۱۴۰۴-۰۸-۲۹
نادر ثانی

یانه بنگتسون: سنگی که غلتان باشد خزه نمیبندد. برگردان

 “سوگوارى نكنيد. متشكل شويد”
جمله‌ای معروف از تاریخ مبارزات طبقه کارگر است. “جو هیل” این عبارت را کمی پیش از اعدامش در “سالت لیک سیتی” در ۱۹ نوامبر ۱۹۱۵، یعنی ۱۱۰ سال پیش، ادا کرد. در این نوشته “یانه بنگتسون” از حزب کمونیست سوئد داستان کارگر، خواننده و شاعری از شهر “یوله” را روایت می‌کند که به چهره‌ای پیشرو در جنبش کارگری آمریکا و همچنین بین‌المللی تبدیل شد. این نوشته در شماره ۴٦ سال ۲۰۲۵ نشریه “پرولترن” ارگان حزب نامبرده درج شده است.

او به عنوان مردی که هرگز نمرد شناخته می‌شود. ترانه‌هایش هنوز هم وقتی مردم خواهان حق خود هستند خوانده می‌شوند. الهام‌بخش بسیاری از هنرمندان. از جمله “وودی گاتری”، “پل رابسون”، “پیت سیگر”، “فیل اوکس”، “بروس اسپرینگستین” و “باب دیلن” که در خاطرات خود نوشت: “جو برق ویژه‌ای در چشمانش داشت”.

نوزدهم نوامبر صدودهمین سالگرد روزی است که مردی که هرگز نمرد، در واقع مرد: در اولین کتابی که درباره جو هیل در سوئد منتشر شد، “مردی که هرگز نمرد” (نشر زمان، ۱۹۵۵)، “باری استاویس” آنچه را در آن صبح نوامبر در زندان ایالتی سالت لیک سیتی رخ داد به شکل زیر شرح داده است:

 “در سال ۱۹۱۵، پنج تیر توسط جوخه اعدام در حیاط زندان در سالت لیک سیتی در ایالت یوتا تحت کنترل مورمون‌ها شلیک شد. صبحِ مه‌آلود و سردی در نوامبر بود. چهار تیر دقیق و یک تیر بی‌هدف شلیک شدند. تیرهای دقیق به قلب کاغذی و پشت آن، به قلب زنده یک فعال کارگری و سندیکایی و همزمان یک خواننده برخورد کرد. کارگر باراندازی که برای پیشرفت، روشنگری و سازماندهی تبلیغ می‌کرد. او می‌خواست برای کارگران بنادر ساحل غرب و دیگر مزدبگیران، ارزش انسانی و حق زندگی به عنوان شهروندان آزاد در قاره بزرگ بین دو اقیانوس — اطلس و آرام — را به ارمغان آورد. جو هیل الهه آزادی را می‌پرستید و هرگز در برابر سرمایه‌داری دلار زانو نزد”.

اشاره باری استیویس به مجسمه آزادی در بندر نیویورک ممکن است در زمانه ما عجیب به نظر برسد. اما زمانی که جو هیل، یا “یوئل هاگلوند” — همان‌طور که هنگام ترک شهر خود یوله در سال ۱۹۰۲ و ورود به آمریکا نام داشت — به آنجا رسید، مجسمه آزادی بود که با عبارت “آنان را که در زیر بار سنگین زنجیرها خسته شده‌اند، بینوایانِ تو، توده‌های فرورفته در ظلمت را برایم بیاور…” از میلیون‌ها مهاجر استقبال می‌کرد.

یوئل هِگلوند در ۷ اکتبر ۱۸۷۹ در یک خانواده کارگری مذهبی در خیابان “نِدرِ بَریزگاتان” در یوله به دنیا آمد. زمانی که هشت ساله بود، پدرش که راننده قطار بود درگذشت. یوئل کوچک مجبور شد برای تأمین معاش خانواده کار کند. زغال سنگ جابه‌جا می‌کرد و به عنوان دستیار در یک کارخانه طناب‌سازی کار می‌کرد. وقتی مادر خانواده در سال ۱۹۰۲ درگذشت، یوئل و برادرش پل هِگلوند تصمیم گرفتند در تلاش برای رسیدن به زندگی بهتری به آمریکا مهاجرت کنند.

این کارگر معدن‌کار، طناب‌ساز و ساختمان‌ساز ۲۳ ساله از یوله، بسیار زود دریافت که برای برخی مهاجران و همچنین میلیون‌ها کارگر آمریکایی با ریشه‌های قومی مختلف، نوشته روی مجسمه آزادی در واقع بیش از حرف پوچی بیش نبود.

 در آمریکا، جنبش کارگری در حال شکل‌گیری بود. در ۴ مه ۱۸۸۶، قتل‌عام معروف “هایمارکت” رخ داد که به برپایی جشن اول ماه مه طبقه کارگر بین‌المللی انجامید و بسیاری از رهبران آینده کارگری را پرورش داد. پسر جوان اهل یوله با جان و دل به مبارزه سندیکایی در آمریکا، که آن زمان توسط اتحادیه “کارگران صنعتی جهان(IWW) ” رهبری می‌شد، پیوست. اینان کارگرانی بودند با دستمزدهای ناچیز و شرایط کاری حتی بدتر. در کتاب “دنیای وحش” (نشر شمالی، ۱۹۰۷)، نویسنده سوسیالیست “آپتون سینکلر” واقعیت وحشتناک وضع کارگران صنعت گوشت آن زمان در شیکاگو را توصیف می‌کند، که در اوایل قرن بیستم از نظر تعداد سوئدیهای ساکن در یک شهر دومین شهر بزرگ سوئدی نشین محسوب می‌شد — در این سالها تنها در خود سوئد و در شهر استکهلم  جمعیت سوئدیهای ساکن یک شهر بیشتر از تعداد سوئدیهای ساکن در شیکاگو بود.  در اینجا، این “اوسترینسکی”، کارگر و سازمان‌دهنده سندیکایی لهستانی است که سخن می‌گوید:

«در این شهر، در همین امشب، ده‌هزار زن در لانه‌هایی وحشتناک زندانی هستند، آنها از شدت گرسنگی و برای زنده ماندن ناچار به پذیرفتن فروش بدن‌هایشان شده‌اند. در این شب، در این شیکاگو، ده‌هزار مرد بی‌خانه و پول هستند، تمامی آنان گرسنه و یخ‌زده می‌باشند. در این شهر در همین امشب صدها کودک هستند که توان کودکانه خود را فرسوده نموده و برای تمام عمر نابود می‌کنند. صدها هزار مادر که در بدبختی و کثافت زندگی می‌کنند و شبانه‌روز کار می‌کنند تا شاید برای کوچک‌هایشان خوراک فراهم کنند… از سوی دیگر، هزاران نفر هستند که اربابان این برده‌ها هستند. آنها هیچ کاری برای سزاواری آنچه به دست می‌آورند انجام نمی‌دهند – این ثروت خودبه‌خود به سویشان می‌آید. آنها در کاخ‌های بزرگ زندگی می‌کنند، با بزرگ‌ترین تجملات زندگی می‌کنند. صدها دلار برای یک جفت کفش، یک دستمال جیبی خرج می‌کنند، میلیون‌ها دلار را برای اسب‌ها، اتومبیل‌ها، قایق‌های تفریحی هدر می‌دهند. اما شما کارگران! شما مانند حیوانات باربر زحمت می‌کشید و کار می‌کنید – آیا در میان شما کسی هست که باور داشته باشد این شرایط می‌تواند برای همیشه ادامه یابد، که تولیدکنندگان کار جامعه باید همیشه در تصاحب این تن‌آسانان و انگل‌ها باشد؟ نه، تغییری در کار خواهد بود. و این تغییر توسط شما، توسط نیروی بازوی برهنه شما، زاییده از نفرت و خشم ستم انجام خواهد گرفت!»

جو هیل با توانایی‌هایی که مفید واقع شد، به این جنبش نوپا که واقعیت فلاکت‌بار طبقه کارگر آمریکا  زمینه‌اش بود، پیوست. او می‌توانست سازماندهی کند، و همچنین هم می‌توانست بخواند و هم بنوازد؛ گیتار، پیانو، ویولن، آکاردئون و بانجو می‌نواخت. و می‌توانست ترانه بنویسد. عرصه برای جو هیل و آنچه در آن مهارت داشت کاملاً باز بود.

اولین ترانه‌ای که نوشت در مورد “کیسی جونز”، شکننده اعتصاب بود. جو هیل در بندر “سن پدرو” در کالیفرنیا کار می‌کرد. همزمان، کارگران راه‌آهن “سات‌پَسیفیک” در حال اعتصاب بودند. آنها با یک شرکت راه‌آهن مبارزه می‌کردند که اعتصاب‌شکننان و گانگسترها را اجاره می‌کرد تا جلسات کارگران را به هم بزند. “کیسی جونز، گال سندیکا” ترانه‌ای درباره یکی از اعتصاب‌شکننان است که زمانی که قطار را به سوی جهنم می‌راند مرد و سپس از ورود به بهشت محروم شد و به ترانه‌ای تبدیل شد که کارگران اعتصابی را متحد و تقویت کرد. به ویژه بند آخر ترانه، درباره سرنوشت کیسی جونز، در بین کارگران محبوب شد:

“کیسی جونز، مستقیماً به جهنم پرواز کرد
کیسی جونز، اهریمن با ظرافت گفت: “حالا برو
کیسی جونز، تو فوراً برو و گوگرد جابه‌جا کن،
این است پاداش تو برای خدمت اعتصاب‌شکنی در ریل‌های سن‌پدرو”

 طولی نکشید که این سوئدی جوان، خواننده و ترانه‌سرای رسمی IWW شد. جو هیل متن‌های جدیدی بر روی ملودی‌های قدیمی و شناخته‌شده می‌گذاشت، نغمه‌هایی که همه با آنها آشنا بودند و خواندنشان آسان بود، ترنه‌هایی مانند “کشیش و برده” با عبارت معروف “زمانی که بمیری در آسمان کیک خواهی گرفت” و همچنین “ولگرد” که در سال ۱۹۱۳ در “دفتر کوچک ترانه سرخ” سازمان IWW منتشر شدند، همان که مخالفان جنبش کارگری آن را “شیطان سرخ کوچک” می‌نامیدند… این کتاب ترانه، که یازده تا از ۱۳ ترانه جدیدش توسط جو هیل نوشته شده بود، در بیش از ۱۰۰,۰۰۰ نسخه چاپ شده و به فروش رسید. 

در ترانه “اگر زمانی باید سرباز شوم”، جو هیل موضعی روشن گرفت:

اگر روزی باید بجنگم،
برای پرچم سرخمان خواهد بود
و تفنگ را خواهم چرخاند
به سوی ستمگر تا مرگش!
به سوی ارتش پرولتاریا،
مردان و زنان در یک صف!
برخیز ای برده مزدور جهان!
به وظیفه‌ات برای آرمانت عمل کن،
برای زمینمان و آزادی!

در این روزها خود جو هیل، به همراه سازمان‌دهندگان اعزامی IWW برای روحیه دادن به کارگران اعتصابی در مبارزه، به میانشان می‌رفتند.


جو هیل از جمله خاطرنشان کرده بود: «یک جزوه، هر چقدر هم که خوب باشد، بیش از یک بار خوانده نمی‌شود. اما یک ترانه از بر شده و بارها و بارها خوانده می‌شود.»

جو در مکان‌های زیادی در آمریکا عمل وحرکت انقلابی می‌کرد؛ هر جا کارگران مبارز بودند، او در آنجا بود. به گفته بسیاری از منابع، در سال ۱۹۱۱ در مکزیک بود تا از حرکت انقلابیون این کشور “امیلیانو زاپاتا” و “پانچو وییا” در مبارزه علیه دیکتاتور “پورفیریو دیاس” حمایت کند. در سال ۱۹۱۴، جو هیل در سالت لیک سیتی در ایالت یوتا که تحت کنترل قدرتمندان جریان مذهبی مورمون‌ها بود. در آنجا، “جان جی موریسون”، افسر پلیس سابق، و پسرش “آرلینگ” در جریان یک سرقت از یک مغازه قصابی کشته شدند. دو مرد ماسک‌دار به مغازه وارد شده و موریسون و پسرش را به قتل رساندند. با این حال، موریسون به سمت سارقان شلیک کرده بود.

همان شب، جو هیل برای درمان یک زخم گلوله به پزشک مراجعه کرد. او ادعا کرد که در یک دعوا بر سر یک زن زخمی شده، اما از افشای هویت او خودداری کرد. پزشک بعداً شهادت داد که جو هیل مسلح بوده است.

در ابتدا این سرقت به عنوان یک اقدام انتقام‌جویانه علیه مأمور پلیس سابق موریسون توصیف شد و چهار نفر با انگیزه‌های آشکار انتقام و قتل دستگیر شدند، که تعدادی از آنها نیز زخمی گلوله بودند. با این حال زمانی که پلیس ردپای این سندیکاگر و انقلابی زخمی گلوله، جو هیل، را پیدا کرد، آنها آزاد شدند. جو هیل دستگیر و به ارتکاب قتل متهم شد.

در روزنامه “کارگر صنعتی” وابسته به IWW، کارگر معدن و رهبر اعتصاب “اد روآن” خاطرنشان کرد که «یک اقدام هماهنگ برای دستگیری اعضای سازمان ما تحت هر بهانه‌ ممکنی اکنون در سراسر کشور در جریان است.»

اد روآن درست می‌گفت. پلیس و اوباش شرکت‌ها در سراسر کشور فعالیت‌های IWW و فعالان جنبش کارگری را با خشونت سرکوب می‌کردند. با این وجود، یک جنبش عظیم همبستگی برای جو هیل ساخته شد. اد روآن در ۱۸ آوریل ۱۹۱۴ در روزنامه “همبستگی” درباره آنچه اتفاق افتاده بود نوشت:

«مردی که ترانه‌های “آقای بلوک” و “کیسی جونز” را نوشته، بر اساس اتهامات ساختگی دستگیر و در زندان است. طبقه حاکم بار دیگر نشان داده است چه نیتی دارد در تلاشی خبیثانه برای فرستادن مردی که به نظر تمامی افرادی که او را می‌شناسند انسانی دوست داشتنی است به دار مجازات می‌باشد. هر جا که انقلابیون گرد هم می‌آیند، نام جو هیل شناخته شده است.»

روآن در این نوشته تأکید کرد که صاحبان شرکت‌ها «می‌خواهند از شر مردی که او را یک انقلابی خطرناک می‌دانند خلاص شوند.»

جو هیل از پیش محکوم شده بود. دادگاه به یک نمایش کمدی تبدیل شد؛ یک جنبش قدرتمند همبستگی در آمریکا و سراسر جهان نتوانست جو هیل را نجات دهد. و خود جو هیل با سماجت از گفتن اینکه با کدام زن معاشرت داشته خودداری کرد. پاسخش به پرسش‌ها در این مورد این بود: «این یک موضوع خصوصی است.»

“ویلیام ام. ادلر” در زندگینامه “مردی که هرگز نمرد” (نشر بلوم‌بوری، نیویورک، ۲۰۱۱) چنین آورده است که گویا هیل توسط دوست سوئدی خود “اتو اپلکویست” در یک دعوا بر سر “هیلدا اریکسون” دختر بیست‌ساله سوئدی‌تباری مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. ادلر ادعا می‌کند که شواهدی در این مورد وجود داشت اما هرگز در دادگاه ارائه نشد.

دادگاه بین ۱۷ ژوئن و ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ برگزار شد و در آن هیئت منصفه جو هیل را در مورد اتهام قتل موریسون و پسرش گناهکار یافت. جو هیل به اعدام محکوم شد. او خود ترجیح داد که توسط جوخه تیرباران کشته شود تا اینکه به دار آویخته گردد.

جنبش قدرتمند همبستگی در جنبش‌های کارگری در سراسر جهان برای برگزاری یک دادگاه جدید، یا حداقل برای تغییر حکم اعدام، تلاش می‌کرد. خود جو هیل تا آخرین لحظه برای آرمان کارگران کار کرد. او از جمله با “الیزابت گورلی فلین”، که بعدها یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایالات متحده  (CPUSA) شد، ارتباط برقرار کرد.

فلین در یک اعلامیه که در سراسر آمریکا پخش شد نوشت که جو هیل «نفرت طبقه حاکم را به عنوان یک مدافع انسانیت، یک مدافع طبقه کارگر و به عنوان شاعر پرولتاریای آمریکا برانگیخته است. آیا حاکمان به انتقام خود خواهند رسید؟»

جو هیل با تقدیم ترانه “دختر شورشی” به الیزابت گورلی فلین به اطلاعیه او در مورد خودش پاسخ داد:

انواع زیادی زن در جهان وجود دارد،
همه کسانی که نگاهی به اطراف کرده‌اند می‌دانند.
برخی در میان تجملات و خودنمایی راه می‌روند
در میان چیزهای گران و قیمتی.
زنانی هستند در ابریشم و مخمل
و آنها مانند ردای آسمان می‌درخشند،
اما تنها زنی که سزاوار نام “زن” است
یک شورشی جوان است.

او یک شورشی جوان است،

او یک شورشی جوان است،
 

در مبارزه طبقاتی ما، او درخشان و پیروز است.
او در نبرد نیرو و شجاعت می‌بخشد
وقتی که در کنار ما ایستاده است.
ما به شما نیاز داریم، به تعداد بیشتری چون شما نیاز داریم
زمانی که زمین برده‌های کارمزد خود را داشته باشد.
او در پیکار برای آزادی قوی است،
او یک شورشی جوان است.

دستش از کار سخت فرسوده شده
اما مچی که برای فشردن دست دراز می‌کند محکم است.
زیر لباسش قلبی می‌تپد
و آن برای طبقه کارگر ما می‌تپد.
کارفرمایان زمانی که او قیام کرده
و ضربه‌ای به آنها زده است،
در حرف زدن پوچ متوقف می‌شوند،
زیرا تنها زنی که سزاوار نام “زن” است
یک شورشی جوان است.

او یک شورشی جوان است،

او یک شورشی جوان است…

وصیت نامه جو هیل

آخرین کلمات جو هیل احتمالاً چیزی شبیه “آماده، هدف بگیر، آتش” بود، اما شب قبل از اعدامش، او به فعال سندیکایی “بیل هیوود” نوشت: “بیل، من به عنوان یک شورشی راستین می‌میرم. وقت را برای سوگواری تلف نکن، سازماندهی کن.” او همچنین وصیت نامه دست‌نویس خود را برای بیل هیوود فرستاد که چنین بود:

تصمیم برای وصیت من آسان است،
چون چیزی برای تقسیم نیست.
خویشانم نیاز به هیاهو و ناله ندارند —
“خزه به سنگ غلتان نمی‌چسبد”.

بدنم؟ آه، اگر بخواهم برگزینم،
آن را به خاکستر تبدیل می‌کنم،
و بگذارم بادهای شاد
غبار مرا به جایی ببرند که گلی بروید.

شاید آنگاه گلی پژمرده
دوباره جان گیرد و بشکفد.
این آخرین و نهایی‌ترین خواست من است.
برای همه شما آرزوی موفقیت دارم،
— جو هیل

یانه بنگتسون

برگردان به فارسی از نادر ثانی

یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر