از اوج نفوذ تا افول اقتدار؛ تحلیل مسیر فروپاشی استراتژی منطقهای جمهوری اسلامی
شربت شهادت یا شیافِ مقاومت؟
از اوج نفوذ تا افول اقتدار؛ تحلیل مسیر فروپاشی استراتژی منطقهای جمهوری اسلامی
۲۳ مهرماه ۱۴۰۴
در تاریخ معاصر خاورمیانه، کمتر حکومتی را میتوان یافت که همچون جمهوری اسلامی، مفهوم «مقاومت» را تا این اندازه به ابزار بقا و تبلیغ بدل کرده باشد. از نخستین سالهای پس از استقرار نظام ولایت فقیه، «شربت شهادت» رمز حیات سیاسی بود؛ معجونی ایدئولوژیک که با طعم خون و وعدهی بهشت، دههها مردم را به تحمل فقر، سانسور و سرکوب واداشت. این شربت، در درون مرزها مصرف داخلی داشت و در بیرون از مرزها، به شکل «محور مقاومت» و «عمق استراتژیک» تجلی یافت. جمهوری اسلامی با تکیه بر شبکهای از نیروهای نیابتی و گروههای شبهنظامی، از لبنان تا یمن و از عراق تا غزه، توانست در دورهای از تاریخ به بازیگری فعال در معادلات منطقهای تبدیل شود.
در دهههای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر محور ایدئولوژی و صدور انقلاب بنا شد. حمایت از گروههای شیعی یا اسلامگرا، از حزبالله لبنان تا حوثیهای یمن و حشدالشعبی عراق، نه تنها پوششی برای گسترش نفوذ بود، بلکه تلاشی برای تبدیل مذهب و شهادتطلبی به سلاحی ژئوپولیتیک به شمار میرفت. در این دوره، تهران با استفاده از ضعف ساختاری دولتهای منطقه و خلأ قدرت پس از حملهی آمریکا به عراق، توانست شبکهای از وابستگان سیاسی و نظامی ایجاد کند که در ظاهر «مستقل» اما در عمل تابع ارادهی ولیفقیه بودند.
این سیاست، در مقطعی کوتاه، موفقیت نسبی به همراه داشت. در جنگ سوریه، پشتیبانی از بشار اسد با اعزام مستشاران سپاه و نیروهای نیابتی، نظام حاکم را از سقوط نجات داد. در لبنان، حزبالله از نیرویی شبهنظامی به قدرتی سیاسی بدل شد که بدون رضایتش هیچ دولتی تشکیل نمیشد. در عراق، گروههای مسلح وابسته به سپاه قدس، در ساختار سیاسی ادغام شدند و در یمن، حوثیها با حمایت تسلیحاتی و مالی تهران توانستند معادلات جنگ را پیچیده کنند. این همان دورهای بود که رسانههای وابسته به حکومت از ایران بهعنوان «قدرت مسلط منطقه» یاد میکردند و خامنهای با غرور از «محور مقاومت» سخن میگفت.
اما در پسِ این نمایش اقتدار، واقعیتی شکننده نهفته بود. شبکهی نیابتی رژیم، بر ستونهایی بنا شده بود که نه از استقلال سیاسی، که از وابستگی مالی تغذیه میکرد. هرچه فشار اقتصادی و تحریمها افزایش یافت، توان مالی تهران برای تغذیهی این شبکه نیز رو به زوال رفت. از سوی دیگر، ماهیت فرقهای این نیروها، در تضاد با جنبشهای مردمی و ملی در کشورهای میزبان قرار گرفت و به تدریج آنان را از حمایت اجتماعی محروم کرد. در لبنان، حزبالله به نماد فساد و انحصار بدل شد؛ در عراق، مردم خسته از خشونت و دخالت خارجی، علیه گروههای مورد حمایت ایران شعار دادند؛ و در سوریه، حضور شبهنظامیان وابسته به سپاه، تنها بر زخمهای جامعهی ویرانشده افزود.
افول این نفوذ اما صرفاً نتیجهی فشارهای داخلی نبود. در سطح بینالمللی، سیاست مهار ایران به تدریج به محور راهبردی قدرتهای غربی و متحدان منطقهایشان بدل شد. اسرائیل، که سالها فعالیتهای پنهان جمهوری اسلامی را در سایه دنبال میکرد، از اواخر دههی ۲۰۱۰ میلادی، به سیاست حملات پیشگیرانه روی آورد. اهداف این حملات، نه فقط تأسیسات هستهای، بلکه خطوط پشتیبانی و مراکز فرماندهی سپاه در سوریه و عراق بود. همزمان، عربستان سعودی و امارات نیز، با بهرهگیری از همکاریهای امنیتی با غرب و اسرائیل، مسیر نفوذ اقتصادی و سیاسی ایران را در منطقه محدود کردند.
در برابر این فشارها، جمهوری اسلامی از «شربت شهادت» به «شیاف مقاومت» روی آورد. شربتی که روزگاری جوانان را به جبهههای جنگ میفرستاد، دیگر اثر نمیکرد. مردم در خیابانها نان میخواستند، نه بهشت؛ و کارگران در کارخانهها مزد، نه وعدهی ظهور. تبلیغات شهادتطلبانه دیگر خریداری نداشت، بنابراین دستگاه تبلیغاتی رژیم ناگزیر شد مفهوم «مقاومت» را بازتعریف کند: مقاومت نه بهعنوان ایستادگی در برابر ظلم، بلکه بهعنوان پوششی برای هر نوع بحران داخلی و شکست خارجی. از این پس هر فاجعهای، نتیجهی «توطئهی دشمن» بود و هر اعتراض اجتماعی، ضربهای به جبههی مقاومت.
اما بحرانهای پیدرپی اقتصادی، فروپاشی ارزش پول ملی، تورم افسارگسیخته، و نارضایتیهای گستردهی مردمی، رژیم را در تنگنایی قرار داد که حتی شیاف مقاومت هم دیگر نمیتوانست تسکین دهد. نظامی که زمانی مدعی صدور انقلاب بود، اکنون در حفظ ثبات درون مرزهای خود ناتوان شده است. نهادهای امنیتی از کنترل کامل جامعه عاجزند و پدافند هوایی که سالها با شعار «اقتدار نظامی» معرفی میشد، در آزمون واقعی ناکام ماند.
جنگ دوازدهروزهی ژوئن ۲۰۲۵ میان ایران و اسرائیل، ضربهای بود که تصویر اقتدار رژیم را بهکلی درهم شکست. در این نبرد، اسرائیل با دقتی بیسابقه، تاسیسات نظامی و هستهای ایران را در عمق خاک کشور هدف قرار داد و جهان با شگفتی دید که تهران، که خود را قدرتی منطقهای میخواند، حتی قادر به دفاع از آسمان پایتخت نیست. موشکهایی که قرار بود اسرائیل را نابود کنند، نتوانستند حتی آسمان تهران را ایمن کنند. بسیاری از ناظران آن جنگ را نقطهی آغاز فروپاشی استراتژی نیابتی جمهوری اسلامی دانستند؛ چراکه هیچیک از نیروهای وابستهاش در لبنان، عراق یا یمن، به یاری آن نیامدند. «محور مقاومت» در لحظهی آزمون، خاموش بود.
در پی این شکست، وضعیت اقتصادی کشور نیز بهسرعت بحرانیتر شد. تحریمهای تازه، صادرات نفت را به پایینترین سطح رساند، ارزش ریال سقوط کرد، و دلار به سقفهای تاریخی رسید. تورم سهرقمی و کمبود کالاهای اساسی، زندگی طبقات کارگر و بازنشسته را به مرز فاجعه کشاند. دولت در برابر مطالبات اجتماعی ناتوان است و برای مهار خشم مردم، تنها ابزارش سرکوب است. در چنین وضعی، شعارهای مقاومت بیش از پیش پوچ به نظر میرسند؛ چرا که مردمی که در تأمین نان شب خود درماندهاند، دیگر نمیپذیرند که گرسنگیشان بهای «آزادی قدس» باشد.
از سوی دیگر، توازن قدرت در خاورمیانه نیز دگرگون شده است. سوریه، که روزگاری به عنوان «عمق استراتژیک ایران» در محور موسوم به مقاومت شناخته میشد، پس از سالها جنگ داخلی و ویرانی، دیگر آن ظرفیت نظامی و لجستیکی گذشته را ندارد. دولت جدید دمشق در پی بازسازی کشور و عادیسازی روابط خارجی است و تمایلی به ادامهی وابستگی پیشین به تهران ندارد. شبکههای نفوذ ایران در مرزهای سوریه و لبنان زیر فشارهای سیاسی و نظامی فزاینده قرار گرفتهاند و مسیر انتقال سلاح به حزبالله در بسیاری از نقاط عملاً مسدود یا محدود شده است.
در عراق نیز شرایط بهکلی دگرگون شده است. گروههای شیعی وابسته به جمهوری اسلامی، که زمانی در دولت و پارلمان نفوذ تعیینکننده داشتند، امروز با نارضایتی گستردهی مردم، رقابتهای درونی و فشار برای استقلال ملی مواجهاند. افکار عمومی عراق، که از فساد، بیکاری و مداخلات خارجی به ستوه آمده است، روزبهروز نسبت به نقش ایران بدبینتر میشود و همین امر، نفوذ تهران را در بغداد و بصره به چالشی جدی کشانده است.
لبنان نیز در بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی دستوپا میزند. حزبالله که سالها خود را «نیروی مقاومت» مینامید، امروز بیش از هر زمان دیگر در موضعی تدافعی قرار گرفته است. فشارهای بینالمللی، تحریمها، کاهش منابع مالی و نارضایتی مردم لبنان از فساد و فروپاشی اقتصادی، حزبالله را ناگزیر کرده تا بخشی از انرژی خود را صرف حفظ جایگاه داخلی کند، نه گسترش نفوذ منطقهای.
در یمن نیز معادله تغییر کرده است. جنبش انصارالله (حوثیها) همچنان کنترل صنعا و بخشهایی از شمال یمن را در دست دارند، اما پس از توافق تهران و ریاض در سال ۲۰۲۳ و مجموعهای از گفتوگوهای منطقهای، حوثیها به سمت مصالحه و گفتوگوهای صلح تحت نظارت سازمان ملل سوق یافتهاند. این روند، هرچند هنوز شکننده و ناپایدار است، اما نشان میدهد که وابستگی آنان به حمایت تسلیحاتی و لجستیکی ایران به تدریج در حال کاهش است و ملاحظات داخلی و سیاسی یمن در تصمیمگیریهایشان نقش پررنگتری یافته است.
به این ترتیب، مجموعهی تحولات منطقهای دست رژیم ایران را در بازیهای ژئوپولیتیکی بسته است. آنچه زمانی «محور نفوذ» نامیده میشد، امروز بیش از هر چیز به «حلقهی فشار» بر خود جمهوری اسلامی بدل شده است؛ حلقهای که از دمشق تا بغداد و از بیروت تا صنعا، دیگر نه میدان نفوذ و گسترش، بلکه عرصهی عقبنشینی، هزینهسازی و انزواست.
در داخل، شکاف میان حاکمیت و جامعه به ژرفترین حد خود رسیده است. جنبشهای اجتماعی زنان، کارگران، معلمان و بازنشستگان، هر روز گستردهتر میشوند. سرکوب و زندان شاید موقتاً صداها را خاموش کند، اما دیگر نمیتواند ریشهی نارضایتی را بخشکاند. نسلی تازه برآمده است که نه از انقلاب خاطره دارد، نه از شهادت توهم، و نه از مقاومت هراسی. این نسل، همان است که در خیزش «زن، زندگی، آزادی» خود را نشان داد و مشروعیت مذهبی و سیاسی نظام را به چالش کشید. برای این نسل، شهادت و مقاومت دیگر معنایی ندارد؛ هر دو به ابزار فریب و کنترل بدل شدهاند.
اکنون جمهوری اسلامی در موقعیتی قرار دارد که نه توان بازگشت به گذشته را دارد و نه امکان ساخت آیندهای پایدار. «شربت شهادت» دیگر جان نمیبخشد، و «شیاف مقاومت» نیز تنها درد را به تأخیر میاندازد. ساختار ایدئولوژیک نظام، بر پایهی فریب و ترس بنا شده بود؛ اما ترس، همانگونه که جامعهشناسان گفتهاند، مادهای فاسد شدنی است. وقتی ترس فرو میریزد، سلطه نیز فرو میپاشد.
آنچه امروز در ایران جریان دارد، نه مقاومت، بلکه تلاش مذبوحانهی حاکمیتی فرسوده برای زنده نگه داشتن خود است. رژیمی که روزگاری میخواست نقشهی خاورمیانه را بازنویسی کند، اکنون در حفظ تمامیت ارضی و ثبات داخلیاش درمانده است. سقوط ارزش پول، فرار سرمایه، مهاجرت گستردهی نخبگان، فروپاشی اعتماد عمومی، و انزوای بینالمللی، همه نشانههای بیماری مزمنیاند که دیگر با مسکنهای تبلیغاتی درمان نمیشود.
در نهایت، حقیقتی ساده باقی میماند: قدرتی که سالها بر «خون شهیدان» بنا شده بود، اکنون از درون تهی است. شربت شهادت، دیگر کار نمیکند؛ نه در میدان جنگ و نه در ذهن مردم. شیاف مقاومت، هم در درون جامعه و هم در میان متحدان منطقهای، اثرش را از دست داده است. و حکومتی که در سرمستی قدرت و خودفریبی زیست، اکنون باید با واقعیتی روبهرو شود که نه دشمنان خارجی، بلکه تناقضات درونیاش رقم زدهاند.
سران جمهوری اسلامی شاید هنوز بر طبل مقاومت بکوبند، اما پژواک این طبل در فضای خالی درون نظام گم میشود. مردمی که از فقر و تحقیر به ستوه آمدهاند، دیگر گوش شنوایی برای قصهی «دفاع از قدس» ندارند. برای آنان، مقاومت یعنی ایستادگی در برابر همین نظام، و شهادت یعنی کشتهشدن در خیابانها به دست نیروهای امنیتی. تناقضی تلخ اما واقعی؛ همانقدر واقعی که سقوط هر امپراتوری در لحظهی اوج قدرتش.
بدینسان، جمهوری اسلامی امروز در وضعیتی ایستاده است که نه میتواند از میراث نیابتی خود دست بشوید، و نه توان تغذیهی آن را دارد. نه میتواند با مردم خود صادق باشد، و نه جرأت روبهرو شدن با حقیقت را دارد. هرچقدر هم که بر طبل مقاومت بکوبد، افکار عمومی دیگر این صدا را نه بانگ استقامت، که نالهی احتضار میداند.
شربت شهادت، نوشیدنیِ سالهای جنگ و تبلیغ بود؛ شیاف مقاومت، داروی بیحسی دوران زوال است. اما تاریخ نشان داده است که هیچ ملتی تا ابد با فریب و ترس نمیزید. وقتی دروغ میمیرد، حقیقت حتی از زیر خاکستر برمیخیزد.