۱۴۰۴-۰۸-۲۲
امیر پیام

غزه و سرمایه، بربریت یا سوسیالیسم

یادداشت های جنبش کارگری:هم اکنون بیش از دو سال است که نسل کشی و پاکسازی قومی در نوار غزه جریان دارد. جنایت هفت اکتبر حماس علیه مردم اسرائیل دستاویزی شد تا ارتجاع حاکم بر اسرائیل برای تکمیل پروژه ناتمام خود در طول هشتاد سال گذشته به حرکت درآید. پروژه ای که چیزی نبود و نیست جز حذف کامل مردم فلسطین از کل سرزمین های اشغالی از طریق حذف فیزیکی شان، یا بیرون راندن آنان از سرزمین شان، و یا نهایتا با تبدیل این مردم به قشری کاملا زیردست و مادون و تحت ستم در نظام آپارتاید حاکم بر اسرائیل. از اینرو جنگ غزه به «راه حل نهایی» (Final Solution) اسرائیل علیه مردم فلسطین بدل شد. تاریخ اینبار تراژدی گذشته خود را بصورت اندوه بزرگ‌ انسانی تکرار نمود. بازماندگان ستمدیده «راه حل نهایی» آلمان نازی علیه مردم یهود اینبار خود «راه حل نهایی» عیله مردم فلسطین را به جریان انداختند. این همسانی نه در تفاوت اشکال و ابعاد سبعیت این دو تراژدی، که در ماهیت مشترک آنها که همانا انسان زدایی از انسان و حذف کامل دیگری است آشکار گشت. غزه یادآور هولوکاست شد، اگر چه رویای جهانی پس از هولوکاست «دگر بار هرگز» (Never Again) بود.
 

نسل کشی فلسطینیان توسط اسرائیل در غزه از دو طریق درهم تنیده آغاز شد و پیش رفت. از یکسو با بمبارانهای بی امان و بدون مانع و نامحدود انسانها و خانه ها و خیابانها و مزارع و اماکن عمومی و مدارس و بیمارستانها و زیر ساخت های آب و برق و فاضلاب و هر آنچه که نشانی از انسان فلسطینی و امکانات زیست آن داشت انجام شد. از سوی دیگر با تزریق دایمی، و به معنای دقیق کلمه، «زجرکشی» از طریق تحمیل سیستماتیک قحطی و گرسنگی و بی آبی و بی برقی و بی درمانی و بی بهداشتی و بی سرپناهی و آوارگی و وحشت روزمره به همان مردم صورت گرفت. اگر روان آدمی از توان مقایسه جزئیات آنچه در غزه گذشته با آنچه در هولوکاست گذشت برخوردار باشد تشابهات کم نخواهند بود. نوار غزه به اردوگاهی در محاصره و اشغال ارتش اسرائیل برای درهم کوبیدن و سلاخی انسانها بدل گشت. در تمام لحظات دو سال گذشته، تا مقطع آتش بس شکننده اخیر، هر فلسطینی در غزه برای از دست دادن جان خود هر آن آماده بود و در چشم بهم زدنی مردم عزیزانشان را از دست می دادند و همچنان می دهند. روزانه مادران و پدران به سوگ فرزندان خود می نشستند، و فرزندان شاهد جان باختن والدین خود بودند. در غزه هیچ فلسطینی ای نه در امان بود و نه راه گریز داشت. بی ارزش نمودن انسان فلسطینی در غزه نماد بی ارزشی انسان در نظام موجود شد.
 

منابع رسمی در غزه تعداد مصدومین را 169 هزار نفر و کشته شدگان را 67 هزار نفر اعلام داشتند. مجموع این تعداد با رقم اعتراف شده توسط هرزی هالوی فرمانده پیشین «نیروهای دفاع اسرائیل» (IDF) همخوانی دارد. او که از ژانویه سال 2023 تا مارچ 2025، یعنی تقریبا در تمام طول جنگ غزه، فرمانده IDF بود این تعداد را «بیش از 200 هزار نفر و معادل 10 درصد جمعیت 2.2 میلیون نفری غزه» اعلام داشت(1). از تعداد 67 هزار نفر کشته شده حداقل 20000 نفر کودکان هستند و بیش از 2500 نفر تنها در صف دریافت کمک غذایی از مراکز تحت کنترل ارتش اسرائیل و با شلیک مستقیم از پا درآمدند. همچنین بطرز بی سابقه ای از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون حداقل 300 خبرنگار توسط IDF به قتل رسیده اند(2). با برآورد نشریه معتبر علمی لنست در انگلستان با توجه به اینکه مفقود شدگان در زیر آوارها و نیز آسیب دیدگان روانی ناشی از مصائب جنگ که جان باخته اند در این آمارها به حساب نیامده اند بی تردید تعداد کشته شدگان این جنگ بسیار بیشتر از 67 هزار نفر خواهد بود.

 

نسل کشی در غزه سیمای بربریت حاکم بر جهان معاصر را ترسیم می کند. حضور شوم این بربریت را می توان در همه جا دید. جنگ ها و درگیری های خشونت بار کوچک و بزرگ، متقارن و نامتقارن، بین کشورهای متخاصم، و بین جناحها و گروهبندی های متخاصم درون کشورها، و بین کارتل های مواد مخدر و قاچاق انسان، در قالب درگیری های قومی و ملی و محلی و سیاسی و مذهبی و ژئوپلیتیک و برای منافع ملی و منافع گروهی و تصاحب قدرت و بر سر منابع طبیعی، فی الحال در 50 نقطه دنیا جریان دارد. زندگی میلیونها انسان بی امکان و بی دفاع در عراق و افغانستان و لیبی و سوریه و یمن و سودان و مالی و اتیوپی و سومالی و کنگو و شرق اوکراین و برمه و هائیتی ویران گشته و تباهی در این مناطق نام زندگی به خود گرفته است. در دهه های اخیر نسل کشی انسانها در ابعاد متفاوت، از بوسنی و سومالی و رواندا و کنگو تا دارفور سودان و یزیدی های عراق و روهینگیا در برمه و اکنون غزه در فلسطین اشغالی، پیوسته رخ داده است. به اینها نیز باید این مصائب جهانی را افزود: مرگ سالانه نزدیک به 3 میلیون کارگر در اثر سوانخ و بیماریهای محیط کار، قتل سالانه حدود نیم میلیون انسان توسط انسانهای دیگر (homicide) ، قتل سالانه بیش از 50 هزار زن توسط نزدیکان در روابط شخصی و خانوادگی، بحرانهای اقتصادی دایمی و شیب نزولی استانداردهای زندگی در کشورهای به اصطلاح توسعه یافته و در حال توسعه، گسترش فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی برای بخش مهمی از انسان های کره زمین، تخریب و ویرانی سازی محیط زیست و آلودگی های آب و خاک و هوا، افزایش تهدید بیماری های اپیدمی و پندمی، آلودگی های مواد غذایی و شیوع تغذیه های ناسالم، رواج ابتذال و خشونت در فرهنگ اجتماعی و سیاسی، باز پس گیری حقوق مترقی و اجتماعی کسب شده در نیمه دوم قرن بیستم، رشد جریانات راست افراطی و فاشیستی و مذهبی و ناسیونالیستی، و بسیاری از مصائب دیگر، همه و همه گویای برآمد جهانی این بربریت است.
 

در ورای همه اینها اما، غزه مانیفست بربریت نظام سرمایه داری در قرن حاضر است. در آنجا جان و زندگی بیش از دو میلیون نفر انسان بصورت برنامه ریزی شده و سیستماتیک و بدون هیچگونه پرده پوشی و توام با تبلیغات فاشیستی و انسان ستیزانه و با حداکثر قساوت و رذالت و دنائت و با هدف نابود سازی قطعی توسط «تنها دمکراسی خاورمیانه» مورد تهاجم قرار گرفت. به بناهای تاریخی و هر اثر فرهنگی که نشانی از تاریخ و زندگی فلسطینی داشت حمله شد(3). باغ ها و مزارع که خودکفایی غزه برای محصولات کشاورزی را تامین می کرد ویران گشت. از 40% زمین های غزه که به کشاورزی تعلق داشت تنها 1.5% باقی مانده است(4). طبق یک برآورد قدرت تخریبی کل مواد منفجره (شامل بمب ها و موشکها و گلوله های خمپاره و تانک و غیره) که توسط ارتش اسرائیل بر غزه فرو ریخته شد معادل 6 برابر قدرت انفجاری بمباران هیروشیما می باشد(5). معنای این درجه از تخریب چیزی جز بمب باران چند باره مناطق فی الحال بمب باران شده نیست. توضیح این ویران کنندگی چند باره نزد بتسالل اسموتریچ، وزیر دارایی دولت اسرائیل، است. او در کنفرانسی مربوط به معاملات املاک اعلام داشت مرحله درهم کوبیدن (demolition) و انهدام غزه انجام شده و غزه همچون یک ثروت باد آورده و منبع درآمد بزرگ (real estate bonanza) برای ورود به بازار معاملات ملکی آماده است (6). او تاکید می کند که این در ادامه خواست دونالد ترامپ برای ایجاد ساحل توریستی و لاکچری در خاورمیانه (Riviera of the Middle East)

است(7). آری غزه شش بار بیش از هیروشیما درهم کوبیده شد تا مرحله « demolition » انجام شده و کار آوار برداری و آماده سازی زمین برای عرضه به بازار تسهیل شود.

 

با فاجعه عظیم انسانی در غزه به نظر می آید که شاهد عادی سازی چنین فجایعی هستیم و بربریت دوران نیز در همین نهفته است. واضح است که انجام این نسل کشی بدون حمایت بی قید و شرط امریکا و بخش مهمی از کشورهای اروپایی (به استثنای اسپانیا و ایرلند) از اسرائیل به سختی قابل تصور بود. کشورهای دیگر جهان نیز (به استثنای موارد معدودی مانند آفریقای جنوبی و کلمبیا و برزیل و کوبا) عموما با «محکوم می کنیم» های بی تاثیر ناظر فاجعه بودند. علی رغم اعتراضات چشمگیر مردمی علیه اسرائیل اما بخش بزرگتر افکار عمومی جهان جنایت عظیم را روزانه مشاهده کرد و خاموش ماند. در خود اسرائیل اگر چه بخش کوچکی از مردم اعتراض کردند و با مردم غزه همدلی نشان دادند اما بخش بزرگتر افکار عمومی آنجا نیز یا نسبت به کشتار در غزه بی تفاوت بود و یا ابراز خرسندی اش برای فلاکت در غزه را پنهان نکرد.
 

چرا چنین است؟ علت این وضعیت چیست؟ عاملین و ریشه های آن را کجا باید جست؟ چرا جهانی که وعده "دمکراسی و حقوق بشر" می داد به نسل کشی مشغول است و افق تباهی را در برابر انسان ترسیم می کند؟ چرا امریکا و اکثر کشورهای اروپایی، نه فقط با حمایت سیاسی و مالی و نظامی که بویژه با سرکوب و ممنوعیت اعتراضات حمایتی از فلسطین و ضد نسل کشی در کشورهای خود صریح و مستقیم به حمایت از اسرائیل و جنایاتش در غزه برخاستند؟ چرا آنها دمکراسی در کشور خود را برای نسل کشی در غزه ذبح کردند؟ تکلیف فاشیسم ترامپیستی روشن است، اما چرا دمکراتهای امریکا و سوسیال دمکراتهای اروپا و کل لیبرالیسم غربی از این نسل کشی حمایت کرد و آنرا تسهیل نمود؟ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر چگونه دستان خون آلود لیبرالیسم غربی در غزه را توضیح می دهند؟ در خود اسرائیل آیا غیر از این است که همه جناحهای سیاسی، از فاشیست های مذهبی و سکولار تا دمکرات و لیبرال و سوسیال دمکرات، برای انجام این نسل کشی همصدا و متحد بودند؟ در اینصورت آیا نباید نسل کشی فلسطینیان در غزه را به بعنوان حاصل همصدایی و همدستی و اتحاد کل جریانات سیاسی نظام سرمایه داری، از فاشیسم و راست افراطی تا دمکرات و لیبرال و سوسیال دمکرات، درک کرد و این طیف گسترده را مسئول این جنایت بزرگ دانست و به همین معنا در تاریخ ثبت نمود؟ حال آیا واضح نیست که نسل کشی در غزه و بربریت جاری در جهان اساسا حاصل ولع پایان ناپذیر کسب و انباشت سود و پول و ثروت و قدرت در نظام سرمایه داری و نتیجه اجتناب ناپذیر سلطه و تداوم پر تناقض این نظام بر سر بشریت است؟
 

معمولا برای علت و عامل بروز جنگ ها و درگیری های نظامی ابتدا سران و رهبران طرفین درگیری به عنوان جنگ افروزان مورد توجه قرار می گیرند‌. سپس نیز بر سیاست های طرفین که به جنگ و درگیری منجر شد تاکید می شود. هر دو این رویکردها حامل حقیقت اند و در مورد جنگ اسرائیل در غزه نیز باید علیه سیاست های کولونیالیستی و توسعه طلبانه و اشغال گرانه و تجاوزکارانه و ستمگرانه نه فقط اسرائیل که همچنین امریکا و انگلستان و فرانسه و آلمان بویژه تاکید نمود و خواستار محاکمه ناتانیاهو و وزرای کابینه و سران و فرماندهان ارتش اسرائیل و جو بایدن و کامیلا هریس و آنتونی بلینکن و ترامپ و جی دی ونس و مارکو روبیو و استارمر و مکرون و شولز و مرتس به عنوان حامیان و تسهیل کنندگان نسل کشی در غزه شد(8).

 

اما در همین حال باید بخاطر داشت که این سران کشور ها و دولت ها با سیاست هایشان کارگزار و خدمتگذار نظام سرمایه داری و تامین کننده منافع طبقه سرمایه دار حاکم هستند. پس پرسیدنی است که این منافع چه هستند؟ پاسخ به سادگی روشن است: هر آنچه که ثروت و قدرت این بخش از طبقه سرمایه دار را تقویت کند و گسترش دهد تامین کننده منافع آنان در نسل کشی مردم فلسطین در غزه است. هم اکنون سرمایه داران بزرگ بازار املاک و شخص ترامپ و داماد و دوستانش به همان ثروت بادآورده (real estate bonanza) در غزه، که وزیر دارایی اسرائیل برایش کنفرانس گذاشت، چشم دوخته اند. شرکت های راه و ساختمان و مقاطعه کاران بزرگ برای بدست آوردن قراردادهای ساختن (Middle East Riviera) در غزه آماده می شوند. هزاران سهام دار شرکت های (Military Industrial Complex) صنایع نظامی از افزایش ثروت شان در جریان نسل کشی در غزه محظوظ می شوند و از آن استقبال می کنند(9). طبقه سرمایه دار حاکم در اسرائیل با اشغال غزه و درهم کوبیدن آن نیز زمین تصاحب می کند و جغرافیای اقتدار خود و متعاقبا ثروت اش را گسترش می دهد و حامیانش را بهرمند می سازد.

 

منفعت دیگر نسل کشی در غزه برای سرمایه داری امریکا و اروپا بویژه حذف حضور فعال ارتجاع اسلامی میلیتانت در سیاست منطقه بود. این ارتجاع را امریکا و اروپا، برای انحراف انقلاب رهایی بخش 57 ایران و در راستای اجرای «استراتژی کمربند سبز» برژینسکی علیه شوروی سابق و نیز ایجاد نیرویی ضد کمونیست برای درهم شکستن تلاش های ترقی خواهانه و آزادیخواهانه مردم تحت ستم‌ منطقه، از گورستان تاریخ بیرون کشیدند و توانمند ساختند و در قدرت نشاندند. طولی نکشید که ارتجاع اسلامی اکنون دیگر جانی تازه یافته و مقتدر گشته با وقوف به نقش پر اهمیتی که در سرکوب نیروهای چپ گرا و ترقی خواه و آزادیخواه برای سرمایه داری غرب داشت خواستار وزن و شان و جایگاه بهتر و سهم مستقل و بیشتری در مناسبات قدرت در منطقه و جهان شد. از اینرو و با چنین ادعایی ارتجاع اسلامی دیگر شریکی قابل اعتماد نبود و به نیرویی سرکش و پر هزینه و مزاحم بدل گشت و امریکا و اروپا بدنبال مهار و تضعیف و در صورت نیاز حذف آن بودند. جنگ غزه و ضربات پی در پی اسرائیل به کل جریان "محور مقاومت"، ارتجاع اسلامی میلیتانت را از مرکز سیاست خاورمیانه به بیرون پرتاب کرد و در معرض نابودی کامل قرار داد. این همان چیزی بود که در دوران کنونی امریکا و اروپا می خواستند و با حمایت از و همراهی با نسل کشی اسرائیل در غزه به آن دست یافتند. اینجا نیز بربریت کنونی نظام سرمایه داری در این حقیقت است که آنگاه که منافع اش ایجاب کرد برای سرکوب چپ و ترقی خواهی و آزادی خواهی، ارتجاع اسلامی را به میدان آورد و غسل تعمید داد و حضور و سلطه خونین آنرا نزدیک به نیم‌ قرن به زندگی‌مردم‌ تحت ستم منطقه تحمیل نمود. اکنون نیز که منافع اش ایجاب می کند و فعلا بدان نیاز ندارد به بواسطه و به قیمت نسل کشی در غزه آنرا کنار گذاشت.

 

همچنین نسل کشی در غزه حضور فاشیسم کلونیالیستی در خاورمیانه توسط امریکا و اسرائیل و حامیان غربی شان را تسهیل نمود. نه فقط «پیمان ابراهیم» که طرح بیست ماده ای "صلح ترامپ" نقشه راه این کلونیالیسم است. طرحی که از قضا قرار است توسط مدیریت اجرایی تونی بلر، از معماران اشغال و ویرانی و تباهی عراق، عملی شود. هر چند این طرح ناپایدار است با این وجود از امکان توقف کشتار بیشتر مردم در غزه برخوردار است و مستقل از هر تحلیلی می توان امیدوار بود که اجرای آن از رنج بی کران مردم اسیر در غزه بکاهد. اما قابل توجه است، و این بسیار مهم است، که این طرح دقیقا پس از دست یابی اسرائیل به اهداف اش که در اصل همانا کشتار وسیع و نسل کشی در غزه و ویرانی گسترده و غیر قابل زیست نمودن آن بود مطرح شده است. اکنون در غزه غیر از جمعیت از مرگ گریخته چیزی باقی نمانده است که با آن صلح شود. صلح با چه؟ صلح با افق بی انتهای ویرانی و تباهی در غزه؟ صلح با سرزمین سوخته؟ صلح با هزاران انسان جان باخته در زیر آوار؟ صلح با 3 تا 4 هزار کودک دست یا پا از دست داده؟ صلح با چند صد هزار انسان داغدار و آسیب دیده از تروما و بی امید و بی افق و سرگردان در میان ویرانه ها؟ یا "طرح صلح" برای آتش بس و آوار برداری و آماده سازی زمین ها برای عرضه به بازار املاک؟ یا «طرح صلح» برای حرکت بسمت ایجاد «Middle East Riviera» ؟
 

امریکا و اروپا طی دو سال گذشته همیشه و خیلی زودتر از اینها می توانستند مانع این کشتار و ویرانی روز افزون شوند. آنها بسهولت می توانستند جلوی این نسل کشی بگیرند. اما عامدانه و آشکار و پنهان همراهی کردند و حمایت کردند تا اسرائیل این مرحله از کار خود را به سرانجام رساند. «طرح صلح ترامپ» طرح اعلام پایان زندگی مستقل فلسطینی در غزه و طرح گسترش سلطه نظام آپارتاید اسرائیلی از کرانه باختری و اورشلیم شرقی به غزه و تثبیت آن در آنجاست. کلونیالیسم فاشیستی این طرح در اینست که سرزمین مردمانی از طریق نسل کشی تصاحب شده و نظام آپارتاید در آن مستقر می شود.
 

به نظر می آید که وضعیت کنونی دنیای معاصر را تنها می توان با این گفته درخشان و مشهور روزا لوکزامبورگ که بشریت در نظام سرمایه داری برسر "دوراهی بربریت یا سوسیالیسم" قرار دارد درک نمود. یعنی یا نظام سرمایه داری می تواند بدون محدودیت و مانع به مسیر مطلوب خود ادامه دهد که ضرورتا به بربریت همه جانبه و نابودی تمدن انسانی منجر خواهد شد، و یا بشریت و طبقه کارگر با درک این واقعیت به مقابله با آن برخاسته و با نفی نظام سرمایه داری بسمت نظام سوسیالیستی به مثابه ظرف حضور آزادانه و مشارکت و خود مدیریتی همگانی در جهت ساختن مناسباتی انسانی و محیط زیست سالم برای شکوفایی همه جانبه انسان توسط خود انسانها حرکت می کند.

 

از اینرو پرسیدنی است که آیا جهان کنونی در وضعیت بربریت قرار دارد؟ برای پاسخ لازم است ابتدا به اوضاع سیاسی و تاریخی که در متن آن روزا لوکزامبورگ به چنین حکمی رسید توجه شود. جنگ جهانی اول بمدت چهار سال از 1914 تا 1918 جهان را تا آستانه نابودی پیش برد. جنگی که در آن بین 17 تا 20 میلیون انسان کشته شدند. پنج امپراتوری آلمان و عثمانی و اتریش - مجارستان و بریتانیا و روسیه برای گسترش مناطق نفوذشان دنیا را به آتش کشیدند.
 

جنگ جهای اول از همه طرف جنگی تبهکارانه و غارتگرانه و ارتجاعی توسط صاحبان ثروت و قدرت و طبقات سرمایه دار برای دسترسی به بازار های جدید و انباشت سرمایه بود. این جنگ جنبش سوسیالیستی و کارگری را که در آن دوران از وزن بسیار قدرتمند و موثری در صحنه سیاست اروپا برخوردار بود با بحران موضعگیری نسبت آن و نیز به نفع انسانیت و طبقه کارگر مواجه نمود. بخش مهمی از احزاب سوسیالیستی به موضع ناسیونالیستی دفاع از وطن و کشور و دولت خودی در جنگ درغلتیدند و عملا تقویت کننده جنگ ویرانگر شدند. در تقابل با این موضع دفاع طلبانه و ارتجاعی، حزب بولشویک روسیه به رهبری لنین، و جناح چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری روزا لوکزامبورگ علیه کلیت جنگ موضع گرفتند و آنرا از همه سو ضد انسانی و ارتجاعی نامیدند. آنها همچنین به کارگران و دهقانان و سربازان همه کشورهای درگیر جنگ فراخوان دادند به جای دفاع از دولت خودی و تبدیل شدن به گوشت دم توپ جنگ طبقات سرمایه دار سلاح خود را بسوی دولت خودی بچرخانند و برای سرنگونی آن و پایان جنگ و برقراری حکومت شورایی خود بجنگند.

 

در سال 1915 و در نیمه نخست جنگ جهانی اول و در اروپای درهم پیچیده شده در آتش و خون است که لوکزامبورگ از دورن زندان نظرش در باره موضع گیری درست نسبت به جنگ را تحت عنوان "بحران سوسیال دمکراسی آلمان" تدوین و با امضای مستعار "یونیوس" منتشر می کند(10). اهمیت توجه به این زمینه سیاسی - تاریخی از این روست که در متن چنین اوضاعی است که لوکزامبورگ به دوراهی اجتناب ناپذیر "بربریت یا سوسیالیسم" در برابر بشریت تاکید می کند. لذا فهم عمیق این دوراهی و درک اجتناب ناپذیری آن، نه صرفا به مثابه مساله ای در نقد سرمایه داری که بجای خود مهم است، بلکه از این منظر که اکثریت عظیم انسانها بطور واقعی در برابر این دوراهی در زندگی خود و تهدید به ویرانی آن قرار گرفته بودند مهم است. یعنی این دوراهی، تماما خارج از ایدئولوژی ها و مکاتب سیاسی و نیز خارج از آمال و آرزو ها و اراده انسانها در هر دوره، به مثابه امری بیرونی و واقعی و ناشی از تناقضات نظام سرمایه داری خود را به بشریت تحمیل می کند و هر بار آنرا در آستانه اتخاذ تصمیم سرنوشت ساز قرار می دهد. جنگ جهانی اول کل بشریت را در بربریت نظام سرمایه داری فرو برد. کسی که با سیر آغاز و پایان این جنگ آشنا باشد می داند که چقدر موضع لنین و لوکزامبورگ علیه آن جنگ و راه برون رفت از آن درست و دقیق و رهایی بخش انسان ها از آن بربریت عظیم بود. همین موضع رهایی بخش بود که سرنگونی دو ارتجاع کهن در اروپا، تزار روسیه و قیصر آلمان، و فرپاشی امپراتوری آنان را تسهیل نمود. و بالاخره تنها مسیری که از میان بربریت سرمایه داری در آن جنگ برای نجات انسان باز شد همانا انقلاب اکتبر کارگران و دهقانان و سربازان در روسیه بود. به این ترتیب بخشی از بشریت آنموقع عملا توانست در دوراهی "بربریت یا سوسیالیسم" راه سوسیالیسم را برگزیند و مسیر را خود به آینده ای بهتر بگشاید.

 

اگر چه دوران حاضر با شرایط موجود در دو جنگ جهانی قبل قابل مقایسه نیست، اما دنیای کنونی بطرق دیگری بسوی بربریت و تباهی در حرکت است. بالاتر به مصائب و رنج های عدیده جهانی و تولید کننده این وضعیت اشاره کردیم. اما بیش از همه این نسل کشی در غزه است که افقی تیره و تار در مقابل بشریت ترسیم می کند. هنگامی که پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری چنین آشکار و بی مهابا و با خیالی آسوده و دستی باز یک جامعه را نابود می کنند باید پیام نهفته در آنرا دریافت. با فروپاشی دیوار برلین همین کشورها شادمانه "پایان کمونیسم" را اعلام داشتند و بشارت "دمکراسی و حقوق بشر" دادند. امروز اما "نسل کشی" را در برابر انسان قرار می دهند. به این ترتیب آنها عملا اعلام می دارند هرگاه و هرجا که منافع شان تامین نشود تا انتها پیش خواهند رفت و از "نسل کشی" نیز ابایی ندارند. تنها سه دهه لازم بود تا معلوم شود که "پایان کمونیسم" به معنای بازگشت به بربریت سرمایه است. از اینرو جهان مجددا در برابر دوراهی انتخاب "بربریت یا سوسیالیسم" قرار گرفته و نیاز دارد راه خود بسوی آینده را تعیین کند.

 

آیا این نگاه به دنیای معاصر، آنهم با این همه دستاوردهای علمی و تکنولوژیک خیره کننده، نگاهی بدبینانه نیست؟ شاید، اما در همین حال باید مراقب خوش بینی توهم آلود نیز بود. نگاهی به یک تجربه تاریخی می تواند در این مورد به ما کمک کند. جان مینارد کینز، اقتصاددان برجسته و پرآوازه نظام سرمایه داری که با تئوری های اقنصادی اش در دهه 1920 این نظام را از بحران بزرگ اقتصادی و فروپاشی نجات داد، در مطلبی با عنوان "فرصت های اقتصادی برای نوه هایمان" در باره آینده کار در جوامع سرمایه داری دست به یک پیش بینی جالب زد. این مطلب در 1930 و تقریبا در پایان بحران بزرگ تدوین شد(11). در آن دوره امواج سرخوردگی و ناامیدی نسبت به آینده سراسر جوامع اروپایی و امریکای شمالی را که از جنگ جهانی اول و بحران بزرگ بیرون می آمد فراگرفته بود. کینز ضمن توضیحاتی برای گشودن روزنه امید در برابر آن ناامیدی با تاکید بر اینکه بحران و کسادی سپری خواهد شد و رونق و شکوفایی فرا خواهد رسید، کوتاه شدن ساعت کار هفتگی و ایجاد اوقات فراغت برای آیندگان (نوه هایمان) را پیش بینی کرد. او گفت صد سال آینده را در نظر بگیریم، که بدنبال انباشت فزاینده سرمایه و انباشت فزاینده تکنولوژی و بار آوری کار شاهد مرسوم شدن پانزده ساعت کار هفتگی خواهد بود و نوه هایمان از آن لذت خواهند.

 

پنج سال دیگر، 2030, تولد صد سالگی‌ پیش بینی کینز است. ساعت کار هفتگی اما، غیر از معدود مراکزی که به 35 کاهش یافته و در برخی مراکز نیز بیش از 40 ساعت است، عموما بیش از 80 سال است که در همان سطح 40 ساعت باقی مانده است. یعنی رشد عظیم تکنولوژی در 80 سال گذشته تاکنون نه تنها هیچ تاثیری در کاهش ساعت کار نداشته، بلکه به جای کاهش ساعت، به کاهش تعداد کارگران شاغل و پرتاب شدن آنان به خیل وسیع بیکاران و عادی شدن بیکاری های طولانی و مزمن انجامیده است. مساله مهمتر اینکه اگر در گذشته های دور 40 ساعت کار یک نان آور زندگی‌ متوسط خانوار را تامین می کرد اکنون اما تامین یک زندگی ‌متوسط نیازمند دو نان آور و دو 40 ساعت کار هفتگی در خانوار است. در حقیقت از یکسو ساعت کار هفتگی برای شاغلین عملا افزایش یافته، و از سوی دیگر با خیل وسیع بیکاران مواجه ایم. اما حق با کینز بود. با یک نگاه ساده البته که رشد ثروت و تکنولوژی در هر گام باید ساعت کار هفتگی کمتر و رفاه و اوقات فراغت بیشتر و آسایش و آرامش برای همگان بهمراه آورد. و ما همچون نوادگان نسل کینز حقمان بود و می باید که اکنون از آن محظوظ می شدیم. اماخطای این نگاه ساده این است که توجه ندارد رشد ثروت و تکنولوژی محصور در ساختار نظام سرمایه داری، نه برای رفاه عموم و کارکنان جامعه و رشد و شکوفایی اکثریت مردم، که اساسا در خدمت تولید سود فزاینده و انباشت سرمایه برای طبقه سرمایه دار و مالکین وسایل تولید جامعه است.
 

اما خوشبینی کینز به آینده به پیش بینی در باره کاهش ساعت کار محدود نبود و بر اساس تئوری هایش شامل رونق بلند مدت و طولانی اقتصاد سرمایه داری نیز می شد. طوریکه پیروانش دوره رونق پس از جنگ را عصر طلایی و پایان بحران زایی نظام سرمایه داری اعلام‌ داشتند. این دوره که شامل دهه های 50 و 60 و70 میلادی است از لحاظ رفاه اقتصادی و آزادی های سیاسی و اجتماعی حقیقتا دوران خوب و استثنایی سرمایه داری در معدود کشورهای اروپای غربی و امریکای شمالی بود. اما فراموش نباید کرد که این دوره خود برخاسته از این مجموع عوامل بود: 1- پذیرش تئوری های کنیز مبنی بر دخالت دولت در مکانیسم بازار و به نفع ایجاد اشتغال کامل، 2- مبارزات جنبش های کارگری و زنان و رنگین پوستان و حقوق مدنی برای کسب رفاه اقتصادی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی، 3- رقابت با نظام شوروی سابق بود که از نظر اقتصادی پرچم دار موفق اشتغال کامل و مسکن و بهداشت و درمان و آموزش و بازنشستگی تضمین شده دولتی بود. 4- کسب فوق سود از صدور سرمایه به کشورهای موسوم به جهان سوم و استثمار نیروی کار ارزان و بی حقوق و سرکوب شده آن کشورها.

 

اما این دوره با آغاز دهه هشتاد میلادی و سر باز نمودن مجدد بحران اقتصاد سرمایه داری به پایان رسید. بحرانی که به تناوب تاکنون ادامه دارد. پاسخ سرمایه داری به این بحران کنار گذاشتن مکتب کینزی و رایج نمودن مکتب پول گرایی میلتون فریدمن بود. مکتبی که برای نفی دخالت دولت در مکانیزم بازار و آزادی سازی بیشتر سرمایه و محدودیت بیشتر نیروی کار بنا شده بود تا با افزایش سودآوری سرمایه به خروج آن از بحران کمک رساند. در سطح سیاسی ریگان در امریکا و تاچر در انگلستان پرچم دار این مکتب اقتصادی بودند و تعرضات وسیعی را به سطح زندگی طبقه کارگر و سیاست های رفاهی دوران کینزی سازمان دادند. این دو تحول اقتصادی و سیاسی جریان موسوم به نئولیبرالیسم را شکل داد که مشخصه کل نظام سرمایه داری پس از کینز و نظام شوروی است.

 

اگر نئولیبرالیسم به لحاظ اقتصادی و سیاسی با میلتون و ریگان و تاچر جلو آمد اما عرصه سیاست جهانی را به جنگ افروزی امریکا و ناتو واگذار نمود. هنگامیکه بدنبال جنگ اول خلیج و بیرون راندن ارتش عراق از کویت و درهم کوبیدن آن جرج بوش پدر پیروزمندانه در کنگره امریکا «نظم نوین جهانی» پس از جنگ سرد و حذف شوروی رقیب را اعلام داشت کسی نمی پنداشت که این نظم رواج بربریتی است که توحش ویرانگر خود را آشکارا در غزه عریان خواهد نمود. فاصله بین این دو جنگ در سی و پنج سال گذشته با جنگ های کوچک و بزرگ بسیاری انباشته شده است. امریکا، همان راس نظام سرمایه داری معاصر، بهمراه ناتو و یا ائتلاف های خود ساخته در بیش از بیست مورد از این جنگ ها یا برپا کننده و یا شریک فعال بوده است. آخرین مورد این نقش جنگ افروزانه هم اکنون علیه ونزوئلا در جریان است که همه شواهد یاد آور اجرای مدل اشغال عراق و تبدیل نمودن ونزوئلا به عراق و یا سوریه دیگری در امریکای لاتین است. این در حالیست که سالهاست امریکای لاتین تنها منطقه جهان است که جنگ ندارد و از این نظر در آرامش بسر می برد. همچنین صدور و تثبیت نظام سرمایه داری در همه کشورها پس از جنگ جهانی دوم، و پذیرش الگوی اقتصادی و سیاسی و نظامی گری نئولیبرالی توسط آنها، همه این کشورها را بسوی گسترش قدرت و ثروت و سرزمین و مناطق نفوذ و اعمال قدرت خود بر دیگری سوق داده است. لذا نظام سرمایه داری در همه جا، و از این نظر ماهیتا یکسان، با چهره و ماهیت واقعی و تماما ضد انسانی خود در همه عرصه های اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و اخلاقی سکاندار کشورها و شکل دهنده محیط اجتماعی و طبیعی زیست انسان است. لذا از منظر تحمیل و گسترش بربریت به جهان تفاوت ماهوی بین حکومت های مثلا جمهوری اسلامی و ترکیه و هند و امریکا و عربستان و اسرائیل و فرانسه و برمه و نیجریه و آلمان و غیره وجود ندارد. نسل کشی در غزه نشانگر استواری این بربریت جهانی است.
 

بنابراین اگر اکنون صد سال پس از پیش بینی خوشبینانه کینز برای آینده، و بدنبال چنین رشد غول آسای ثروت و علم و تکنولوژی، شاهد عقب گرد در زندگی فردی و اجتماعی و محیط زیست انسان هستیم، دلیلی ندارد که اکنون فکر کنیم پنجاه سال آینده بهتر از این خواهد بود. لذا مساله صرفا بر سر نگاه بدبینانه و یا خوشبینانه نیست. مساله درک روند های واقعی است که در پیش رویمان در جریان است. اگر دانشمندان مسئول و دلسوز بشر بدرستی در باره رسیدن به نقطه غیرقابل برگشت تخریب محیط زیست هشدار می دهند، چنین هشداری در باره تخریب زندگی اجتماعی نوع بشر نیز صادق است. همه روندهای زندگی اجتماعی ما در سیر منفی و شیب نزولی قرار دارند. همان عامل اساسی که برای کسب سود فزاینده محیط زیست را بی وقفه تخریب می کند، همان عامل نیز برای کسب سود فزاینده محیط اجتماعی و فردی زندگی و خود انسان را تخریب می کند. این عامل چیزی غیر از نظام سرمایه داری نیست که در همه حال و در همه جا سود را به جای انسان قرار می دهد. راه رهایی انسان از این بربریت سلطه سود نیز چیزی غیر از نفی نظام سرمایه داری و بازگراندن انسان و ضرروت سلامت فیزیکی و روانی و رشد و شکوفایی همه جانبه استعدادهای آن به مرکز فعالیت ها اجتماعی نیست. سوسیالیسم همین تقدم و تفوق انسان بر سود است. علی رغم همه تجربیات مثبت و منفی و خدمات و خطاهای تجربه های سوسیالیستی تاکنونی همچنان سوسیالیسم تنها راه رهایی بشر از نظام طبقاتی و سرمایه داری ویرانگر است. انسان امروز نیاز دارد که بر سر این دوراهی تاریخی – جهانی بار دیگر سوسیالیسم را برگزیند و با درس آموزی از تجربیات تاکنونی افق نوینی بسوی آینده بهتر برای خود بگشاید.
 

امیر پیام

20 آبان 1404

11 نوامبر 2025

amirpayam.wordpress.com

 

  1. https://tinyurl.com/33eapknx

  2. https://tinyurl.com/y4dzh388

  3. https://tinyurl.com/5acnrdf8

  4. https://tinyurl.com/4vxvt4je

  5. https://tinyurl.com/5n8rd392

  6. https://tinyurl.com/3cj8nd69

  7. https://tinyurl.com/73e35anr

  8. https://tinyurl.com/4rch9n2z

  9. https://tinyurl.com/ybkrwcrr

  10. https://tinyurl.com/yr9prz7e

  11. https://tinyurl.com/2du3xnwj

*******************************************

 

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر