هیچ جریان و فعال سیاسی و فرهنگی جدی به پرخاشگری و توهین و تهمت متوسل نمیشود!
روز شنبه ۱۸ اکتبر2025-26 مهر 1404)، کنفرانسی تحت عنوان «حقوق بشر در ایران پس از جمهوری اسلامی» در شهر اسلو نروژ برگزار شد. این نشست توسط سازمان حقوق بشر ایران سازماندهی شده بود و شامل پنلهایی با حضور نمایندگان برخی احزاب چپ و راست، فعالان سیاسی و حقوق بشری بود.
ویدئوی سخنرانیهای این کنفرانس، در فضاهای عمومی منتشر شده است.
بحث در اینجا، پرداختن به این کنفرانس و اهداف برگزارکنندگان و یا محتوای سخنرانان نیست، بلکه نقد برخوردهایی به غایت خصمانه و نفرتانگیز در شبکههای اجتماعی از سوی نیروهای و فعالین «چپ» و «راست» است. پرخاشگریهایی که با هیچ زبانی قابل بیان نیستند. بخشا هم عقدهگشاییها و اختلافات و تصفیه حسابهای قدیمی در شبکههای اجتماعی منعکس شده است. برخی دیگر به برگزارکنندگان و شرکتکنندگان حمله زبانی کردهاند. اما متاسفانه از نقد مضمون و محتوای سخنرانان و برگزارکنندگان کنفرانس مورد بحث، چندان خبری نیست.
در این یادداشت قصد ندارم به تحلیل و بررسی کنفرانس اخیر حقوق بشر ایران در نروژ(اسلو ) و سخنرانان آن بپردازم هدفم در این یادداشت، نقد همه آن گرایشات سیاسی است که به جای بحث اصولی و نقد سیاسی، همواره به پرخاشگری و عقدهگشایی و حتی تصفیه حسابهای گذشته روی میآورند بدون این که توجه کنند چنین برخوردهای خصمانه و پرخاشگر نه تنها به نفع اپوزیسیون آزادیخواه نیست، بلکه به نفع گروههای خشونتطلب در قالب اپوزیسیون همچون شاهپرستان که مدتزمانیست به نیروی نیابتی اسرائیل تبدیل شدهاند و یا دشمن اصلیشان، یعنی جمهوری جهل و جنایت و ترور اسلامی ایران است. بنابراین، نخست باید به این سئوال پاسخ دهیم که اساسا چرا باید یک خبر یا رویداد سیاسی را با پرخاشگری و توهین و انکار همراه کنیم؟ چرا باید به مخالفی و رقبای خود به چشم دشمن نگاه کنیم؟ چرا باید جای نقد و بحث سیاسی را پرخاشگری و توهین و تهمت بگیرد؟ و دهها چرای دیگر.
هانا آرنت، فیلسوف آمریکایی، در کتاب «ریشههای استبداد» نوشته است که برای رژیمهای تمامیتخواه، شهروند ایدهال کسیست که بین حقیقت و افسانه، و راست و دروغ تمایزی قائل نشود.
بیتردید چنین سیاستی، بر روی شهروندان و نهادهای فرهنگی و سیاسی آن نیز تاثیر بدی میگذارد. به جای تحلیل و نقد سیاسی، «پرخاشگری» و «جنگ لفظی» روایتهاست؛ متاسفانه اغلب برخوردها به نشستهای اپوزیسیون تبعیدی، روایت عقدهها و تصفیهحسابهای گذشته شخصی و سیاسی است تا بحث و نقد سازنده رو به آینده. وقتی منافع سیاسی، هویتی یا تاریخی سازمانها و احزاب و فعالین سیاسی، به فحاشی و حملات شخصی تنزل پیدا میکند قبل از هر چیز، یاس و ناامیدی و پراکندگی در جامعه به وجود میآورد. اطراف جریانات سیاسی را خالی میکند و مبارزات و تجمعات آنها را بیتاثیر میسازد.
اگر نقدها براساس اسناد و استدلال سیاسی نباشند، بهسرعت تبدیل به اتهامزنی و «برچسبزنی» میشوند که برای مخاطب بیخیال و تنوعطلب جذاب است ولی به دیالوگ عقلانی آسیب و گرایشات سیاسی لطمه میزند.
واقعا چرا «نقد علمی و سیاسی» در جامعه ما و از جمله اپوزیسیون به پرخاشگری و تهمت و افترا تبدیل شده است؟ چرا ما همواره شاهد توهین یا انگزنی احزاب و سازمانهای سیاسی و فعالین سیاسی به همدیگر هستیم؟ آیا چنین روشهایی، جامعه ما را برای متقاعدسازی جمعی و رسیدن به راهحلهای سیاسی-اجتماعی رعنمود میسازد یا مسیر انحرافی؟
متاسفانه مدتهاست که چنین برخوردهای ناشاشایت و حرمتشکن و بیاخلاقی به مد روز سیاسی ما تبدیل شده است.
در چنین فضای آلودهای، انتخاب درست و نادرست سخت میگرد و به بیراه کشیده میشود. چرا که در این نوع برخوردها، حلقه اصلی گم میشود و آب با آسیاب دشمن(جمهوری اسلامی) ریخته میشود. همچنین تمرکز اصلی برای ایجاد فضای نقد سیاسی و تضمین حق بیان و اندیشه، خشونت کلامی و تفرقهاندازی جای آن را میگیرد.
در دهههای اخیر، فضای سیاسی ایرانیان -چه در داخل کشور و چه در خارج در میان جامعه اپوزیسیون- متاسفانه شاهد افزایش چشمگیر پرخاشگری، برچسبزنی و فحاشی میان سازمانها و احزاب سیاسی و فعالان سیاسی از طیفهای مختلف بوده است. این رفتارها، که اغلب جای نقد علمی و سیاسی را میگیرند، نه پدیدهای صرفا ایرانی بلکه بخشی از بحران عمومی در سیاست معاصر هستند؛ با این تفاوت که در جامعه ایرانی بهدلیل ساختارهای سرکوبگر دستکم در یک قرن اخیر و عدم تجربه آزادی، شکافهای تاریخی و ضعف نهادهای داوری، ابعاد شدیدتری مییابند.
در این مطلب، ابدا قصد نصیحت و به راه راست هدایت کردن جریانی و کسی نیست هدف دردودل و بیان واقعیتی است که شاید خیلی از ما ها را آزار میدهد. تفرقه و جدایی و دوری را جایگزن رفاقت و نزدیکی و همبستگی میکند. حتی به روابط شخص افراد نیز لطمه میزند. بنابراین، ما موظفیم به نظریههای جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی و فلسفه سیاسی، از مارکس و انگلس، از بوردیو تا فوکو و هابرماس و غیره، مراجعه کنیم و سازوکارهای این پدیده را واکاوی کرده و راهکارهایی برای بازسازی «نقد مسئولانه» و دوری از هرگونه پرخاشگر و شخصتشکنی و شکستن حرمت شخصی افراد و احزاب سازمانهای سیاسی و نهادهای مدنی پیدا کنیم.
مارکس میگفت؛ انسانها وقتی تولید مادی و ارتباط مادی را توسعه میدهند، جهان خودشان را عوض میکنند و با عوض کردن جهان خودشان، فکرشان را تغییر میدهند، بهعبارت دیگر، زندگی آگاهی را تعیین نمیکند بلکه زندگی آگاهی را تعیین میکند. این دیدگاه مارکس بود.
مارکس هرگز به دین و مذهب، خدا و پیامبر، به مخالفین سیاسی و حیت طبقاتی خود پرخاشگری نکرده است و به همین دلیل، علم و دانش، فلسفه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مارکس جهانی شد و تا به امروز نیز راه رهایی را از هرگونه تحقیر و توهین، ستم و سرکوب، استثمار سرمایهداری و دولتهای سرمایهداری را پیش پای بشر قرار داده است.
در سیاست، اگر نقد یک ابزار اصلاح سیاسی و یا حتی رد نظری مطرح نباشد در عمل، اغلب به سلاحی برای حذف دیگری و انکار و پرخاشگری بدل میشود. بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی، مستقل از گرایش چپ یا راست، از زبان برای حالی کردن زیر پای دیگر و سقوط آن را به قعر دره استفاده میکنند. در اینجا، خبری از راهنمایی و روشنگری و آگاهگری با فرهنگ بالای انسانی و اجتماعی دیده نمیشود. هرآنچه که هست زنشی به تمام معنا است. این فرایند را میتوان با مفهوم «خشونت نمادین» در نظریه «پییر بوردیو» توضیح داد:
زبان، ابزاری برای سلطه است. هنگامی که میدان سیاسی فاقد قواعد مشترک و نهادهای میانجی است، بازیگران از زبان برای حذف رقیب استفاده میکنند و فحاشی بدل به سرمایه نمادینی میشود که از طریق جلب خشم جمعی، «مشروعیت ظاهری» تولید میکند.
آلبرت بندوراAlbert Bandura))، روانشناس اجتماعی، مفهوم «فاصلهگیری اخلاقی» (moral disengagement)را برای توضیح رفتارهای خشونتآمیز به کار میبرد. بهزعم او، انسانها برای انجام رفتارهای غیراخلاقی، از مکانیسمهایی مانند تطهیر، مقایسه توجیهی و سرزنش قربانی استفاده میکنند.
در فضای سیاسی ایرانی، فحاشی معمولا با جملاتی از این دست توجیه میشود: «او خائن است»، «این افراد عامل رژیماند»، «اینها راست هستند و یا راست شدهاند»- در واقع نوعی اخلاقزدایی از پرخاش رخ میدهد. فرد خود را «در سمت حق» میداند و هر کنش خشنی و پرخاشگری را اخلاقا برحق تصور میکند.
پدیده «بیپروایی آنلاین» (online disinhibition effect)که «جان سولر» (John Suler) توصیف کرده، نشان میدهد که ناشناسی، فاصله و عدم حضور فیزیکی باعث کاهش بازداری اخلاقی میشود.
در شبکههای اجتماعی ایرانیان سیاسی، این بیپروایی مضاعف است؛ زیرا خشم و قطبسازی کاذب را پاداش میدهند. توهین، تمسخر و کلیپهای کوتاه تخریبی بیشتر دیده میشوند و واکنش بیشتر بههمراه دارند.
پروپاگاندا شکلی از ارتباط است که هدفش تحت تاثیر قرار دادن عقاید یک جامعه به سوی دلایل و جوانبی است که برای شخص یا گروهی مفید باشد. مدل پروپگاندا مدلی مفهومی -با وجودی که از طرف مخالفین متهم به تئوری توطئه شده است- در اقتصاد سیاسی است که توسط ادوارد هرمان و نوام چامسکی ارائه شده است و نشان میدهد چگونه پروپاگاندا، شامل سوگیری نظاممند، در رسانههای عمومی عمل میکند. این مدل به دنبال این است که نشان دهد چگونه مردم پروپاگاندایز میشوند و چگونه رضایت برای سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ذهن مردم بر اساس این پروپاگاندا «ساخته» میشود.
میشل فوکو بر این باور بود که قدرت، در سطح گفتمان عمل میکند: آنچه گفته میشود، و آنچه حذف میشود، خود شکلی از اعمال قدرت است. مفهوم تحلیل انتقادی گفتمان با نام فوکو همراه شده است، هر چند که قبل از او وجه انتقادی تحلیل گفتمان در کار لویی آلتوسر و آنتونیو گرامشی پنهان نبوده است؛ در این دیدگاه گفتمان دال بر وجود پیکره یا مجموعهای از گزارهها و قضایای منسجم و به هم پیوستهای است که با تعریف و مشخص ساختن یک موضوع، شیئی یا محمول و با ایجاد مفاهیمی برای تحلیل آن موضوع یا محمول ارزیابی دقیقی از واقعیت ارائه میدهد، برای مثال، گفتمان پزشکی، گفتمان حقوقی، گفتمان زیباشناسی. گفتمانهای مشخصی که براساس آنها گزارهها یا قضایای منطقی ساخته یا اقامه میشوند، ضمن نظارت بر انواع ارتباطهای ممکنه بین آراء و نظرات مختلف، مفروضات معینی را درباره نوع شخص یا اشخاص مخاطب ارائه خواهند کرد. با بسط و گسترش مفهوم گفتمان در شکل یک اسم بسیط، میتوان به کاربردهای عملی زبان در بستر اجتماعی و ایدئولوژیک آن و نیز در بازنمودهای نهادی شده عرصه کاربستهای گفتمانی پرداخت. به زعم بسیاری از منتقدان علت اصلی رواج کاربرد مفهوم گفتمان در نظریه فرهنگی مدرن، عدم خرسندی از واژه جافتادهتر و انتزاعیتر «زبان» به دلیل عدم کارآیی آن است. در عوض، مفهوم «گفتمان» بسترها و روابط خاصی را که در کاربردهای تاریخی «زبان» وجود دارند، بهتر از خود زبان مشخص میسازد. به نظر فوکو ،گفتمانها تشکیل شده از علاماتاند، اما، کارکردشان از کاربرد این علامات، برای نشان دادن و برگزیدن اشیاء بیشتر است و همین ویژگی است که آنها را غیرقابل تقلیل به زبان، سخن و گفتار میکند.
وقتی فعالان سیاسی با زبان خشن یکدیگر را حذف میکنند، در واقع در همان منطق قدرتی عمل میکنند که ظاهرا با آن میجنگند.
گفتمان فحاشی، «میدان گفتوگو» را میبندد و سوژهها را به دو دسته حق و باطل تقسیم میکند؛ این همان چیزی است که «هابرماس» از آن بهعنوان «انحطاط حوزه عمومی» یاد میکرد: «گفتوگو دیگر ابزار تفاهم نیست، بلکه میدان جنگ است.»
در جامعهای که تجربه طولانی سرکوب، خیانت سیاسی و انشقاق و خودشیفتگی دارد، بیاعتمادی تبدیل به «سرمایه منفی» میشود. ایرانیان سیاسی، بهویژه پس از دههها انقلاب، سرکوب، اعدام و مهاجرت، در فضای «بدبینی ساختاری» زندگی میکنند.
این بیاعتمادی، همانطور که «نیکلاس لومن» (Niklas Luhmann) میگوید، عملکرد سیستمهای ارتباطی را مختل میکند. هر پیامی با تردید دریافت میشود، و فحاشی راهی میشود برای بازتولید حس کنترل و قدرت در دنیایی که اعتماد در آن نایاب است.
پیامدهای سیاسی و اخلاقی
1- تخریب سرمایه اجتماعی اپوزیسیون: تکرارِ توهین و حمله شخصی، امکان شکلگیری اعتماد میان نیروهای سیاسی را از میان میبرد.
۲- تضعیف گفتمان حقوق بشر: وقتی زبان خشونت در میان مدعیان دموکراسی عادی میشود، حقانیت اخلاقی جنبشهای آزادیخواه تضعیف میگردد.
۳- افزایش خودسانسوری: افراد میترسند موضع مستقل بگیرند، چون هر نقدی ممکن است موجی از فحاشی را علیهشان برانگیزد.
۴- بازتولید استبداد در زبان: فحاشی در اپوزیسیون، بازتابی از استبداد درونیشده است؛ همان مکانیزم حذف، اما این بار از پایین.
راهکارهای نظری و عملی
۱- نهادینهسازی اخلاق گفتوگو (هابرماس): گفتوگو باید بر پایه استدلال و برابری صداها باشد. برگزارکنندگان نشستها میتوانند با «کد رفتار گفتوگویی» از پرخاش جلوگیری کنند.
۲- تمرین همدلی و گفتوگوی میانگروهی: پروژههای مشترک، میزگردهای کنترلشده و گفتوگوهای میان سیاستها و گرایشات مختلف میتوانند به تدریج مرزهای دشمنی را نرم کنند.
۳- آموزش سواد رسانهای و نقد علمی: فعالان باید بیاموزند که نقد موثر نه فحاشی است، نه تبرئه؛ بلکه تحلیل مستند، همراه با پیشنهاد سیاستی.
۴- ایجاد نهادهای میانجی مستقل: کمیتههای داوری اخلاقی یا شوراهای بررسی رفتار سیاسی میتوانند نقش تعدیلگر داشته باشند.
۵- ترویج مسئولیت گفتار: هر فعال باید بداند آزادی بیان بدون مسئولیت، بیمعناست. احترام به حرمت انسانی، حقیقت و استناد دقیق، بخش جداییناپذیر از آزادی سیاسی است.
۶- استفاده از تحلیل گفتمان و رصد زبانی: پژوهشگران میتوانند بهصورت منظم زبان فعالان را تحلیل کنند و شاخصهای خشونت زبانی را مستند سازند تا تصویر دقیقی از روندهای پرخاشگری سیاسی ارائه دهند.
فحاشی و پرخاشگری در سیاستهای ما ایرانیها، بازتابی از شکافهای تاریخی، بحران هویت جمعی، و فقدان نهادهای دموکراتیک است. این رفتارها با سازوکارهایی که نظریهپردازان جهانی چون فوکو، بوردیو، بندورا، تافل و هابرماس تبیین کردهاند، قابل فهم است.
اما فهم نظری بهتنهایی کافی نیست؛ سیاست ایرانی نیازمند بازسازی فرهنگی نقد است؛ نقدی که بر پایه عقلانیت، اخلاق، و شفافیت استوار باشد.
تا زمانی که زبان سیاست میدان انتقام است، دموکراسی و آزادی و حرمت انسانی در تبعید نیز تنها بازنمایی نرمتری از استبداد خواهد بود.
راه خروج از این چرخه، نه حذف اختلاف و نه انکار مخالفین، بلکه تبدیل اختلاف به گفتوگو و یا نقد سیاسی مستدل است؛ گفتوگویی و نقدی که در آن، مخالف سیاسی دشمن نیست، بلکه بخواهیم و نخواهیم همسفری در مسیر دشوار بازسازی اعتماد عمومی و جامعه ویرانگر و از میان برداشت فرهنگی سیاسی دیکتاتور و استبدادی و حذف فیزیکی و نظری مخالفین است.
بنابراین، هر نیرو و فعال سیاسی و فرهنگی، خودش را فعال راه آزادی و برابری و انسانیت میداند مسئوتل آاگها سیاسی و اجتماعی دارد که چنین برخوردهای ناشایست و غیرانسانی و فحاشی را از طرف هرکس و هر نیرویی باشد بهشدت محکوم کند و فرهنگی انساندوستی و سیاسی والا و نقد علمی رقبا و مخالفین را جایگزین آن نماید.
فرهنگ سياسی، همزاد فرهنگ عمومی است و رابطه اين دو، نه تنها به مانند دو روی يک سکه، بلکه آلياژی از يک سکه هستند. بهعبارت ديگر، فرهنگ سیاسی زاده عمومی یک جامعه به شمار رفته و و دارای رابطهای ارگانیکال با يکديگرند. موضوع فرهنگ سیاسی یا روانشناسی اجتماعی، از سقراط به این سو موضوع مورد بحث اندیشمندان و صاحبنظران بوده است. در دهههای اخیر مباحث مربوط به گابریل آلموند و سیدنی وربا تحت عنوان «فرهنگ مدنی» و فرهنگ سیاسی و توسعه سیاسی، بیشتر مطرح بوده است.
این دو محقق آمریکایی در سال 1963 بر سه مشخصه «احترام، اجماع و اتحاد» تاکید کرده اند. بهعبارتی، آلموند در مقالهای که در سال 1965 در مجله سیاست جهانی منتشر کرد، تلاش کرده است ماهیت سیستم سیاسی و فرهنگ سیاسی را با توسعه پیوند دهد. این فرهنگ سیاسی، جهتگیریهای روانی و ذهنی مردم نسبت به سیستم ملی را نشان میدهد.
به این ترتیب، اگر فرهنگ سیاسی را مجموعهای از باورها، ارزشها، رفتار، عادات و سنتهای سیاسی یک ملت و کشور تعریف کنیم، با کمک شاخصههای متعددی میتوانیم این فرهنگ را توضیح داده و تبیین کنیم. شاخصهایی چون فرهنگ مشارکتجویانه، فرهنگ تبعی یا فرهنگ اعتراضی، فرهنگ اجماع، تساهل و مدارا، فرهنگ محافظهکارانه یا رادیکال، فرهنگ اقتدارگرا یا دمکراتیک و...
برای مثال در مورد ایران دو مشخصه ویژه وجود دارد. فرهنگ مشارکت سلبی مبتنی بر جامعه تودهای (Mass Society) در مقابل فرهنگ ایجابی مبتنی بر جامعه مدنی (Civil Society)و فرهنگ مشارکت جزر و مدی(حضور و انزوا).
اگرچه ماندگاری فرهنگ دیرپا است و بهسرعت دستخوش تغییر و تحول نمیشود؛ اما فرهنگ سیاسی همانند فرهنگ عمومی در اثر انقلابها، جنگها، بحرانهای اقتصادی و سیاسی، بهویژه متاثر از فرهنگ رهبران و نخبگان حاکمیت تغییر میکنند. بنابراین، نمیتوانیم به صرف «تمدنسازی» ایرانیان در دوره باستان، به سدهها و دورههای بعدی و نوستالژی به گذشته تسری بدهیم. در دهههای اخیر با توجه به گستره جهانیشدن به یاری رسانههای دیداری و شنیداری تغییر و تحولات فرهنگی نیز سرعت گرفته است.
نظریههاییکه نقش فرهنگ را عامل اولیه و اساسی توسعه به شمار میآورند، هر یک بهصورتی تحت تاثیر «ماکس وبر» هستند.
ماکس وبر، توسعه و تجدد را با عقلانیشدن پیوند میزند و در کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری»، تحول، تغییر و توسعه یافتگی کشورهای غربی را ناشی از تحول فکری و فرهنگی و تفسیر جدیدی میداند که از دین توسط کالوین و لوتر و امثالهم ارائه میشود.
مکتب نوسازی و کسانی چون پژوهشگران مکتب نوسازی یا مدرنیزاسیون در میان صاحبنظران غربی و عمدتا از دانشگاههای آمریکای شمالی به نظریهپردازی پرداختهاند. نظریهپردازان این مکتب، معتقدند توسعه، فرایند گذار از جوامع سنتی به جوامع مدرن است. کسانی همانند دانیل لرنر، ماریون لوی، نیل اسملسر، ساموئل آیزنشتات، گابریل آلموند و... توسعه را از منظر کشورهای توسعه یافته غربی مورد مطالعه قرار دادهاند. این مکتب علت اصلی توسعه نیافتگی کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه را با نگرشی درونگرا بر عوامل و موانع داخلی نظیر فرهنگ سنتی، فقدان انگیزه پیشرفت، سرمایهگذاری اندک، دولتهای استبدادی و ناکارآمد و... متمرکز کردهاند.
این دیدگاه با استفاده از دو نظریه تکاملگرایی و کارکردگرایی، چگونگی گذار کشورهای پیشرفته غربی از جامعه سنتی به جامعه مدرن را تبیین میکند و این فرایند را سرمشق و الگویی برای کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه میداند.
از نظر افرادی همچون پارسونز، انسان مدرن عامل توسعه است و انسان مدرن نقطه مقابل انسان سنتی است. این انسان مدرن فردی است فعال، برنامهریز، بلند پرواز، کارآمد، دارای اعتماد به نفس، برخوردار از انعطاف و... اما انسان سنتی موجودی است کهنهپرست، محافظهکار، بدبین به هر چیز نو، که فاقد روحیه بلند پروازی و ناتوان از برنامهریزی است.
دیوید مک کلند، معتقد است برخی از فرهنگها برای پرورش روحیه موفقیت جویی مساعدت بیشتری دارند. او میگوید پیش از آغاز مراحل توسعه در اروپا، موجی از ماجراهای موفقیتجویی در کتابهای کودکان گسترش یافت.
مطالب آلموند و وربا نیز در مورد فرهنگ و توسعه از شهرت بالایی برخوردار است.
تعریف نقد
نقد؛ یافتن و نشان دادن است تا اگر کسی خواست، راهش را بیابد و اگر نخواست عذری نداشته باشد. و در اصطلاح، وارسی و بررسی نوشتار، گفتار یا رفتاری برای شناسایی و شناساندن زیبایی و زشتی، بایستگی و نبایستگی، بودها و نبودها و درستی و نادرستی آنها است.
هدف اصلی یک منتقد از نقد همان هدفی است که یک پزشک در معاینه بیمار دنبال میکند.
با وجود اینکه انتقاد در ردیابی عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه با عیبجویی است، اما منش عیبجویی، انتقامجویی، حسادت و خودخواهی است، ولی خاستگاه انتقاد، نوعدوستی و عواطف انسانی و تعهد اخلاقی و انسانی است. همچنین هدفی که عیبجو از این کار خود تعقیب میکند، آزاردهی و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالی که غرض انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است.
گاهی بهجای بحث درباره محتوا و بنیان یک سخنرانی، به لغزش زبانی و بیانی آویزان میشوند تا رقیب را «ناتوان و بیعرضه» تصویرسازی کنند. در چنین تصویری از امر سیاسی، هر فرد در کنار یک جریان و یک شخصیت میایستد و دیگر شخصیتها بهمثابه دشمن فرض میشوند. عصبیتی که ابنخلدون درباره جامعه بدوی توضیح داده را در اینجا هم میتوان دید؛ چراکه شخصیت انتخاب شده بهمثابه رییس قبیله هرکاری کرد، خوب است و شخصیت سیاسی رقیب هر کاری کرد، بد است.
فرسایش هرچه بیشتر سرمایه اجتماعی یکی دیگر از آثار مهم این نوع از پرخاشگری است. جایی که هیچ طرف و شخصیت سیاسی در اذهان و افکار عمومی دارای دستاورد نیست و اتفاقا انواع تهمت و دروغ و شبهه پیرامون او و جریان سیاسیاش وجود دارد. در چنین وضعیتی، اعتماد اجتماعی اساسا امکان ظهور نخواهد داشت. همچنین عقلانیت نیز در ورطه تعصب و پرخاشگری سیاسی، تضعیف میشود. هیچ طرفی بهصورت معقول، به مسائل نمیپردازد و امر آسیبشناسی و راهحل را در اولویت قرار نمیدهد، بلکه پوستهای از فعالان سیاسی سطحی بهوجود میآید که به زعم خود حرف قطبیت و اول و آخر سیاسی خود را میزنند. یعنی سیاست خود را خود را به بازار فروش میگذارند تا منویات سیاسی همان را با ظاهر سیاسی، به مردم بدهد. بهویژه آنکه همه میدانیم در بین سازمانها و احزاب سیاسی، گرایشات و طیفهای مختلفی وجود دارد. گروهی که عموما به رفتارهای تهاجمی شناخته میشوند، اتفاقا توان نقد سیاسی مسئولانه را ندارند و تنها ادعاهای پوچ و بیمعنی را بدون هیچچونه اخساس مسئولیت اجتماعی و اخلاقی، به چپ و راستپرتاب میکنند. چراکه برایشان کیش شخصت منفعت شخصی و تشکیلاتی بالاتر از هر چیز دیگری است.
اما راه جایگزین چیست؟ اگر نقد سیاسی نکنیم، چه راهی برای نشان دادن اشتباهات خود و دیگران وجود خواهد داشت؟ راه جایگزین «نقد سیاسی» مبتنی بر واقعهای موجود و مسئولانه است. یعنی با نگاهی مبتنی بر منافع و غرور شخصی، نباشد و راهحلی معقول پیشنهاد کند. یا نظر مخالف را بدون هیچگونه مارکزنی و پرخاشگری رد کند. بیتردید حق همگان است که سیاستی را بپذیرد، منتقد باشد و یا رد کند. بنابراین، نقد سیاسی را نباید به حمله شخصی و اردادهگرایانه تنزل داد و جامعه را سرخورده کرد. نقد باید خلاق و رو به جلو و در عین حال اثبایت باشد نه ادعایی. همچنین در نقد باید به جوانب و اقدامات درست و صحیح طرف مقابل توجه کرد نه تنها به عیبجویی پرداخت. ضمن تحسین نکات مثبت، ایرادات آن را در صورت وجود، به نقد کشید. نقطه اصلی، عبور از نقد هویتی و صرفا اعلام موضع به سمت نقد علمی و عقلانی است. بهجای خطکشی مرسوم مبتنیبر انکار و عیبجویی و...، نقدی مبتنیبر چهارچوبهای مرسوم علمی و کارشناسی در دستور کار باشد. البته نقد در هر حوزه قواعد خودش را دارد. برای مثال، در حوزه فرهنگی، نقد فنی حتما دارای ابعادی از موضوع هویت و چهارچوبهای باوری و ارزشی خواهد بود. اما مهم است درک کنیم که منتقدان، اصل و هسته نقد خود را امر کارشناسی قرار میدهند. آیا درست است که از یک اشتباه سازمانی و رهبری آن، هیجانزده شده و آن را یک بهانه خوب برای تخریب و تضعیف دید؟ یا از یک اشتباه، طوری عصبانی شد که واقعیتها را زیر گرفت؟ دماسنج نقد سیاسی، همین اولویت امر منافع عمومی و توجه به عقلانیت مبتنیبر کارشناسی واقعی و دور از مصلحتگرایی است. به جای تقابل و نشستن بر روی سکوی قضاوت، باید رو به دریای پرتلاطم روزگار نشست و خطرات نوع هدایت او را با صدای بلند به او یادآوری کرد. در مقابل، همه وظیفه داریم از نقد سیاسی بهصورت واقعی و معوقل استفده کنیم ولو آن را به دلایل مختلف قبول نداشته باشد هرگز حق نداریم سیاهنمایی کنیم و از اب گلآود ماهی خود را بگیریم. نباید جامعه را مسموم کنیم. برای هر نقد سیاسی، همین مسیر رد کلیت و یا نقد کمبودها را با هدف اصلاح را درپ یش بگیریم. در اینجا مهم است اوضاع سیاسی حاکمیت بر جامعه ایران و جایگاه اپوزیسیون را همواره مدنظر داشته باشیم و مرزها را به هم نریزیم. در نتیجه شرورت دارد و به نفع همه آزادیخواهان و مبارزان راه آزادی و برابری است که روش سابق قطبیسازی سیاسی کاذب را کنار گذاشته و واقعا باتوجه به منافع جامعه و از این دریچه از منافع حزب و گرایش خود دفاع کنیم. آنچه نیاز همه طرفین گرایشات آزادیخواه و برابریطلب و کمونیست و حتی غیرکمونیست است که با صداقت براساس منافع سیاسی اجتماعی حرکت کنند و به جای نفی و رد غیراصولی و آلوده کرد فضا علیه همدیگر، به نزدیکیها و همکاریها هم توجه کنند. و الا آنچه در فردای انقلاب 1357 روی داد، بازهم تکرار میشود و در این میان ما هستیم و منابع بیشتری که هدر دادهایم.
کار حزب و سازمان سیاسی و فرد تحلیلگر و منتقد سیاسی، شناختن و شناساندن وجه پنهان یک پدیده سیاسی به مخاطبان است. بر این اساس، باید کوشید از ظواهر موضوعات گذشت و به عمق مسائل پیچیده توجه کرد. برای این منظور لازم است با روشهای ساده و سالمی که آموخته است یا میآموزد، مسائل پیچیده را برای مخاطبان خود ساده و جذابتر و گیراتر کند. در واقع اصلیترین کار یک تشکیلات سیاسی و فعالین و تحلیلگران سیاسی-اجتماعی، ساده کردن مسائل پیچیده است، اما اگر کسی مسائل ساده را پیچیده کرد و یا آب را گل کرد، در واقع حیلهگر یا توجیهگر است و فعال سیاسی و منتقد و تحلیلگر نیست. برای آموختن این که چگونه مسائل و اخبار و پدیدههای سیاسی را تحلیل و یا بحث و نقد قرار دهیم، لازم است قبل از هر اقدامی اصول و آفتهایی که در راه خود با آنها دسته و پنجه نرم میکنند را بشناسیم.
چرا باید یک رویداد سیاسی را به یک جدل سیاسی همراه با خشونت زبانی تبدیل کنیم؟
1. از آسیبها و آفتهای بزرگ جوامع انسانی، زودباوری و پذیرش شایعات و ادعاهای عوامفریبانه است. بهطور معمول، تحلیل و نقد سیاسی واقعبینانه به ما کمک میکند سادهاندیش و خوشباور نباشیم و در برابر تحولات روز جامعه واکنش مناسبی داشته باشیم و کمتر تحت تاثیر القائات رسانههای گروهی و یا افراد و جریانهای غیرمسئول قرار گیریم. بهعبارت دقیقتر با بصیرت و آگاهی بیشتری درباره تحولات روز اطرافمان و ایران و جهان پیدا کنیم.
۲. کمک به اتخاذ تصمیم لازم درباره انتخاب رفتار مناسب؛ در زندگی بسیاری از ما، لحظاتی پیش میآید و اتفاقاتی دور و برمان روی میدهد که باید درباره تحولات نابهنگام و پیشبینی نشده تصمیمگیری فوری و در عین حال منطقی و تاکثرگذار داشته باشیم. در این موارد کسانی که با قواعد و اصول تحلیل نقد و بررسی آشنا هستند، معمولا در مقایسه با دیگران بهتر، سریعتر و دقیقتر منطقیتر به جمعبندی میرسند و صحیحتر و عاقلانهتر تصمیم میگیرند.
۳. مسائل را دقیقتر و عینیتر بررسی کنیم.
از آنجاکه نقد و بررسی تحلیل به انسان کمک میکند از ظواهر قضایا عبور و به عمق تحولات گذر کند، این ویژگی موجب میشود تا بهتر بتوانیم مسائل احتمالی، حتی پشت پرده سیاست را گمانهزنی کنیم.
۴. کشف و تصحیح خطاها و اشتباههای خود و دیگران در تحلیل تحولات سیاسی.
به این ترتیب، بیان برچسبها و اتهامهای بیاساس و ترویج تفکرات و تحلیلهای بیپایه و اساس در جوامع صنعتی امروز جهان، یکی از عادات مرسومی است که داشتن تحلیل صحیح درباره مسائل روز، به کشف اینگونه خطاها و تصحیح باورهای غلط رایج کمک میکند.
اصول تحلیل و نقد سیاسی صحیح رویدادها چیست؟
همانطور که در سراسر تاریخ بسیاری از متفکران سیاسی و اجتماعی و فلسفی توضیح دادهاند، تحلیل سیاسی با روش های متعددی انجام می شود، اما رعایت مواردی که لازم به توضیح و موضعگیری است، به همه کمک میکند کمتر در معرض خطاهای احتمالی قرار گیرند و راحتتر بتوانند مسائل پیچیده را برای خود و دیگران به زبان ساده توضیح دهند.
سناریوپردازی بهمعنای تدوین محورها و راهکارهای تحلیلی در جهت جذب و هدایت مخاطب به منظور مقابله با سناریوهای تبلیغاتی رقبا و نیز افزایش میزان تاثیرگذاری تحلیلی بر مخاطبان اصلی است، اما در سناریوسازی تحلیلگر برای مقابله با آفات جریانسازی خبری، بهجای آنکه سناریوخوان نقشه کار دیگران باشد، تلاش میکند از طریق پردازش سناریوی جدید خود، سناریوی جدیدی برای مقابله با سناریوهای دشمنان طراحی کند. بههمین منظور، به تخصص آیندهپژوهی و آیندهنگری نیاز مبرم دارد، زیرا بهطور کلی هدف سناریوسازی ایجاد چشم اندازی از آیندهها و نیز مسیرهای رسیدن به آنهاست. هدف این چشماندازها برجسته ساختن روندهای اصلی و نقاط عطف خبری تحلیلی و شناخت محیط رقابتی خبری و رسانهای است. منظور از نقاط عطف، زمانهایی است که یک تحول عمده را شاهد هستیم که تحولات آینده را تحت تاثیر قرار میدهد.
براین اساس در سناریوسازی هنجاری، ارزشها برای ما اولویت دارند و بر اساس این ارزشها و منافعی که جامعه و خود داریم سناریویی را طراحی میکنیم که در نهایت به رسیدن به اهداف ما کمک میکند. یکی از اهداف ما میتواند خنثیسازی سناریوهای سیاه رقبا بدخواهان و پرخاشگران باشد.
به منظور مقابله با آفتهای وقایع سیاسی، یکی از راههای موثر، ایجاد اعتماد به نفس در فعالین است که زمینه مناسبی را برای آنها فراهم میسازد تا خود را در موقعیتی قرار بدهد که با افراد عادی جامعه متفاوت باشد. یعنی باید بداند او مسئول است و مانند شهروندان عادی به محیط خود بیتوجه نباشد. شرط درک مفاهیم پیچیده ایجاد اعتمادبه نفس برای حل مسائلی است که دیگران از حل آنها عاجزند.
منتقد و فعال سیاسی، باید بهطور دائم اطلاعات خود را در زمینههای مختلف به روز کند و از بایگانی شخصی برخوردار باشد که اکثر موضوعهای مورد نیازش را در آنجا نگهداری کند. برای این منظور، او باید دائم اطلاعات منسوخ شده را از ذهن و بایگانی پاک و بهجای آن اطلاعات دقیقتر و جدیدتر و صحیحتر را جایگزین کند. مقابله با انبوه اطلاعات گمراهکننده و نفیگرایانه فعال سیاسی و یا یک تشکیلات سیاسی را در برابر آیابها و آفات تحلیلی بیمه میکند. تلاش برای کاستن از میزان سهام در اطلاعات واقعی موجود و تفکیک آن از اطلاعات غیرواقعی ساخته شده به وسیله رسانههای و انسانهای غیرمسئول و رقیب، ایجاد شفافیت در اطلاعات و بحثها و خبرها باشد.
آن بخش از فعالین سیاسی و تشکلها، معمولا در مواردی که اطلاعات دقیقی ندارند، به خصوص زمانی که در مورد چیزی اطمینان ندارند و برای ابراز نظر واضح و مشخص، نمیتوانند سند و دلیل ارائه کنند، برای حفظ آبرو و اعتبار خود، راه سکوت را برمیگزینند.
بریخ افراد و جریانات در موضعگییر و تحلیلهای سیاسی مواردی پیش میگیرند میکوشند هنگام صحبت کردن و نوشتن در مورد اعمال نادرست خود با رسانه ویا ابزار دیگریکه به آن وابسته است، اعمال منفی آنها را به مخاطبان مثبت جلوه دهد. او با به کاربردن مفاهیم مثبت غیرواقعی، خود را توجیه میکند تا به اصطلاح آدرس غلط به جامعه و مخاطبین خود بدهد.
آن بخش از فعالین و جرانات سیاسی برای آنکه در تجزیه و تحلیل خود مجبور به موضعگیری صریح و اصولی نشوند، از تکنیک ایجاد سئوال شبههانگیز یا سئوالی که هر پاسخی به آن داده شود به مقصد خود رسیده است، استفاده میکنند. این تکنیک اگرچه در همه موارد پاسخ لازم را نمیدهد، در اغلب موارد روی مخاطبان تاثیر منفی خود را خواهد گذاشت.
تکنیکی با برجستهکردن دیدگاه خودی از پدیدهای که میخواهیم آن را منفی نشان دهیم و با بزرگ کردن ویژگیهای منفی، از پدیدهای که میخواهیم منفی جلوه داده شود، میکوشیم مخاطب را گمراه سازیم تا منافع حقیر خو درا حفظ کنیم.
اغراق درباره موفقیتهای خود و کوچک نشاندادن مشکلات دیگران یا برعکس آن، اغراق در بیان خرابیها و یکی کردن موفقیتها، تکنیک بسیار گمراه کنندهای به ویژه در رسانههای گروهی است که مورد استفاده متقلبان قرار میگیرد و بهطور سادیستی از ویرانگری و پرخاشگری خود لذت میبرد. برای مثال، در مواردی موفقیتهای دیگران را در عرصههای مختلف نادیده میگیرند و با بیان اغراقآمیز و غیرواقعی از مشکلات و وقایع موجود، عملا سعی در ناامیدکردن مردم به اصلاح امور دارند. در مواردی هم برعکس، چنان در بیان موفقیتهای خود اغراق میکنند و مشکلات و محدودیتهای موجود خود را نادیده میگیرند که مخاطبان اعتماد خود را به آن جریان و فرد از دست میدهند.
گاهی عامدانه با اشاره ضمنی به نکات منفی طرف مقابل میکوشند به عواقب سوئی که ممکن است در نتیجه یک رویداد به بار آید، توجهات را جلب کنند. در مواردی هم پیش میآید برای گمراه کردن مخاطب دو پدیدهای را که هیچ سنخیتی با هم ندارند، در کنار هم مقایسه میکنند تا نتایج موردنظر خود را به مخاطب القا کنند، مانند مقایسه فعالیتهای حقوق بشری با فعالیتهای سیاسی خود که از اساس از لحاظ ماهیتهای خود با هم متفاوتاند، اما با چنین و تحلیل و مقایسهای میخواهند چنین القا کنند که همه نهادهای فعال رد عرصه حقوق بشری، همگی راستند و به گرایشات راست خدمت میکنند. یا شرکت در یک کنفانس نستبتا گرایشات متفاوت، همه را با یک چوب بزنند و تر و خشک را باهم بسوزانند تا حقایت موضع سیاسی خود را اثبات نمایند.
مغلطه نقص اصول و قوانین مجادله و نقد سیاسی است. به کاربردن خبری و بحثی بیربط با موضوع اصلی، لباس تمثیلی نادرست و بازی با احساسات مخاطب از روشهای مغلطه است. در بحثهایی که درباره چیزی پیش میآید شما حق دارید آن را رد یا نقد کنید، اما هیچکس حق ندارد شخصیت انسانی فعالین و چهرههای معروف سیاسی و حتی غیرسیاسی را با توهین و تحقیر زیر سئوال ببرند. چرا که اظهارنظری کرده باشند و از قافله رقابی خیالی خود عقب نمانند. یا بارها پیش آمده است که برخی فعالین سیاسی و جریانهای سیاسی برای اثبات چیزی موهوم و تحمیل نظریه خود، به دروغ و تمهت و توهین و برچسبزنی واهی متوسل میشوند. یکی از راههای موثر برای مقابله با مغلطه، بیان حقیقت و بحث اثباتی است نه جوابگویی شتابهزده به همان زبان پرخاشگری. بهطور قطع اگر اذهان عمومی با قواعد و قوانین تحلیل درستی وقایع و خبر به درستی آشنا شوند و بتوانند از اصول و روشهای شناخته شده در زمینه تحلیل سیاسی به منظور شناخت عمیق جریانهای سیاسی موجود در تحولات خبری بهره بگیرند، در آن صورت میتوان تا حد زیادی نقشههای مغلطهکاران را خنثی کرد.
نتیجه گیری
روش تجریه و تحلیل سیاسی و نقد سیاسی در واقع شیوه درک مفاهیم پیچیده سیاسی را به ما میآموزد. با آموختن این روش میتوان پدیدههای سیاسی را که در اذهان عمومی به راحتی درک نمیشوند، از طرق شیوههای ویژه برای اکثر مردم قابل فهم کرد. آموختن روش تحلیل سیاسی به ما کمک میکند تا بتوانیم از سطوح تحولات بگذریم و به عمق آنها برسیم. پدیدههای سیاسی و تحولات پیچیده مربوط به آنها را درک کنیم و به دیگران کمک کنیم که گمراه نشوند. هر جریان و تحلیلگر جدی و واقعبین سیاسی و در عین حا مسئول، در فعالیتهای تحلیلی خود ممکن است با آسیبهایی روبهرو شود که تعمق درباره آنها ضروری است. نباید از بیاطلاعی و ناآگاهی و توجیه شکست خود به روشهای ناصحیح و غیراصولی و پرخاشگری سیاسی روی بیاوریم چرا که دود چنین نگرشی به چشم جامعه میرود و بیش از همه، دشمنان آزادی و برابر و در راس همه مرتجعین و جمهوری اسلامی را خرسند میسازد.
سیاست، بهویژه مبارزه طبقاتی در راه آزادی و برابری و لغو هرگونه تبعیض و ستم ملی، جنسیتی و طبقاتی، علمی است که به ما میآموزد از امکانات موجود خود چگونه در مسیر اهداف سیاسی-اجتماعی خود استفاده کنیم. در عین حال، اگر سطحینگر و بیمسئولیت باشیم سیاست به ما راههای منفی نیز میآموزد که از قدرت و امکانات خود برعلیه دیگران و رقبا سود جوییم. در حالی که تجربه تاریخی پیشگامان و پیکارگران راه مبارزه و آزادی و انسانیت به ما یاد دادهاند که ما چگونه با قدرت حاکم در بیافتیم و نگذاریم حقوق خود و حقوق مردم پایمال شود. اینکه در جهان امروز، احزاب و سایر نهاهای مدنی و فعالین سیاسی و اجتماعی ما، چهقدر این قوانین را اجرا میکنند و یا اجرا نمیکنند یکی دیگر از مباحث مهم علم سیاست و جامعهشناسی است. بنابراین، بهتر است زود قضاوت نکنیم و در تحلیل و تعریف و یا نقد روشهای سیاسی خود، باید قدری بیشتر تعمق کنیم، واقعبین و مسئولانه عمل کنیم و بین آنچه که در تئوریها مطرح میشود با آنچه که در پراتیک چه موانعی پیش میآید اگاهانه عمل کنیم. چرا که از فضای زهرآگین و آلوده سیاسی و عملکرد غیرمسئولانه سودی حاصل جامعه نمیشود و نه تنها دردی از دردها و رنجهای جامعه نمیکاهد بلکه نمک هم به زخمهای آنها میپاشد.
علم سیاست با بشر و طبیت سروکار دایمی دارد بنابراین، اگر مسئولانه عمل نشود همه جانفشانیهای سیاسی-اجتماعی بر باد میرود و ساید هم ویرانگریهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فرهنگی غیرقابل جبران بهوجود آورد. مثال برجسته این ماجرا، زندگی فلاکتبار مردم ایران در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران است.
به این ترتیب، سیاستهای خودبزرگبینی، خودخواهی، کیش شخصیت و تفرقهاندازی بسیار مخرب است. در حالی که بحثها و نقدهای سیاسی سازنده با فرهنگ بالا و انسانی راهگشا و سازنده است. انگزدن توهنیکردن و پرخاشگری، نه تنها هیچ مشکلی را حل نمیکند بلکه اساس مشکلساز است. نقد سیاسی و قضاوت دربار دیگران و حتی مخالفان، اصولا باید همراه با احترام و استدلال باشد نه عقدهگشایی و سنگپرانی. با اینگونه برچسبزدن، توهینکردن تحت لوای سیاست، نه تنها کسی جذب نمیکند و چه بسا رغبت سیاسی در بین افراد را از بین ببرد و به خودبیگانگی و انزوا و انفراد دامن بزند.
اگر تحلیل و نقد جامع و مانع و با حرمتگزاری انسانی همراه نباشد به رفاقت و همبستگی و همکاری انسانی را خدشهدار میکند و به پیشرفت سیاسی و جامعه لطمه میزند!
جمعه نهم آبان 1404-سی و یکم 2025