۱۴۰۴-۰۵-۱۶
مسعود کوچک

از زندان قصر و زندان ساری تا اورلتی: روایت فرار انقلابی، مقاومت و مبارزه

سرکوب، اختناق، زندان، شکنجه و اعدام، همواره ابزار ساختاری رژیم‌های سرمایه‌داری در تقابل با نیروهای انقلابی بوده‌اند. اما کمونیست‌ها و انقلابیون، حتی در اسارت، زندان را به میدان مبارزه تبدیل می‌کنند و فرار از زندان، از برجسته‌ترین جلوه‌های این مبارزه به‌شمار می‌رود.

 

در ایرانِ تحت سلطه رژیم سرمایه‌داری – سلطنتی پهلوی، این سنت انقلابی در دهه‌ی ۱۳۵۰ با نمونه‌هایی چون فرار انقلابی رفیق اشرف دهقانی در فروردین ۱۳۵۲ از زندان قصر، و فرار انقلابی رفقا تقی شهرام، امیرحسین احمدیان و حسین عزتی کمره‌ای از زندان ساری در اردیبهشت همان سال، تبلور یافت. این فرارها نه صرفاً کنش‌هایی فردی، بلکه جلوه‌هایی آشکار از مقاومت و مبارزه‌ی آگاهانه در برابر ماشین سرکوب طبقه‌ی حاکم بودند.

 

در ۲۴ مارس ۱۹۷۶، ارتش آرژانتین با کودتایی نظامی، دولت ایزابل پرون – رئیس‌جمهوری که پس از مرگ همسرش خوان پرون قدرت را در دست گرفته بود – را سرنگون کرد و دیکتاتوری‌ نظامی را بر سر کار آورد که تا سال ۱۹۸۳ ادامه یافت. این کودتا، همچون بسیاری دیگر از کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین، با حمایت مستقیم امپریالیسم آمریکای شمالی و در چارچوب دکترین‌های امپریالیستی صورت گرفت.

 

در این دوره، آرژانتین به صحنه‌ی ترور دولتی تبدیل شد. ده‌ها هزار نفر از فعالان سیاسی، مبارزان کمونیست و چپ، کارگران، روشنفکران و دانشجویان ربوده شدند، ناپدید گشتند یا در مراکز مخفی مانند «اتوموتورز اورلتی» شکنجه و اعدام شدند. این سرکوب با همکاری دیکتاتوری‌های آمریکای جنوبی در قالب «طرح کندور» – عملیات هماهنگ چند رژیم نظامی در آمریکای جنوبی برای سرکوب و حذف مخالفان سیاسی – صورت گرفت. بیش از ۳۰٬۰۰۰ مبارز انقلابی، کارگر آگاه، دانشجو و روشنفکر مترقی در این دوران ناپدید یا کشته شدند. روایت فرارازاورلتی، تنها انعکاسی از آن جهنم تاریخی‌ست.

 

در ادامه، یکی دیگر از این لحظات درخشان مقاومت و مبارزه‌ی انقلابی را مرور می‌کنیم: روایت فرار دو مبارز چپ‌گرا از شکنجه‌گاه اورلتی در آرژانتینِ تحت سلطه‌ی دیکتاتوری نظامی در سال ۱۹۷۶. پرداختن به این تجربه، گامی در جهت گسترش آگاهی تاریخی، بازسازی حافظه‌ی طبقاتی، و پیوند زدن مبارزات انترناسیونالیستی نیروهای کمونیست و انقلابی است.

 

فرار از اورلتی*

 

در گوشه‌ی خیابان‌های وِنانسیو فلورس و لاکارا در بوئنوس آیرس، روبه‌روی ریل‌های راه‌آهن سارمینتو و دو بلوک دورتر از ایستگاه فلورستا، یک بازداشتگاه مخفی بین ماه مه و نوامبر ۱۹۷۶ دایر بود و بیش از ۳۰۰ زندانی را در خود جای داده بود. این بازداشتگاه که با نام «اتوموتورز اورلتی» شناخته می‌شد، پایگاه عملیاتی طرح موسوم به کندور بود و استراتژی سرکوب در آمریکای جنوبی که توسط دیکتاتوری‌های آرژانتین، پاراگوئه، شیلی، بولیوی، اروگوئه و برزیل هماهنگ می‌شد.

 

در اورلتی، ژنرال اتو پالادینو، رئیس سرویس اطلاعات ملی آرژانتین (SIDE)، همراه با گروه شبه‌نظامی تریپل‌آ به رهبری آنیبال گوردون، ادواردو روفو و نینو گاواتزو (افسر امنیتی اروگوئه)، مسئولیت ربایش، شکنجه، کشتار و سرقت دارایی‌های انقلابیون را بر عهده داشتند. تا اینکه بی‌احتیاطی نگهبانان این مرکز شکنجه و اعدام و جسارت دو مبارز انقلابی، در یک صبح نوامبر ۱۹۷۶، آنها را غافلگیر کرد.

 

نورما و خوزه، عضو گروه نیروهای مسلح آزادی‌بخش (Fuerzas Armadas de Liberación – FAL) که سازمانی رادیکال چپ‌گرا بود و در اواخر سال ۱۹۶۸ تأسیس شد، بودند.

آنها زوجی بودند که تقریبا گذشته و حالشان به‌طرز عجیبی در هم تنیده بود، حتی در محله‌ای که در آن بزرگ شده بودند. هر دو اهل آولاندا بودند؛ نورما طرفدار باشگاه راسینگ و خوزه هوادار ایندپندینته، تفاوتی که آن‌ها را در اشتیاق فوتبالی و شوخی‌های پس از هر بازی به هم نزدیک می‌کرد – چه در جشن پیروزی و چه در غم شکست تیم‌های محبوبشان.

در خانه‌ای در هایدو، جایی که در مخفیگاه بودند، تراژدی آغاز شد. نیروهای سرکوبگر پس از شناسایی و ربودن برادر خوزه، همسر باردارش و پدرش – که هیچ‌کدام عضو گروه‌های سیاسی نبودند – به آنجا رسیدند. آنها را به اورلتی برده و وحشیانه شکنجه کردند تا به آدرس نورما و خوزه دست یابند.

هنگام یورش نیروهای سرکوبگر، مادر نورما همراه با دو نوه‌اش – دختران نورما و خوزه – در مخفگاه نورما و خوزه بودند. مأموران او را کتک زدند و بازجویی کردند تا موقعی که نورما و خوزه برسند.

نورما زودتر به خانه برگشت. با ضرب و شتم بازداشتش کردند و بخشی از نیروها او را به اورلتی بردند. باقی‌مانده‌ی نیروها منتظر بازگشت خوزه ماندند. شب‌هنگام که اوبازگشت با ماموران درگیر شد اما در نهایت، چهار نفر از نیروهای سرکوبگر بر او چیره شدند و او را در صندوق عقب خودرو انداختند و به شکنجه‌گاه اورلتی منتقل کردند.

در اورلتی، خوزه پدرش را دید که در گوشه‌ای افتاده و از شدت شکنجه از پا درآمده بود. صدای ناله‌های برادرش را از سلولی در نزدیکی می‌شنید. همسرش نورما را دید که زخمی و بی‌رمق، از تیر سقف آویزان شده بود.

نورما را از سقف آویزان کرده بودند و با بی‌رحمی شکنجه‌اش می‌کردند. او خانواده‌اش را در حال جان دادن می‌دید، تا اینکه زمان شام فرارسید و شکنجه‌گران برای لحظاتی کار را متوقف کردند. آن‌ها میز شام را در اتاقی نزدیک نورما چیدند، غذا خوردند، شراب نوشیدند و گهگاه یکی‌شان برای آزار دوباره به سراغش می‌آمد. نورما صدای خنده‌ها، فریادهای مستی و نهایتاً خرناس خواب‌آلود آن‌ها را می‌شنید.

پس از چند ساعت، نورما حس کرد بندهای دور مچ‌هایش شل شده‌اند. تصمیم گرفت ریسک کند. با تمام توان خود را رها کرد، به زمین افتاد، کلید دستبندها را که از دیوار آویزان بود برداشت، خوزه را یافت و آزاد کرد. آن‌ها اسلحه‌هایی – یک تپانچه و یک مسلسل – را که نگهبانان مست کنار دیوار گذاشته بودند برداشتند. نورما کار با اسلحه را بلد نبود، اما خوزه مهارت داشت.

خوزه نخستین تیراندازی را کورکورانه انجام داد. پرده‌ی گونی‌شکل جلوی اتاق نگهبانان لرزید. با شلیک چندین تیر، تفنگش گیر کرد. تپانچه را رها کرد و با مسلسل به شلیک ادامه داد. نگهبانان میز را واژگون کردند و پشت آن پناه گرفتند؛ جرئت نداشتند سرک بکشند.

خوزه به سمت پدرش رفت، اما او دیگر توان حرکت نداشت. با صدایی ضعیف گفت: «شما برید، بچه‌ها، لطفاً برید.» برادرش بیهوش بود، زن برادرش ناپدید شده بود.

در جریان درگیری، گلوله‌ای به شانه‌ی نورما اصابت کرد. با این حال، آنها موفق شدند از پله‌ها  پایین بیایند. صدای یک رگبار دیگر و فرار یکی از نگهبانان، مسیر خروج را به آنها نشان داد.

آن‌ها در خروجی را یافتند و به خیابان دویدند. روبه‌رویشان ریل‌های قطار سارمینتو قرار داشت. پیش از رسیدن قطار، از آن عبور کردند. قطار، جلوی بقیه‌ی نگهبانان را گرفت. آن چند ثانیه، نجات‌شان را تضمین کرد.

آن‌ها وارد خیابان امیلیو لامارکا شدند. در میانه‌ی خیابان یک کامیونی پستی را مشاهده کردند. رانندهبدون مقاومت، کلیدها را به این دو فرد زخمی و برهنه داد و آن‌ها گریختند.

ساعت، هشت صبح سوم نوامبر ۱۹۷۶ بود. آن‌ها از جهنم گریخته بودند.

خوزه نورما را به مکانی امن رساند تا درمان شود. سپس با همراهی چند مبارز دیگر، قصد بازگشت به اورلتی را داشتند تا بازماندگان را نجات دهند. اما دیر شده بود. یک روز پس از فرار، گروه پالادینو آن مرکز را تخلیه و نابود کرده بود.

جای گلوله‌ها هنوز بر دیوارهای اورلتی باقی‌ست. امروز، آن محل به «موزه‌ی حافظه» تبدیل شده و راهنماها داستان فرار را برای بازدیدکنندگان تعریف می‌کنند. ساکنان محله‌ی فلورستا هنوز آن صبح پرهیاهو را به یاد دارند؛ روزی که با صدای گلوله بیدار شدند و زوجی زخمی و برهنه دیدند که از روی ریل‌ها عبور می کنند.

نورما از آن واقعه جانِ سالم به‌در برد و این داستان را به ما سپرد. خوزه در سال ۱۹۷۸ در نیکاراگوئه، درحالی‌که کنار نیروهای ساندینیستی می‌جنگید، کشته شد.

این روایت، تنها داستان فرار نیست، بلکه بازخوانی لحظه‌ای از تاریخ است که در آن، امید، اراده‌ی انقلابی و آگاهی طبقاتی، مرزهای مرگ و سکوت را درهم شکستند.

گرامی باد یاد و خاطره‌ی تمامی کمونیست‌های انقلابی که در راه سوسیالیسم جان‌فشانی کردند!

 

**برای آشنایی با فرار انقلابی از اورلتی به منابع زیر مراجعه کنید:

Marguerite Feitlowitz – A Lexicon of Terror: Argentina and the Legacies of Torture

تحلیل تاریخی و سیاسی از دیکتاتوری نظامی آرژانتین و ماشین سرکوب.

 

Página/12 – مقاله‌های منتشرشده درباره‌ی اورلتی و فرارهای سیاسی در دهه‌ی ۷۰ میلادی.

 

Museo Sitio de Memoria ESMA – وب‌سایت رسمی و منابع مربوط به موزه‌های حافظه و قربانیان ترور دولتی در آرژانتین.

 

* اورلتی یکی از پایگاه‌های اجرای طرح کندور (Plan Cóndor) بود؛ برنامه‌ای برای هماهنگی سرکوب‌ سازمان‌یافته‌ی مخالفان انقلابی، که توسط رژیم‌های نظامی آرژانتین، شیلی، اروگوئه، بولیوی، پاراگوئه و برزیل، با پشتیبانی مستقیم امپریالیسم آمریکای شمالی اجرا می‌شد. این طرح، بخشی از سیاست منطقه‌ای سرکوب و نابودی نیروهای چپ، کمونیست و فعالان جنبش‌های اجتماعی – کارگران، دهقانان، زنان، دانشجویان، روشنفکران و دیگر گروه‌های اجتماعی – در آمریکای لاتین بود.

 

** معرفی این منابع به معنای تأیید محتوای آنها نیست.

 

مسعود کوچک

 

 

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر