بوده

و خون،

و قهرمانانی که در متن‌ها

پرداخته شده‌اند.

 

خائنانِ

افتاده در خاک،

و مردمی

که خواب قهرمان می‌بینند،

تا رؤیاهای‌شان را

به نام او گره بزنند.

 

اما من،

با جنگ نیستم.

نه با قهرمانانش،

نه با سرودهای پیروزی‌شان.

 

قهرمانان جنگ،

بزدلانند.

با ذهن‌هایی نفوذپذیرتر،

که رسانه برایشان

می‌سازد:

حرف زدن،

احساس،

و حتی فریادهای شادی.

 

این،

زندگیِ هر روزِ ماست.

همین است که هست.

دنیا،

ناامن است،

هر روز،

جنگی دیگر.

 

خدایانِ ما

بی‌رحمند

و ناآرام،

چون گرگ‌هایی

با دندان‌های تیز،

که تنها به یک‌دیگر

غُر می‌زنند.

 

من

هیچ جنگی را

تأیید نمی‌کنم.

قهرمانان میدان‌ها،

بزدلان تهی‌مغزند.

اسیرِ نام،

برده‌ی نشان.

 

بازنده‌ها؟

همان پاک‌باختگانند.

 

من،

قهرمانی نمی‌شناسم...

جز سگِ همسایه،

که تا آخرين نفس

وفادار ماند

و در سرمای زمستان

از گرسنگی

مُرد.

بر اساس یک مقاله که در آگوست دوهزار ۲۲ علیه جنگ نوشتم

۴ آگوست ۲۰۲۵میلادی 

"شَمی صَلواتی"

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر