۱۴۰۴-۰۶-۱۵
مهرداد لطفی

عبرت تاریخ

مرگ نه چندان زودهنگام یک کمونیسم ستیز
  یکی دو کانال تلگرامی نوشتند که بیژن اشتری  مترجم درگذشت و متعجب بودند که چرا امت همیشه در صحنه به صحنه نیامدند و سمفونی معروف  عزا عزا ست امروز را در رثای مرگ زودهنگام یک مترجم سر ندادند که هیچ ،کسی از اهل قلم هم یادی از او نکرد.
  این از عبرت تاریخ است که باید روی آن بیشتر خم شد که چرا مرگ او چنین با بی تفاوتی روبروشد کسی به میدان نیامد تا حرف و حدیثی ازاین مترجم بیست واندی کتاب سخنی بمیان بیاورد.
آیا به خاطر این بود که او یک تواب بود یا بخاطر آن که او یک مرتد بود آنگونه که بعضی از منتقدانش می گویند.به این نکات خواهم رسید و نشان خواهیم داد که این گونه نیست.
  اشتری یک ضد کمونیست بود و این ضدیت در او تبدیل به یک بیماری لاعلاج شده بود که در کتاب کمونیسم ستیزی یک بیماری لاعلاج به تفصیل به آن پرداخته ام.لازم است بگویم که بر خلاف نظر ماله کشان روزگار ضدیت با کمونیسم با نقد اندیشه های کمونیستی یکی نیست.
کمونیست ها خود از همان آغاز از منتقدین رادیکال کمونیسم روسی و سوسیالیسم اردوگاهی بوده اند و از هر نقدی که حرفی برای گفتن داشته باشد استقبال می کنند.و بر این باور هستند که آشغال ها را باید زیر فرش پنهان کرد و از نقد رادیکال  بیش و پیش از همه حقیقت سود می برد .
  در کتاب کمونیسم ستیزی یک بیماری لاعلاج پرسش بنیادی این بود که چه اصراری از سوی موجوداتی چون بیژن اشتری  برای از گور درآوردن راست و دروغ های دوران استالین هست آن هم در روزگار ی که کمونیستی راس امور  دنیا نیست و آن ها هم که به کمونیسم باور دارند از استالین و لنین گذشته اند و دنبال توسعه و مدرنیته برای جامعه خود هستند  و آرمان سوسیالیسم را برنامه امروز خود نمی  بینند و بر این باورند که با فقر نمی توان به کمونیسم رسید و کمونیسم در یک کشور و آن هم یک کشور عقب افتاده شدنی نیست و سرمایه از این در می رود و از پنجره با نکبتی صد چندان بر می گردد پس چه بهتر که دنبال توسعه و اقتصاد دانش بنیان باشیم.
ضمن آن که گفتمان چپ امروز یک گفتمان غالب نیست که روشنفکران راست به وحشت بیفتند تا با راست و دروغ میدان داری کنند.
  از مرگ گریزی نیست این شتری است که دیر یا زود درب خانه همه ما می خوابد .پس از مردن نه گریزی هست و نه شادمانی از مرگ دیگران مهم این است که در پایان این سفر وقتی از قطار زندگی پیاده می شویم و وقتی بر گاری های شکسته آسمانی سوار می شویم ببینیم چه دری بسوی حقیقت گشوده ایم. چه نقشی در نشر آگاهی داشته ایم.نه آن که وقتی صحنه از بودن ما خالی می شود و چراغ های خاموش می شوند تماشاچی ها بگویند:چه نمایش مزخرفی . چه بازیگر بدی و چه دروغگوی گستاخی.
 بیژن اشتری تنها کسی نیست که به هر دلیل از راه رفته پشیمان شد و برگشت.اما باید هر برگشتنی پرنسیب های خودش را داشته باشد.تا ناظران داستان باور کنند حق با کسی ست که از راه رفته بازگشته است.بیژن اشتری انگشت کوچک نجف دریابندری  و ابراهیم یونسی نمی شد. این دو تا پای اعدام برای حزب توده رفتند .اما وقتی از راه رفته باز گشتند و در جای درست ایستادند سعی کردند  تا جایی که می توانند دری بسوی آگاهی و حقیقت باز کنند.نقد آن ها به حزب توده به نفرت آن ها از کمونیسم کشیده نشد. و اجازه ندادند بی مهری رفقای دیروز آن ها را به لجنزار راست بکشاند.در کتاب خلیل ملکی به روشنی توضیح داده ام
که در جداشدن از حزب توده حق با ملکی بود اما رفتن ملکی به حزب زحمتکشان و چشم بستن بر کتک زدن توده ای ها توسط چاقو کشان حزب زحمتکشان و بعد همراهی با دولت کودتا برای
 مبارزه با حزب توده از خطا هایی بود که ملکی را بی آبرو کرد به حدی که در جبهه ملی سوم   او را به جبهه راه ندادند.
 بیژن اشتری تواب نبود، آن گونه  که بعضی ها می گویند.لااقل کمونیسم ستیزیش از جنس تواب ها نبود.هرچند گفته می شود که روزگاری عضو سازمان دانش آموزی حزب توده ایران بوده و شخصیت مورد علاقه اش نورالدین کیانوری و نویسنده محبوبش احسان طبری بوده است .کل رزومه سیاسی او همین بوده است. تواب کسی ست که در زیر فشار کم می آورد و تن به رذالت می دهد .
مرتد هم نبود چون آبی از کمونیسم از او گرم نشده بود.اگر از کائوتسکی به عنوان مرتد یاد می شود او کسی بود که در مقابل لنین ایستاد و اگر بیش از لنین نبود کم از او نبود.اشتری در
دوران هواداریش از آن حزب بلااشکال یک صفحه و یا حتی چند خط در ستایش کمونیسم ننوشته بود که حالا مدعی باشد برگشته است و دیگران در نقد او بگویند مرتد شده است.
 این حق هر آدمی ست که روزی فکر می کرده است کمونیسم چاره درد بی درمان جهان معاصر است و فردا بدین نتیجه برسد که سرمایه داری  تنها راهی ست که درد و رنج انسان معاصر را کم می کند.اما این کندن و این رسیدن به معنای  پیوستن به شریرترین جناح های سرمایه داری نیست. می توان کمونیست نبود لیبرال بود اما پرنسیب های یک لیبرال را داشت می توان کمونیست نبود اما آدم بود ،منصف بود و این انصاف را در داوری رعایت کرد .
  بیژن اشتری در خرداد ۱۴۰۴ به علت سکته قلبی نمرد .بیماری او لاعلاج تر از سکته قلبی بود او سال ها قبل دچار سرطان کمونیسم ستیزی شد و این سرطان در تمامی مغز و اعصاب او ریشه دواند و متاستاز داد و او را کشت.
اشتری موجودی بدشانس بود. اگر در سال های قبل با یک تصادف در گذشته بود این تاسف در ما بود که استعداد ناشکفته ای که می توانست روزگاری مترجمی توانا باشد و به گنجینه ادبی و سیاسی ما چیزی افزون کند از دست ما رفت و جامعه روشنفکری ما موجودی ارزشمند را از دست داد. اما در کارنامه اشتری جز مشتی کتاب زرد ترجمه شده نیست که دری بسوی حقیقت باز نمی کند. و اگر چند سالی دیگر به زندگیش ادامه می داد بنظر می رسد که شانسی برای او نبود که از این راه فاسد بر گردد و فکر کند که راه را غلط رفته است .
 
   
 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر